خان بابا در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۳ در پاسخ به علی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴:
وقتی درونت شِکَر باشه
تسلیم باشی
بیرونت هم شِکَر میشه
ما در بیرونِ خویشتن، در ذهن و ذهنیت زندگی میکنیم.
و در درون خویشتن، در وحدت حضور مادامی داریم.
امین مروتی در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳:
شرح غزل شمارهٔ ۶۸۳ (ز خاک من اگر گندم برآید)
مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
محمدامین مروتی
مولانا در این غزل وصف احوال عاشقانه و عارفانه خود را می گوید با این تاکید که همه اجزای وجودم مست و عاشقند.
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی، مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
می گوید حتی اگر از خاکم گندمی سبز شود، نانش هم مست کننده است. نانوا و تنور را هم مست می کند.
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام، رقصان نماید
حتی خرپشته ی روی گورم هم از شدت مستی رقصان می شود.
میا بیدف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
بر سر گور من با دف نوازی و شادی بیایید که مرگ من عین وصال و بزم است.
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
در حالی که چانه ام و دهانم را بسته و پر کرده اند، اما دهانم مزۀ مستی و شیرینی را حس می کند.
بدرّی زان کفن، بر سینه، بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
اگر از کفن من تکه ای ببری و بر سینه خودت بزنی، تمام وجودت، مثل خرابات می گردد و مست می شود.
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
در سینه ات آوای موسیقی مستانه می شنوی و هر دم ذوقی دیگر و شوقی دیگر پدید می آید.
مرا حق از می عشق آفریدهست
همان عشقم، اگر مرگم بساید
خداوند خاک وجود مرا با می عشق مخمر کرده. اگر هم بمیرم، عشقم نمی میرد و باقی است.
منم مستی و اصل من، می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید
جوهر وجود من از می است، لذا جز مستی ندارم و جز مستی به کسی نمی دهم.
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرّد روح من، یک دم نپاید
روح من می خواهد بدون لحظه ای تاخیر، به برج و باروی روح شمس تبریزی پرواز کند و در آنجا بیارامد.
28 فروردین 1404
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۶ در پاسخ به معز دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
همین شکل صحیح است
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
چون در تاریخ داریم که شاه شجاع در نامه ای به سلطان جلال الدین حسین جزایری به همین مصرع اشاره دارد و می دانیم که شاه شجاع معاصر حافظ است و همدم و دوست حافظ
بنابراین همین نقل شاه شجاع دلیلی است بر صحت این مصرع به همین شکلی که وجود دارد.
ظاهر حسن زاده در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:
دوستان یک ابزار به نام عرفان به دست گرفته و اشعار بزرگانی چون حافظ را با آن متر میکنند. خییییر به قول شاپور جور کش این شعر درمورد کفتر بازی هست ولی عرفان نه.
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
کبوتر هنگام معلق زدن در هوا چشمانش را میبندد
و نگران به معنی نگریستن
بهرخ در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
بیت خاری چه بود به پای مشتاق
تیغیش بران که سر نخارد
را معنی کنید سپاس از شما
مهدی از بوشهر در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به سعید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴:
سلام
جهت استحضار غَرَم علاوه بر فاحشه ؛ برای مردمعنی مخنث میدهد همچنین غُرَم ، معنی گوسفند ماده کوهی میدهد . این معنی از های لایت کردن کلمه در متن غزل و اتصال به لغت نامه مشاهده شد .
با سپاس از شما و نظرات مفید دوستان و دست اندرکاران سایت مفید گنجور
احمد فرزین در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳:
سلام
مصرع دوم بیت سوم باید اینطور باشد که با معنا همخوانی داشته باشد
چشم عبرت بین گر نباشد، تماشا هم خوش است
مقتدر غفاری در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۰:
سعد ابن زنگی مقرر کرده بود که ماهانه ۷۵۰ دینار برای شیخ سعدی بفرستد غلامی که پولها را میبرد یکبار به طمع افتاد و ۱۰۰ دینار را برای خودش برداشت شیخ سعدی هم شعر فوق را برای سعد ابن زنگی نوشت
محمد سلماسی زاده در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۰:
آمر به معروف کیست ؟
آن باشد که به خود پردازد و حیات جان یابد ! وگرنه آنان که قرآن را سندان کنند و دیگران را بکوبند سگانی باشند زشت دندان و زندانیانی که نقش شحنگان بازی نمایند !ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان
معذوری خود دیده در خویش ترنجیده
عذر دگران خواهد از باب هنرمندان
بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن
وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان
منطقی ایرانی در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۳ - حکایت زاغی که چند روز در قفای کبکی دوید و از رفتار خود بازمانده به وی نرسید:
حکایت غرب زدگی ملت ماست
امیر نجفی در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۳ در پاسخ به مهران بوجاور دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
سلام و وقت بخیر، به نظر من حضورش هر چند با کاستی خوبه چون دیده شدن نقایصش باعث پیشرفت در این زمینه میشه
دکتر حافظ رهنورد در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:
گنجوریان ارجمند چند نکته را لازم دیدم که بازگویم
۱- جلالالدین بلخی شعری دارد با همین وزن که خواجه حافظ سرودهاند. در آن شعر که غزل شمارهٔ ۳۰۴۹ است برخی از مصرعها را به عربی سرودهاند و مصرعی دارند که خواجه حافظ باتغییر یک حرف به آن معنا را زیرورو کرده؛ آن مصرع این است:
کنونکه مست و خرابم صلای بیادبیست یعنی اکنون که مستم فریادی که میزنم از بیادبیست
خواجه صلا را به صلاح بدل کرده که اوج هنر وی است؛ چراکه در بیت اول ابراز هنر را بیادبی دانسته و در پایان این غزل که اثری هنریست تضمین آورده که مستم و صلاحاینست که چیزهایی را بگویم؛ هرچند بیادبی باشد.
