گنجور

حاشیه‌گذاری‌های حسین موسوی

حسین موسوی


حسین موسوی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴:

وزن عروضی : 

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان 

رجز مثمن مسبّغ

 

صد جان به حسرت سوختی، آهی ز جایی برنخاست

از دلْ شکستن هایِ ما، هرگز صدایی برنخاست

جان بسیار عاشق را از آتش حسرت سوزاندی(پریشان کردی) ولی ناله و شِکْوِه ای نکردند،دل های ما را شکستی ولی هرگز صدایی از دل ما بلند نشد.

 

نخلت کز اشک و آه من، نشو و نما آموخته

مانندِ این شمشادبن، ز آب و هوایی برنخاست

در هیچ باغی و از هیچ آب و هوایی، درخت شمشادی نروییده که با نخلِ قامتِ تو که از آبِ اشکِ من و هوایِ آهِ من رُسته، برابری تواند کرد.

 

در گلشنت باد صبا،کی می کند یادی ز ما؟

دیری ست کز راهِ وفا، آوازِ پایی بر نخاست

ای نخل بلند من! کی باد صبا که به باغ تو می گذرد به یاد ما می افتد(و از حال پریشان ما به تو خبر می دهد تا نزد ما بیایی)؟مدت هاست که با ما وفا نکردی و سوی ما نیامدی و از راهگذر وفا صدای پایی به گوش نمی رسد.

(هفته ای می رود از عمر و به ده روز کشید

کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید(سعدی))

باد صبا : بادی که از طرف شمال می وزد و در اشعار پارسی غالباً نقش یک قاصد را دارد که بین عاشق و معشوق پیغام رد و بدل می کند.

 

از آمد و رفتِ نفس، آگه نمی گردد کسی

زین کاروانِ بی خبر، بانگِ درایی برنخاست

هیچ کس متوجه رفت و آمد نفس در سینه نمی شود.از این کاروان پیش از به راه افتادن، آواز جرس نمی آید.(در وقت مرگ هم همین طور است پس انسان از زمان به راه افتادن کاروان نفس و فرارسیدن مرگ خبری ندارد)

درا : جرس و زنگوله که بر گردن شتر های کاروان می بنند.

 

تمکینم از حرفِ سبک، لنگر نمی بازد حزین

کوهم ولی ز آواز کس، از من صدایی برنخاست

ای حزین! شکوه و جلال من با سخنان بیهودهٔ دیگران از بین نمی رود.من مانند کوه استوار و پر شکوهم ولی برعکس کوه(که صدا را انعکاس می دهد)، با شنیدن صدای کسی، بانگی از من بلند نمی شود.

لنگر باختن : کنایه از ازبین رفتن شکوه و شوکت(لنگر در اینجا به معنی شکوه است)

حسین موسوی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

ظاهرا بیت دوم برای خیلی از عزیزان مبهم و دشوارست گفتم شاید بتوانم گره ای از این کار بگشایم

برای معنی کردن بیت باید ابتدا باید معنی کلمات آنرا دریابیم

غایت در اینجا به دو معنی آمده است و جناس تام دارد

یکی از معانی غایت زمان یا وقت است چنانکه سعدی می گوید

در این غایتم رِشت باید کفن

که مویم چو پنبه است و دوکم بدن

و تا به غایت به معنی تا الان و تا این زمان است. به مثال های زیر توجه کنید

تا به غایت ما هنر پنداشتیم

عاشقی خود عیب و عاری بوده است(وحشی)

 

بود مادر تا به غایت مایهٔ سامان وی

رفت مادر این زمان، جان شما و جان وی(محتشم)

و معنی دومِ غایت نهایت یا آخرین حد است :

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت

(سعدی)

 

ز اوحدی باز پرس حال، که من

تا چه غایت نیازمند توام

(اوحدی)

 

پس تا به چه غایت در مصراع دوم یعنی تا چه حد؟ چقدر؟

و مستوری در لغت به معنی پنهان بودن (به دلیل حیا و تقوا)و با استتار و ستر و ستار هم‌ریشه است :

