بابک بامداد مهر در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم.
حافظ به قول استادرحیمی در"حافظ اندیشه" استادجمع کردن ناهمساز هاست وهمسازکردن تناقضات زندگی شگرداوست.البته معنایی کلیدی دراین بیت نهفته است وآن این است که ادامه زندگی وکشیدن بارغم دوستبدون شادی ونشاط ممکن نیست وباید افسردگی راازمیان بردو درابیات دیگر می گوید که بهره بردن ماازلذات و شادی طلبیدن همه به نیت کشیدن بارامانت وتحمل غم هجران است و ظرافت بیان دراین است که حافظ به شادی وغم آگاه است و ازنگاهی فراتراز غم وشادی به زندگی می نگرد و آن نگاه "عشق "است نه عقل.میکده درمقابل مدرسه است.
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۲۰ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳ - گل شببو:
دلبرا بر روی ماهت این پریشان موست داری
شنبل تر,یاسمن یا زلف عنبر بوست داری
باید اینگونه صحیحتر باشد.است به ست
مختار در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۴۵ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان:
درود پر مهر
چرا این همه نادرستی در واژگان؟ بیش از اندازه که بتوان بدان اشاره کرد!
و با اینکه ارجمندانی یادآوری کردند، درست نشد!
چرا؟
جهن یزداد در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۰ - در لغز شمع و مدح حکیم عنصری:
دن به معنی نشاط است در دو بیت گور دن و روز دن - گرچه روز دن را به چم روز جنگ اورده است
zoono در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
تقدیم به عزیزان
یکی (ودیگر هیچ) در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
به نام او
(ب) را از (ب) بسم الله دانسته اند و در تفسیر آن گویند که تمامی عالم امکان در (ب) بسم الله و ایضاً در نقطه زیر (ب) جمع گردد و نقطهء پرگار وجود است که آنهم وجود مبارک علی ع است. (البته این در سطح بنده نیست و تنها شنیده و خوانده را عیناً ابراز میدارم.) و اما بعد ..
نام خداوند نشان از آن دارد که خداوند نام دارد ! وقتی خداوند می گویند یعنی خدای خدایان ( خدا جایگاه آن وجودی است که صاحب نام است و چون عالیترین وجود عالم امکان انسان است بنابراین جایگاه خدایی برای انسان است ولی جایگاه خداوندی برای آدم است!!)
بنابراین تنها یک خداوند وجود دارد که آدم است ! ( ولی انسان نیست!)
انسان برای اینکه توامان جنبه الهی و شیطانی را داراست تا زمانیکه از میان شعله های آتش جهنم عبور نکرده و به خلوص نرسد به مقام آدمیت و خداوندی دست نخواهد یافت.و دو خدای مونث و مذکر و یک فرمانروای زمینی بر سرنوشت بشر حکمفرمایی دارند که بصورت نمادین با نام های شیطان و دجال و گاو نمود یافته اند.
بنابراین خداوند جان و خرد یعنی خدای خدایان که جان تمامی جانداران مال اوست و کمال خرد نیز از اوست!
کزین برتر اندیشه بر نگذرد بمعنای اینکه اندیشه و تفکر راهی به بالاتر از این مقام ندارد ولی بمعنای این نیست که خدایی بالاتر از آن نیست! چرا ؟ بخاطر اینکه اندیشه و خرد در اختیار خداوندی است که در ادامه توضیح داده است.
خداوند نام یعنی تمامی نام هایی که در عالم امکان موجود است از طرف او نام گذاری شده است و خداوند جای بمعنای تمامی جا و مکان عالم ممکنات از وجود اوست .
خداوند روزی ده رهنمای یعنی خداوندی که روزی مادی و معنوی انسانها را او مشخص کرده و خود اوست که انسانها را مستعد پیمودن راه خویش نموده و به سوی خویش می خواند یا از جانب خویش دور می گرداند!
بنابراین تجلی ذات خداوندی در هر جهانی در صورت خداوند آن جهان است و تجلیات متعددی وجود دارد که خارج از حیطه وهم و گمان و پندار آدمی است!
افشین در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۹:
دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشوده ام.