نکته دوم:
زبان بنده خموش و دهان پر از عربیست
زبان حافظ دریست (پارسی) زبانی که در علم و عرفان آنزمان مهجور و خاموش مانده بود و بهجایش دهان همه پر از کلام عربی بود (ازجمله همان غزل مولوی)
اما ایهام و اشاره را در بیت بعد از این ببینید
پری نهفته رخ ودیو در کرشمهی حسن
زبان خاموش(پارسی)= پری نهفته رخ
دهان پر از عربیست= دیو در کرشمهی حسن
بسوخت دیده زحیرت که این چه بوالعجبیست
و بعد خواجه علت این شرایط را میگوید که ما چراغ هدایت میخواستیم(قرآن و اسلام) اما گیر عربها افتادیم و شعله در روزگارمان افتاد.
ودر ادامه هم که کوچکترین ارزشی برای برخی مکانهای مذهبی و معرفتی قائل نمیشود و... الخ
امیر۱ فارسانی در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۹:
تعجب میکنم برای این غزل حاشیهای نیست دوست داشتم دیدگاه دیگران را در مورد این غزل بدانم
خودم نمیتوانم چیزی بگوییم هر چه مینگرم عمق غزل بیشتر میشود
محمد شریف صادقی در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مدح قزل ارسلان:
واقعا به به. عجب قصیدهٔ نابیست. چه شاعر فوق العاده ای بوده اثیر الدین اخسیکتی!
.. منا.. در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۰ در پاسخ به کورش دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸:
حقیر گرچه شما چند سال پیش این حاشیه رو درج کردی لیکن به جناب عالی و همفکران محترم شما پیشنهاد می کنم به نامها اکتفا نکنید؛ نظری گذرا به آثار جناب ابن سینا بیندازید و آنگاه اعتقادات مذهبیش را مورد واکاوی قرار دهید و نیز پیشنهاد می کنم تلاش اندکی در کمکی آشنایی با مفاهیمی غیر دشوار همچو نماد و استعاره مبذول بدارید.
.. منا.. در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۵ در پاسخ به ناباور دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸:
این شعر وزن درستی ندارد
.. منا.. در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۵ در پاسخ به حسین یوسفی دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۲:
خیام اشعار عرفانی نگفته؛ واضح است
حبیب شاکر در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
سلام.آفرین به جناب حافظ با این اعجازش در غزل
مهدی در ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰:
از کانال تلگرام آقای مجید سلیمانی:
از غزلهای ناب سنایی است، پر از خیال، بیصورت خیال... مولانا این غزل را بسیار دوست داشته است. ابیاتی از آن را در مثنوی آورده است، در مکتوبات آورده است، در مجالس سبعه هم آورده است و چه عجب که از قول شمس هم در مقالات آمده است:جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن / کز زلف بیاموختهای پرده دریدن
فریاد رس او را که به دامِ تو درافتاد / یا نیست تو را مذهبِ فریاد رسیدن؟ما رَخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم / ماندیم به تو آن همه کشّی و چمیدن (۱)
رفتیم به یادِ تو سوی خانه و بُردیم / خاکِ سر کویت ز پیِ سرمه کشیدنیاد آیدت آن آمدن ما به سرِ کوی؟ دزدیده در آن دیدۀ شوخت نگریدن؟
ای راحتِ آن باد که از نزد تو آید / پیغام تو آرد برِ ما وقتِ بزیدن...ما را غرض از عشقِ تو ای ماهْ رُخَت بود / خود چیست شمن را غرض از بت گرویدن؟
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد / بر خیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن (۲)آرامش و رامش همه در صحبتِ خَلق است / ای آهوک از سر بنه این خویِ رمیدن
کوهیست غمِ عشقِ تو موییست تنِ من / هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدنما بندگیِ خویش نمودیم ولیکن / خویِ بدِ تو بنده ندانست خریدن... (۳)
پ.ن.
۱، ماندیم به تو... گذاشتیم. ماندن در معنی متعدّی.
در شاهنامه: به فردا ممان کار امروز را... و در مثنوی: این دَم او را خوان و باقی را بمان...کشّی: دلربایی و کرشمه و خوشخرامی.
شاهنامه: به پیروزی اندر تو کشّی مکن / اگر تو نوی، هست گیتی کهن!۲، از دیده جدا کرد: مقصود همان نور دیده است، معشوق...
چشم پریدن: گویا پریدن چشم راست نشان جدایی و چشم چپ نشان وصال بوده است. مولانا در غزلیات دارد:
چو چشم چپ همی پرّد نشانِ شادی دل دان / چو چشمِ دل همی پرّد عجب آن چه نشان باشد؟
و جای دیگر:
چشمم همی پرّد مگر آن یار میرسد / دل میجهد نشانه که دلدار میرسد۳، بنده نتانست خریدن... بازگشت به مصراع اوّل که «جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن..»
AliKhamechian در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۵: