گنجور

حاشیه‌ها

علیرضا بدیع در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۳:

وزن شعر اصلاح شود. رمل مثمن محذوف است و نه سالم

Roozbeh Ettehad در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۶ در پاسخ به دکتر ترابی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:

که رستم منم که ام نماناد نام 

با این مایه: که نامی از من نماند

محمد صیادزاده در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۱ در پاسخ به Masoud masoudnj71@gmail.com دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:

با سلام،

در پلتفرم‌های مختلف (اسپاتیفای، اپل موزیک و...) آلبوم همیشه در میان رو جست‌وجو کنید.

رضا از کرمان در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۳:

درود 

واقعا فایده تفسیر هوش مصنوعی بر اشعار چیه ؟بنظر بنده که فقط گند میزنه به هرچی شعره  ببینید در تفسیر این غزل زیبا چه اراجیفی نوشته  اصرار مدیران سایت بر بقای این تعابیر وتفسیر غلط از چه بابته  نمیدونم.

شاد باشید

Delkhaste در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۱ در پاسخ به امین آب آذرسا دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵:

اولاً در همین شعر هم گفته عصمت و بی‌حجابی می‌توانند با هم جمع شوند. ثانیاً در هیچ کجای این شعر نگفته تجاوز به دیگری کار درستی است!! این شعر حکم تمثیل دارد. ثالثاً از کجای شعر استنباط کردید که می‌گوید عصمت و باحجابی نمی‌توانند باهم باشند؟ گفته عصمت و باحجابی دو مقولهٔ جدا هستند یعنی لازم و ملزوم همدیگر نیستند.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۳۰ - حدیث:المجاز قنطرة الحقیقه:

مصرع دوم بیت 2 به شکل «عشق باشد آن مرض نبود بدان» نادرست است؛ زیرا به این شکل، معنی کل بیت می‌شود «آنچه که صد غرض در آن پنهان است، مرض نیست و عشق نام دارد». شکل درست این مصرع به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 عبارت است از «عشق نبود آن، مرض باشد بدان»

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۲۹ - رجوع به حکایت جوان خارکن که مایل به دختر پادشاه بود:

در مصرع دوم بیت 6 به شکل «کز چه شد آن انتقاض و آن مزید»، نامفهوم است. نخست آنکه، با توجه به درست بودن واژۀ «مزید» ونیز معنی آن، پی می­‌بریم که در کنار آن باید واژ‌ه‌ای به معنی «کاستی» وجود داشته باشد؛ یعنی، «انتقاص» را باید جایگزین «انتقاض» کنیم. دوم وجود غیر منطقی دو واژۀ «آن» در مصرع کنونی است. به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 شکل درست مصرع عبارت است از «کز چه شد آن انتقاص و این مزید».

سیدسینا حسینی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

سعدی اول یه زن میگیره که دختر تاجر بوده و خلاصه خوشگل بوده.

بعد به تدریج میفهمه زنه خیلی حسود و بداخلاقه‌ و با مردا گرم میگیره. بعد ازش طلاق میگیره.

اصلا زنش ضرب المثل شده تو ادبیات.

این شعرم بعد از طلاق و پرداخت مهریه نوشته

ص امینی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

به نظر می رسد هوش مصنوعی در یک دنیای دیگری ابیات رو معنی نموده است!

دکتر صحافیان در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

برخیز ساقی و در پیاله طلایی‌ام شراب شادی‌افرین بریز پیش از آنکه جمجمه من در زیر خاک بپوسد(خاک‌‌انداز: خاک اندازیده:به خاک انداخته شده)
۲- آخرین اقامتگاه ما وادی خاموشان همان گورستان است اکنون شوری(انتقال و جاودانگی حال خوش) در گنبد آسمانها بینداز. تقابلی میان وادی مسطح و گنبد دایره‌ای آسمان.
۳- چشم آلوده به اغیار از چهره دلربای معشوق دور است او را در آیینه صافی دل می‌توان دید(خانلری: بر رخ جانان نه رواست)
۴- سوگند به صفا و خرمی‌ات ای سرو! آنگاه که در خاک آرام گرفتم دیگر ناز نکن و سایه‌ای بر خاکم بینداز!
۵- دل ما را که از سر زلفانت چون مارگزیده شده است به شفاخانه پادزهر لبانت بکشان!
۶- دولت و اقبال این جهان پاینده نیست، از همین اکنون آتشی از جگر جام ارغوانی(ایهام: از ته دل)بر آن بینداز(خانلری: ثباتی نکند)
۷- از فراوانی اشک، در آن غوطه زدم و غسل کردم، اکنون به گفته اهل طریقت پاکم و‌ اجازه دارم بر آن پاک‌سرشت نظر بیفکنم.
۸- خدایا! زاهد خودپسند که از این همه شور عشق و حال خوش جز عیب نمی‌بیند، دود آه سینه عاشقان را بر آیینه‌اش انداز تا از جمال یار محروم شود:
خشت سر خم ز ملکت جم خوش‌تر!
بوی قدح از غذای مریم خوش‌تر!
آه سحری ز سینه خماری
از ناله بوسعید و ادهم خوش‌تر!(رباعی ۱۰۵ خیام)
۹- از بوی خوشش همانند شکوفایی گل، لباست را چاک بده و نثار اندام موزونش کن!
آرامش و پرواز روح 

 پیوند به وبگاه بیرونی

احمد اسدی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:

مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی

 

واج آرایی حرف "ب" با پنج بار تکرار در مصراع اول و حرف "س" با پنج بار تکرار در مصراع دوم موسیقی کلام را دل انگیز کرده است.

 

واژه "کمر" در ترکیب " کمر بستن" اشاره به کمربند دارد که حافظ در موارد زیادی از آن استفاده کرده است:

 

تکیه بر اخترِ شب‌دزد مکن کاین عیار
تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو

 

لذا واژه "کمر" در ترکیب " کمر بسته است نی" اشاره به حلقه های نی دارد که در محل اتصال بندهای نی قرار گرفته و حافظ آنها را به کمربند تشبیه کرده است‌. 

 

در واقع حافظ میگوید که به باغ برو که در آنجا سرو برای خدمتت ایستاده است و نی برای خدمتت کمر بسته است.

سروش . در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۱ در پاسخ به سید دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸:

قافیه خراب می شود اینطور

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳:

چه کرده فردوسی در این سروده

پیام دو خونی به گفتن گرفت

همه راستیها نهفتن گرفت

گشاده زبان مرد بسیار هوش

بدو داده شاه جهاندار گوش

ز کردار بد پوزش آراستن

منوچهر را نزد خود خواستن

میان بستن او را بسان رهی

سپردن بدو تاج و تخت مهی

خریدن ازو باز خون پدر

بدینار و دیبا و تاج و کمر

فرستاده گفت و سپهبد شنید

مر آن بند را پاسخ آمد کلید

چو بشنید شاه جهان کدخدای

پیام دو فرزند ناپاک رای

یکایک بمرد گرانمایه گفت

که خورشید را چون توانی نهفت

نهان دل آن دو مرد پلید

ز خورشید روشن‌تر آمد پدید

شنیدم همه هر چه گفتی سخن

نگه کن که پاسخ چه یابی ز بن

بگو آن دو بی‌شرم ناپاک را

دو بیداد و بد مهر و ناباک را

که گفتار خیره نیرزد به چیز

ازین در سخن خود نرانیم نیز

اگر بر منوچهرتان مهر خاست

تن ایرج نامورتان کجاست

که کام دد و دام بودش نهفت

سرش را یکی تنگ تابوت جفت

کنون چون ز ایرج بپرداختید

به کین منوچهر بر ساختید

نبینید رویش مگر با سپاه

ز پولاد بر سر نهاده کلاه

ابا گرز و با کاویانی درفش

زمین کرده از سم اسپان بنفش

سپهدار چون قارن رزم زن

چو شاپور و نستوه شمشیر زن

به یک دست شیدوش جنگی به پای

چو شیروی شیراوژن رهنمای

چو سام نریمان و سرو یمن

به پیش سپاه اندرون رای زن

درختی که از کین ایرج برست

به خون برگ و بارش بخواهیم شست

از آن تاکنون کین او کس نخواست

که پشت زمانه ندیدیم راست

نه خوب آمدی با دو فرزند خویش

کجا جنگ را کردمی دست پیش

کنون زان درختی که دشمن بکند

برومند شاخی برآمد بلند

بیاید کنون چون هژبر ژیان

به کین پدر تنگ بسته میان

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۹:

 

کار بی‌دانش مکن چون خر، منه

در ترازو بارت اندر یک پله

چون به نادانی کند مزدور کار

گرسنه خسپد به شب دست آبله

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۴:

بیختگ  پارسی

نیابد چشم سر هرچند کوشی

همی زین نیلگون چادر گذاره

همی خوانند و می‌رانند ما را

نیابد کس همی زین کار چاره

گر از این خانه بیرون رفت باید

ندارد سودشان خواهش نه زاره

مگر کایشان همی بیرون کشندت

از این هموار و بی‌در سخت باره

دل درویش را گر هوشیاری

ز دانش طوق ساز از هوش یاره

به کشت بی گهی مانی که در تو

نبینم دانه جز کاه و سپاره

سخن باید که پیش آری خوش ایراک

سخن خوشتر بسی از پیش پاره

سخن چون راست باشد گرچه تلخ است

بود پر سود و برکردار یاره

به از نیکو سخن چیزی نیابی

که زی دانا بری بر رسم پاره

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱:

  بیخته پارسی

 بر من چرا گماشته‌ای خیره

چندین هزار مست بر آشفته؟

این دشته بر کشیده همی تازد

وان با کمان و تیر برو خفته

من خیره مانده زیرا با مستان

هر دو یکی است گفته و ناگفته

گفته سخن چو سفته گهر باشد

ناگفته همچو گوهر ناسفته

بیدار کرد ما را بیداری

پنهان ز بیم مستان بنهفته

خرگوش‌وار دیدم مردم را

خفته دو چشم باز و خرد رفته

زود از میان خویش براندندم

پر درد جان و ز انده دل کفته

آن جانور که سرگین گرداند

زهر است سوی او گل بشکفته

برمک در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۷:

خسرو خراسان بی دریغ از بزرگترینهای سخن پارسی است توان او در بکار گیری پارسی شگفت انگیز است 
من پرویزن بدست سرود او را از واژگان بیگانه  بیخته ام در این نوبیزه  بنگرید چه  شگفت  واژگان پارسی را بکار برده . 

دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار

چون سپری گشت دانه چون خر لانه

سبزه جوانی است مر تو را چه شتابی

از پس این سبزه همچو گاو جوانه؟

دست رست نیست جز به خواب و خور ایراک

شهر جوانی پر از زر است و رسانه

پیری اگر تو درون شوی ز در شهر

سخت کند بر تو در به تنبه و فانه

گوش تو زی بانگ اوست و خواندن او را

بر سر کوی ایستاده‌ای به بهانه

راه خرانست خواب و خوردن و رفتن

خیره مرو باخرد به راه خرانه

از خور زی خواب شو زخواب سوی خور

تات برون افگند زمان به کرانه

گنبد گردنده خانه‌ای است سپنجی

مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟

آمدنی اندر این سرای کسانند

خیره برون شو تو زین سرای کسانه

 

 

سروش . در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۸ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸:

بسیار زیبا و قابل تأمل،احسنت

سعمن در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خرده‌گیر:

پاسخ به شعر حجاب ایرج میرزا:

پیامی هست از من سوی ایرج
ببر ای باد ،جُردن،سوی ایرج
پیامی واضح و گویا و روشن
ببر از جانب دل خسته »سعمن«
کجا آسوده جمع آید به یک جا
عفاف و عشوه و رندی و تقوا
سه قفله می کنی شبها چرا پس
در خانه ز بیم دزد ناکس
چرا در خانه پنهان می کنی زر
نریزی روی خاک و پله و در
اگر خود در پی دزدی نباشی
چرا از بهر حفظش در تلاشی
نمی گویی مگر باشد دلت پاک
نباید دیگرت باشد ز کس باک
برو اینک سر هر کوی و برزن
نشان ده هر چه در صندوق و مخزن

نداری گر تو با دزدی سر و کار
برو از درب خانه قفل بردار
کنون دیدی که حرفت نادرست است
دلیل و منطقت هم سست سست است
حفاظ گوهر زیبایی زن
ز دست مرد بی ناموس رهزن
حجاب است و حجاب است و حجاب است
یقینا بهترین راه صواب است
اگر همجنسبازی از حجاب است
چرا در غرب بی حد و حساب است
اگر غربی نداند راه بازی
چرا قانون شده همجنسبازی
زن غربی اسیر دست مرد است
پر از تنهایی و رنج است و درد است
زن غربی دگر قدری ندارد
در آن ماتمکده صدری ندارد
مبین آن چهره و موهای رنگین
قدش خم گشته زیر کار سنگین

فرو پاشیده کانون محبت
شده بی بند و باری رسم و عادت
اگر قبلا اسیر دست شو بود
ولی کدبانوی خوش رنگ و بو بود
کنون گشته اسیر کل مردان
زبهر خورد و خوراکش پریشان
گر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است
ز یمن بانوان با حجاب است
اگر فورا از این ره بر نگردد
دگر خر مهره هرگز زر نگردد
نخواندی در بیان معنای جلباب
و یا خواندی خودت را می زنی خواب
بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن
چنین یاوه مگو شرم از خدا کن
مزن خود را به خواب ای مرد عاقل
چرا هستی ز کنه کار غافل
اگر باشد عفیف و با حیا زن
بود پوشیده در هر کوی و برزن

زنان را عفت و عصمت حجاب است
نه ناز و عشوه و گفت و جواب است
سخن کوتاه کن ای مرد نادان
شود ارزان چو گوهر شد فراوان

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۲۸ - رجوع به حکایت جوان چاره جو در مسجد و به مقصد رسیدن او:

1-اگر در مصرع نخست بیت 21 گفته می‌شود که «برای تماشای چمن است»، منطقی است که پشت‌بند آن در مصرع دوم گفته شود «یا در پی چیدن نسرین و سمن».  بنابراین، مصرع دوم به شکل «یا پی گلچین نسرین و سمن» درست است. نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 نیز آن را تایید می‌کند.

2-مصرع دوم بیت 59، «بر فراز ذرۀ خورشید و ماه» کاملا نامفهوم است. به استناد نسخه خطی مجلس، شکل درست آن عبارت است «بر فراز ذُروۀ خورشید و ماه». («ذروه» = «قله، اوج»)

3-مصرع دوم بیت 77  به شکل «گوییا از جان بود ارسال دل» با وجود واژۀ «ارسال» بی معنی است. به استناد نسخه خطی مجلس، «آسال» درست است.

۱
۱۵۶
۱۵۷
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۵۶۲۸