ملیکا رضایی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۳ در پاسخ به محمد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
در پاسخ به جناب محمد :
گرد آفرید اسب را سر بلند به دژ حرکت داد ،راند یا راهنمایی کرد
ملیکا رضایی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
سلام
بیت ای که شما قرار دادید باید به صورت زیر تصحیح گردد
بزد بر کمربند گردآفرید زره بر برش یک به یک بردرید
ملیکا رضایی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۰ در پاسخ به علیرضا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴:
البته که اینجور نمایان است در دید شما ؛اما اگر با نگاهی بهتر دید این ها برآورد نخواهد شد ؛در ضمن گرد آفرید حیله و مکر کرد چون دید که گرفتار شده است و تنها راه را همین دانست و با این کار از آبروی خاندان خویش محافظت کرد
آصف در ۴ سال قبل، یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۱:
با سلام در دیوان شمس استاد اردوان بیاتی مصرع اول مخمورم و پرخواره اندازه نمیدانم قید شده
سفید در ۴ سال قبل، یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۸:
شمس تبریزی تناقض چیست در احوال دل
هم مقیم عشق باشد هم ز عشق آوارهای...
ho۳ein۰۲۱ در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۷۲:
ای به ما نزدیک همچون جان و دور از ما چو دل
کرده ام از شوق لعلت دیده را دریا چو دل
بسیار زیبا و خواندنی
ho۳ein۰۲۱ در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۳۱:
چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟
چند کشم جور و ستم، وا دل من وا دل من
بسیار زیبا
آینۀ صفا در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵:
My beloved must be so
that the soul grabs unto her saddle
My minstrel must be so
that Venus perishes alongside her
A chalice have I
that ridicules the sea
A crazed heart have I
that evades all tape and tip
O creator thou knowest
never my soul suffers from thee
For no fish ever
from water seeks remedy
Huzza to the existence of thine
Huzza to the drunkenness of mine
For thee existence adorns
for me drunkenness adorns
Hush and halt [Rumi]
for this Love you’ve chosen
Grants a delight free of woe
Approves all with no veto
احمـــدترکمانی در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
گل مژده باز آمدنت در چمن انداخت
سلطان صبا پُر زر مصریش دهان کرد
از دامن کُه تا به در شهر بساطی
از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد
((آسمان چه خیمه زیبایی زده امروز))
ملیکا رضایی در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
با سلام نظر بنده از ابیات ابتدایی شعر این هست:
مولانا در ابتدا عرف بودپارسا و سپس با شمس آشنا شد و تغییراتی شگرف در اندیشه های وی رخ داد که با توجه به اشعار دیوان شمس و مثنوی معنوی وی میتوان مقام اندیشه و روح و باطن وی را دید.خب میتوان گفت که مولانا در آغاز مثنوی شمس را توصیف کرده است یا به گونه ای توصیف حال خود و اطراف ش را بیان کرده است ؛مولانا واژه نی را به کار برده است ،...او اشاره میکند که این نی که بر دست است و با آن آواز بیرون میآید داستان مرا حکایت میکند (داستان آدمی را حکایت میکند یا باز گوی میکند )از جدایی آدمی شکایت میکند (در واقع میگوید که آواز این نی سخن میگوید و میراند همچون کسی که این نی را به صدا میآورد و آوازش همان شکایت این کس هست )در واقع مولانا نی را همان خود ش فرض نموده است و آواز نی را همان حرف خود دانسته است و در این شعر از دنیایی سخن میگوید که در آن جدایی رخ میدهد
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ... :مولانا میخواهد از فراق و جدایی بگوید ولی ناتوانی خود را بیان میکند و میگوید سینه پر از درد من زخمی ست و دیگر توانایی حرف زدن از اشتیاق به یار و ...را ندارد
و از این بیت به بعد مولانا چیز دیگری را میگوید :
هرآن کس که از اصل و وجود خود دور شود از احوال و حال خود و دل ش آگاه نمیشود ؛مولانا به اصل آدمی اشاره میکند که آن خدا هست و نیاز هر آدمی ست و به سرشت و خلقت انسان که از خدا بوده و به خدا باز میگردد اشاره میکند .پس مولانا میگوید که هر انسانی که خودش را یعنی خلقت اش را از یاد ببرد و خود را انکار کند یعنی اصل خویش را انکار کند ،هیچ گاه از احوال دل و خویش آگاه نخواهد بود .او میگوید که من در هر جمع و گروهی ناله کنان و زار هستم و همدم بد حالان و خوشحالان هستم که اشاره به سرگردانی مولانا دارد .
مولانا میگوید که هر فردی فقط با اندیشه و گمان خودش مرا شناخت و با تکیه بر همین شناخت که منشا ش گمان اوست با من دوست شد و هیچ کس نبود که از درون و وجود من به اسرار و حقیقت من دست پیدا کند .
مولانا در این شعر از عشق و جدایی میگویداز سرگردانی و حیرانی میگوید از تنها بودن خود میگوید مولانا از عشق و عاشق و معشوق میگوید او خود را نی دانسته یا نی را خود دانسته است و زبان نی و خود را زبان خو و عاشق دانسته است و به یاری اشاره دارد که به شکل شمس تبریزی بر چشم او نشست ولیکن این شمس تبریزی از دنیایی دور و نزدیک آمده بود او شمس را آدمی دانسته که همچون چیزی که در خواب بینی و واقع شود واقعیت گشته ...گویی شمس تبریزی برای مولانا اولین پله در راه رسیدن به خدا بوده است و عجیب است که برای ما انسان ها اولین پله برای رسیدن به خدا چه هست ... .
ع م در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
درود بر همه
فراز عزیز وزن شعر در اصل فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن است که با توجه به اختیارات شاعری در علم عروض ، در رکن اول بعضی از ابیات فاعلاتن به جای فعلاتن آمده است .
دیگر اینکه چه اصراریست تمام غزل های حافظ را عرفانی بدانیم؟
روناک در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
یکی از تفاسیری که همیشه از خواندشان لذت می برم تفاسیر جناب «رضا» ست و وقتی نیست انگار چیزی کم است
امیدوارم این متن را ببینند
خدا قوت می گویم و جای خالیتان در حاشیه احساس می شود.
امید سعدی در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:
پاکبازان طریقت را دانی صفت که چیست
بر بساط نرد درد اول ندب جان باختن
حامد مهدوی دوست در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:
بسیار دلنشین وزیبا
محسن در ۴ سال قبل، شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کردهاند:
https://shaareh.ir/darsgoftarhafez2/
تسلیم در ۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان:
هیچ دانی آشنا کردن بگو ...................... گفت نی ای خوشجواب خوبرو
ما در زبان محلی به شنا کردن میگیم " اُشنا" تلفظ " اوشنو"
"آ" آخر هم جزو کلمه است و حرف ندا نیست و کل لغت به معنای شناکردن می باشد
حضرت مولانا درس هایی را در قالب شعر برای بشریت آوردند و همگی آنها پیام وحدت را دارند
پیام این شعر هم در بیت زیر نهفته است همانطور که سایر عزیزان هم اشاره کردندمحو میباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بیخطر در آب ران
کل داستان انسان از این قرار است که درک و حسی که انسان از حضور خود در هستی دارد بی مثال است
یعنی هیچ موجودی به مانند انسان از حضور خود آگاه نیست و این حس بدلیل اینکه حالت دومی برای انسان نداشته است برای او قابل درک نیست که به منیت یاد می شود
یعنی اینکه "من" اینجا نشسته ام و "احساس بودن می کنم" و "ابراز فضل می کنم" و "قصد دارم" و ... همه اینها احساسی منحصر بفرد و خاص انسان می باشد که ناشی از اختیاری است که خداوند به انسان مبذول فرمودند
تا زمانیکه ما مطالب و مفاهیم را با عقل خود می سنجیم ، هنوز از درک بدوریم و فقط رحمت خداوند است که باعث افزوده شدن آموزه هایمان می شود
اگر این بخش را کنار بگذاریم و اختیاری که خداوند به ما بخشیده را به او پس دهیم ( یعنی اختیارمان را به او واگذاریم ) در مسیر محو قرار می گیریم و او ما به محو می رساند "او می کشد قلاب را "
عقل نیازمند آموزش است وگر نه همه چیز را بهم وصل می کند و استنتاج می کند و ... و در نهایت احساس درک و فهم می کند و باعث می شود که جایی برای یادگیری نماند ( یادگیری خودجوش همان چیزی که یک دانشمند از ژرفای وجودش جرقه ای می زند و راهی بسوی علم جدید بوجود می آید )
اگر محو باشیم توی این دنیا بی خطر مسیر را طی می کنیم و به شیرینی مرگ می رسیم که همان یک قدم نزدیک شدن به وصال الهی است
احمـــدترکمانی در ۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
ناوک غمزه بیارو رَسن زلف که من
جنگها با دل مجروح بلا کش دارم
حافظ فقط در مورد معشوقه روح لطیفی داشت.و با دیگران مدارا میکرد.و در اولین فرصت آنها را در تنگ دیوار و با اشعار نفله میکرد
بابک بامداد مهر در ۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:
بر آستانه ی تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
نتیجه گیری غزل و زاویه ی دیدحافظ دراین چندبیت ستیزه نکردن ودرگیرنشدن با روزگاراست.درمواردی پذیرفتن وتسلیم وسربرآستانه نهادن بر روزو شب عربده باخلق خدا کردن ترجیح دارد
کوروش در ۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۴:
تعال یعنی چه ؟
ملیکا رضایی در ۴ سال قبل، یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز: