گنجور

حاشیه‌ها

جلال ارغوانی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

 

همچو سعدی کس به زیبایی نگفتی وصف دوست

کین به زیبایی چو آن است وان زشیرینی چو اوست

جلال ارغوانی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:

جمال نیک تو چون کلام سعدی گشت

که هرکه دید بگفتا عجب نیکوست

شهریار آریایی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:

در بیت هشتم می‌گوید:

مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان

که پیر داند مقدار روزگار جوانی

که حاکی از شاهدبازی شیخ اجلّ در روزگار پیری‌اش است.

جلال ارغوانی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

چون روی تو شعر سعدی

شیرین وقشنگ ونیکوست

جلال ارغوانی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

جهان ز شعر تو سعدی شکر نمی خواهد

که شربتی مفرح وجان فزا وبی نیکوست

 

اسماعیل در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:

در مصرع دوم بیت ششم، بنظر «تیغ» درست است ، «تیغ گشودن» و «سپر گرفتن در برابر تیغ» مصطلح تر است. بنظر مقصود شاعر این است: وقتی در برابر یک تیر کوچک او، کوه با آن عظمت شکاف میکند، من چگونه در برابر تیغ(شمشیر) او با یک سپر بایستم. البته تیر و تیغ معنای ثانویه دارند. شاید در گذر تاریخ و رسیدن اشعار به دست ما این واژه دستخوش تغییر و تحریف شده است، شاید هم این تنها برداشت من باشد!

جلال ارغوانی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:

شعر سعدی باغ رضوانست در خاک جهان

زانکه چون رویت نگارا دل فریبست ونکوست

جلال ارغوانی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

سعدی از معجزه این سخن چون شکرت

در عجب خاطر هر چشم حقیقت لین است

حمزه حکمی ثابت در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:

پیر مغان کیست؟

پیر مغان والامقام‌ترین روحانی زرتشتی است که در شعر حافظ به یک شخصیت بسیار محبوب تبدیل میشود که یاد آور «انسان کامل» در نگاه محی‌الدین ابن عربی است. گویا حافظ عمیقأ قداست و پاکی دین زرتشتی و حکمت خسروانی را دریافته است که همچون شیخ اشراق و حکیم فردوسی توسی به عقاید و تفکرات ناب ایران قبل از اسلام وفادار مانده و از آن اندیشه‌های موحدانه الهام گرفته است. در آیین زرتشتی با یک ایدئولوژی موحدانه مواجه میشویم که در بُعد جهان شناسی و حکمت نظریِ این ایدئولوژی دو مفهوم «نور و ظلمت» بنیادین ترین اصطلاح قلمداد میشود. اهورامزدا که خدای پاک و بی همتا است خود نور مطلق است و نور و روشنایی از او پدید می‌آید و تاریکی که جنبه‌ی عدمی دارد در اثر دوری از اهورامزدا شکل می‌گیرد و اهریمن نماد این تاریکی و گمراهی است. از حیث حکمت عملی باید گفت که هر اندازه که انسان به سمت نور ایزدان و افرشتگان و در نهایت به سمت نور اهورامزدا گرایش پیدا می‌کند سعادتمند میشود و راه این هدایت به سمت نور همانا «گفتار نیک» ، «پندار نیک» و «کردار نیک» است. اما اگر انسان به گفتار و پندار و کردار زشت متخلق شود در وادی تاریک گناه و آلودگی غرق میشود به گونه‌ای که اهریمن بر نفس او چیره میگردد و او را به دوزخ تاریک و سیاه می‌کشاند. 

دقیقاً مشابه همین تعالیم زرتشتی را در آیاتی از قرآن کریم مشاهده میکنیم: 

۱. از حیث حکمت نظری: در آیه‌ی ۳۵ سوره نور (موسوم به آیه‌ی نور) خداوند نور آسمانها و زمین قلمداد شده است (الله نور السماوات و الارض) همانگونه که اهورامزدا را نور مطلق قلمداد میکنیم 

۲.از حیث حکمت عملی: هر اندازه که انسان اعمال صالح انجام دهد و ایمان داشته باشد به همان اندازه به خداوند یعنی نور نزدیک شده و از تاریکی نجات می یابد و بالعکس یعنی هر اندازه که اعمال زشت انجام دهد از نور حق فاصله گرفته و تحت ولایت شیطان قرار میگیرد. (آیه ۲۵۷ سوره بقره).

با مقایسه‌ی تعالیم اسلام و زرتشت اولاً نزدیکی این دو آیین به یکدیگر فهم میشود و دوم آنکه حافظ این هماهنگی را فهمیده و «پیر مغان» را به ما معرفی میکند و جایگاه معنوی او را در شعر خود به ما نشان می‌دهد. 

پیر مغان همان عارف بالله است که غرق در نور حق است. سالکی است که یک عمر به سمت نور خدا حرکت کرده و به کلی از تاریکی اهرمنی نجات یافته است پس باید به توصیه‌های این پیر گوش جان سپرد و عمل کرد. اگر پیر مغان دستور میدهد که سالک باید سجاده را با شراب بشوید یا آنکه شراب بنوشد و غم دل را از یاد ببرد سالک باید همین کار را انجام دهد چرا که او بی خبر از راه و رسم منزلها نیست و خیر و صلاح سالک را می‌خواهد.

اینک پیر مغان را بهتر خواهیم شناخت. او یک انسان موحد و به کمال رسیده است که در اثر انجام فرائض و نوافل و ترک مکروهات و محرمات به قرب الهی نائل شده و نور حق از دل و چشم و زبان او ساطع میشود و موجب هدایت مریدان می‌گردد. این است که حافظ در خرابات مغان نور خدا را می‌بیند. نوری که از خانه شیخ و صوفی و مفتی و محتسب ساطع نمیشود. آنان هنوز در تاریکی ریا و دروغ و مردم فریبی و جهل مرکبانه و اهریمنانه‌ی خود غرق اند. پس باید از ایشان حذر کرد. می‌گوید:

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم 

حتی به قول برخی از بزرگان، پیر مغان در این غزل همان مولا علی (ع) است که دعای صباح این امام همام ورد صبحگاه حافظ می‌باشد. در اینجا اتحاد بین اسلام و زرتشت بار دیگر در شعر حافظ خود نمایی میکند. از همین اتحاد دو دین الهی به اتحاد و ارتباط دو فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام پی می‌بریم که حافظ میراث دار به حق هر دو فرهنگ است و این دوگانگی فرهنگی را به وحدت کشانده است.

 

 

 

 

 

 

امین مروتی در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

 

شرح غزل شمارهٔ ۴ دیوان شمس (اِی یوسفِ خوش‌نام ما)

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

این شعر بیش از آن که غزل باشد، به دلیل قوافی درونی اش، تبدیل به یک چهارپاره یا حتی مثنوی شده است. اگر هر مصرع را یک بیت بدانیم، می توانیم آن را به شکل مثنوی یا چارپاره بنویسیم.

 

اِی یوسفِ خوش‌نام ما، خوش می‌روی بر بامِ ما

ای دَرشکسته جامِ ما، ای بردَریده دامِ ما،

مخاطب می تواند شمس تبریزی باشد که برای مولانا، به زیبایی و خوشنامی یوسف است. جام تشخص مولانا را شکسته و او را از دام این تعین نجات داده است.

 

ای نورِ ما، ای سورِ ما، ای دولتِ منصورِ ما،

جوشی بِنِه در شورِ ما؛ تا مِی شَوَد انگورِ ما

شمس برای مولانا نور و شادی آورده. هم نور معرفت و هم شادمانگی. شمس بخت پیروزمند مولاناست. مولانا از او می خواهد در شور و شیدایی اش، جوش و خروشی نهاده شود تا از انگور به می تبدیل شود. یعنی مست شود.

 

ای دلبر و مقصودِ ما، ای قبله و معبودِ ما،

آتش زدی در عودِ ما؛ نَظّاره کُن در دودِ ما

شمس دلبر و مقصود و حتی معبود مولاناست. عود دلش را به آتش کشیده تا از دود این آتش، بوی خوش معنا ساطع شود.

 

ای یارِ ما، عیّارِ ما، دامِ دلِ خمّارِ ما،

پا وامَکش از کارِ ما؛ بِستان گِرو دَستارِ ما

شمس یار عیار است که دل مست مولانا را به دام انداخته. از او می خواهد او را رها نکند و به جایش عقل یا دستار تشخص مولانا را گرو بگیرد. دستا راستعاره ای است برای تشخص و حتی عقل.

 

در گِل بِمانده پایِ دل؛ جان می‌دهم چه جایِ دل؛

وَز آتشِ سودایِ دل، ای وایِ دل، ای وایِ ما

پای دل مولانا در گل مانده و حاضر است جانش را هم بدهد و از آتشی سوزناک و عاشقانه، دل بیچاره از دست رفته است.

 

28 آذر 1403

ایرج زعفرانی در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳ - این غزل در تذکرهٔ مرآت الخیال امیر علیخان سودی به نام شیخ سعدی است:

 ⚜️ کـُـــــ غزلیات ـــــ|ـــــ سعدی ــــیــٰات ⚜️

🌹Zafarani.7@🌹

 

ایرج زعفرانی در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳ - این غزل در تذکرهٔ مرآت الخیال امیر علیخان سودی به نام شیخ سعدی است:

بی شک استاد سخن

حکــــــــــــــــــ شیخ عزل سعدی ــــــــــــــیـم

محمدعلی حکیم در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱:

بیت اخر را به صورت زیر شنیده بودم:

برگ سبزیست تحفه ی درویش/ چه کند بینوا همین دارد

 

امیرحسین ولی زاده در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

بعد از سالها استفاده از گنجور ، این اولین حاشیه ای است که می گذرام. امروز که در برنامه ی اکنون دکتر کاکاوند این شعر رو خواندن، اشاره کردن که جوهر فرد منظور اتم است ، برام سوال پیش اومد که در زمان حافظ آیا اتمی وجود داشت که بخواد به آن اشاره کند، برای همین از یکی از جدیدترین نسخه های هوش مصنوعی پرسیدم منظور حافظ از جوهر فرد چیست که با جواب زیر روبرو شدم که باهاتون به اشتراک میذارم که شاید برای شما هم جالب باشه:

در این بیت از حافظ:

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد
که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالی‌ست

اصطلاح «جوهرِ فرد» دارای ریشه فلسفی و کلامی در اندیشه‌های اسلامی و پیشااسلامی است. در نظام‌های فلسفیِ قدیم، «جوهر فرد» یا «جزء لایتجزّا» به کوچک‌ترین واحد تقسیم‌ناپذیر هستی مادی یا اصل بسیط و نهایتاً تجزیه‌ناپذیرِ هر چیزی اشاره دارد. در علم کلام اشعری و برخی مکاتب دیگر، «جوهرِ فرد» کمترین واحد وجود در عالم ماده دانسته می‌شد که دیگر قابل تقسیم به اجزای کوچک‌تر نیست. از منظر فلسفی نیز می‌توان آن را نمادی از حقیقتی بسیط و بنیادین در نظر گرفت.

حافظ در این بیت، «جوهر فرد» را به‌عنوان نمادی برای اصل و حقیقت نهایی هستی یا جوهره‌ی بنیادین هر چیز به کار می‌گیرد. او می‌گوید: پس از این دیگر شائبه و تردیدی در اصل و حقیقت نهایی (جوهر فرد) باقی نمی‌مانَد، چراکه استدلال دلربای «دهان تو» آنچنان محکم و استوار است که گویا هر شک و شبهه‌ای را در بنیادین‌ترین سطح وجود، منتفی می‌کند. به تعبیر دیگر، دهان محبوب (به‌عنوان نماد برهان زیبایی، کلام دلنشین یا حقیقت آشکار) چنان دلیل روشنی است که حتی درباره‌ی آخرین حقیقت بسیط وجود - که جایگاه تأمل و تردید حکما بود - نیز هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد.

بنابراین، «جوهر فرد» در این بیت، کنایه از بنیادی‌ترین حقیقتِ وجود یا هستی است؛ جایی که پس از دیدن و چشیدن استدلال زیبای دهان محبوب، دیگر هیچ شبهه‌ای در آن باقی نمی‌مانَد.

اقبال کاظمی در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۰:

در این دریا و تاریکی و صد موج

تو اندر کشتی پربار چونی؟.....

این بیت بالا چقدر یادآور آن بیتی از یک غزل معروف حافظ است که به عنوان نخستین غزل در دیوانش همیشه آمده است: شب تاریک و بیم موج گرداب چنین هایل// کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها .......  

نیاز محمدی در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

چه وزن زیبایی این شعر داره!

حسین پشنگ در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷:

تمام ابیات و غزلیات مولانا ار فضای یکتایی امده با من ذهنی قابل تفسیر نیست.

کوروش در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۰ - صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیه‌السلام او را:

در زمانه صاحب دامی بود

 

هم‌چو ما احمق که صید خود کند

 

منظور کیه ؟ تفسیر لطفا

 

کوروش در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول:

میگن مقداری از اون شراب خاص روی مادیات ریخته شده و به این دلیل اینها برای ما جذابیت دارن حالا ببین اون شراب اگر با این مادیات قاطی نشده باشه چه میکنه با ما

کوروش در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول:

نجهد از تخییلها نی شه شود

 

تیر شه بنماید آنگه ره شود

 

یعنی چه 

 

 

 

۱
۱۵۴
۱۵۵
۱۵۶
۱۵۷
۱۵۸
۵۴۲۰