میسرت نشود عاشقی و مستوری

وَرَع به خانهٔ خمار در نمی گنجد

(سعدی)

پس می توان بیت دوم را این گونه معنی کرد:

تا به غایت ره میخانه نمی دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد؟

 

من پیش از این راه میکده را نمی دانستم ولی اکنون که راه را بلد شدم چقدر باید در پرده می ماندم؟(پس از پردهٔ زهد بیرون امدم و به جمع مستان پیوستم)

شیخ حافظ در این بیت می خواهد بگوید دیگر به مقامی ورای شریعت ریایی و سطحی رسیده یا به عبارت دیگر به مغز رسیده و دیگر وقت پوست انداختنش است. به قول شیخ محمود شبستری: 

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت


خلل در راه سالک نقصِ مغز است
چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است

حسین موسوی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۴ - در حق دلبر نوخط گفته:

وزن درست : مفعول فاعلات مفاعیلن

حسین موسوی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - آخر چه هست این؟:

بیت سوم پلپل درست است نه بلبل

حسین موسوی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - کودکان تنگ قبا:

مصراع آخر سست ایر درست است نه سست ابر

حسین موسوی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۵۹ در پاسخ به حسین مهدو ی نیا دربارهٔ عطار » فتوت نامه:

جناب حسین سلام با اینکه شما دو سال پیش این نظر رو گذاشتید ولی دوست داشتم کمی بیشتر راجع به این مسئله گفت و گو کنیم.البته اگر مشکلی نیست.شما فرمودید که جناب عطار زن را بالاتر از مرد می داند ولی به نظر من این درست نیست.در نظر مردم قدیم همیشه زن مرتبه پائین تری نسبت به مرد داشته و شاعرانی مانند عطار و مولوی و سعدی و غیره هم همین نظر را داشتند.بیتی از بوستان سعدی را به یاد دارم که خواندنش مطمئناً نظر شما را تغییر می دهد.

زن نو کن ای دوست هر نوبهار

که تقویم پارینه ناید به کار

سعدی می گوید هر سال باید زن جدید گرفت چون زن مانند تقویم است و تقویم پارسال به درد نمی خورد.شیخ محمود شبستری نیز در اثر مشهورش گلشن راز با اشاره به یک حدیث زنان را موجوداتی پست معرفی میکند که هم عقلشان ناقص است و هم دینشان و مردان باید سعی کنند شبیه آنها نشوند.

زنان چون ناقصات عقل و دینند

چرا مردان رهِ ایشان گزینند؟

همچنین ابیاتی را از مولوی و عطار به یاد دارم که خواندنشان خالی از لطف نیست

مردانِ مرد اینجا در پرده چون زنانند                          تو پیش صف چه آیی؟ چون نه زنی نه مردی(عطار).     

از مصراع اول این مفهوم بر می آید که شاعر زنان را پائین تر دانسته وقتی میگوید مردان مرد اینجا چون زن اند یعنی آنهایی که مقام بالایی دارند اینجا در مقابل خداوند مثل زنان پست اند.

و مولوی در این بیت عرفانی زنان را ترسو معرفی می کند ان طور که من فهمیدم

شاهی و معالی جو خوش لست ابالی گو                    از شیر بگیر این خو مردی نه ای آخر زن

این ابیات گواهی بر پائین بودن مرتبه زن در نظر مردمان قدیم هستند.البته قصدم توهین به شعرای فارسی زبان نیست چون آنها فخر ایران و ایرانی هستند ولی فرهنگ آن زمان این‌گونه بوده که زنان همیشه رتبه ای پایین تر از مرد داشتند.

 

 

حسین موسوی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:

با سلام

گمان میکنم در بیت ۱۳ خان و خاندان باشد نه خانه و خاندان

حسین موسوی در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیه‌السلام:

بنده اینطور خوانده بودم:

باده نی در هر سری شر می‌کند

آنچنان را آنچنان تر میکند

گر بود عاقل نکو تر می شود

ور بود بد خوی بدتر می شود

لیک چون اغلب بد اند و بد پسند

بر همه می را محرم کرده اند