گنجور

 
ایرج میرزا

شنیدم یاوه‌گویی هرزه‌پویی

گدایی، سفله‌ای، بی‌آبرویی

چو اشعار حجابم را شنیده

حجاب شرم و عفت را دریده

زبان بگشاده بر دشنام بنده

به زشتی یاد کرده نام بنده

ولی من هیچ بد از وی نگویم

به جز راه ادب راهی نپویم

مرا از فحش دادن عار باشد

که فحش آیین سردمدار باشد

گذارم امر را در پای تحقیق

سپس خواهم ز اهل فکر تصدیق

« سخن را روی با صاحبدلان است »

نه با هر بیدل بی‌خانمان است

به قول تو زنی کاندر برم بود

منش نشناختم کو خواهرم بود

گرفتم قول تو عین صواب است

نه این هم باز تقصیر حجاب است؟

نباید منع کرد این عادت بد

که کس نادیده بر خواهر بچسبد؟

نه خود این نیز هم عیب حجابست

که خواهر از برادر کامیابست؟

تمام این مفاسد از حجابست

حجابست آنکه ایران زو خرابست

ترا هم شد حجاب اسباب این ظن

که خواندی مادرت را خواهر من!

اگر آن زن به سر معجر نمی‌زد

یقین این شُبهه از تو سر نمی‌زد

نفهمیده نمی‌گفتی و اکنون

نمی‌افتاد راز از پرده بیرون

نیندیشیدی ای بیچاره خر

که خواهر ساز نایَد با برادر

حجابِ دست و صورت هم یقین است

که ضد نصِّ قُرآن مُبین است