افسانه چراغی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان:
هدهد نامه سلیمان را که با بسمالله شروع شده، به منقار گرفته و به بلقیس ملکه سبا رسانده.
افسانه چراغی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان:
بَرید به معنی نامهبَر، نامهرسان و پیک است.
nabavar در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:
آن کَس که به دیده نقش اوهام گرفت
صد قول خلاف عقل در کام گرفت
در دَقدَقه ی پوچ گذشتَ ش همه عمر
کوهی ز خرافات به انعام گرفت
امین مروتی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:
شرح غزل شمارهٔ ۱۱۹۷ (تو چراغ خود برافروز)
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
محمدامین مروتی
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز
به شب فراق سوزان، تو چو شمع باش تا روز
اگر می خواهی به وصال برسی، باید مانند شمع در شب فراق و جدایی بسوزی. یعنی باید رنج هجران و دوری را حس کنی و چون شمع بسوزی و آب شوی تا لایق معشوق گردی.
تو مخالفت همیکش، تو موافقت همیکن
چو لباس تو دَرانند، تو لباس وصل میدوز
هر چند معشوق با تو مخالفت کرد، تو به جان بپذیر و جفا را تحمل کن. حتی اگر لباست را پاره کرد و آبرویت را برد.
به موافقت بیابد تن و جان، سماع جانی
ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز
از هماهنگی سازهای موسیقی در بزم و طرب بیاموز که تن را با جان هماهنگ و موافق سازی تا از سماع تن به سماع جان برسی.
به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف،
همه گم کننده ره را، چو ستیزه شد قلاوز
در بزم موسیقی، اگر یکی ساز مخالف بزند، همه مسیرشان و راه یعنی مقام را گم می کنند، به خصوص اگر رهبر گروه باشد.
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای، هزاری، تو چراغ خود برافروز
با این وجود یکاگر همه علیه یکدیگر ساز مخالف کوک کردند و زدند، تو نومید مشو و کار خود بکن و چراغ خود را روشن نگهدار.
که یکی چراغ روشن، ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش، ز هزار قامت کوز
زیرا یک چراغ روشن از هزار چراغ خاموش بهتر است، زیرا همه به اندازه آن یک چراغ نور نمی افشانند، چنان که یک قامت راست از هزار گوژپشت بهتر است.
25 آذر 1403
دارا دارایان در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۲:
من تصور میکنم.
بسی مالا ... نبوده . و در حقیقت بسی ملا بوده ..
چرا که باقی شعر از ظلم انسانی و درواقع رذایل اخلاقی انسانی صحبت میکنه.
و پول و مال و ثروت اینگونه خصوصیاتی ندارند.
محنام :) در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
خیلیا میگن اصلش درک سخن هست. ولی درد سخن توی بیت آخر که استفاده شده با معنی تر و درست تر هست . اینکه حافظ میگه تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمیکند از نظر من به معنی و مفهوم اینکه " کسی که راجع به مشکلات حرف نمیزنه شایستهی دچار به آسیب ها و درد و گرفتاری هاست " نزدیک تره تا درک سخن
فاطمه قوی نیت در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۶ - ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن:
خار خارِ وحی ها و وسوسه
از هزاران کس بُوَد، نی یک کَسهخار خار: کنایه از دغدغه و خواهش، تعلق خاطر،
خاطر خوب: الهام
خاطر بد: وسوسه✅دغدغهها و نگرانیهایی که بر اثر الهام و یا وسوسه بر دل و جان انسان وارد میشود، از جانب یک نفر نیست بلکه از سوی هزاران نفر است (ذهن کل جامعه که بر فرد اثرگذار است)
مثلاً انجام کارهای متافیزیکی مثل راهرفتن روی آب و آتش در دهکده مرتاضان هند آسانتر است چون برای ذهن کل آنجا امری پذیرفته شده است.
یا احتمال پیشرفت و ثروتمند شدن در منطقهای که اکثر مردم آن فقیر یا حسود و تنگنظر باشند، آن کند و دشوار است.بعضی عرفا خاطر را چهار نوع میدانند:
۱- خاطر ربّانی: علمی که خدا بیواسطه در دل سالک افکند.
۲- خاطر ملکی: انسان را به عبادت و طاعت برمیانگیزد و از گناه بازمی دارد.
۳- خاطر نفسانی و یا وسوسه یا هَواجِس که انسان را بر ارزوها و خواستههای زودگذر تشویق میکند.
۴- خاطر شیطانی: که دعوت کننده به گناه و معصیت است. به نقل از #فروزانفر
فاطمه قوی نیت در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۶ - ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن:
بهرِ غُسل ار در رَوی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب ، خارگر چه پنهان خار در آب است پَست
چونکه در تو میخَلَد، دانی که هست
مولانا برای درک بهتر این مطلب که همواره آسیبهای پنهانی وجود دارد و ما آنها را نمیبینیم مثالی میآورد؛
مثلاً اگر برای شستشو داخل آب جویبار روی، نمیتوانی خاری را که در عمق آب است، ببینی و چون خار را نمیبینی، آن خار به تو آسیب میرساند و بعد از آسیب دیدن و زخمی شدن است که متوجه وجود خار میشوی.
تمثیلی است برای اینکه بگوید شیطان همواره در کمین انسان است و در دل او اندیشه و خیال بد ایجاد میکند و این خیالات باطل حال روحی و حتی جسمی فرد را دگرگون میکند تا حدی که این دگرگونی در ارتباط با دیگران نیز اثرگذار است و دیگران هم این اثر بد در وجود فرد را متوجه میشوند.
در مقابل اندیشههای باطل شیطان، اندیشهها و الهامات خوب نیز برای انسان پیش میاید که از عالم غیب و فرشتگان است و اثر خوب بر افراد دارد.🔸نکته:
فرشته و شیطان میتواند انسانهای خوب و بدی باشند که رفتار و گفتارشان، در ارتباط با دیگران بر افراد اثرگذار است و ممکن است خیلی از افراد متوجه این اثرپذیری خود نباشند.
فاطمه قوی نیت در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۶ - ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن:
آدمی را دشمن پنهان بسی است
آدمیّ ِ با حذر ، عاقل کسی استباحذر: مُحتاط، با احتیاط، بیدار و هشیار
✅ انسان، دشمنان مخفی و پنهان زیادی دارد، (مثلاً هواهای نفسانی دورنی یا دیو و پری که در بیت قبل اشاره شد)
انسان خردمند کسی است که مُحتاط (با احتیاط) باشد.خلقِ پنهان زشتشان و خوبشان
میزند در دل بههر دم کوبشانخلقِ پنهان: فرشتهها و شیاطین / وسوسهها و صفات و خواستههای درونی و نفسانی انسان که خوب و بد دارند؛
خوب: الهامات یا خاطر خیر
زشت و بد: وسوسهها یا خاطر شرّ
کوب: آثاری که حدوث خاطر در قلب به ظهور میرسد. #فروزانفرکوب از مصدر کوفتن : اثرگذاری ، برخورد، ضربه و آسیبی که از کوبیدن چیزی ایجاد شود.
✅همه ویژگیهای درونی خوب و بد (الهام و وسوسه) بر دل انسان اثرگذار است و بر قلب فرد تاثیر خوب و یا بد میگذارد.
قلب مثل آینهای است که ادراکات حسی(ظاهری) و درونی را منعکس میکند. یعنی تأثیر وسوسه و الهام قلب آدمی را دگرگون میکند. به نقل از #فروزانفراگر خلق را ساکن بخوانیم یعنی
(خلق، پنهان زشتشان و خوبشان)
معنی متفاوت میشود:
مردم، نیک و بد ، هر لحظه (در گفتگوها و ارتباط و ... ) بر قلب انسان اثرگذار هستند.#دکتر_دزفولیان فرمودند:
موجودات چه خوب و چه بد ، خواه و ناخواه در دل و روح ما اثر میگذارند. مخلوقات خوب یا بد مانند خار در ته آب هستند؛ اگر چه ما انها را نمیبینیم اما اثرگذار هستند و وقتی اثر خود را بر ما گذاشتند، ما به وجود آنها پی میبریم.
فاطمه قوی نیت در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل، ره گم کُنَد مسکین غریب
گفتم ای سلطان زیبارویان و خوبِ خوبان، به من بیکس و غریب که از دیار خود دور افتادهام رحم کن.
معشوق در جوابم گفت: شخص غریبی که به دنبال دل برود، راهش را گم میکند.
دنبال: پشت سر هم
غریب:کسی که از وطن خود دور باشد.
گفتمش مگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب؟
به جانان گفتم اندکی توقف کن نزد من بمان و زود عبور نکن.
معشوق در جوابم گفت: عذرم را بپذیر زیرا من خانه پروده هستم و در رفاه و آسایش و راحتی بودم و رنجی نداشتم. غمِ این همه غریب را چگونه طاقت بیاورم. (تنها تو نیستی)
خانه پرورد: کسی که در رفاه و امکانات کامل در خانه رشد کرده و هیچ مشکلی نداشته و مشکلات دیگران را هم ندیده. مثل شاهزادگان.
(ظاهراً بودا هم تا سن ۲۰ سالگی در قصر بزرگ شده بود و هیچ رنجی نداشت و رنجوری ندیده بود تا در ۲۰ سالگی از قصر خارج شده و فقیری را میبیند و همین باعث تحول او میشود)
معذورم بدار: عذر مرا بپذیر
خُفته بر سَنجاب شاهی، نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب!
شخص نازنینی که در بستر شاهانه به راحتی خوابیده چگونه میتواند حال غریب و دور از وطنی را درک کند که بستر خواب او بر سنگ و خاره است؟ معشوق که همواره در ناز و نعمت و رفاه است نمیتواند نیاز و رنج عاشق را درک کند.
نازنین: معشوق زیبا و دارای ناز
سنجاب شاهی: پوستین گرانقیمت پادشاهان از پوست سنجاب، زیر انداز از پوست سنجاب
خاره: سنگ خارا
ای که در زنجیرِ زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخِ رنگین غریب
ای معشوقی که در پیچ و تاب موهای تو، آشنایان زیادی در زنجیر اسارت تو هستند، آن خال مشکین و سیاه که تناسبی با رنگ درخشان چهره تو ندارد، بر صورت زیبای تو عجیب زیباست.
مینماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مهوشت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب
چهره ماهگونهات آنقدر روشن و درخشان است که بازتاب و انعکاس سرخی شراب بر آن دیده میشود. این انعکاس شراب بر چهرهات مثل افتادن یک برگ ارغوان روی گل نسرین است.
(تشبیه سرخی شراب به برگ ارغوان و سفیدی چهره معشوق به گل نسرین که روی این چهره سفید بازتاب سرخی ارغوان جلوهگر شده)
بس غریب افتاده است آن مورِ خط، گرد رُخت
گر چه نَبوَد در نگارستان، خط مشکین غریب
موهای سیاه تو بر گرداگرد صورت سفید تو بسیار شگفت و زیباست. اگر چه در یک نگارستان و مجموعه هنری نقاشی، به کاربردن خط سیاه عجیب نیست.
مورِ خط : موهای گرد صورت
نگارستان: خانه نقاشی، مجموعه هنری
گفتم ای شام غریبان طُرِّهی شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب
گفتم ای معشوقی که موهای سیاه رنگ تو شام غریبان من است و تمام نمیشود، از گریه و زاری این عاشق غریب هنگام سحر بترس چون آه و ناله سحری بسیار اثرگذار است.
طُرّه: موی ریخته شده بر روی پیشانی، موی بالای پیشانی
حذر کن: مراقب باش، دوری کن
شبرنگ : به رنگ شب، سیاه
گفت حافظ! آشنایان در مقام حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و غمگین غریب
معشوق گفت: ای حافظ ، آشنایان (با اینکه مرا میشناسند) در حیرت و سرگشتگی هستند. اگر غریب خسته و بیگانهای غمگین چون تو دور از من باشد، بعید نیست.
آشنایان : عارفان و سالکان آشنا به اسرار الهی
حیرت : یکی از مقامات عرفان که شخص عارف در هنگام تفکر دچار حیرت میسود از اینکه دانستههای خود را هیچ میبیند.
دور نبود: بعید نیست
احمد خرمآبادیزاد در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵:
مصرع دوم بیت 5 هم از نظر وزنی ایراد دارد و هم از نظر معنی.
چون در مصرع نخست سخن از زخم مار است، پس باید در مصرع دوم تریاک (=پادزهر) به کار بیاید. مصرع دوم در دو نسخه خطی به ترتیب چنین است «تریاک باید از لب تو نه دم و فسون» و «تریاک باید از لب تو نی دم و فسون».
البته، بنا به همان دو نسخه خطی، این غزل دارای 11 بیت است:
تا بر کنار حسن نشست ابرویت چو نون/دارم چو واو غرقه دلی در میان خون
خون دلم ز دیده برون شد ز آرزوت/آری ز دیده هرچه شد، از دل شود برون
ماه شب چارده گر نیست جز رُخَت/حسنت چراست چون مه نو دم به دم فزون
گویی ز ابر تیره دُر فشان شدهست/برق روی تو در میانۀ آن خط قیرگون
با مشکبار سلسلۀ زلف پر خَمَت/عقلی ندارد آنکه نگیرد ره جنون
دزدیده بود هندوی زلفت دلم از آنک/بستند در دوارس او بخت واژگون
گر شد زبون غمزۀ آهووَشَت دلم/نهشگفت از آنکه عشق کند شیر را زبون
از وقت آنکه حلقه به گوشت چو دف شدم/شیرین لبت چو نای دلم داد تا کنون
آنرا که مار زلف تو بر دل زدهست زخم/تریاک باید از لب تو، نی دم و فسون
در پای تو فکنده سر خویش دیدهام/آندم که شد به حسن تواَم دیده رهنمون
ز ابن یمین اگر طلبی جان نازنین/بس لاابالی است بگوید چرا و چون
برمک در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان:
سرش را بپیچم ز کندآوری
مباید که جوید دگر مهتری
برمک در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۶۰ - دانش پرسیدن کامداد، برماین را و پاسخ او:
بپرسیدش از بتری و بهی
که خوانند با دانش و فرهی
پرسید
بتری و بهی چیست و چه کس بادانش و فرهی خوانند
به هر روی ابلهی نابجاست
برمک در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان:
zouar زیار و زواری پیشکار و جیره زندانیان و این پیوندی با عربی ندارد
چو روزی برآمد نبودش زوار
نه خورد و نه پوشش نه اندهگسارمنم بیزواری به زندان شاه
کسی را به نزدیک من نیست راه
-سوی خانه رفتند از چاهسار
به یک دست بیژن به دیگر زوار.
فردوسی.
که بیژن به توران به بند اندر است
زوارش یکی نامور دختر است.
فردوسی.
بهارش تویی غمگسارش تو باش
بدین تنگ زندان زوارش تو باش.
فردوسی.
.شادان شده ای که من به یمگان
درمانده و خوار و بی زوارم.
ناصرخسرو.منم بیزواری به زندان شاه
کسی را به نزدیک من نیست راه
فردوسیدرم رباید تیغ تو زانش در سر خصم
کنی به زندان و ز مغز او دهیش زوار
اسکافی
سیامک یوسفی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷:
به جان جمله جانبازان ز جانم
به جان رستگارانش برستم
شاید در مصرع اول "ز جانم" درست تر است زیرا معنی کل بیت اینست که "از جان برستم"
خدا میداند
برمک در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان:
نجستند جز داد و بایستگی
بزرگی و رادی و شایستگی
اکبر کریمی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:
سلام.
دوستان می شه مصرع دوم از بیت اول را بصورت زیر تفسیر کرد؟
که از عظمت و بزرگی بهرام، آهو و روبه به آرامی زندگی می کردند و آهو می توانست بچه بدنیا بیاورد و روباه کاری بکارش نداشت
برمک در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان:
نیاگان ما تاجداران شهر
که از دادشان آفرین بود بهر
شهر بچم مملکت است شهر و شاه از یک ریشه اند
همایون در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:
غزل عرفان کلاسیک که مستی را برای توصیف حق آنگونه که خودشان می پسندند و خلاف باور زاهدانه است بکار میبرند تنها بهانه و ادبیاتی است که در ستیز با باورهای دینی بهشت و دوزخ و مذهب تقلید است و از آن فراتر نمیرود از غزل های پیش از شمس
افسانه چراغی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان: