احمد اسدی
تاریخ پیوستن: ۲۰م اردیبهشت ۱۴۰۱
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۶۴ |
احمد اسدی در ۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
یکی از جلوه های زیبایی آوایی در این غزل تکرار معنی دار حرف شین است. تنها در دو بیت اول ده بار این حرف تکرار شده است و حتی حرف ژ نیز که با شین هم آواست را میتوان به آن اضافه کرد و یازده بار آنرا در خوانش این دو بیت شنید.
مفهومی که حافظ در بیت اول گنجانده صرفا توصیف یک شخصیت والا است و بیت دوم اشاره به گذار کردن آن شخص از کنار شاعر است که درویش است و گویا راه نشین ( با توصیف کیسه تهی بودن در ابیات بعد). لذا تصویری که این دو بیت تداعی میکند عبور پادشاهی با حشمت از کنار حافظ است آنهم در حالت مستی پادشاه. گویا تکرار حرف شین اگر صرفا یک واج آرایی موسیقیایی نباشد، در برداشتی خیال انگیزتر و شاعرانه تر میتواند تصویر سازی از صدای قدمهای پادشاه بر خاک باشد در هنگام گذار از کنار شاعر درویش.
در کل تکرار حرف شین، ضرب آهنگی است که مانند موسیقی متن فیلم شنیده میشود اما در وهله اول ممکن است مورد توجه قرار نگیرد. در هر حال این موسیقی و تکرار حرف شین بر شیوایی کلام و دلنشین تر شدن آن تاثیر مستقیم دارد و در هنگام خواندن غزل شوری در آوا و کلام ایجاد میکند.
احمد اسدی در ۸ روز قبل، پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۴ در پاسخ به رضا س دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵:
دوست گرامی آقا رضا،
کاملا متین فرمودید اسم پرندگانی که حافظ برای مراعات نظیر در کنار هم قرار داده است.
در تکمیل سخن شما، در این بیت واژه "باز" در فعل "باز رسان" نیز به گمانم ایهام دارد از پرنده ی باز.
احمد اسدی در ۱۰ روز قبل، سهشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰:
قَدَت گفتم که شمشاد است؛ بس خِجلَت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بُهتان چرا گفتیم
در تعدادی از نسخ دیوان حافظ ( به عنوان مثال قدیمی ترین نسخه مورخ سال ۸۰۱ هجری قمری)، به جای "قدت گفتم که شمشاد است" جمله "قدت گفتیم شمشاد است" نوشته شده که با توجه به مصراع دوم مناسب تر به نظر میرسد. در مصراع دوم هر دو فعل " کردیم و گفتیم" اول شخص جمع است که با "گفتیم" تناسب بیشتری دارد. در واقع همان کس یا کسانی که قد یار را به شمشاد نسبت داده اند، شرمسارند که نسبت ناروا کرده اند و بهتان گفته اند.
در عبارت "بس خجلت به بار آورد " نیز ایهام زیبایی وجود دارد. در معنای اول شاعر از نسبت قامت یار به شمشاد شرمسار شده و این تشبیه برایش خجالت به بار آورده است. اما در معنای دوم که حافظانه تر و شاعرانه تر است، واژه " بار" میتواند در معنای میوه به کار رود. گویی درخت شمشاد که میوه ای ندارد از شرمساری اینکه حافظ او را با قامت یار مقایسه کرده است، میوه های خجالت داده است. یعنی شمشاد خود را در حد و اندازه ای نمیبیند که با قامت یار مقایسه شود و از این رو بسی میوه خجلت به بار آورده است.
جگر چون نافهام خون گشت کم زینم نمیباید
جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
در این بیت واژه های "نافه، خون، چین و خطا" همگی مراعات نظیر دارند. مُشک در واقع خونی است که در کیسه ای به نام نافه در زیر شکم آهویی در سرزمین ختن ( که ختا یا خطا نیز به آن گفته میشود) واقع در کشور چین، جمع میشود و بوی عطر خوشی دارد.
حافظ در این بیت نیز مانند بیت قبل شرمسار و جگرخون از تشبیه نابجای دیگری برای زیبایی یار است و این جگرخون شدن را کمترین جزای خود می داند.
جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
حافظ با زلف یار سخن از چین گفته است که آن را خطا و اشتباه می داند. چین در این بیت یا در معنای پیچ و تاب است و یا اشاره به کشور چین که به عنوان راه دراز شناخته میشده است. اگر چین را شکنج و تاب بدانیم، زلفِ یارِ حافظ پیچ و تابش از هر چین و شکنجی دلرباتر است و اگر چین را اشاره به راه دراز بدانیم هم درازی زلف یار از درازی راه چین جذاب تر و شگفت انگیزتر است. لذا در هر دو حالت سخن گفتن از "چین" با زلف یار سخنی نابجا تلقی شده و حافظ را دلخون کرده است. اما تشبیه خونِ دل حافظ با نافه، جدا از مراعات نظیر ذکر شده در این متن با آهوی خطا، تداعی کننده بوی خوش زلف یار نیز هست که حافظ همیشه آنرا مُشکین می داند.
احمد اسدی در ۱۳ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:
گَرَم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل می نوشم، ز باغ عیش گل چینم
از زیبایی های شاعرانه و حافظانه مصراع اول این بیت تضاد واژه های "برخیزد" و "بنشینم" است. حافظ با کنار هم قراردادن فعل های برخاستن و نشستن که در تضاد هم هستند یک مضمون را خلق میکند در آن تضاد کلمات پنهان شده و زیبایی مضمون جلوه گر میشود. حافظ در موارد دیگری نیز هنرمندانه این واژگان را در کنار هم چیده است. به عنوان مثال:
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
از زیبایی های دیگر مراعات نظیر در این غزل میتوان به تضاد تلخ و شیرین در بیت زیر اشاره کرد:
شرابِ تلخِ صوفی سوز، بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نِه ای ساقی و بِستان جانِ شیرینم
همچنین مراعات نظیر با واژگان خاک و باد که از عناصر اربعه هستند در بیت زیر:
چو هر خاکی که باد آورد، فیضی بُرد از اِنعامت
ز حالِ بنده یاد آور که خدمتگارِ دیرینم
احمد اسدی در ۱۳ روز قبل، شنبه ۷ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۵ در پاسخ به عزیزی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶:
دوست گرامی،
در بسیاری از نسخه های دیوان حافظ در بیت آخر به جای واژه "واعظ" واژه "حافظ" ذکر شده است که ابهام در مورد تخلص را بر طرف می کند.
به عنوان مثال در نسخه سال ۸۰۱ هجری قمری که قدیمی ترین نسخه دیوان حافظ است و فقط ۹ سال بعد از درگذشت حافظ جمع آوری شده به جای واعظ، کلمه حافظ نوشته شده است. همچنین در نسخه هایی دیگر از جمله نسخه دانشگاه پرینستون از دیوان جمع آوری شده سال ۹۲۶، نسخه سلیمان الفوشنجی از سال ۸۵۵، نسخه قاسم انوار و شمس مغربی نسخهبرداری شده در سال ۹۲۷ قمری، دیوان خواجه حافظ به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی، دیوان حافظ نسخه شفیع شجاعی ادیب و دیوان حافظ به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی، بیت آخر اینگونه آمده است:
رموزِ مستی و رندی ز من بشنو نه از حافظ
که با جام و قَدَح هر دَم ندیمِ ماه و پروینم
به نظر میرسد برخی از گردآورندگان اشعار حافظ در نسخه خود "حافظ" را به "واعظ" تغییر داده اند که یا بر اساس اشتباه شنیداری کاتبان دیوان بوده و یا اینکه واژه " من" را با "حافظ" به عنوان راوی بیت در تقابل دیده اند و برای رفع آن، حافظ را به واعظ تغییر داده اند. در واقع وجود کلمه حافظ در بیت آخر مشکلی از منظر روایت بیت آخر ایجاد نمیکند زیرا حافظ میتواند در معنای عام آن به کار رفته باشد که یا حافظ قرآن است و یا قوّال موسیقی.
احمد اسدی در ۱۵ روز قبل، پنجشنبه ۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۷ در پاسخ به پرستش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:
گرامی پرستش،
در علم نجوم قدیم (بر پایه نظام بطلمیوسی) باور بر این بود که زمین مرکز عالم است و بر فراز آن هفت طبقه آسمان وجود دارد که در هر طبقه یکی از کرات (شناخته شده تا آن زمان) حرکت می کند. این کرات در هفت طبقه به ترتیب عبارت بودند از: ماه در آسمان اول، تیر (عطارد) در آسمان دوم، ناهید ( زهره) در آسمان سوم، خورشید در آسمان چهارم، بهرام (مریخ) در آسمان پنجم، هرمز (مشتری) در آسمان ششم و کیوان (زحل) در آسمان هفتم. بر فراز آسمان هفتم نیز دو فلک به نامهای فلک ثوابت و فلک الافلاک تعریف شده بود.
برای هر یک از کرات هفت آسمان جدای از سعد و نحس بودن و ویژگی های منحصر به فرد دیگر، داستانهای اساطیر گونه ای نیز تعریف شده بود. به عنوان مثال سیاره تیر به عنوان دبیر یا کاتب فلک شناخته میشد و سیاره مریخ با توجه به رنگ قرمز آن نماد جنگ و خونریزی بود.
سیاره ناهید که در عربی زهره و در انگلیسی ونوس نامیده میشود هم بنا بر داستانی اسطوره ای، به عنوان رقاصه الفلک نماد رقص، خنیاگری و آواز بود.
باور در مورد سیاره زهره آن بود که دو فرشته به نامهای هاروت و ماروت، که نام آنها در سوره بقره قرآن نیز آمده است، به زمین آمده بودند تا به مردم جادو بیاموزند و به آنها کمک کنند تا جادوی جادوگران را باطل نمایند. بر اساس باوری عامیانه، هاروت و ماروت دلباخته زنی عشوه گر به نام زهره میشوند و زهره با حیله و ترفند اسم اعظم خداوند را از آنها فرا گرفته و با قدرتی که از آن اسم میگیرد، هاروت و ماروت را در غاری یا چاهی در بابِل معلق و حبس میکند و خود در قالب سنگی ( که همین سیاره ناهید باشد) به آسمان سوم میرود و از آن زمان در آنجا بنای موسیقی و طرب و آواز می گذارد.
با توجه به همین باور عامیانه قدیمی، شعرای پارسی زبان سیاره زهره یا ناهید را نماد طرب و آواز میدانند و او را چنگیِ فلک میخوانند.
مثالهای بسیاری در ادبیات فارسی از این برداشت شاعرانه وجود دارد تا آنجا که حتی در دوره معاصر نیز شهریار از این مضمون بیتی می سراید که به نوازندگی نی در قالب شبانی برای این سیاره اشاره میکند:
نایِ ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
حافظ نیز در جایی دیگر با پیوند افسانه رقص و طرب سیاره زهره با باور عروج مسیح به آسمان، مضمونی بی نظیر در تعریف از اشعار خودش می آفریند:
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را
لذا در بیت مورد نظر شما
غزل سرایی ناهید صرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
حافظ میگوید که در آنجا که حافظ شروع به آواز و خواندن غزلیاتش کند، آواز و شعر خواندن زهره راه به جایی نمی برد. در واقع حافظ زیباییِ خواندن اشعار خود را از آواز خواندنِ نماد خنیاگری آسمان نیز برتر می داند.
ختم کنیم به بیت دیگری از حافظ با مضمونی مشابه از جایگاهی که برای اشعارش قائل است:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود.
احمد اسدی در ۲۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۸ دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
در نگارش بیت چهارم، واژه "که" جا افتاده است. مصراع اول میبایست به این شکل اصلاح گردد:
زو هر آن حلقه که بر گوشهٔ مه میافتاد
جدای از آنکه جا افتادن این واژه مشکل وزن شعر ایجاد میکند، لازم به ذکر است که در تصویر نسخه کاغذی که در همین صفحه ارائه شده است نیز واژه "که" در مصراع اول بیت درج شده است.
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶:
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
واژه "برگ" در این بیت دارای ایهام است. به جز اشاره به بخش سبزرنگ گیاهان و همچنین گلبرگ، این واژه دارای معانی دیگری نیز هست. یکی از معانی دیگر آن التفات، میل، رغبت و آرزوست که حافظ نیز چند بار از آن استفاده کرده است.
واژه "برگ" در لغتنامه های دهخدا و همچنین منابع قدیمی تر نظیر برهان قاطع و غیاث اللغات مترادف با این واژه ها نیز تعریف شده است : التفات . توجه . هوی . سر. پروا. میل . آرزو. رغبت . حال . دماغ . روی . خواهش .
سعدی میگوید:
چه گنه کرده ام نگارینا
که ترا برگ صحبت ما نیست .
و یا ابیات زیر از حافظ:
چنان کرشمه ٔ ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید.
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمداﷲ
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم .
لذا در بیت
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
حافظ از معشوق خود میخواهد تا چهره اش را بیاراید و جلوه گری کند تا او را از التفات به زیبایی گل بی نیاز کند. در واقع جلوه گر شدن زیبایی چهره معشوق رونق زیبایی گل را می شکند.
در مصراع دوم هم از معشوق میخواهد تا قامت خود را برافراشته کند تا رونق رعنایی سرو را بشکند و او را از توجه به قامت سرو بی نیاز کند.
اضافه بر جناس آوایی "برافروز" و "برافراز" در این بیت، حافظ تعبیر بسیار زیبا و شاعرانه ای در مورد آزاد شدن از توجه به بالا بلندی سرو را گنجانده است. سرو خود در ادبیات فارسی و نگاه حافظ مصداق آزاد بودن است از آن رو که میوه ندارد و سبکبار است چنانچه حافظ میگوید:
زیرِ بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد
شَوَد چون بید لرزان سروِ آزاد
اگر بیند قدِ دلجویِ فَرُّخ
لذا آزاد شدن از درختی که خود مصداق آزادگی است، تعبیر بسیار شیوایی است که حافظ در این بیت گنجانده است.
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵:
اگر چه خَرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد
به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم
واژه ی "باد" سوای جناس آوایی با فعل "داد" از یک سو با "خرمن" مراعات نظیر دارد و از سوی دیگر با "خاک".
باد و خاک به همراه آب و آتش از عناصر چهارگانه هستند که در اشعار شاعران ایران کاربرد آنها در کنار هم به زیبایی کلام می افزاید. مثلا سعدی میگوید:
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴:
دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم
لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان میبستم
از جنبه های زیبای این بیت آن است که حافظ با مراعات نظیر تعدادی از اعضای بدن را در یک بیت در کنار هم قرار داده است. چشم، دست، لب و صورت. واژه ی " دوش" را هم که به معنای دیشب است میتوان از نظر واژگان به همین لیست اضافه کرد چرا که با وجود آنکه حافظ آنرا در معنای دیشب به کار برده است، این کلمه به طور مستقل معنای شانه و کتف هم میدهد.
ترکیب " صورتِ جان" نیز ترکیب دوگانه از کلمات با معانی متضاد است که در جای خود ترکیبی شاعرانه است. "صورت بستن" در لغتنامه دهخدا مترادف با تصور کردن، نقش کردن، پیدا شدن و ممکن شدن است که در این بیت "صورتِ جان بستن" میتواند به معنای "جانِ دوباره پیدا کردن" باشد.
" بیماریِ چشم" به خمارآلود بودن چشم اشاره دارد که در ادبیات فارسی و به ویژه توسط حافظ به گل نرگس هم تشبیه میشده است و از جلوه های دلربایی معشوق است و سبب ساز ابتلای عاشق در غم عشق.
"از دست ببُرد" نیز وجه مجهولِ " از دست رفتن" است. یعنی هم میتوان گفت که "من از جلوه های چشم خمارالودِ تو از دست رفتم" و یا اینکه به تعبیر حافظ " چشم خمارآلودِ تو مرا از دست ببرد".
تکرار سه باره حرف لام در مصراع دوم هم واج آرایی زیبایی است که به لطافت کلام افزوده است:لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان می بستم
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
زانجا که فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست
بیرون شدی نُمای ز ظلماتِ حیرتم
ترکیبِ "بیرون شد" به معنای "راهِ برون رفت" و یا "راه خروج" است.
ساختار بیت نیز بسیار شبیه به این بیت حافظ است:
زانجا که پرده پوشیِ عفوِ کریمِ توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
که در این بیت حافظ با اشاره و دستاویز قرار دادن پرده پوشی، عفو و کرامتِ یار از او تقاضایی دارد که چشم پوشی از قلب ( ایهام به سکه تقلبی) اوست.
لذا در بیت زیر
زانجا که فیضِ جامِ سعادت فروغِ توست
بیرون شدی نُمای ز ظلماتِ حیرتم
حافظ با دستاویز قرار دادن و اشاره به فیض جام از ساقی میخواهد که راه خروجی از تاریکی حیرت به او بنماید.
جلوه ای از حافظانه بودن بیت در دوگانه های " فروغ و ظلمت " و همچنین "نمایاندن و حیرت" است که در تضاد با یکدیگرند و برآمدنِ فروغ سبب ساز پایان ظلمت است و راه نمایاندن سبب رهایی از حیرت. زیبایی اندیشه حافظ در آن است که فروغ را که نور و سعادت است از فیض جام ساقی طلب میکند تا با فروغ جام دفع ظلمات کند.
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، جمعه ۹ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵:
به وقت گل شدم از توبه ی شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
در بسیاری از نسخه ها ، از جمله نسخه سال ۸۰۱ کتابخانه نور عثمانیه که قدیمی ترین نسخه دیوان حافظ است و تصویر آن نیز در همین صفحه و در ذیل غزل ارائه شده است، به جای "وقت گل" ترکیب "عهد گل" درج شده است.
ترکیب "عهد گل" جدا از درج در این نسخه و نسخه های دیگر، به نظر حافظانه تر می آید، چرا که واژه "عهد" با واژه "توبه" تناسب و تناظر معنایی دارد.
در واقع واژه "عهد" با ایهام در دو معنای "وقت" و "پیمان" به کار رفته است.
اضافه بر آنکه معنای "وقت و دوره ی گل (بهار)" از آن استنباط میشود، به این معناست که حافظ با گل پیمان جدید بسته و توبه ی ننوشیدن شراب را شکسته است.
احمد اسدی در ۳ ماه قبل، شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:
هزار شُکر که دیدم به کامِ خویشت باز
ز رویِ صدق و صفا گشته با دلم دَمساز
در مصراع اول این بیت پرش ضمیر اتفاق افتاده است. در کلمه "خویشت" واژه "خویش" به شاعر اشاره دارد و ضمیر "ت" به مخاطب غزل که معشوق است. حافظ شکرگزار است که معشوق را به کام خودش ( به مراد حافظ) میبیند. مصراع دوم هم دمساز بودن معشوق با اوست از روی صدق و صفا که بیانگر آن است که معشوق به کام حافظ رفتار کرده است.
جدای از تناسب معنایی مصراع اول و دوم که موید آن است که واژه "خویش" به شاعر برمیگردد. در موارد زیادی در ادبیات فارسی این واژه با پرش ضمیر به سیاق همین بیت به کار رفته است. ابیات زیر نمونه هایی است که در آن واژه " خویش" به شاعر و ضمیر "ت" به مخاطب شاعر اشاره میکند:
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی
سنایی
گر باز بیایم به مراد خویشت
اقبال رساند به من درویشت
سید حسن غزنوی
چراغ دیده گریان خویشت گفته بودم من
چه دانستم که داغ سینه بریان من باشی
اوحدی
خوش آن مردن که بر بالین خویشت بینم و باشد
اجل در قبض جان تن مضطرب من در تماشایت
محتشم کاشانی
احمد اسدی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۶ در پاسخ به شهسوار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:
گرامی شهسوار،
سپاس از توضیحات و مرجعی که اشاره کردید.
از منظری دیگر اما همچنان واژه "شب وصل" متناسب تر و شاعرانه تر مینماید. یکی از مترادف های واژه "طی" در لغتنامه دهخدا، "پیچیدن و لوله کردن" است که متضاد نشر است. لذا "طی شدن نامه" به معنای پیچیده شدن نامه یا لوله شدن طومار و در کل پایان یک موضوع است. حافظ همین معنا را در جاهای دیگری نیز به کار برده است:
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود.
یا در رباعی خیام:
افسوس که نامه ٔ جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد
لذا به بیان حافظ با آمدن وصل، هجر به پایان رسیده است و دوگانه وصل و هجر تضاد زیبایی در مصراع اول ایجاد می کند.
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
اما نکته شاعرانه و حافظانه این بیت این است که حافظ شب وصل را معادل شب قدر ارزش گذاری میکند و در مصراع دوم توصیف شب قدر را برای آن می آورد. این تشبیه بسیار عاشقانه و شاعرانه است که شعرای دیگر نیز از آن استفاده کرده اند:
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش
باشد که در فتد شب قدر وصال دوست
سعدی
ای شب قدر بیدلان طره ی دلربای تو
مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو
خواجوی کرمانی
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
مولانا
زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز
ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم
مولانا
احمد اسدی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۴ در پاسخ به میتراما دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱:
گرامی میتراما
اگر چه این برداشت هم میتواند برای این بیت قابل تامل باشد، اما با معنای مصراع اول سازگاری ندارد. اگر حافظ راه عشق را پر از آشوب و فتنه معرفی میکند، در مصراع دوم باید مفهومی متناسب با این پرآشوب و فتنه بودن را اضافه کند. این مفهوم را حافظ جای دیگری نیز بیان کرده است:
راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد
لذا حافظ "دانسته رفتن" را به "با شتاب رفتن" ارجح دانسته است.
احمد اسدی در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۵ در پاسخ به هادی علی زاده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:
آقا هادی عزیز درود،
فرمایش شما درمورد زیبایی این بیت کاملا متین است.
اضافه بر آن لازم به ذکر است که واژه "خیره" در این بیت به صورت ایهام و حداقل در دو معنا به کار رفته است. اول همان چشم وامانده از انتظار که شما اشاره کردید و دوم اینکه به چشم تار که توان بینایی ندارد نیز خیره میگویند. این تعریفی است که دهخدا با مثالش در این مورد آورده است:
"- خیره گشتن چشم ؛ چشم تاریک شدن . چشم قوت بینایی خود را از دست دادن :
سپه باز گردید چون تیره گشت
که چشم سواران همی خیره گشت .
اگرآز بر تو چنان چیره گشت
که چشم خرد مر ترا خیره گشت .
- دیده خیره گشتن ؛ چشم خیره گشتن . چشم تاریک شدن :
سپه را ز غم چشمها تیره شد
مرا دیده از تیرگی خیره شد.
احمد اسدی در ۳ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر در بند در مانند، درمانند
پر واضح است که در بیت اول، واژه "درمانند" در تکرار اول در معنای در فکرِ درمان بودن و در تکرار دوم در معنای وامانده و درمانده شدن است.
در بیت دوم اما به نظر میرسد که این مفاهیم برای "درمانند" جابجا به کار برده شده است. بدین معنی که "درمانند" در تکرار اول در معنای "ماندن در بندِ درد" به کار رفته است و در تکرار دوم به معنای درمان شدن. بدیهی به نظر میرسد که حافظ در این غزل شاهکار یک واژه را دو بار در قافیه و با یک مفهوم به کار نمی برد. اما تکرار یک واژه در قافیه غزل با به کار بردن آن در مفاهیم متفاوت کاریست که حافظ بارها انجام داده است. بر این اساس در بیت
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر در بند در مانند، درمانند
واژه "بند" با سکون حرف دال خوانده میشود و بیت به مفهومی آشنا اشاره دارد که حافظ بارها استفاده کرده است. اگر مشتاقان با درد یار در بند بمانند، درمان میشوند. در واقع حافظ درد یار را سبب درمان مشتاقان میداند.
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی
سودی بسنوی نیز در کتاب شرح غزلیات حافظ واژه "بند" را با سکون حرف دال نوشته است.
احمد اسدی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۴ در پاسخ به سجاد اجاقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:
دوست گرامی سجاد،
سپاس فراوان از توضیحات کامل و دقیق شما.
خوب است که همچنین در نظر بگیریم که واژه "افسانه" در فرهنگ لغت آنندراج، معنای ترانه نیز میدهد. دهخدا نیز "ترانه" را یکی از مترادف های افسانه ذکر کرده و همین بیت حافظ را به عنوان مثال کاربرد واژه "افسانه" در معنای "ترانه" آورده است.
از سوی دیگر واژه شِرع (با کسره ش) در فرهنگ لغات منتهی الارب، آنندراج و دهخدا معنای تارهای بربط میدهد، اگر چه از مفهوم بیت همان واژه شَرع به معنای دین استنباط میشود و نه شِرع. با این وجود قرار دادن واژگانی در کنار هم که معنای دوم آنها بدون آنکه جمله ای با هم بسازند، صرفا تناسب واژگانی ایجاد میکنند نیز از هنرمندیهای پرتکرار حافظ است.
بر این اساس واژه های افسانه و شرع را نیز میتوان به شعبده بازی حافظ با کلمات اضافه کرد و کلمات فریاد (آواز بلند)، دف، نی، ساز، شرع، افسانه و قانون را از واژگان موسیقی و متناسب با یکدیگر دانست.
احمد اسدی در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
لعل نوعی سنگ قیمتی است از ترکیبات آلومینیوم با رنگ سرخ، مانند یاقوت. با توجه به رنگ سرخ آن، حافظ اضافه بر مفهوم گوهر، از این واژه برای توصیف رنگ شراب ( مثلا شراب لعل فام) و همچنین استعاره ای از لب سرخ رنگ استفاده کرده است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
انگشتر زنهار بر اساس تعریف لغتنامه دهخدا عبارت از آن است که پادشاهان جبار چون خواهند که کسی را امان بخشند و مردم مزاحم احوال او نگردند برای تصدیق وی انگشتری یا تیری به وی می دهند. (از آنندراج ). انگشتر که شاهان فرستادندی کسی را بنشانه ٔ امان
هرکه لب بست از سخن ، با او کسی را کار نیست
مهر خاموشی کم از انگشتر زنهار نیست
مُلک سلیمان در اشعار حافظ در دو معنا به کار رفته است؛ اول خطه ٔ فرمانروایی سلیمان و دوم سرزمین فارس. در مورد مُلک سلیمان گویند که او انگشتری داشت که بر آن اسم اعظم الهی نقش بود و به واسطه تاثیر آن، قدرتِ پادشاهی بر جن و انس داشت.
اما در مورد نامیدن سرزمین پارس به مُلک سلیمان در کتاب برهان قاطع چنین آمده است که: " پس استقرار اسلام در ایران ، داستانهای ملی ایرانیان با قصه های سامیان آمیخته شده و پادشاهان و ناموران ایران با پیامبران وشاهان بنی اسرائیل آمیخته شدند. از آنجمله زردشت با ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شد و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند زیرا این دو پادشاه در بعض احوال و اعمال مانند طاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن در هوا (طبق داستانها) بهم شبیه بودند. ایرانیان مرکز جمشید داستانی را کشور فارس می دانسته اند و آثار باقیمانده ٔ داریوش و خشایارشا و دیگر پادشاهان هخامنشی را بجم (جمشید) انتساب داده اند ونام تخت جمشید خود حاکی از آن است. بعضی نیز بر اثر تعجب از ابنیه ٔ مزبور، ساخت آنها را به دیوان نسبت داده اند و چون در اساطیر سامی سلیمان دیوان را در خدمت داشت، از اینرو این ابنیه به سلیمان نیز منسوب شدند. فارس را تخت گاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائم مقام سلیمان و وارث ملک سلیمان خواندند. "
حافظ نیز آنجا که در سفر ( یا تبعید) به یزد دلتنگ شیراز میشود میگوید:
دلم از وحشت زندان سنکدر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلک سلیمان بروم.
با توجه به توضیحات فوق در بیت:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
به نظر میرسد که حافظ واژه لعل را با ایهام هم در معنای سنگ ارزشمند نگین انگشتر و هم در مفهوم لب معشوق به کاربرده و ملک سلیمان را نیز با ایهام در هر دو معنای خطه فرمانروایی سلیمان و سرزمین پارس استفاده کرده است.
با برداشت اول، او میگوید اگر که از سنگ لعلی که یار دارد بتواند انگشتر تضمین و امان به دست بیاورد، آن انگشتر گویا برایش معادل صد انگشتر سلیمان است و تسلط بر صد کشور معادل خطه سلیمان را با آن نگین پیدا میکند. اما اگر لعل را استعاره از لب معشوق بدانیم، حافظ یک بوسه از معشوق را معادل فرمانروایی بر صد مملکت سلیمان و یا سرزمین فارس میداند. به نظر میرسد مفهوم سرزمین پارس برای مفهوم عاشقانه و بوسه از لب یار متناسب تر باشد.
احمد اسدی در یک ساعت قبل، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲: