یگانه اخوان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۵ در پاسخ به نوید خسروانی دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - عرض بیچارگی و آرزوی گرمابه:
ابدال ندارد، اشتباهی در نگارش بیت رخ داده است.
یگانه اخوان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - عرض بیچارگی و آرزوی گرمابه:
در مصراع اول بیت آخر باید به جای درین، "اندرین" باشد؛ لطفا تصحیح کنید.
امین منتخبی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع:
به نشانه های فراوان دیگر کاری ندارم اما همین یک قلم که در بردع باغی معروف به نام باغ سپید وجود داشته گواه این است که ساکنان این سرزمین در زمان نظامی اگر نه همه دستکم اکثر شان فارس زبان بوده اند و ترک ها بعد ها بر این منطقه مسلط شده اند.
پروین آزادی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۴ در پاسخ به علی نیک بخت دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹:
《کی بر دهد》درست است و 《بر》 به معنی میوه و ثمر است دوست گرامی.
امین مروتی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵:
شرح غزل شمارهٔ ۲۱۹۵ (بیمن مرو)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
محمدامین مروتی
این غزل، تمنای مولانا نه تنها از شمس، بلکه از همۀ کائنات است برای اینکه او را رها نکنند و تنها نگذارند و به جهت عاطفی و احساسی تمنا و میل به وحدت با عالم و آدم را القا می کند که در جان و روح مولانا موج می زده است. به نظر می رسد خطاب شاعر به مفهوم مجرد "عشق" باشد که در جان عالم چون خون جاری است و عامل چرخش و گردش و بقای دنیاست.
خوش خرامان میروی، ای جانِ جان بیمن مرو
ای حیات دوستان، در بوستان بیمن مرو
به عشق می گوید تو جان منی که بدون من و با ناز داری در بوستان می خرامی.
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
به ماه و آسمان خطاب می کند که هوای مرا داشته باشید و حتی بدون من نتابید و نگردید. ای زمین بدون من گیاهی را نرویان و ای زمان بدون من متوقف شو. این خطاب های عجیب نه از سر خود بینی بلکه از سر حس یکی بودگی و ادغام در عالم استکه بر زبان مولانا جاری می شود. می خواهد بگوید من جزئی از شما هستم و بدون شما نیستم.
این جهان، با تو خوش است و آن جهان، با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عشق! هر دو عالم با تو خوش اند. اگر تو نباشی هیچیک ارزشی ندارند. پس تو هم مرا تنها مگذار.
ای عیان، بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
به چشم و زبان و فکر و روان می گوید مرا در جریان دریافت های تان بگذارید. مرا بی خبر مگذارید. من خواهان معرفت هستم. نظر و بصر و زبان هم محصولات عشق اند.
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم، تو ماه من، بر آسمان بیمن مرو
نور ماه روی شب را سفید می کند. تو هم با من بمان تا روسفیدباشم. روسفیدی کنایه از سربلندی و در عین حال معرفت و دانایی است.
خار ایمن گشت زِ آتش، در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو، در گلستان بیمن مرو
به خاطر گل است که خار را نمی سوزانند. تو هم گلِ این خار یعنی گل من باش تا کسی به من تعرض نکند.
در خم چوگانت میتازم، چو چشمت با من است
همچنین در من نگر، بیمن مران بیمن مرو
اگر نگاهت را از من دریغ نکنی، مثل گوی در خم چوگان اراده ات، هر چه بخواهی می کنم. پس همیشه چشمت به من باشد و تنهایم مگذار.
چون حریف شاه باشی، ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی، ای پاسبان، بیمن مرو
تو که پاس شاه و هوای او را داری، مرا هم به ملاقات شاه یعنی اهل دل یا خود خدا ببر و در شادی مستی خود شریک کن.
وای آن کس، کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من توی، ای بینشان بیمن مرو
ای عشق! بدا به حال کسی که در مسیر سلوک بدون راهنمایی تو برود. مرا نیز راهنمایی کن و نشان های مسیر را از من دریغ مکن.
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهَم توی، ای راهدان بیمن مرو
بدون دارایی و آگاهی در این مسیر نمی توان رفت. از مشکلات طریق تو باخبری. مرا تنها رها مکن.
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن، بیمن مرو
تو را عشق می نامند و من سلطان عشق. زبان قاصر از بیان توست و تو از همۀ این عناوین بالاتری.
22 دی 1403
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
واژگونه/باژگونه/باشگونه/گاژگونه=کجگونه و وارونه است
گ/ب/و در پارسی به هم گردند
باژگونه/گاژگونه
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
مظاهر مصفا هجایی در فروزانفر به پیشباز این سروده رودکی گفته که چنین است این هجا ده سال دکترای اورا بتاخیر انداخت لوچکی دیدم به حوالی طبس زشت و بد و کوته و بدمنظرا شاپوکی بر سر و دو موی بر عینککی بر سر و چشم اندرا یادش ناید که به خردی درون با دو سه شیخک بچه دیگرا از سر حجره به ته حجره باز جفت زدی چون خر و چون انترا
دکتر صحافیان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:
هر کس بوی جان افزای تو را از باد صبا، که پیامآور عشق است شنید، سخنی دلنشین دریافت کرده است(خانلری: نفس آشنا)
۲- تو که پادشاه زیبایی هستی، به گدای عشقت نظری بینداز که حکایت شاه و گدا را بسیار شنیدهام(ایهام: توجه شاه به گدا- آسیب دیدن شاه از بیتوجهی به گدا)
۳- مشام جان پاک با شراب خوشبو، به حال خوش میآمد، که از زاهد بوی ناخوش ریا شنید (شامه معنوی در اثر پاکی و زلالی جان)
۴-در شگفتم باده فروش، رازی را که عارف و سالک حق به هیچ کس نمیگفته، از کجا شنیده است؟!(سلوک هدیه حق است به آنکه بخواهد و تلاش سالک برای لیاقت دریافت این هدیه است.)
۵- ای خدا! محرم رازی نمیبینم تا در یک آن، دلم شرح دهد که چه گفت و شنودی در لحظه دریافت و اتصال داشته است.
۶- آری این سزاوار نبود که دل حقشناسم از یار غمگسارش سخنی درشت بشنود(ارتباط با بیت۶: مقام خود را بیان نکرده، در نتیجه نادیده گرفته میشود)
۷- آری تنها من نیستم که از کوی معشوق بینصیبم، چه کسی است که از باغ زمانه بهره ببرد؟!
۸-ای باده فروش! بیا!( در ارتباط با بیت ۴: بیا تا دلیل آگاهی تو از این راز را بگویم.شرح شوق، ۲۷۳۷)عشق با صدای رسا میگوید:هر که حکایت رازهای ما را میگوید نیز از ما شنیده است.
۹- فقط امروز نیست که در زیر خرقه، شراب میخوریم، پیر میکده بارها شنیده است( خانلری:نه امروز میکشیم)
۱۰-با موسیقی چنگ نیز شراب میخوریم و این کار امروزمان نیست، دیرزمانی است که فلک این صدا را میشنود(خانلری: میکشیم)
۱۱-آری پند حکیم خیر محض و مبارک است، بر آنکه از جان پذیرای آن باشد( خانلری: عین صواب-محض خیر- فرخنده بخت آنکه)
۱۲- حافظ! دعا کردن(ایهام: برای خود یا معشوق) وظیفه توست.توجهی به این که او( ایهام : خداوند یا معشوق)میشنود یا نه نداشته باش!( مولانا: ای اخی دست از دعا کردن مدار/با اجابت یا رد اویت چه کار؟)
آرامش و پرواز روح
محمد سلماسی زاده در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۴:
در بیت :
عشق گزین عشق و در او کوکبه میران و مترس
ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس
وقتی عاشق شدی ( برخلاف حافظ که می گوید عاشقی به کسب و اختیار نیست ) مولوی می گوید عشق را باید که برگزینی و چون این انتخاب را کردی از هیچ چیز مترس ، با شکوه وطمطراق شاهانه بیرون شو و برمراد خویش بران و حتی از اینکه ممکن است مصحف را کژ بخوانی مترس که آیت حق در دل عاشق باشد
محمد سلماسی زاده در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۴:
در بیت :
جانوری لاجرم از فرقت جان میلرزی
ری بهل و واو بهل شو همگی جان و مترس
تشبیهات زیبا و فراوانی می توان یافت و نیز استعارات ظریف ، اگر حروف "ر" و "و" را از جانور حذف کنیم ، "جان" می ماند و عاشق چون این دو را فرو نهاد ( هل ) به جان رسد و دیگر از هیچ چیز نترسد
و هل به معنای رها کردن است که یکی از آموزه های اساسی در طرق معنوی است ، رها کردن همه چیز یعنی معنویت و چون سالک این کار کند جانی نترس یابد
این رها کردن از آموزه های اساسی مایکل سینگر در کتاب "روح و جان بدون افسار" است که سرکار خانم زند به زیبایی آن را ترجمه و روایت کردهاند.
فراز رنج پور در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۵۰ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲:
گاه دی است و نوبت فصل بهار من!
بنشسته است یار چو گل در کنار من!
برای عاشق کافی است که یارِ همچو گل در کنارش باشد. در چنین حال عاشقانه ای، دی ماه در اوج سرما تبدیل به فصل بهار می شود. این معجزه یار بهاری است. این چنین است که بهار یاوری در ماه دی متولد می شود و دل عاشق خود را به وجود خود گرم می کند
کوهپایه در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۵ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱:
اعراب گذاری غلط است.
لستَ تَظهَر
نبی پلویی امیرآبادی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:
لعنت به من که ثانیه ای من نبوده ام ...
از بس که داشتم هوس دیگران شدن ..
در مزرع وجود علفهای هرزه ایم...
ساقی بزم خود .عسس دیگران شدن ....
نبی پلویی امیرآبادی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:
مگر سعدی انسانی از تبار شیرازیان نبوده است ..مگر نام و کنیه اش به مانند دیگر انسانها نیست ... مگر همچو ما دستانی عمود شده بر بدن و پاههایی قدوشیده در پایین تن و مغزی در سری و قلبی در کف نداشته ...پس کجای اینهمه بوده است که من که ما هیچ خانه ای را نمی یابیم ... در کدامین روز آفرینش گل او را سرشته است خدای که تمام روز فقط مشغول به او بوده است و غیر ... زبان الکن زمینی حتی یارای آن را ندارد که تسلسمی محض را هم بتواند بیان کند ... در جایی که خداوندگار سخن که نه کم است خداوندگار فهم سخن هست ما حتی نه هیچیم و نه پوچیم ...
فرید باقری در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۷ - مسلهٔ فنا و بقای درویش:
مات زید زید اگر فاعل بود
لیک فاعل نیست کو عاطل بود
«ماتَ زیدٌ» یک جمله ی عربی (متشکل از فعل و فاعل) می باشد و زید نام یک شخص است(صرفا جهت مثال است و شخص خاصی مقصود نیست). و معنی این جمله یعنی: زید مُرد.
در ادبیات عربی علم نحو ، نقش زید در عبارت «مات زیدٌ»، فاعل می باشد (که درست هم هست و اشکالی ندارد.)
شاعر میگوید: در جمله ی مات زید، اگر زید، فاعل باشد، باید کاری از وی صادر شده باشد و کاری انجام داده باشد که بتوانیم به او فاعل (کننده کار) بگوییم؛ در حالی که او فاعل نیست و کاری انجام نداده بلکه وی هنگام مرگ بیکار و معزول و فارغ از انجام کار است. (چرا که واضح است هیچ شخصی هنگام موت خود اقدامی نمی کند و کاری انحام نمی دهد بلکه این مرگ است که به سراغ وی می آید و در وی کارگر می افتد.)
او ز روی لفظ نحوی فاعلست
ورنه او مفعول و موتش قاتلست
بنابر این زید تنها در اصطلاح علم نحو فاعل به شمار می رود، لکن در واقع و در جهان خارج، زید مفعول است (کاری بر روی وی انجام یافته نه اینکه کاری از وی صادر شده باشد) و فاعل و عامل و قاتل اصلی در موت زید، مرگ وی می باشد که به سراغ وی آمده و در او کارگر شده و حیات وی را از وی سلب نموده است.
فاعل چه کو چنان مقهور شد
فاعلیها جمله از وی دور شد
عنوان فاعلی چگونه برازنده ی زید می تواند باشد و چه سخن از فاعلی؟!! در حالی که او چنان مقهور و تسلیم مرگ شده است که تمامی فاعلی ها از وی سلب گردیده و دیگر قدرت انجام هیچ کار و فاعلیت برای هیچ فعلی را ندارد.
خلاصه سخن اینکه انسان به هنگام مواجهه با مرگ، هیچ قدرت و اراده ای نداشته و هیچ فعلی از وی صادر نمی شود بلکه مقهور مرگ شده و می میرد و تمام فاعلیت ها از وی سلب می شود. و اگر هم در عبارت (مات زید) او را فاعل می نامند این صرفا یک اصطلاح زبانی است نه بیشتر.
Asheq Delshekaste در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:
این شعر مرا مجنون می کند
میثم رمضانی عنبران در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰:
مفاعیلن، مفاعیلن، مفاعیلن، مفاعیلن
اگرچه عقده ای از خاطری نگشوده ای هرگز
گره از خاطر مشتاق از بهر خدا بگشا
محمدرضا زارعیان در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:
ترکیب موسیقی الکترونیک غربی با اشعار ناب شعرای ایران نعمتیست که محسن چاوشی به من و موسیقی ایران اعتا کرد امیدوارم قدرش رو بدونیم و سلیقه های مختلف موسیقی رو درک کنیم بعضی ها این غزل رو با موسیقی سنتی دوست دارند بعضی مثل ما جوانتر ها با موسیقی غربی و نوین هر دو زیبا و هنرمندانه هستند و هنرمندانه تر از آن، شعر استاد بافقی که حق مطلب رو ادا کردند
مهدیه الهی در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳ - گفتار اندر بخشایش بر ضعیفان:
واقعا حس خوبی بهم داد خیلی ازتون متشکرم🙏🙏🙏🙏
ولی کاش به صورت اهنگ هم میشد گوش داد و دانلود کرد
گفتا من آن ترنجم در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۳ در پاسخ به مهران دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲: