گنجور

حاشیه‌گذاری‌های یکی (ودیگر هیچ)

یکی (ودیگر هیچ)


یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۰ در پاسخ به دکتر حسن منعم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

به نام او

درود بر اهالی فضل و اندیشه  و اما بعد ...  حضرت مولانا می فرماید که  پای استدلالیان چوبین بود  پای چوبین سخت بی تمکین بود 

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم  یعنی ما انسان ها  در این دنیای پر از نقص و ناکامل به سبب تکامل و رسیدن به تو با همدیگر همنشین گشته ایم !  بنابراین معنی

( نمی توان اینگونه استنباط کرد که از اهالی طریقت هستند نه حقیقت)   

همچنین مثال بعدی که نیاز به توضیح مجدد نیست !

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۸ در پاسخ به کژدم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۷:

در معنی فرقی نمی کند نهایت آرزوها و آمال همان فضولات واضافات راه سلوک است!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۷:

به نام او

هر که را گشت سر از غایت برگردیدن

ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن

هرکسی سرش را از کثافات و فضولات  بیرون آورد و چشمانش به حقیقت گشوده شد می تواند سرگردانی ساکنان این دنیای مجازی را ببیند . از دید مولانا امورات دنیا همه فضولات هستند بجز اموری که مربوط به حقیقت وجود و یافتن بینایی معنوی می باشد.

هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد

بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن

هرکسی که از روی عدم آگاهی مردان راه خدا را افراد بیچاره و حقیری می بیند  در واقع بر عقل و بینش او باید خندید(از روی استهزاء)

هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی

تلخ گردد دهنش گاه شکر خاییدن

هر کسی که هنگام آزمون های الهی منیت بر او غالب شود و لب به شکایت گشاید در هنگام پخش فیوضات الهی دست خالی و ناکام خواهد ماند.

عقل میدانی او خود خر لنگ افتاده است

در براق احدی دید کسی لنگیدن

عقل دنیوی ومنفعت اندیش او در راه یافتن به حریم الهی مانند خر لنگ در گل فرو مانده است و کاری از پیش نمی برد.

آنکه بر اسب رهوار و بینش الهی استوار است هیچگاه از راه صعود به عوالم الهی درمانده نخواهد شد.

ای کسی کز حدثان در حدثی افتادی

چون چنینی تو روا نیست تو را جنبیدن

ای کسی که بخاطر حادثه بوجود آمدن  این جهان تو نیز وجودی یافته ای ! تا هنگامیکه وجودی نیافته ای (یعنی هنوزاز حیوان به انسان تبدیل نشده) هیچ تکلیفی بر عهده تو نمی باشد .

باید اول ز حدث سوی قدم پیوستن

وانگهان بر قدمش نیمچه‌ای ببریدن

باید اول از حادث به سوی قدیم تشرف یافت!!(بدین معنی که موجودات همه حادث هستند و آنکه قدیم است ذات الهی است!) 

بنابراین تا وقتی که موجود از جمادی و نباتی و حیوانی به مرحله انسان شدن نرسیده هیچ تکلیفی بر عهده او نیست و از روی غرایز زندگی کرده و عمر خویش را به پایان می برد اما هنگامیکه وارد انسانیت گشت صاحب اختیار می گردد تا همچنان مانند حیوان از روی غرایز خویش عمر به پایان رساند و یا با تعهد به انجام تکالیف راه میان بری به سمت بالا و نزدیکی به ذات (قدیم) برای خویش بگشاید.

خانه شاه بزن نقب اگر نقب زنی

گوهری دزد از آن خانه گه دزدیدن

از آنجاییکه اولین قدم در راه سلوک طلب می باشد بنابراین اگر طالب نیل به مراتب الهی باشی می بایست که طلب خویش را به جلوه ذات الهی در عالم امکان عرضه نمایی و در زمان مناسب گوهر مقصود را بربایی!

من علامات گهر گفتم لیکن چه کنم

کورموشی چو ندارد نظر بگزیدن

من نشانه ها و آثار این گوهر مقصود را گفتم بنابراین آنکه این معرفت آگاهی و بینایی معنوی را نخواهد مانند موش کور بودن را برگزیده است !

شمس تبریز سخن‌های تو می بخشد چشم

لیک کو گوش که داند سخنت بشنیدن

ای شمس تبریز حرف های پندآمیز تو بینایی و چشم معنا به روح انسان هدیه می کند ولی گوش حیوانات کر است و توان شنیدن سخنان تو را ندارد!!

 

 

 

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

به نام او

سَمَن بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

مراد از سمن بویان کسانی که عطر جانان را از ورای پرده های جان احساس کرده اند و این احساس گنگ آنان را حیران و سرگشته در این دنیا اسیر غمی مزمن نموده است. زمانی این غم دیرین فروکش می کند که ایشان به آرامش رسیده باشند.

اما پری رویان (یار یا همان جانان) آرام و قرار را از روی ستیزه گری با جان از انسان می ستانند چرا که جان متعلق به جانان است و به اجبار یا اختیار از آدمی ستانده خواهد شد!

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند

ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

از روی جفا بر خویشتن اگر دل خویش را به روی حقیقت زندگی بسته نگه داریم بنابراین تا ابدالدهر در بند منیت و هوای نفس گرفتاریم .

اگر از بوی زلف یار که عطر بهشت از آن ساطع است جان خویش را معطر سازیم آنگاه جان فشانی و بخشیدن جان در راه جانان سهل وآسان است.

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند

نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

اگر عمری را در غفلت بسر ببری به غیر از محنت و پشیمانی چیزی عاید خود نکردی مگر اینکه یک نفس با ما زنده دلان بنشینی تا از خواب غفلت بیدار شوی (رستاخیز مردگان)

ذوق و شوق الهی و سیر رو به بالا زمانی اتفاق خواهد افتاد که از خواب غفلت بیدار شوی!!

سرشکِ گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند

رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

راز اشک  گوشه گیران چیست که دریافتن معنای آن همچون یافتن گوهری گرانبها در افلاس و تنگدستی است؟

منظور از سحرخیزان کسانی هستند که از تاریکی جهالت به صبح روشنایی رسیده اند و بیداری معنوی در آنها پدیدار گشته است .بنابراین هر چقدر به این افراد نزدیکتر شویم از هالهء فیض الهی که در پیرامون ایشان است بهره مند خواهیم گشت.

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند

ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

از چشمانم قطرات اشک شوق وصال می بارد ولی همچون یاقوت های خونین رنگ (اناری) نشان از این دارد که دلم خون گریسته است تا بدین وصال نایل آید و به این سهولت و آسانی که زبانم بازگو می کند حاصل نگردیده است!

راز پنهان درونم  که همان شوق وصال یار است را تنها کسانی که به روشن بینی معنوی دست یافته اند میتوانند بخوانند.

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

دوای درد عاشق در رسیدن به معشوق نیست چون در این راه رسیدنی در کار نیست ! 

بنابراین با فکر و ذکر و دعا و حتی فدای جان بدان مقام دست یافتن محال است !!

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

 منصور حلاج  خود را ندید و او را دید  و بهای این دیدن را سردار پرداخت!!!

حافظ را بدین جایگاه خوانده اند ولی چون مانند منصور مرد عمل نبود او را از آنجا می رانند!!

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند

که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند

در پیشگاه حضرتش آنان که مشتاقند نیاز خود را عرضه می کنند ولی یار روی خوش نشان نمیدهد !

چرا که آنان جهت تسلای نیاز خویش به او نیاز عرضه می دارند در صورتیکه عاشق حقیقی وجود خویش را که تنها دارایی خویش است عرضه می دارد!

بنابراین فرق در این است که عاشق حقیقی < من > ندارد و همه < اوست‌ > .

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۹ ماه قبل، شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به روسیاه دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۸:

با درود 

البته این نوشته ها برای چند سال پیش است و آدمی چون تعالی نیابد پس از آدمیت فرود آمده به بل هم اضل می رسد!! در پیمودن سیر الی الله این فراز و فرود ها به کثرت پدیدار می شوند. 

خداوند انسان را آزاد آفریده است و راه را فرا روی او گسترده است و ای بسا مسیر درستی که به سرانجام غلط می رسد و چه مسیرهای غلطی که سرانجامی شگرف و متعالی داشته است!

پس هرکه از منیت خویش خارج نگردیده در سیر الی الله سمت معکوس را پیموده و به بردگی شیطان نفس نایل می گردد. در حقیقت در صلاحیت هیچ فرد مستقلی نیست که اذعان دارد که من از منیت خویش خارج گشته ام . می بایست آنکه در مراتب سلوک از او بالاتر است این ادعا را تایید نماید.  اما در همین مسیر انسان به جایی می رسد که بیننده می شود یعنی پرده هایی از مقابل دیدگان او کنار رفته و حقیقت مطالب را عریان می بیند (همچون بابا طاهر که لقب عریان به دلیل بینش او در درک حقایق بصورت عریان بوده است.)

بنابراین هر حرفی در معنی هم مثبت است و هم منفی و بستگی به جهت ناظر دارد که روی به کدامین سوی دارد!؟

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:

به نام او

حجاب چهره جان می شود غبار تنم        خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

تن من غباری است که بر چهره جان نشسته است . من یک وجود بدون وجود هستم که آنچه که موجودیت من است در ظاهر این تن من می باشد که آنهم عاریه است و چون غباری است که بر چهره جان که وجود دارد نشسته و آنرا از دیدگان من پنهان داشته است! 

به عبارت دیگر موجودیت من با دو عامل تن و جان تعریف می شود که یکی در دنیای ظاهر و دیگری در دنیای باطن است. تن مرا به دنیا وابسته کرده و جان مرا به عالم بالا می کشاند!

بهترین زمان آنهنگام است که این غبار تن را از روی جان برمی دارم و آزادانه در فضای یکتایی جان ها به پرواز در می آیم.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

با درود جناب برگ بی برگی 

پس از مدتها بطور اتفاقی (البته هیچ چیز اتفاقی نیست!) در مراجعه به سایت گنجور به این غزل برخوردم و با مرور حاشیه ها به نوشتار حضرتعالی رسیدم و الحق که همچون سابق حق کلام را در تفسیر این غزل بیان فرموده اید. بی شک جویندگان  حقیقت کمال استفاده و لذت را از تفاسیر شما خواهند برد. پویا و مانا باشید.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۶ در پاسخ به هو۱۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

اینکه حضرت حافظ درویش مسلک بوده  به احتمال قوی درست باشد ولی نه درویش نعمت اللهی بلکه گفته شده از ملامتیان بوده است . در ضمن ملامتیان جزو دراویش اهل طریقت نیستند بلکه از اصحاب حقیقت می باشند که در مراتب سلوک بالاترین درجه یعنی سیر فی الله (و نه سیر الی الله ) است.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

به نام او

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی         خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

در تمامی خلوتگاه های عارفان کسی همانند من واله و شیدای یار نیست!

خرقه ای که بر تن دارم  را  در پیروی از فرقه خاصی کسب کرده ام و دریافت ها و الهامات خویش را از طریق دیگری دریافت می نمایم!!

اگر منظور از گرو نهادن خریدن می جهت میگساری بود پس باده را چرا گرو می نهد؟! 

اصلا انسان بلند نظری همچون حافظ خرقه و دفتر را گرو می گذارد که چه چیز بهتری کسب نماید؟!  بنابراین منظور از گرو بودن یعنی وابستگی به دو مرجع متفاوت!

دل که آیینه شاهیست غباری دارد               از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

دل که نشان دهنده کمال انسان (انسان کامل) است پرده ای آنرا پوشانده و من قادر به دیدن حقایق نیستم و شک دارم که آنچه که من میبینم آیا اصل حقیقت است و یا ذهن من مرا می فریبد لذا از خداوند می خواهم کسی از اولیاء خویش را که قاطعیت در تشخیص  حقایق دارد جهت راهنمایی بر من بنماید.

کرده ام توبه به دست صنم باده فروش         که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

توسط فرشته الهام و وحی توبه نموده ام از اینکه بدون حضور ولی خدا به کشف حقایق نپردازم.

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج              نروند اهل نظر از پی نابینایی

اگر چشمان اشک آلود من نشان دهنده رسم عاشق کشی چشمان تو ست رنجیده خاطر مباش زیرا این حقیقت را دریافته ام که حقیقت بینان (بینندگان-اولیاء) خود را به نابینایی چون من نشان نمی دهند!

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان                 ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

حقیقت وجود را آنکسی می داند که هستی خویش را در معرض آتش قرار داده و با سوختن خویش روشنایی به ارمغان آورده است و گرنه آنکه از دور دستی بر آتش دارد جز لاف و گزافه گویی سخنی برای عرضه ندارد.

جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر           در کنارم بنشانند سهی بالایی

برای یافتن یکی از اولیای الهی که مرا به حقیقت هدایت نماید چه رنج ها و خون دلها که نخورده ام 

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست                گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

بدون همراهی ولی خدا رنج و غم بسیاری در مسیر حقیقت است که کشتی ایمن (سفینه النجات) این راه همان وجود شریف و بلند مرتبهء ولی وقت است؟!

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست                  کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی

هیچ سخن دیگری غیر از سخن یار ارزش و اعتباری ندارد که به غیر از وجود او و اینکه وجود تهی خویش را با وجود او پر نمایم هیچ ترس و ابایی ندارم.

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت               بر در میکده ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد                        آه اگر از پی امروز بود فردایی

سحرگه یعنی زمانیکه حقیقتی برملا می گردد و ترسا در اینجا بمعنی نذیر (مخالف بشیر) ترساننده است 

حقیقت این است که تنها راه مسلمانی همان است که حافظ می شناسد و سخن نذیر یا ترساننده آنست که به خود آیید و اسلام راستین را دریابید قبل از آنکه فردایی برای جبران مافات نباشد!

 

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ سال قبل، جمعه ۲۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:

به نام او 

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی  

ای که در دوران جاهلیت بسر می بری  جد و جهد خویش را صرف این کن تا از آنانی باشی که به حقیقت دست یازیده اند.

اگر فکر می کنید که دوران جاهلیت مربوط به اعراب جاهلی بوده و هزار و چهارصد سال از آن هنگام گذشته است پس بدون شک شما یک جاهل تمام عیار و در جهل مرکب گرفتار هستید.

دوران جاهلیت برای هر انسانی از هنگام به دنیا آمدن تا از دنیا رفتن او ادامه دارد مگر اینکه با اسلام و تسلیم آشنا شده و قدم در راه علم حقیقی یعنی علم الیقین گذارد.

در حقیقت انسان زمانی صاحب عقل می گردد که علم الهی را فرا گیرد و علم الهی سرچشمه تمام علوم و دانش ظاهری است.

متاسفانه چون همگان به علوم ظاهری و دانش مدرن مفتون و مسخ گردیده اند هیچگونه توجهی به کسب علم الهی ندارند حتی آنان که به کسوت روحانیت هستند نیز  به نقل قول از روایات منسوخ پرداخته و به منبع دسترسی ندارند و جزو تکذیب کنندگان (مکذبون) آن می باشند!!!

اهالی شریعت و طریقت جزو دسته مکذبون هستند و اهل معرفت  متحیرون  و اهل حقیقت متعقلون می باشند.

در حقیقت اشعار شعرایی مانند حافظ زکات علم ایشان است که پرداخت نموده اند!! چرا که زکات علم آموختن آن است ولی آنان که می آموزند انگشت شمارند!!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

به نام او

اگر حواشی را یکبار از اول تا به آخر مرور کنیم به چند نکته پی می بریم . اول آنکه اهل شریعت یعنی متعصبان کور حافظ را هم کیش خود می پندارند (شامل مسلمان و زرتشتی و کلیمی و...) و برای اثبات درستی پندارشان حاضر به مقاتله می باشند!  دوم اهل طریقت که در ظاهر روشن فکرترند و خود را موجه تر می دانند و اندرز و پند می دهند ولی اینان نیز گرفتار شیطان نفسند و دور از حقیقت!  سوم اهل معرفتند و همگان را به صلح و خوبی و انصاف رهنمون هستند ولی ایشان نیز حیرانند و به حقیقت امر دست نیافته اند!  و اما از اهل حقیقت تنها یکی و خود حافظ هستند که هر چه می گویند گوش شنوایی نیست ! 

حال خوش و احوال خوش و نغمه بلبل و انرژی مثبت و هر چیز این جهانی هدف نیست ! بلکه اثرات جانبی  نوشیدن می الهی یا معنوی است و آنچه اصل است دستیابی به حقیقت وجود است که هرکسی به تنهایی باید این راه صعب العبور را طی نماید و شیخ و مرشد و پیر تنها دلیل (بمعنای راهنما) این راهند!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

به نام او 

جام به معنای جسم است که در شکل کامل آن جام جهان بین می گردد. 

گفت این جام جهان بین به تو کی داد حکیم                گفت آنگاه که این گنبد مینا می کرد 

بنابراین آنگاه که این گنبد مینا را درست می کرد یعنی در نقطه آغازین زمان برای این جهان (ونه جهان های دیگر) او تو را بدرجه حکمت آفرید !؟ ولی چرا الان خبری از این حکمت در تو نیست ؟ برای اینکه تو در دنیای ذهنی خود گرفتاری و از حقیقت سر سوزنی درک نفرموده ای !

حالا منظور خیام چیست ؟ می گوید آفریدگار این جام یعنی جسم را برای منظوری خاص آفریده و به او عقل و درک داده و بسیار لطف و محبت در حق او انجام داده است تا در نهایت این جام به دیدگاه خدای دست یابد و جام جهان بین گردد ولی چه اتفاقی می افتد که او این عزیز کرده خویش را نیست و نابود میکند ؟  جواب بسیار ساده است . چون این جام یا جسم آرزوی خلود در دنیای خیالی خویش را دارد پس محکوم به فنا و نابودی است!

در اینجا این سوال اساسی پیش می آید که در نهایت کار انسان به فنا خواهد کشید پس تفاوت در کجاست؟

اصحاب حقیقت (توجه داشته باشید که نه اصحاب شریعت و نه اصحاب طریقت بلکه تنها اصحاب حقیقت که راستگوی حقیقی هستند!) گویند هنگامیکه انسان در مقابل حقیقت قرار می گیرد یا تسلیم محض آن گردیده و خویش را فنا می کند و بقا می یابد و یا در من ذهنی غوطه خورده و به فنا می رود!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۷:

به نام او

هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن                             چو حریف نیک داری تو به ترک نیک و بد کن

مستی از نوع مستی بیداری و هشیار شدن به آگاهی معنوی است . در سیر معنوی پس از گذر از شریعت و طریقت و خلاصی از چنگال ذهن  سالک به هسته مرکزی آگاهی یعنی حقیقت وارد می گردد.

*شریعت و طریقت سیر الی الله می باشند و حقیقت سیر فی الله است.

قوانین وادی حقیقت با سایر طبقات سلوک کاملا متفاوت است و در واقع ریشه و منبع قوانین از آنجا سرچشمه می یابد ولی نکته اصلی در اینست که سالکی که گام به وادی حقیقت می گذارد خود بخشی از این حقیقت ناب می گردد و هر آنچه که او از مقام مکاشفه ارمغان می آورد شکل و فرم واقعیت به خود می گیرد .

حریف نیک بمعنای استاد یا همراه آگاه از مراتب بالاتر حقیقت است که از مسیر اصلی آگاهی دارد و منازل وادی حقیقت را تا سرچشمه می شناسد.

در اینجا سالک خود مولانا است که در دیدار با شمس مست هشیاری گشته و اینک از او طلب استمداد دارد تا هشیاری بیشتری به او برساند. شمس را همراه نیکویی در فراسوی نیک و بد یافته است .

منگر که کیست گریان ز جفا و کیست عریان                   نه وصی آدمی تو بنشین و کار خود کن

در این سطح آگاهی ، منیت رها گردیده و دیگر از من ذهنی اثری نمانده است . افعال انسان با مقیاس خوب و بد نسبت به منافع انسانی خویش سنجیده می شود ولی حقیقت وجود فراتر از منافع انسانی است و معیار اصلی برای سنجش ، خواست مقام متعال و اولیای اوست که بطور طبیعی متضاد با منافع انسانی است.

با این نگرش بیشتر خواسته ها و آرزوهای انسانی باعث خروج انسان از مسیر حقیقت گردیده ومسبب انحراف از کمال آدمیت است! بدین معنی که در بسیاری از موارد حتی حرکت های عام المنفعه و خداپسندانه نیز باعث شر و انحراف است! چرا که مجوز ولی وقت و استاد حقیقت مبنی بر انجام آن کار صادر نگردیده است.

لذا در قرآن نیز داریم که ان الانسان لفی خسر   همانا انسان در خسران و زیان است ! بدین معنی که انسان تا زمانیکه عموم افعال او از روی خواست و اراده خویش است زیانکار است و راه عبث پیموده است .(حتی عبادات و امور خیریه که بدون اذن ولی حقیقی وقت صادر گردد نه تنها راه او را به سوی روشنایی نمی گشاید بلکه بیشتر در دام جهالت و گمراهی، ابدالدهر به اسارت می کشد.)

بنابراین به حقیقتی ظریف پی میبریم و آن اینست که اهالی شریعت و طریقت متعصبانی کورباطن بیش نیستند و بدون شک در مواجهه با سخن حق جبهه گرفته و شخص حقیقت گو را مرتد و محارب می خوانند! دلیل بلاشک این مطلب آنست که شخصی که باطن او کور و کر نباشد با شنیدن سخن حق منقلب شده و انقلاب درونی در او حاصل آید که به خروج او از باتلاق شریعت و طریقت انجامیده و او را به وادی ایمن حقیقت رهنمون می گردد. مصداق این مطلب است که  « در خانه اگر کس است یک حرف بس است»

اولین جرقه روشنایی ذهن زمانیست که شخص به کور وکر بودن خویش معترف می گردد و استمداد می طلبد!

نظری به سوی می کن به نوای چنگ و نی کن                نظری دگر به سوی رخ یار سروقد کن

تاریخ ولادت آدمی از این نقطه شروع می شود و نظر او به سوی حقیقت گشوده می شود و گوش او حقیقت را همچون نوای چنگ و نی می نیوشد. آنگاه است که عظمت خداوند را  در دل خویش درک می کند ! و وجود او را درمی یابد. تا قبل از این سوی و سمت معکوس را درک کرده بود و در خسران بود ولی از این نقطه سیر فی الله در او آغاز گشته و به سمت کمال آدمیت رهسپار می گردد.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

تک تک کلمات به تنهایی و بیت به بیت معنی بسیار عمیق دارند ولی چشم و گوش ما بسته است و تنها به خوانش صحیح اکتفا کرده و به سرعت از یکایک ابیات می گذریم ! زیرا من ذهنی می گوید اینکه ساده است و مبرهن ! نیاز به اتلاف وقت نیست ! بخوان و بگذر ! در صورتیکه به جرات می توان گفت که عمده مطلب کتاب شاهنامه در این آغاز کتاب نهفته است و هرکس مطالب این شعر را فهمید عنوان حکیم برازنده اوست!

در تفسیر هر بیت آن می توان کتابها نوشت ! از خداوند بخواهیم که نور ایمان بر ما بتاباند ! الهی آمین

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

به نام او

(ب) را از (ب) بسم الله دانسته اند و در تفسیر آن گویند که تمامی عالم امکان در (ب) بسم الله و ایضاً در نقطه زیر (ب) جمع گردد و نقطهء پرگار وجود است که آنهم وجود مبارک علی ع است. (البته این در سطح بنده نیست و تنها شنیده و خوانده را عیناً ابراز میدارم.) و اما بعد ..

نام خداوند نشان از آن دارد که خداوند نام دارد !  وقتی خداوند می گویند یعنی خدای خدایان ( خدا جایگاه آن وجودی است که صاحب نام است و چون عالیترین وجود عالم امکان انسان است بنابراین جایگاه خدایی برای انسان است ولی جایگاه خداوندی برای آدم است!!)

بنابراین تنها یک خداوند وجود دارد که آدم است ! ( ولی انسان نیست!)

انسان برای اینکه توامان جنبه الهی و شیطانی را داراست تا زمانیکه از میان شعله های آتش جهنم عبور نکرده و به خلوص نرسد به مقام آدمیت و خداوندی دست نخواهد یافت.و دو خدای مونث و مذکر و یک فرمانروای زمینی بر سرنوشت بشر حکمفرمایی دارند که بصورت نمادین با نام های شیطان و دجال و گاو نمود یافته اند.

بنابراین خداوند جان و خرد  یعنی خدای خدایان که جان تمامی جانداران مال اوست و کمال خرد نیز از اوست!

کزین برتر اندیشه بر نگذرد  بمعنای اینکه اندیشه و تفکر راهی به بالاتر از این مقام  ندارد ولی بمعنای این نیست که خدایی بالاتر از آن نیست! چرا ؟ بخاطر اینکه اندیشه و خرد در اختیار خداوندی است که در ادامه توضیح داده است.

خداوند نام یعنی تمامی نام هایی که در عالم امکان موجود است از طرف او نام گذاری شده است و خداوند جای بمعنای تمامی جا و مکان عالم  ممکنات از وجود اوست .

خداوند روزی ده رهنمای  یعنی خداوندی که روزی مادی و معنوی انسانها را او مشخص کرده و خود اوست که انسانها را مستعد پیمودن راه خویش نموده و به سوی خویش می خواند یا از جانب خویش دور می گرداند!

بنابراین تجلی ذات خداوندی در هر جهانی در صورت خداوند آن جهان است و تجلیات متعددی وجود دارد که خارج از حیطه وهم و گمان و پندار آدمی است!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال قبل، یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷:

به نام او
درود بر همه هم میهنان گرامی
در طول تاریخ این سرزمین بزرگان بسیار زیسته اند و برخی آثاری از خود بر جا نهادند و برخی نیز با اینکه بسیار بزرگتر بودند بدون هیچ اثر و رد پایی گذشتند و رفتند.
متاسفانه آنان که بزرگان حقیقی بودند فاصلهء تفکراتی بسیار زیادی با مردم عوام داشتند چنانکه این فاصله از میان قرن های متمادی تا حال حاضر حفظ گشته و مردم عوام گرچه نوع زندگی کردنشان بهبود یافته و علوم روز و دانش و فن آموخته اند ولی از لحاظ حکمت و معرفت هیچگونه تغییری نکرده اند.
بحز معدودی انگشت شمار که حقیقتا بدنبال تهذیب نفس و کسب معارف الهی بوده اند مابقی همان عوام هستند گرچه عناوین دهان پرکنی همچون علامه و دانشمند و فقیه را یدک می کشند!
حکیم حقیقی آنست که از کلامش آتش ساطع می شود و بسته به ظرفیت ادراکی شنونده جسم و جان او را به آتش می کشد و او را به چالش می کشاند. ولی هر انگیزشی به مسیر صحیح منتهی نمی گردد چرا که مسیر معرفت از ذات سرچشمه می یابد و ذره ای ناخالصی مسیر را به انحراف می کشاند!!!
بنابراین علامگان را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

به نام او
هرچه تفسیر برای مفسر واضحتر باشد برای دیگران غامض تر می گردد ( این خود گنگی زبان کلمات است) و شعر که زبان استانداردی است برای بیان ارتعاشات حسی بین ذهن کل و ذهن جزء .
و سایر اجزاء تا به سطح ارتعاشات شاعر دست نیابند از درک معنی عاجزند!
آنکه در سطح شعوری عام است شعر شاعر در او همان ارتعاشات در سطح عوام را ایجاد می کند
و هر چه سطح شعور انسان بالاتر می رود بالطبع ارتعاشاتی با بسامد بالاتر را درک می نماید.
چون همگان از جان حیوانی برخوردارند بنابراین ارتعاشی که از شعری با ارتعاش وجودی فردی هماهنگ می گردد تاثیر خوبی بر او دارد و باعث ایجاد حس تحسین و شعف در او می گردد .
ولی ارتعاشات لطیفتر یعنی فرکانسهای بالاتر در حیطهء جان جان است و برای آنانکه جان جان را نپرورده اند قابل درک و وصف نیست و لذا سر به طغیان و استهزاء و ناملایمت با آنان می نهند که پرده های بالاتر را درک نموده اند .
همین طور است برای منازل بعدی که از درک منازل بالاتر عاجزند و هرآن احتمال طغیان و سقوط محتمل تر می گردد.
تنها آنانکه به حریم جان جانان وارد می شوند از سقوط و بازگشت ایمن می گردند که به گفته حافظ
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

به نام او
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
شاهد قدسی جان جان است و دسترسی به آن هنگامی میسر است که از من و از جان گذشته باشی
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
خواب و آسایش بر من حرام گشته در این اندیشه که چگونه می توان به جان جان دست یافت؟!
درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
اعتنایی به سالکان و آمرزش و اعطای ثواب اعمالشان نمی کنی
(در حقیقت این طریقه در اندیشهء ماست که راه سلوک بدین منوال است و هر که به دین او در آید به سر منزل مقصود خواهد رسید ! در صورتیکه تمامی اینها جز پنداشت ذهنی ما چیز دیگری نیست!)
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
از نگاه و منظر تو به عالم نگریستن راه دستیابی به جان جان را از عاشقانت سلب نمود . مشخص است که شراب عشق تو جنون آور است !
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تیر عشقی که بر دل من نشاندی از روی عشوه گری دلم به بیراهه رفت و چیزی عایدم نشد!
دوباره عنایت تو کی شامل حال من شود تا به راه راست هدایت شوم!
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
هرگونه اظهار عجز و تضرع بکار بستم تا نظر تو را جلب نمایم عنایتی ننمودی . شکی نیست که جایگاهت بسیار بلند و رفیع است.
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
سرچشمهء جان از این برهوت بسیار دور و بعید است . ای دل من هشیار باش که بسیاری در صورت یار به کمین نشسته اند تا تو را فریب داده و جان تو را ارزان از چنگ تو بربایند.
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
باید که در پی مرشد و پیری که راه صحیح رسیدن به یار را می داند رهسپار گردی زیرا که هرچه که تا به حال انجام داده ای سراسر غلط و اشتباه بوده است!!
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
ای دل که بارگاه رسیدن به جان جان هستی به مدد الهی بی مهری و آفت های موجود در راه تو را به خرابی و ویرانی رهنمون نگردد.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
حافظ بندهء خاصی است که نظر به خدایی دارد !!
از در آشتی درآ و جان جانانم باش که از دوری تو خراب و خمارآلوده ام!

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

به نام او
با درود بر همه
پیش فرض هایی که در ذهن همه ما نهادینه گردیده به آسانی و در مدت یک سال و دو سال و چند سال از میان نخواهد رفت زیرا که اندیشه غلط یا همان غبار روی حقیقت قرن هاست که بر روی حقایق نشسته و به کوهی از باورهای غلط تبدیل گشته است.
در مورد دین اسلام و قرآن نیز پس از محمد ص هر کسی به نوعی تفسیر به رای مختص خویش را از اسلام و قرآن به عنوان دین مبین اسلام تعریف نمودند در صورتیکه اکثر این تفسیرها غلط و دور از حقیقتی بود که محمد سعی در ابلاغ آن داشت.
حقیقتی که باور آن برای همگان دشوار و غیر قابل پذیرش می باشد اینست که خداوند آنرا که بخواهد به اسلام مشرف می گرداند و مراتب سیر وسلوک را در او نهادینه می کند و در میان مصایب و شداید او را بارها می آزماید تا بدانجا که او به تقریر سخنان خداوند درآید که این به معنی قرآن است.و پس از آن همچنان ادامه مسیر او را به معراج می برد!
بنابراین می دو ساله همان قرآن است ولی نه آن قرآنی که همگان تصور دارند بلکه قرآنی که در سینه خود سالک می جوشد و جاری می شود.

 

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

به نام او
با تشکر از برگ بی برگی عزیز که حق مطلب را بتفصیل ادا می نمایند .
در مورد بیت
می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
آنچه دریافت اینجانب می باشد بدین شرح است
منظور از می همان دریافت فیض سالک است که بسته به مقام یا منزلی که در آن مقیم است مراتب آن تغییر می کند بدین معنی که در ابتدای راه سلوک اتفاقات بصورت نشانه ها یی بر سر راه سالک ظاهر می گردد که اگر به درک آنها نایل آید نشانه ها واضحتر شده و ممکن است بصورت خواب و رویا بر او وارد شوند و هرچه سالک در این راه پیشتر رود به الهام و وحی و حضور خواهد رسید!
بنابراین می دوساله می تواند به معنای وحی کلام بر لوح دل حافظ باشد که بصورت شعر بر زبان او جاری می گردد.
معشوق همان انسان کامل دوران است که چون ماه شب چارده می درخشد.
پس حافظ در راه سلوک به مقامی رسیده که بر دل او وحی می گردد و انسان کامل دوران خویش را نیز شناخته و با او مرتبط می باشد

 

۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode