گنجور

 
مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

به دمی چراغشان را ز چه رو نمی‌نشانی

بگذار کاهلی را چو ستاره شب‌روی کن

ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی

دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران

چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی

سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری

که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی

نه دو قطره آب بودی که سفینه‌ای و نوحی

به میان موج طوفان چپ و راست می‌دوانی

چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت

به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی

چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد

سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی

تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی

که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی

تو اگر روی و گر نی بدود سعادت تو

همه کار برگزارد به سکون و مهربانی

چو غلام توست دولت کندت هزار خدمت

که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی

تو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپد

تو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانی

به فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسی

که خدا تو را نگوید که خموش لن ترانی

خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری

دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی

دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را

اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۸۳۰ به خوانش علی اسلامی مذهب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی

منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی

چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم

در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی

رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه