گنجور

حاشیه‌ها

تسلیم در ‫۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان:

هیچ دانی آشنا کردن بگو ...................... گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو

ما در زبان محلی به شنا کردن میگیم " اُشنا" تلفظ " اوشنو"
"آ" آخر هم جزو کلمه است و حرف ندا نیست و کل لغت به معنای شناکردن می باشد

حضرت مولانا درس هایی را در قالب شعر برای بشریت آوردند و همگی آنها پیام وحدت را دارند
پیام این شعر هم در بیت زیر نهفته است همانطور که سایر عزیزان هم اشاره کردند

محو می‌باید نه نحو اینجا بدان

گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

کل داستان انسان از این قرار است که درک و حسی که انسان از حضور خود در هستی دارد بی مثال است
یعنی هیچ موجودی به مانند انسان از حضور خود آگاه نیست و این حس بدلیل اینکه حالت دومی برای انسان نداشته است برای او قابل درک نیست که به منیت یاد می شود
یعنی اینکه "من" اینجا نشسته ام و "احساس بودن می کنم" و "ابراز فضل می کنم" و "قصد دارم" و ... همه اینها احساسی منحصر بفرد و خاص انسان می باشد که ناشی از اختیاری است که خداوند به انسان مبذول فرمودند

تا زمانیکه ما مطالب و مفاهیم را با عقل خود می سنجیم ، هنوز از درک بدوریم و فقط رحمت خداوند است که باعث افزوده شدن آموزه هایمان می شود

اگر این بخش را کنار بگذاریم و اختیاری که خداوند به ما بخشیده را به او پس دهیم ( یعنی اختیارمان را به او واگذاریم ) در مسیر محو قرار می گیریم و او ما به محو می رساند "او می کشد قلاب را "

عقل نیازمند آموزش است وگر نه همه چیز را بهم وصل می کند و استنتاج می کند و ... و در نهایت احساس درک و فهم می کند و باعث می شود که جایی برای یادگیری نماند ( یادگیری خودجوش همان چیزی که یک دانشمند از ژرفای وجودش جرقه ای می زند و راهی بسوی علم جدید بوجود می آید )

اگر محو باشیم توی این دنیا بی خطر مسیر را طی می کنیم و به شیرینی مرگ می رسیم که همان یک قدم نزدیک شدن به وصال الهی است

احمـــدترکمانی در ‫۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

ناوک غمزه بیارو رَسن زلف که من

جنگها با دل مجروح بلا کش دارم

حافظ فقط در مورد معشوقه روح لطیفی داشت.و با دیگران مدارا میکرد.و در اولین فرصت آنها را در تنگ دیوار و با اشعار نفله میکرد

بابک بامداد مهر در ‫۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

بر آستانه ی تسلیم سر بنه حافظ

که گر  ستیزه کنی روزگار  بستیزد

نتیجه گیری غزل و زاویه ی دیدحافظ دراین چندبیت ستیزه نکردن ودرگیرنشدن با روزگاراست.درمواردی پذیرفتن وتسلیم وسربرآستانه نهادن بر روزو شب عربده باخلق خدا کردن ترجیح دارد

کوروش در ‫۴ سال قبل، جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۴:

تعال یعنی چه ؟

syed asad در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۰ - آن سوی افلاک مقام حکیم آلمانی نیچه:

تأثیری که مرحوم اقبال از فلاسفه مغرب از جمله هگل و نیچه پذیرفته جای تأمل دارد

مهدی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس:

غزل درست به این شیوه است:

المستغاث ای ساربان ، چون کارمن آمد بجان

تعجیل کم کن یک زمان ، در رفتن آن دلستان

نور دل و شمع بیان ، ماه کش و سرو روان

از من جدا شد ناگهان ، بر من جهان شد چون قفس

ای چون‌فلک بامن‌ بکین ، بی مهرو رحم وشرم و دین

آزار من کمتر گزین آخر مکن با من چنین

عالم بعشق اندر ببین، تا مر ترا گردد یقین

کاندر همه روی زمین ، مسکین تر از من نیست کس

آرام جان من مبر ، عیشم مکن زیر و زبر

در زاری کارم نگر ، چون داری از حالم خبر

رحمی بکن زان پیشتر ، کاید جهان بر من بسر

بگذار تا در رهگذر ، با تو بر آرم یکنفس 

دایم زحسن آن صنم ، چون چشم او بختم دژم

چون زلف او پشتم بخم ، دل پر ز تف رخ پر زنم

اندوه بیش آرام کم، پالوده صبر افزوده غم

از دست این چندین ستم ، یارب مرا فریاد رس

چون بست محمل بر هیون ، از شهر شد ناگه برون

من پیش او از حد برون ، خونابه راندم از جفون

کردم همه ره لاله گون ، گفتم که آن دلبر کنون

چون بسته بیند ره ز خون باشد که گردد باز پس

هر روز برخیزم همی ، در خلق بگریزم همی

با هجر بستیزم همی ، شوری بر انگیزم همی

رنگی بر آمیزم همی ، می در قدح ریزم همی

در باده آویزم همی ، کانده گسارم باده بس

پگاه در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعاء حاجت آفرید‌؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد؛ کی ‌«امن یجیب المضطر اذا دعاه»؛ اضطرار‌، گواه استحقاق است:

دوستان این چه تفسیره انجام میدید 

این شعر در مورد نیاز و دریافته حقیقت شعر اینه که شما فقط برای درخواست به جهان امدید و اجابت کار شما نیست 

بیت هرکجا کشتیست آب آنجا رود اشاره به کشتی سازی نوح روی کوه داره که جایی کشتی رو ساخت که آب تا اونجا رفت 

شاه شمشاد قدان در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

در بیت دوم، ه از واژه «بلکه» جا افتاده است.

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد 

«بلکه» آتش در همه آفاق زد

ممنون می‌شوم اصلاح بفرمایید

 

 

 

احمـــدترکمانی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳:

در بزم پادشاه نگر این کاروبار گل

وین باده ببین شده به طرب دستیار گل

تا با می کهن گل نو سازوار شد

گل پیشوای می شد و می پیشکار گل

شاها همه زشادی بزم رفیع توست

این سرخ رویی گل و این افتخار گل

 

مهدی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۲ در پاسخ به Polestar دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸:

 سلام. از این شعر نمی شود اینطور برداشت کرد که بهار نسبت اینکه نظم جهان حکمت الهی است یا نه شک داشته است. بیت «خامش نشین که تعبیه نظم این جهان/ از حکمتست‌ یا نه به دست من و تو نیست» نشانگر این است که بهار می خواسته تا شعرش برای همه اقشار جامعه حتی آتئیست ها و ندانم گرایان مقبول افتد و در ایمان شاعر خللی ایجاد نمی شود بلکه پرسشگری و شک انداختن برای تحقیق و جست و جو شعار اسلام است و موجب تقویت اعتقادات.

مهدی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۱ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست         

هرکه دل دوست جست مصلحت خود نخواست

 

 

 

 

 

 

Polestar در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸:

شاعر هنوز شک داره که نظم این جهان از حکمت است یا نه!

احمـــدترکمانی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۱:

خلاف رای سلطان رای جستن

به خون خود بُوَد دست شستن

بعداز این رای من اینست و همین خواهد بود

من براین هستم و البته چنین خواهد بود

 

عالی در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

‏چه خوشبختیم ما که زبان همچون قندِ ‎پارسی را درک می‌کنیم و می‌توانیم شیرینی و نمک توامان سخن ‎عالیجناب سعدی را دریابیم و از شمیم گلستان و بوستانش بهره ببریم و با غزلیاتِ بی‌بدیلش مست شویم؛ و چه آینده‌بین است سعدی، که می‌داند تا جهان هست، همگان بهره‌مند از خوان گسترده کلام اویند:

هرکس به زمان خویشتن بود

من سعدی آخرالزمانم!

فرزانه در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:

  ۱_ سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش _سحر توسط فرشته وحی از عالم غیب برای من خبر بشارت آمد، که زمان پادشاهی شاه شجاع است،بدون ترس میخواری کن. (امیر مبارز الدین بر کنار شده) ۲_ شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش _ گذشت زمانی که افراد صاحب نظر در کناری بودند (بر سرکار نبودند) با انکه حرف های زیا برای گفتن داشتند ولی مجبور به سکوت شده بودند. ۳_به صوت چنگ بگوییم آن حکایت‌ها که از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش _حال با صدای رسا و آهنگ چنگ از حکایت های صحبت می کنیم که قبل از ان مجبور به بستن دهان خودشده بودیم و در درون سینه می سوختیم . ۴_شراب خانگی ترس محتسب خورده به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش _ از شراب خانگی که دوران ترسِ محتسب را گذرانده با گفتن نوشت باد به شادی روی معشوق بنوشیم . ۵_ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امام شهر که سجاده می‌کشید به دوش _ امام جماعت که همیشه سجاده بر دوش بود، دیشب مست بر روی دوش مستان از کوچه ای که میکده در آن بود می بردند. یعنی امام جماعت که تظاهر به تقوا می کرد اکنون اشکارا و بدون ترس به می خواری پرداخته است. ۶_دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش _ای دل خیرخواهانه برای پیدا کردن راه درست تو را پندی می دهم، آن اینست: به فساد خودت افتخار نکن و زهد و تقوی را وسیله فخر خود به دیگران قرار مده . ۷_ محل نور تجلیست رای انور شاه چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش _فکر و اندیشه پادشاه جایگاه تجلی نور الهی است، اگر قصد نزدیک شدن به پادشاه را داری نیت خودت را پاک و پاکیزه کن .(شاه به اسرار درون اگاه است) ۸_ به جز ثنای جلالش مساز وردِ ضمیر که هست گوش دلش محرم پیام سروش _به جز ستایش و مدح پادشاه کلامی بر زبان به عنوان ذکر نداشته باش، چون او گوش درونش محرم اسرار الهی است یعنی چون ضمیر روشن دارد، از اسرار درون تو اگاه می شود. ۹_رموز مصلحت ملک خسروان دانند گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش _اسرار و رموز مملکت داری را پادشاهان می دانند ، حافظ تو که گدای خرابات هستی ،ساکت باش و فریاد نزن . غزل در باب پایان حکومت امیر مبارزالدین و شروع پادشاهی پسرش شاه شجاع است و اشاره به پایان ممنوعیت ها و خشک مذهبی او با بیان میخواری و آغاز خوردن می می کند. بشارت پایان یافتن ممنوعیت ها و ترس در دوران خفقان امیر مبارزالدین می دهد و برای نشان دادن این پایان محک خود را خوردن شراب و بیان احساسات در زمان مستی قرار می دهد و احساس خود را از خفقان دوران امیر مبارز به اینگونه بیان می کند. امیر مبارزالدین بسیار خشک مذهب بود بطوریکه چون برخی اشعار سعدی را خلاف مذهب تشخیص داده بود تصمیم به سوزاندن صندوق قبر سعدی می کند و شاه شجاع برای ممانعت از این آتش زدن با اشاره به ابیاتی از سعدی او را قانع می کند که سعدی توبه کرده است و مانع به اتش کشیدن می شود.

فرزانه در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴:

  1 _ همی‌ بینیم ساقی* را، که گرد جام می‌گردد ز زرِ پخته* بویی برَ، که سیم اندام* می‌گردد ما داریم می بینیم ساقی را که در حال ساقی گردانی است و به هر کس طالب است از می دهد ،تو از طلا که برای خالص شدن در کوره حرارت میگیرد توجه کن که چطور به خلوص (زر پخته) می رسد. *ساقی : اشاره به خداوند *زرپخته: عارف، انسان اولی *سیم اندام : در اینجا خلوص پیداکردن ۲_دگر دل، دل نمی‌باشد، دگر جان، می‌نیارامد که آن ماه دل و جان‌ها، به گرد بام می‌گردد این دل را رها کن چون بکار نمی اید و این روح دیگر آرامش ندارد .چون ماه دل و جان ها، ان روشنایی بخش دل و ارامش روح (خداوند) تمام جهان را در بر گرفته است ۳_چو خرمن کرد* ماه ما، بر آن شد تا بسوزاند چو پخته کرد جان‌ها را، به گرد خام می‌گردد چون ماه من (معشوق من) خرمن کرده است و می خواهد وجود مرا بسوزاند و هرجان کاذبی را سوزاند و به خلوص رساند، باز هم بدنبال طالب (سالک ) دیگر است . * خرمن کرد: در ادبیات به گیسوی افشان معشوق می گویند .عرفا به هاله ای که در برخی شبها دور ماه دیده می شود خرمن ماه می گویند. ۴_دل بیچاره مفتون شد، خرد افتاد و مجنون شد به دست اوست آن دانه، چه گرد دام می‌گردد دل وقتی گرفتار و اسیر آن جمال زیبا شد، دیگر عقل کاری از پیش نتوانست برد و از شدت عشق به جنون رسید. تمام دام و دانه ها در دست اوست دگر دنبال دانه رفتن واسیر دام دیگران شدن لزومی ندارد . ۵_ز گردش فارغست آن مه، چه منزل پیش او چِه ره برای حاجت ما دان ،که چون ایام می‌گردد ماهی که مورد نظر من است نیازی به حرکت و چرخش ندارد (چون لا زمان و لامکان است) نیازی به منزل کردن یا در راه بودن ندارد، همه چیز اوست، چرخش ایام نیاز انسان است (شب و روز، ماه و سال) ۶_شهی که کان و دریاها، زکات از وی همی‌خواهند به گرد کوی هر مفلس، برای وام می‌گردد شاهی که معادن زمینی و دریاها با آن همه دارایی باز از او طلب جیره خواری دارند و او خدایی است که بدنبال طالبان است تا از انها چیزی بگیرد. اشاره به ذات الهی که همه ی جهان وامدار و رهین لطف اویند و خود در قرآن کریم می فرماید: من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا "کسی که به خداوند قرض نیکو دهد" ۷_از این جمله گذر کردم، بده ساقی یکی جامی ز انعامت که این عالم، بر آن انعام می‌گردد از این حرف ها عبور میکنم و بر میگردم سر بحث اول ، خداوندا یک جام از می الست به من بده، از درگاه بخشنده خودت که تمام عالم از بخشش می الست تو می چرخد. ۸_شبی* گفتی به دلداری، شبت را روز گردانم* چو سنگ آسیا جانم، بر آن پیغام می‌گردد خودت زمانی گفتی به عاشقت که مشکل من رو حل می کنی و سعادت نصیب من میشود ،از زمانی که این قول را دادی روحم من مانند سنگ آسیاب برای تحقق آن پیمان در گردش است. *شبی*اینجا زمانی *شبت را روز می گردانم: مشکل رو حل می کنم و به روشنایی می رسی ۹_به لطف خویش مستش کن، خوش جام الستش کن خراب و می پرستش کن، که بی‌آرام می‌گردد خدایا از روی لطفت روح مرا مست کن و و مستی از می الست به من بده، انچنان که مست کن مرا که بی قرار تر از الان باشم .(لبریز از می الست) ۱۰_گشا خنب* حقایق را، بده بی‌صرفه *عاشق را مِی آشامش کُن*، ایرا دل، خیال آشام می‌گردد در اسرار الهی را باز کن و بدون هیچ ملاحظه ای یا معامله ای ببخش به عاشق طالب و این دل مرا که با خیال مستی اُنس گرفته از این خیال خارج کن . *خُنب :خم می الست ، اسرارو حقایق الهی *بی صرفه: بدون توجه به سود و زیان ، بدون معامله *می اشامش کن:لبریز از مستی ۱۱_بده زان باده خوش بو، مَپُرسَش مُستَحقی تُوُ اَزیرا آفتابی که، همه بر عام می‌گردد از باده ناب الهی بده و نپرس ایا تو نیازمند هستی یا نه ؟ مانند خورشید که بدون سوال برتمام هستی یکسان می تابد تو این جنس هستی بی توقع می بخشی. ۱۲_ نهان ار رهزنی باشد، نهان بینا بِبُر حَلقَش چه نقصان، قهرمانت را، که چون صمصام می‌گردد اگر در درون نفس یا وسوسه ای باشد رهزنی پنهانی برای گمراه کردن ، ای خدایی که از نهان انسان ها آگاهی او را سر بِبُر، هیچ نقصی به قهرمان وجود نمی رسد چون مانند شمشیر بران عمل می کند . ۱۳_ اگر گبرم، اگر شاکر، تویی اول، تویی آخر چو تو پنهان شوی، شادی، غم و سرسام می‌گردد من کافر باشم ، شُکر گزار باشم در ازل و ابد بودن تو تاثیری ندارد و اول و اخر هستی تویی، اگر تو در وجود من حضور نداشته باشی تمام شادی وجودم به غم و جنون تبدیل می شود ، خدایا لحظه ای در من غایب نشو. ۱۴_ دلم پُرَّست و آن اولی، که هم تو گویی ای مولی حدیث خفته‌ای* چه بَود، که بر اَحلام *می‌گردد دلم از غم فراق پُر است و رسیدن به خداوند اولویت من است و خودت گفته ای یکروز این هجران به پایان می رسد و من در برابر این درد هجران صبوری می کنم .

فرزانه در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

1_ای طایران قُدس را عشقت فزوده بال‌ها در حلقه سودایِ تو، روحانیان را حال‌ها ای وجودی که عشق تو به طالبانت (عارفان) بالها برای پرواز داده است و این عارفان در وادی عشق تو حالت های روحانی پیدا کرده اند. ۲_در لا اُحِبُ الآفِلین پاکی* ز صورت‌ها یقین در دیده‌های غیب بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها حضرت ابراهیم گفت : من افول کنندگان را نمی پرستم (ایه ۷۶ سوره انعام)، بی شک تو از این صورت ها منزه هستی و در نزد روشن بین ها و باطن بین ها هر لحظه تجلّی از تو نمایان می شود . * پاکی: تو پاک هستی ۳_ افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها کهکشا نها از عشق تو سرنگون می شوند و زمین مانند دریایی از خون می شود.(اشاره به نشانه های رستاخیز)، من تو را به ماه تشبیه نمی کنم ای معشوقی که از ماه و سال برتری. تو لازمانی و لاتشبیه ی. ۴_ کوه از غمت بشکافته، وان غم به دل درتافته یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها کوه طور از تجلی عشق تو متلاشی شد و این همان عشقی است که در دل ذرات قرار دارد و به اراده تو یک قطره خون( نطفه) به انسانی با این فضل و کمال تبدیل شده است. ۵_ای سروران را تو سند* بشمار ما را زان عدد دانی سران را هم بود اندر تبع* دنبال‌ها ای وجودی که تکیه گاه بزرگان حقیقی طریقت(انبیاء و اولیا) هستی، ما را هم در شمار آنان قرار بده، تو اگاهی که این واصلان دنباله رو تو هستند و ما هم دنباله رو آنهایم . *سند: تکیه گاه *تبع:دنباله ۶_ سازی ز خاکی سَیّدی، بر وی فرشته حاسِدی* با نقدِ تو جان، کاسِدی*، پامال گشته مال‌ها خداوندا از خاک انسان را آفریدی و فرشته ای (ابلیس) به آن حسادت کرد و با اینکه انسان کامل داری توانایی و ارزشی بود که ابلیس به آن حسادت کرد باز در برابر توانایی تو قادر متعال بسیار ناتوان است. *حاسدی:حسادت کننده *کاسدی: کسادی، بی رونق ۷_ آن کو تو باشی بالِ او، ای رِفعت* و اِجلال* او آن کو چنین شد حالِ او، بر روی دارد خال‌ها آن کسی که تو بال پروازش باشی ، بزرگی و جلالش قابل بیان نیست و کسی که دارای این حال است،علائم این عشق و حال خوب در رفتار، گفتار و کردارش پیداست. *رفعت:بلند مرتبه *اِجلال: بزرگواری ۸_گیرم که خارَم خارِ بَد، خار از پیِ گُل می‌زِهد* صَرّافِ زر هم می‌نهد جَو بر سرِ مثقال‌ها فرص کنم که من خارِ بدی هستم ولی خار بدنبال گل وجود دارد (گُل بی خار وجود ندارد و زندگی خار در کنار گُل است)، ولی صراف هم برای وزن کردن طلا از کوچکتر واحد وزن استفاده می کند.یعنی خوبی و بدی همیشه در کنار هم هستند و نقص وجود من در کنار تو خالق جبران می شود . *می زهد: زندگی می کند، زاد و ولد می کند ۹_ فکری بُده ست اَفعال‌*ها، خاکی بُده ست این مال‌ها قالی بُده ست این حال‌ها، حالی بُده ست این قال‌ها هر عملی قبلا فکر بوده و این ارزش ها ابتدا از خاک بوده (ثروت ها از زمین سرچشمه می گیرد، گیاهی، جمادی و حیوانی.) حال خوش امروز قبلا قال (گفتار) بوده و از گفتارها مطلبی در درون انسان جا می گیرد و حال خوش ایجاد می شود و این نکته معنوی که در مال حال خوب ایجاد می کند خود گفتار عارفی است. *افعال:اعمال ۱۰_ آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله عشقی و شکری با گله آرام با زلزال‌ها* جهان هستی با غوغا و شور عشق شروع شد و همگی مست شدند و در نهایت با زلزله بپایان می رسد.( اشاره به آغاز قیامت). عشق و سپاسگزاری با گلایه از ناملایمات کنار می آیند و در طوفان ناملایمات همیشه در اعتدال هستند. *زلزال ها:زلزله،لرزیدن زمین ۱۱_ توقیعِ* شمس آمد شَفَق*، طُغرا*یِ دولت عشقِ حق فالِ وصال آرَد سَبَق*، کان عشق زد این فال‌ها امضای شمس (خورشید) سُرخی افق است و عشق حق هم امضای نیک بختی است،(سعادت حقیقی در گرو عشق الهی است) وصال حق از عشق سبقت می گیرد و از این عشق است که به وصال خداوند نایل می شویم. *توقیع: امضا *شفق: سرخی افق *طعرا: قوس ، منجنی * سبق: سبقت گرفتن ۱۲_ از رَحمَة لِلعالمین، اقبال درویشان ببین چُون مَه منوَّر خرقه‌ها، چون گُل مُعطَّر شال‌ها اقبال درویشان از برکت وجود خداوند است . این درویشان از انوار خداوند، نورانی شده اند و این نور بر لباس هایشان هم سرایت کرده است، باطن نورانی ،ظاهر را هم نورانی می کند. ۱۳_ عشق امرِ کل، ما رُقعه‌*ای، او قُلزَم* و ما جُرعه‌ای او صد دلیل آورده و، ما کرده استدلال‌ها* عشق حق عظمت هستی و ما ناچیز در برابر ان ، او دریای محبت و ما جرعهای در برابر آن . خداوند دلیل های زیادی برای اثبات عشقش به ما نشان داده و ما در مقابل همش چون و چرا کردیم و دلیلدبرای رد آن می آوریم. *رُقعه: صفحه قُلزم: دریای *استدلال: دلیل آوردن ۱۴_ از عشق، گَردون مؤتَلِف*، بی‌عشق، اختر مُنخَسِف از عشق، گَشته دال، الف، بی‌عشق، الف چون دال‌ها

فرزانه در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

تاثیرعشق در هستی سبب پیوند سپهر گردون و وحدت کل هستی شده است و بی عشق جهان هستی تیره و تاریک خواهد بود، عشق خمیدگی حرف "دال " را به "الف" تبدیل می کند و بر عکس در صورت نبودن عشق "الف" به "دال" تبدیل می شوند . *موتلف: الفت گیرنده *منخسف: تیره و تاریک ۱۵_ آبِ حیات آمد سَخُن کاید ز علم "مِن لَدُن"* جان را از او خالی مکُن تا بردهد اعمال‌ها سخنی که از علم باطنی سرچشمه گیرد مانند آب حیات، زندگی آفرین است. پس جان و روانت را از این نوع علوم خالی مکن ، تا اعمال نیک از انها بر اید. *من لدن: علم الهی ۱۶_ بر اهلِ معنی شد سخن، اِجمال‌ها، تفصیل‌ها بر اهلِ صورت شد سخن، تفصیل‌ها، اِجمال‌ها برای صاحبدل کلام حق بصورت اجمالی(فشرده، مختصر) هم بیان بشود ، او به تفصیل از نکات دروک خواهد داشت در حالی که اگر نکته ای را با تفضیل برای ظاهر بینان بیان کنند،دریافت او بسیار اندک خواهد بود.(ظاهر بین درک معرفت حقیقی ندارد) ۱۷_ گر شعرها گفتند پُر، پُر بِه بُوَد دریا ز دُر کز ذوقِ شعر، آخِر شتر، خوش می‌کَشَد* تَرحال‌ها* اگر شعری گفته می شود پر محتوا باشد بسیار ارزشمند است مانند دریایی که پر از مروارید باشد نسبت به دریایی بدون مروارید ارزشمندتر خواهد بود. تاثیر خواندن شعر برای شتر عاملی برای سریعترحرکت کردن و تحمل بیشتر می کند. یعنی شتران به وجد می آیند دیگر حساب کن شعر پر معنی با انسان چه می کند .. *می کشد: تجمل می کند *ترحال: کوچ کردن

حامد مهدوی دوست در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » شاهد افلاکی:

بسیار زیبا.الهش بیامرزاد

احمـــدترکمانی در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

 

علت عاشق مگر ز علتها جدا نیست

۱
۱۴۲۷
۱۴۲۸
۱۴۲۹
۱۴۳۰
۱۴۳۱
۵۴۶۰