حیرت آوره که درباره چشم سوم و متافیزیک صحبت میکنهِ
Polestar در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:
بیت دوم "از حق جلوهها"
همیرضا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۰۲ در پاسخ به مهرشاد دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سرآغاز:
در پاسخ به سؤال اول اشتباه میکنید تمام ابیات بوستان بر این وزن است (بعضی از دوستانی که با مبحث عروض آشنایی دارند به دلیل وقوع رکن فعول در انتهای بعضی ابیات وزن آنها را جدا به حساب میآورند که در کل به لحاظ فلسفه اصلی وزنیابی اشعار که مطالعه آهنگ شعر و مشابه یابی است جدا کردن این دو شکل کمکی نمیکند و ارزش افزوده خاصی ایجاد نمیکند). در مورد دومی هم این اسم وزن یا به اصطلاح بحر عروضی این شعر است. برای دریافت پاسخ دقیقتر در هر دو مورد میبایست مبحث عروض را مطالعه کنید که البته نیاز به صرف وقت و احتمالا استفاده از راهنمایی معلمان و اساتید این مبحث دارد که البته در صورتی که در سایتهایی مثل آپارات و پلتفرمهای آموزش مجازی بگردید بستههای آموزشی خوبی در این زمینه پیدا میکنید.
کتاب عروض و قافیه دکتر سیروس شمیسا در این زمینه مرجع آموزشی خوبی است.
همیرضا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۵۷ در پاسخ به قاسم آقاوردی زاده دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸ - مقام انسانی:
با تشکر، تصحیح شد.
برگ بی برگی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
آتشِ دل کنایه از عشقی ست که پوینده ی راهِ معرفت در دل داشته و این عشق او را به درک و جهان بینی عمیقتر از هستی سوق میدهد، دلِ عاشق همانند خمره شراب در جوش و خروش است تا این درک جدید و معرفت نسبی کسب شده را به دیگران عرضه کند، تشبیه معرفت به میِ درون خمره بسیار زیبا و معنا دار است زیرا شراب درون کوزه نیز برای سیراب و سرخوش کردن طالبش بی تابی نموده و در جوش و خروش بسر میبرد . حافظ در مصرع دوم میفرماید اما سالک باید مهر خاموشی بر لب زده و سکوت اختیار کند، یعنی به کار خود پرداخته و سعی در بیان معرفت نسبی خود ننموده و نخواهد که دیگران را نیز به این وادی فراخواند، این عدمِ بیانِ عاشقی و پنهان کردنِ شناخت و درک جدید از هستی نیازمند صبر و تحمل درد آگاهانه است که در اینجا تعبیر به خون خوردن شده است و همین خاموشی و عدم بیان و اظهار خود، موجب رشد و تعالی بیشتر سالک خواهد شد . مولانا نیز در رابطه بااین مطلب میفرماید ؛
صبر و خاموشی جذوب رحمت است ،،،، این نشان جستن نشان علت است
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این راه به جان می کوشم
بوسیدنِ لب جانان یا حضرت معشوق کنایه از خواستِ سالک برای دیدار روی و یکی شدن با حضرت معشوق است و این طمع بهایی دارد که سالک راه عاشقی باید بپردازد و آن مردن به خویشتنِ کاذب و بر آمده از ذهن است تا به اصل خدایی خود زنده شود و سالک برای رسیدن به این منظور و در این راه باید به جان کوشا باشد یعنی کم کاری نکند و با تمام وجود سعی و تلاش کند تا به مقصد نهایی برسد .
من کی آزاد شوم از غم دل چون هردم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
غم دل در اینجا نتیجه دلبستگی به چیزهای بیشمار مادی این جهان است و حافظ میفرماید برای رسیدن به مقصد که یکی شدن و وحدت با خداست ، رها شدن از غم ناشی از دلبستگی ها بسیار دشوار است زیرا هر دم و هر لحظه انسان دلبسته و غلام حلقه بگوش بتی از چیزهای مادی و فکری این جهان میشود ، دمی انسان ممکن است بت زیبا رویی را در دل و مرکز خود جای دهد و همان لحظه به ویلا و مستغلات بیندیشد و لحظه ای بعد جایگاه و مقام دنیوی یا علمی و هنری خود را برانداز کند و دمی دیگر به موفقیت فرزندان خود ببالد ، هیچ پایانی برای این سلسله زلف هندو تصور نمیشود ، و این غم دل همچنان ادامه داشته ، مانعی اساسی برای کار معنوی انسان خواهد بود .حافظ میفرماید با این اوصاف محال است انسان از این غم دل آزاد شده و پای در وادی عشق بگذارد ، شرط اولیه کار معنوی آزاد شدن از این غمهاست .
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
طاعت در اینجا به معنی تسلیم شدن است که از شرط های دیگر ورود سالک در راه معرفت میباشد، حافظ در این بیت به شرط دیگر ورود به راه عاشقی پرداخته ، خدا را گواه میگیرد که به طاعت و تسلیم امر خدای خود مغرور ، غره و فریفته نشده ، اما تغییر محسوس خود را دریافته ، میفرماید به اندازه ای در کار معنوی خود پیشرفت کرده است که گه گاه قدحی از دست آن یگانه ساقی دریافت کرده و می نوشد . یعنی سالک در کار معنویت نباید با اندک پیشرفتی مغرور شده خود را بیشتر از چیزی که هست ببیند و یا به عکس توقع بسیار از خود داشته و از عدم پیشرفت خود مایوس و سرخورده گردد .
هست امیدم که علیرغم عدو ، روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
میفرماید اگر او یا سالک کوی حضرت معشوق گمان میبرد پیشرفت معنوی کمی داشته است این به دلیل وجود عدو یا دیو درون و خود کاذب ذهنی او میباشد که مانع پیشرفت شگرف و سریع انسان میشود ، و در روز جزا یا هنگامی که قرار است پاداش کار معنوی خود را ببیند خداوند به وجود این دیو درون انسان آگاه است ، پس خیلی بر انسان خرده نخواهد گرفت و فیض عفو حضرتش شامل انسان و سالک کویش خواهد شد و این گناه کم کاری را بر انسان می بخشاید . حافظ در غزل ۲۵۵ میفرماید ؛
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب ،،، جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
در این غزل عدو و در آنجا رقیب، هر دو دیو درون و خویشتنِ کاذب و ذهنیِ انسان هستند که طرح خداست برای امکان زیست انسان که از جنس بینهایت و جهان معناست در جهان فرم و ماده، پس بدون شک خداوند به این ضعف انسان آگاه بوده و بر اساس توانایی و اختیار انسان فیض عفو و بخشش خود را شامل او میگرداند و البته که این بخشش و مغفرت شروطی دارند که تشخیص آن فقط با حضرتش میباشد و بس .
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
در باره این بیت و صورت دیگر مصرع دوم دوستان به تفصیل شرح نوشته اند که جای سپاس و قدردانی دارد و این کمترین تنها چیزی که میتوانم برآن شرح ها بیفزایم با توجه به بیت قبل ، وسوسه شیطان یا عدو است که موجب عصیان پدر و خوردن از آن میوه ممنوعه یا گندم و در نتیجه رانده شدن او از بهشت گردید، بنظر میرسد حافظ علاوه بر بیان معنای معمول این داستان قرآنی در صدد است به ما یادآوری کند که خالق شیطان و دیو درون انسان نیز خداوند است ، پس با لحاظ اینکه انسان دارای اختیار است برای پرهیز از نبایدها ، اما خداوند نیز به این ضعف انسان واقف بوده و به همین لحاظ گذشت و رحمت و مغفرت بینهایت او شامل حال انسان میشود و صد البته که رحمت و مغفرت خدا را نیازی به برهان و استدلال نمیباشد . در مصرع دوم سالک کوی حضرتش باید همانند پدر، با ارزشترین چیزهای این ملک هستی را به جوی بیشتر ارزش گذاری نکند تا غم دل از او رخت بر بسته و سالک به مقصد نهایی خود که بازگشت به خدا و یکی شدن با اوست برسد.
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
صد در اینجا نشانه کثرت و بی اندازه بودن عیبهای پنهان انسان است که بواسطه همان شیطان یا عدو بر انسان تحمیل شده اند و حافظ میفرماید اینکه انسان خرقه ای به نشانه دینداری ولی در واقع به منظور ریا کاری بر تن میکند، در حقیقت برای پنهان نگاه داشتن عیبهای بیشمار انسان است و انسان درصدد برطرف نمودن این عیوب بر نیامده و به معالجه خود بر نمی خیزد، بلکه با خرقه دینداری قصد پاک کردن صورت مسئله را داشته و دردها و عیوب خود را پنهان میکند ، سالک کوی حضرت معشوق باید عیوب خود را که ناشی از خود کاذب و دیو درون است برملا و در معالجه و درمان خود بکوشد .
من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
در ادامه میفرماید اگر سالک واقعا قصد رسیدن و زنده شدن به خدا را داشته باشد نباید آب حیات و خوشبختی را در چیزهای این جهانی جستجو کند و تنها باید از راوق خم و آن شراب روحانی بنوشد ، پس شرط دیگر این کار معنوی گوش جان سپردن به سخنان پیر مغان ویا راهنما و مرشد خود میباشد و چاره ای جز این نیست، بزرگانی مانند عطار ، مولانا ، حافظ و عرفای بزرگ دیگر و اولیای خدا همگی پیر مغان و راهنمای بشریت در همه عصرها میباشند .
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
حافظ شکسته نفسی کرده و او خود گشاینده راه عشق است و نه راه زن سالک طریق معنوی ، بلکه این برداشت های شخصی شنونده موسیقی مطرب مجلس است که او را به وادی ذهن و گمان میبرد ، و درست هنگامی که باید انسان از اینهمه ظرافت ، معرفت و طبع روان به وجد آمده و سماع( و کار معنوی ) را آغاز کند ، هوش واقعی را رها کرده و به هوش و ذهن جسمی خود مراجعت میکند . شاید مراد تکیه بسیار زیاد برای دریافت معنی ادبی و صنعی واژه ای و یا تغییر به دلخواه بیت یا مصرعی از غزل سروده شده توسط مطرب مجلس باشد و نه پرداختن به اصل مطلب مورد نظر شاعر که طرب انگیزی و ایجاد نشاط و شادی بی سبب پس از دریافت معانی معرفتی کلی غزل میباشد .
قاسم آقاوردی زاده در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹:
ناصر یزدی هم توی همین ردیف و قافیه و وزن یک غزل داره با مطلع:
گفت ماه من: "به کویم کن گذر" گفتم: "به چشم"
گفتمش: "آیم به پا؟" گفتا: "به سر" گفتم: "به چشم"
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سرآغاز:
اگر ز باغِ رعیت مَلَک خورد سیبی
برآورند غلامانِ او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزاران مرغ به سیخ
مهرشاد در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سرآغاز:
سلام خسته نباشید، میخواستم یه سوال در مورد وزن اشعار بپرسم، به طور مثال توی همین شعر نوشته شده که وزن شعر این هست: فعولن فعولن فعولن فعل، وقتی نوشته این عبارت وزن شعر هست یعنی شعر باید بر این عبارت منطبق باشه یا معنای دیگه ای داره؟ چون توی شعر اینجوری نیست، و بعد اینکه جلوی عبارت وزن شعر، نوشته شده: متقارب مثمن محذوف )، این یعنی چی؟ ممنون میشم جواب بدید.
همیرضا در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۷ در پاسخ به تیرداد دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۶:
با سپاس، با توجه به ضبط متن فروغی «ما» با «من» جایگزین شد.
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ عطار » بلبل نامه » بخش ۲۰ - حکایت گربه و موش و باده:
جوابی داد گربه موش را گفت
تو دزدی نیست در دزدی ترا جفت!!
.
مهیار در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:
در مصراع هشتم کلمه آمدید درست است که اشتباها آمدیت نوشته شده
طوقدار در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۱ - در معنی این حدیث کی اغتنموا برد الربیع الی آخره:
با درود به پیشگاه استاد مهدی کاظمی. تنها این لطف شماست که همچون چراغی نور بر دلهای تاریک ما می تاباند واین خود لطف بزرگی است که خدا شامل حال شما نموده است. همیشگی و سرمدی باشید برای طالبان مولانا عشق یارتان باد.
تیرداد در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۶:
در گلستان تصحیح شده توسط جناب فروغی، نسخه ی سال پنجاه وهفت، مصرع آخر "مرغ تسبیح گوی و *من خاموش" نوشته شده است.
جهن یزداد در ۳ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۲ - در ناگزیری بقای اسم پادشاه از شاعران نیکو: