گنجور

حاشیه‌ها

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:

سعدی ودلدار را شبه نبیند خیال

حسن دل انگیز این  شعر دل آویز او

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰:

سعدی چو  شعر ز مقامات عشق خواند

دست خیال کجا رسد به کلام بلند او

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:

سخن گوید چوسعدی جمله گویند

سخن  گفتن  نمی باشد که جادو

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

سعدی چرا مالک ملک سخن بگشت؟

گوید زفهم ودانش واوج هنر سخن

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

در آن زمان که سعدی نبوددر عالم 

کلام عشق کجابود ؟ چگونه آوردن ؟

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

داد از عشق دلش سعدی دلبر ز سخن

رسم این است گهی دل دهی وگه بردن

حامد فرجی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۷ در پاسخ به مجتبی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۵:

شروع درگیری های بیخودی رو داره نکوهش میکنه!. و بعضی دعواهای بی فکر رو!. البته بنظرم گاهی برای دفاع از شرافت خود بدون توجه به قوی پنجه یا سست بازو بودن باید جلو رفت و حتی مرگ رو تجربه کرد ولی زیستن در ننگ رو نپذیرفت. به قول کسرایی که از زبان آرش گفت:" دلم از مرگ بیزار است... که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است... ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است... ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است... فرو رفتن به کام مرگ شیرین است... همان بایستۀ آزادگی این است... به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند... نقاب از چهرۀ ترس آفرین مرگ خواهم کند". 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

به خداکه عقل حیران زدل وکلام سعدی

که درون خون بجوشد چه لطیف گونه آبی 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶:

رخ خور چون نمایان شد ستاره کی اثر دارد

که در ملک سخن سعدی مثال آفتابستی 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷:

سعدی سخن عشق بیان کرد وبه خوبی

در دیده واندر  دل وجانها بنشستی 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸:

سعدیا بذری زعشقت در جهان پا شیده ای

پرچم مهر ووفا را در جهان افراشتی 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:

 

خشم وقهر وتلخی ودم از جدایی می کنی

چشم مهر از سعدی شیرین نوا برداشتی 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰:

 

حدیث مهر ومحبت روازسعدی گشت

که در دریچه جانها زخاک عشق شکفتی

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

سعدی زشور وسوزی کندر سخن گزیدی

آتش به دل نشاندی از دیده خون چکاندی

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴:

نیست دلبر چوتو نگارینی 

نیست سعدی به تو هم آوردی

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶:

دهد سعدی شیرین گو زهجر تلخ شیرین جان

زاحوالش چه می پرسی  سخن چون با عدم کردی؟

 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷:

کسی ندید چو سعدی سخن گویی

که نیک سخن بگوید ز دل بندی 

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹:

به گفتار توای سعدی همه دل بسته اند زیرا

ندیده کس سخن شیرین به این خوبی ودل بندی

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰:

 

کسی ندید چوسعدی به مهر ووفا

به هجر زدل خونت به عشق خندیدی

رضا از کرمان در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۸ در پاسخ به سُلگی قاسم . دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:

سلام 

اتفاقا دوختن اطلسی گرانبها ،به دلق  بی ارزش ،کنایه از وصله ناجور زدن است  که بدین دلیل  مناسبتر میباشد :

با عنایت به معنای حکایت مقصود مولانا از اژدها ،  نفس انسانها است که در درون هریک از مردمان ،بقولی از بی علتی  خفته  وخود را مرده مینمایاند

نفست اژدرهاست او کی مرده است 

از غم بی علتی افسرده است

و هرگاه امکانی فراهم آید وشرایطی جور شود وآفتاب عراق بر اوبتابد بند پرهیزکاری را گسسته وافسار بریده مارگیر وتماشاچی وجهانی را به ورطه نابودی میکشد 

آدمیانی که غرق در نفس وشهوات دنیایی باشند بدنبال آن اسیر تجملات وخودنمایی میگردند وبه قول استاد شهبازی همواره به دنبال تایید دیگران  میباشند و همانند مارگیر حکایت مولانا از بزرگی اژدها و جذب تماشاچی لذت برده وارضا میگردد  حالا داره میگه ای آدمی  اصل تو از جای دیگری است تو حامل روح خدایی هستی چگونه مفتون نفس واین دنیای فانی میشوی روح تو همچون حریر واطلس گرانبهایی است که به دلق کهنه دنیا  اورا میدوزی  وروح با جلالت را وابسته این خرقه ژنده جسمت میکنی 

منگر به هر گدایی که توخاص از آن مایی 

مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی 

شاد باشی عزیزم 

۱
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۵۴۶۴