گنجور

 
ملا احمد نراقی

کآمد از دربار عزت جبرئیل

کاروان ملک سرمد را دلیل

گفت بعد از صد درود و صد سلام

کای فراز قاب قوسینت مقام

گویدت حق با سلام و با درود

کای وجودت هر دو عالم را گشود

کشته خود را در ره ما هرکسی

پشته ها از کشته ها دارم بسی

در سر کویم که میدان وفاست

پشته های کشته از تیغ رضاست

هر سر خاری سری آویخته

جان پاکان بر سر هم ریخته

لیک می خواهم من از تو کشته ای

هم به همراهش ز کشته پشته ای

ای حبیب مجتبای پاک من

بی سر از تو کی سزد فتراک من

چون تو بر خوبان سری و سروری

از تو می خواهم به فتراکم سری

با پیام آور چنین گفت آن همام

ای سر و جانم فدای این پیام

این سر من این تن و این جان من

جملگی قربان آن سلطان من

اهل بیتم جملگی آن تواند

جان به کف در راه قربان تواند

این من و این عترت و این آل من

کو منی کو عید ما ای ذوالمنن

هین بفرما در کجا و چون کنم

تو یکی گو من دو صد افزون کنم

گفت جبریل ای رسول نیک رای

از تو می خواهد حسینت را خدای

گفت دارم عالمی جان باخته

خویش را قربانی من ساخته

چون حسینم نیست لیکن کشته ای

در سر کویم به خون آغشته ای

نیست شمعم را چو آن پروانه ای

نیست بحرم را چون آن دردانه ای

گلشنم را نیست چون آن بلبلی

نیست رنگینتر به باغم زان گلی

این گل رنگین به باغ من خوش است

غنچه ی نشکفته در گلشن خوش است

منزل خورشید باشد آسمان

آفتابی کی سزد در خاکدان

سرو خوش باشد ولی در بوستان

طوطیان را خوش بود هندوستان

خاصه آن طوطی خوش گفتار من

عندلیب گلشن گلزار من

خاصه آن طوطی هند لامکان

خاصه آن طوطی هندستان جان

چون از آن ما بود با ما خوش است

جای ماهی لجه ی دریا خوش است

خاصه آن ماهی که از دریای ماست

زنده از دریای توفان زای ماست

هم سر او در خور چوگان ماست

هم تنش شایسته ی میدان ماست

گفت می خواهم حسینت سرخ رو

سرخ رو لیکن ز خوناب گلو

خواهمش بینم سر از پیکر جدا

تن جدا در خاک و خون و سر جدا

برده خواهم خواصگان پرده اش

قدسیان در حرم پرورده اش

خون او خواهم روان بر روی خاک

پیکرش خواهم ز خنجر چاک چاک

تشنه می خواهم ببینم آن لبان

در کنار دجله ی آب روان