گنجور

حاشیه‌ها

یشوآ جفری در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به ایرج ارژنگ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:

کرنومتر زدن دوستان

سپند بیگی در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۱۰:

و تا آن رو تا شب این دو بیتی را خواندند و نوشیدند (چهار مقاله عروضی    ......  در دینداری محمود)

امیرحسین صدری در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۱ در پاسخ به یک خواننده دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص:

سلام

در باب مورد اول

چرا نمیشه گفت که ایهام وجود داره ؟

شعیب حازم در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۰:

جنون الرحیلی : جوشش اضدادی! اندیشه علمی فیزیک شناخته شده ... این بیت هم برای دلیل .. بیدل پزشگ گرایانه نگریسته . نفس هر پر زدن خون دگر در پرده می‌ریزد

 

میثم رمضانی عنبران در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۸ در پاسخ به پناهنده به هیچستان دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:

شاعر داره می گه در دوری تو به حدی ضعیف و لاغر شدم که حتی می شه من رو از لای شانه رد کرد (اغراق) 

شعیب حازم در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۰:

با دورد و سلام . این غزل در لایه آخر بوی خیام دارد. اما با هوشداری از دانش و دانستند که عام اندیشه دگر داردند . شعر پر از ندا و سوال است . هوس پیمای فرصت : هوس اندیشه تفکر - پیما پیموند - فرصت لحظه : اندیشه که در حال در گذر است ٬ لحظه که اندیشه می کنی که گرد از هستی ( کلفت) هستی و می دانی که مرگ پایان نفس کشیدن است . با امید انکه شراب آسایش خواهی در جنت خورد اما شراب تازه رسیده مزه لذت بخش نه دارد. باید به دانش و سعی وعمل و شناخت بیابی که آن عشق بی نشان آن قدرت بی نام که عدم خواندنش هم  جرس دارد که به جای برود عدم هم در عدم بی مرز . ندامت و نادانی دیگران را می داند که حتمن مگس اندیشه می شوند.

 

یشوآ جفری در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۳ در پاسخ به مِهتی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

با تفاسیر بعض دوستان خیام شیطان پرست بوده گویا

علی احمدی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

در ادامه باید گفت این غزل در مواقعی که چیزی یا فرصتی از دست می رود هم کاربرد دارد .اگر چیزی از دست رفت و امکان بازگشت وجود نداشت باید چه کرد .

از نظر حافظ راهکار درست غصه خوردن و پناه بردن به کنج افسردگی نیست بلکه باید با صبر به معنای توان پذیرش واقعیت با آن روبرو شد .البته در مصرع "به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش "هم می توان استناد کرد .یعنی از دست دادن چیزی نباید ضمیر کسی را برنجاند و آسیب برساند .

یشوآ جفری در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۳ در پاسخ به فرزین نشاطی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

فرزین جان دیدگاهت دلنواز بود بنواز که عالی مینوازی

بزرگمهر در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۲:

محمدیان عزیز٫

اینکه پشت زمین تاریک یا روشن باشد دلیلی بر گردش زمین نمیشود، با فرض گردش خورشید هم (که در آن زمان تصور میشد) این اتفاق می‌افتد۰

منصور در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۰:

سلام 

در بیت پنجم مصرع دوم ، به نظر بجای شرزه زهره باید باشد.

بدین صورت

دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران

چه برد ز شیر زهره، سگ و گاو کاهدانی

که با عوعو سگان درست در بیاید 

یشوآ جفری در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲:

بیهوده نه ای

جالب شد

یا شاعر خیام نیست یا خیام پیچیده تر از این حرفا

مانی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

بیت چهارم مصرع دوم "آنچنان" به جای" آن، چنان " ویرایش شد که "آتش عشق آنچنانی نیست که وانشانده شود "معنی میدهد به جای " آتش عشقِ او چنان نیست که وانشانده شود" هردو بر وزن مفتعلن مفاعلن ولی بنظر اولی روانتر می آید زیرا مَفاعلن زیباتر از مِفاعلن بگوش میرسد. لازم بذکر است در نسخه خطی "آنچنان" اصلا سرهم نوشته شده است منتها بنظر هردو صحیح است. میتوان آن چنان (بدون ویرگول) نگاشت تا خواننده هر یک را که می خواهد تلفظ کند.

علی احمدی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست

وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

بدون وجود روی تو که مثل خورشید است دیگر در روزها برایم نوری نمانده است .و ادامه عمرم فقط یک شب تاریک است.

غم شدیدی بر حافظ مستولی شده است و او از چیزی شبیه از دست دادن یک نفر در زندگی متاثر شده است.چرا؟

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم

دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

وقتی که داشتم با تو خداحافظی می کردم از بس که از دوری تو  گریه کردم  دیگر در چشم من نور نمانده است. در قدیم براین باور بودند که گریه زیاد باعث نابینایی می شود مثل  یعقوب نبی که از فرط گریه بر فرزندش نابینا شد.

حافظ در اینجا نشان می دهد که همیشه انسان در راه رسیدن به چیزی یا کسی نیست گاهی موقعیتی پیش می آید که ما چیزی یا کسی را از دست می دهیم و مجبوریم با آن محبوب برای همیشه خدا حافظی کنیم.رویکرد عاشقانه حافظ چگونه است؟

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

تصویر خیالی تو که در چشمم بود در حال محو شدن بود و گویا چنین می گفت که حیف که اینجا یعنی چشم و دل عاشق دیگر مثل قبل آباد نیست و خراب شده است.

در ابیات قبل حافظ از وصال و دیدن روی محبوبش محروم شده و در اینجا تصویر محبوب هم می رود .در غزل "ساقیا برخیز و در ده جام را "شاهد سه مرحله عاشقی یعنی خاطر (تصویر ذهنی)_دیدن _وصال هستیم .اینجا که محبوب را از دست می دهد یکی یکی از این مراحل بر می گردد.نکته مهم یادگیری نحوه سوگواری برای عزیزان است. ابتدا حضورشان را از دست می دهیم (ترک وصال و شروع هجران) بعد از دیدن آنها محروم می شویم و بعد از مدتی حتی تصویر و خیال  همیشگی آنها حذف می شوند و گاهگاهی فقط از آنها یاد می کنیم  .ماندن در هر یک از این مراحل سوگواری درست را با مشکل مواجه می کند.

وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همی‌داشت

از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست

شرح این مصیبت با مبالغه شاعرانه همراه است .تا زمانی که وصال محقق بود گویا مرگی قابل تصور نبود ولی حالا که نوبت هجران است دور نیست که من هم بمیرم.

اصولا وقتی حافظ از معشوق صحبت می کند امکان وصال به راحتی ممکن نیست و باید در راه وصال صبر کند .این صبر معنایش استقامت است .ولی در اینجا وصال محقق شده و نشان می دهد مخاطب معشوق او نیست بلکه عزیزی است که مورد ارادت حافظ است و از دست رفته .

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست

نزدیک است که رقیب تو بگوید من از دوری روی تو از شدت خستگی و رنج دیگر ماندنی نیست .

وقتی صحبت از مرگ است اینجا رقیب همان فرشته ایست که روح اموات را همراهی می کند و شاهد این فرایند مرگ است.

صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟

وقتی عزیزی را از دست می دهیم دچار نوعی از هجران می شویم . چاره این هجران هم صبر است ولی نه به معنای استقامت و پایداری بلکه به معنای تحمل و پذیرش واقعیت که به قول حافظ این نوع صبر هم سخت است.

در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است

گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست

در این هجران اگر می بینی آب روان از چشمم جاریست بگو تا تا خون جگر هم بریزد که برایم قابل انجام است 

حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست

می گوید من ماتم زده و عزادارم و نمی توانم از گریه و غم  بخندم چرا که معنایی ندارد چنین کسی را به مجلس شادمانی دعوت کنند.

علی ک در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۷ - بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود انبیا و اولیا علیهم السلام:

این بخش دیگر حرفی برای گفتن نمیگذارد، بهتر است برای افکارم، رفتارم، عقایدم، قضاوت کردن‌هایم، بهانه‌های بی‌موردم و و و دیگر ابعاد شخصیتی خودم بروزرسانی صحیحی انجام بدهم. البته به لطف و کرم خداوند.

لولی وش مغموم در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

به گمان من آنچه بسزاست ماندگاری این سرزمین از پس هزاره هاست.کما اینکه فردوسی بزرگ نیز تنها همین یک هدف را در سر میپروراند و سروده ای سترگ از خویش برجای گذشت برای اینکه ایران با تمام زخمهایی که بر پیکرش است بماند.

تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام

خلیل شفیعی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۸

1 ـــ بیت اول: «گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس / زین چمن سایهٔ آن سرو روان ما را بس»

تصویر «گلعذاری» (زیبا رو) از گلستان جهان نماد نهایت ارزش  زندگی است عشق و دلدادگی. و «سایهٔ سرو روان» تجسم معشوقی استوار و جاوید

2 ـــ بیت دوم: «من و همصحبتی اهل ریا دورم باد / از گرانان جهان رطل گران ما را بس»

تقابل «اهل ریا» با رندان. حافظ همصحبتی با ریاکاران را نفی می‌کند و در برابر آن، بادهٔ ناب (رطل گران) را کافی می‌داند. طنز اجتماعی و انتقاد از زهد فروشان در اینجا برجسته است.

3 ـــ بیت سوم: «قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند / ما که رندیم و گدا، دیر مغان ما را بس»

مقایسهٔ «قصر فردوس» با «دیر مغان»؛ تصویر بهشت اخروی در برابر میخانهٔ زمینی. حافظ با لحن رندانه، زهدپیشه‌گان را می‌نوازد و رندی را بالاتر از معاملهٔ عمل و پاداش می‌نشاند.

4 ـــ بیت چهارم: «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس»

تصویر فلسفی و عارفانه: نشستن بر لب جوی نماد سکون و تأمل، و آب رونده ، استعاره از عمر در گذر. این بیت به «کاروان زندگی» و زودگذری دنیا اشاره دارد.

5 ـــ بیت پنجم: «نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس»

دنیا به بازار تشبیه شده؛ «نقد بازار» کنایه از ارزش‌های زودگذر و «آزار جهان» کنایه از ناپایداری لذایذ. تقابل «سود و زیان» بیانگر حسابگری دنیاپرستان در برابر بی‌نیازی رندانهٔ شاعر است.

6 ـــ بیت ششم: «یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟ / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس»

جدی‌ترین مضمون غزل: «یار با ماست» یعنی حضور محبوب (خدا یا معشوق). همین دولت هم‌نشینی کافی است؛ تأکید بر قناعت و بی‌نیازی از زیاده‌طلبی.

7 ـــ بیت هفتم: «از در خویش خدا را به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس»

ردّ بهشت در برابر کوی معشوق؛ تصویری عاشقانه ـ عرفانی. «سر کوی تو» حقیقتی فراتر از مکان و زمان است. این بیت اوج بی‌اعتنایی به پاداش‌های موعود و غرق‌شدن در حضور معشوق است.

8 ـــ بیت هشتم: «حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست / طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس»

پایان غزل با خودارجاعی شاعر: «غزل‌های روان» همچون طبع جوشان او کافی است. پذیرش قضا و قسمت در کنار هنرمندی شعری، هم نگاه عارفانه و هم افتخار هنری شاعر را بیان می‌کند.

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

شمس (ساقی) در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۸ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:

سلام و درود جناب کرمانی گرامی.

سپاسگزارم. بله. به علت کندی و اختلال اینترنت دو بار پشت سر هم ارسال شده بود که برطرف شد.

 

پایدار باشید.

خلیل شفیعی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۶۸ حافظ

بیت ۱

گلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس / زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس

✦ از گل‌های نازپرورده‌ی این باغِ جهان، تنها یک شاخه برای من بس است؛ از این بوستان، تنها سایه‌ی سروِ روان (یار زیبا و دل‌آرام) برایم کافی‌ست.

↝ حافظ با لحنی قانعانه، می‌گوید که از جلوه‌های پرزرق‌وبرق دنیا چیزی نمی‌خواهد و حضور معشوق را بر همه‌ی گل‌ها و گلستان‌ها ترجیح می‌دهد.

بیت ۲

من و همصحبتیِ اهل ریا دورم باد / از گرانان جهان، رَطلِ گران ما را بس

✦ مبادا که من با اهل ریا هم‌نشین باشم! از بزرگان پرادعا و پرمدعا چیزی نمی‌خواهم؛ یک جام باده‌ی سنگین و جان‌فزا برایم بس است.

↝ حافظ بار دیگر فاصله‌ی خود را از زاهدان ریاکار بیان می‌کند و رندی خویش را در انتخاب هم‌صحبتِ صادق و باده‌ی زلال نشان می‌دهد.

بیت ۳

قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند / ما که رندیم و گدا، دیر مُغان ما را بس

✦ قصر فردوس را در پاداش عمل صالح به دیگران می‌بخشند؛ ما که رند و گداییم، دیرِ مغان (میخانه) برایمان کافی است.

↝ در اینجا «دیر مغان» در برابر «قصر فردوس» قرار گرفته و حافظ با طعنه می‌گوید آن‌چه دیگران در آخرت می‌جویند، ما در همین‌جا در شراب و میخانه یافته‌ایم.

بیت ۴

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

✦  بر لب جوی آب بنشین و نماد  گذر عمر را ببین؛ همین اشاره‌ از این زندگی ناپایدار برای ما کافی است.

↝ شاعر با تصویری آرام و حکیمانه، گذر آب را نمادی از گذر عمر می‌داند و مخاطب را به تماشای این حقیقت ساده و ژرف فرا می‌خواند.

بیت ۵

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

✦دارایی  بازار نقد جهان و رنج‌های آن را بنگر؛ اگر شما را این همه دلایل  کافی نیست، همین سود و زیان دنیا برای ما بس است.

↝ حافظ به حقیقت متغیر دنیا اشاره می‌کند: بازارِ نقد (حقیقت عریان زندگی) و آزارهای آن را که ببینی، درمی‌یابی که نیازی به آرزوهای بیش‌تر نیست.

بیت ۶

یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟ / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

✦ چون یار با ماست، چه نیازی زیاده خواهی داریم؟ سعادت هم‌نشینی آن همدم جان برای ما کافی است.

↝ لحنی سرشار از آرامش و رضامندی دارد؛ حافظ حضور یار را غایت خوشبختی می‌داند.

بیت ۷

از در خویش خدا را به بهشتم مَفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

✦تو را به خدا، مرا از درگاهت به بهشت مفرست؛ که سر کوی تو، از همه‌ی عالم هستی برایم بس است.

↝ اوج عشق و دلدادگی: حتی بهشت با همه‌ی نعمت‌هایش در برابر کوی دوست هیچ ارزشی ندارد.

بیت ۸

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست / طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس

✦ ای حافظ، گله کردن از روزی و قسمت، بی‌انصافی است؛ طبعی روان چون آب و غزل‌هایی جاری و خوش‌آهنگ برای ما کافی است.

↝ بیت پایانی با لحنی متین و قانعانه، نتیجه‌ی غزل است: بسنده‌کردن به حال و داشته‌ها و خرسندی از طبع شاعرانه و هنر سرودن غزل های ناب

⬅️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۹ - در اینکه چرا اسکندر را ذوالقرنین گویند:

با این اوصاف تاحدودی شکی در ذوالقرنین خواندن اسکندر باقی نمی‌ماند اما باز بعضی از متعصبان بی‌دانش، چشم خود را بر این حقیقت بسته اند و کورکورانه داوری می‌کنند. جای جای ادبیات ما، اسکندر را ذوالقرنین خوانده اند و از او به نیکی یاد می‌کنند، حکیم نظامی بزرگ فقط یکی از آنهاست. نامه‌ی نادرشاه و حکایات الهی نامه در باره‌ی اسکندر ذوالقرنین و گلستان سعدی هم این گفته بنده را تصدیق می‌کنند.  

۱
۱۵۴
۱۵۵
۱۵۶
۱۵۷
۱۵۸
۵۶۷۱