گنجور

حاشیه‌ها

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۳ - سوال در شناخت جزو حقیقی و کل مجازی و کیفیت بزرگتر بودن این جزو از کل خود:

سیزدهمین پرسش جزء و کل بیت  634

درباره جزء و کل

634 چه جزو است آن که او از کل فزونست

     طریق جستن آن جزو چون است؟

سایل می پرسد که آن کدام جزو است که از کل زیاده تر است و طریق جستن آن جزو چگونه است؟

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۹ - جواب:

جواب سوال دوازدهم: درباره حقیقت هستی (ابیات ۵۶۳ تا ۵۶۷)

563             یکی دریاست هستی، نطق ساحل          

          صدف، حرف و جواهر، دانش دل

هستی یا وجود مانند دریاست و نطق ساحل این دریاست. حروف و الفاظ صدف های آن و دانش دل، جواهر آن می باشند. دراین بیت هستی به دریا تشبیه شده و وجه مشابهت آن ها بی نهایتی تجلیات و ظهورات در هستی است که به منزلة امواج و حباب های بی شمار دریا است. نطق وجه ممیزة انسان از سایر موجودات است و آن را دو معنی است یکی ادراک و دیگری تکلم. در این بیت هر دو معنی مقصود است و هرآئینه ساحل و کرانة مراتب وجود، نطق است، چون انسان در دایره آفرینش کاملترین موجودات است و نطق به معنی ادراک و تکلم، حقیقت ممیزه آن است. حروف که به وسیلة آن، انسان تکلم می کند به منزلة صدف های دریا می باشند و علوم، معانی، درهای حقایق و معارف ایقانی، جواهری هستند که در قالب صدف های حروف و الفاظ به ساحل نطق می آیند.

564             به هر موجی هزاران دُرّ شهوار  

                   برون ریزد  ز نَقل و نص و اخبار

در هر موجی از دریای هستی هزاران دُرّ شهوار، یعنی علوم ومعارف یقینی وجود دارد. عارفان کامل یا از طریق کشف شهود به آن حقایق دست یافته اند  و یا در احادیث به آن اشاره شده و یا در نص قرآن وجود دارد و از این طرق است که این معارف به ساحل نطق آمده، بیرون می ریزند.

565              هزاران موج خیزد هر دم از وی             

         نگردد قطره ای هرگز کم از وی

تجلیات دریای هستی بی نهایت است و هر دم و هر لحظه هزاران موج یعنی تجلی از این بحر ظاهر گشته، هرگز یک قطره از آن کم نمی گردد.

566             وجود علم از آن دریای ژرف است           

        غلاف دُرِّ او از صوت و حرف است

منشا علوم و ادراکات از دریای عمیق هستی و وجود است و این علوم چنانچه در بیت قبل گفته شد: به منزله دُرّ هستند. غلاف این دُرّها نیز صوت و حروف می باشند. یعنی علوم از لابلای الفاظ  و حروف بیرون می آیند.

567             معانی چون کند اینجا تنزّل                  

ضرورت باشد او را از تمثّل

معانی که مراد از آن وجود، علوم، نطق، صوت و حروف است، همه از مقوله معقولات هستند، اما در این سوال و جواب به صورت دریا، ساحل، صدف، درّ و جواهر که همه از مقوله محسوسات هستند تنزل نموده اند، بنابراین برای بیان بیشتر مطلب به تمثل یعنی مثال آوردن نیاز هست که در ابیات بعدی این مطلب ضرورتاً به صورت مثال بیان خواهد شد.

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۸ - سوال از ماهیت نطق و بیان:

 سوال دوازدهم: سؤال از ماهیت نطق و بیان (بیت۵۶۲)

562    چه بحر است آن که نطقش ساحل آمد؟    

زقعر او چه گوهرحاصل آمد؟

 سایل سوال می فرماید: کدام دریاست که نطق، ساحل آن است و از قعر و عمق آن دریا چه گوهر حاصل می شود؟  شیخ درجواب سوال فوق به شرح زیر پاسخ می دهد.

آروین یوسفی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸:

هر چه با من بد میکنی، باز بیشتر دوستت دارم. نکو کردی جانا

امید وکیل در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان:

چون بحث کتاب دکتر زرین‌کوب هست، این نکته باید بیان شود که خود ایشان در مقدمه تصریح دارند که عنوان کتاب، منطبق بر عین کلام مولانا نیست و با اندکی تحریف، انتخاب شده است.(مقدمه‌ی کتاب، ص۷)

 

اما از نظر معنایی، پله زیباتر به نظر می‌رسد

این بشر (فرشید ربانی) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

این شعر با اجرای علیرضا عصار واقعا به روح و جان آدم میچسبه 👌👌❤❤

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۲ - تمثیل در بیان نکاح معنوی جسم با جان یا صورت با معنی:

 تمثیل در بیان نکاح معنوی جسم با جان یا صورت با معنی (ابیات ۶۱۶ تا ۶۳۳)

 616              شعاع جان سوی تن، وقتِ تعدیل      

                 چو خورشید زمین آمد به تمثیل

در بیت قبل بیان گردید که تن انسان از اضداد اربعه تشکیل شده و تجمیع آن ها در بدن انسان سبب تعدیل طبیعت های آن اضداد که عبارت از گرمی، سردی، خشکی و تری است،  شده است. شیخ در این بیت روح را به خورشید تشبیه فرموده و بیان نموده اند: شعاع و روشنایی حاصل از نور جان در هنگام تعدیل و تسویه اجزای ارکان اربعه به سوی تن می آید و بر بدن انسان می تابد واین امر در تمثیل مانند تابیدن نور خورشید بر زمین می باشد.

617             اگر چه خور به چرخ چارمین است

                 شعاعش نور تدبیر زمین است

اگر چه خورشید در فلک چهارم جای دارد و فاصله آن از زمین بسیار زیاد است لیکن شعاع آفتاب نوری است که در زمین تدبیر و تصرف می کند و در اثر تابش آن، کیفیات و حالات مختلفی در عناصر زمین پیدا می شود.

618       طبیعت های عنصر نزد خور نیست      

       کواکب گرم و خشک و سرد و تر نیست

قبلا بیان گردیده است که عناصر چهار تاست که عبارتند از آب، باد، خاک و آتش و طبایع نیز چهار تاست که عبارتند از گرمی، سردی، تری و خشکی. ضمناً بیان گردیده است که هر کدام از عناصر دارای طبیعتی هستند که ذاتی آن ها ست. بدین ترتیب که آتش، گرم و خشک است .هوا، گرم و تر است. آب سرد و تر و خاک سرد و خشک می باشد. شیخ در این بیت می فرماید که این طبیعت ها در نزد خورشید نیست و اصولا کواکب و فلکیات این طبیعت ها را ندارند. این طبایع فقط مخصوص عناصر است. دیگر از احکام فلکیات این است که فاقد لون و رنگ هستند. لازم به یاد آوری است که این موارد مربوط به علم قدیم است، علوم جدید غیر از این است.

619      عناصر جمله از وی سرد و گرم است      

    سفید و سرخ و سبز و آل و زرد است

با وجود اینکه آفتاب فاقد طبایع چهارگانه و الوان است ولی ظهور و بروز طبیعت ها و الوان در عناصر در اثر تابش نور خورشید است. فلکیات را نسبت به عناصر و موالید فاعلیت می باشد و طبایع و الوان در عناصر و موالید بالقوه وجود دارد و در اثر تأثیر فلکیات ،طبایع و الوان درعناصر از قوه به فعل می آیند.

620             بود حکمش روان چون شاه عادل     

               که نه خارج توان گفتن نه داخل

نسبت تأثیر خورشید به عنا صر چهارگانه مثل تأثیر حکم شاه عادل بر مردم است. همانگونه که حکم شاه عادل بر مردم ساری و جاری است، تاثیر شعاع خورشید نیز بر عناصر ساری و جاری است. شعاع آفتاب در داخل عناصر نیست چون اگر داخل بودی تجزی  لازم می آمد و حال آنکه شعاع به حسب ذات خود،  منقسم نمی شود و اگر خارج بودی در این صورت تاثیر نداشتی (لازم به یاد آوری است که در علوم جدید نور خورشید قابل تجزیه است.)

621             چو از تعدیل شد ارکان موافق       

        زحسنش نفس گویا گشت عاشق

می دانیم طبایع ارکان اربعه متضادند ولی این ارکان در تن انسان تعدیل یافته اند و بین آن ها تناسب حاصل شده است. این تناسب را عدالت گویند که درابیات قبل توضیح داده شده است و عدالت  نیز موسوم به حُسن است. شیخ در این بیت می فرماید: وقتی عناصر در بدن انسان سازگاری پیدا کردند و عدالت یا حسن در او برقرار شد، نفس گویا که عبارت از همان نفس ناطقه است، عاشق این حُسن شد. به همین جهت است که تعلق روح به بدن مانند تعلق عاشق به معشوق است و هیچ وقت مایل به جدایی از او نیست.

622      نکاح معنوی افتاد در دین    

  جهان را نفس کلی داد کابین

وقتی درتن انسان تعدیل اتفاق افتاد و عدالت و حسن در او ایجاد شد،  نفس ناطقه عاشق او گردید و با اجازه ولی مطلق که همان ذات احدیت است، بین این دو نکاح  معنوی اتفاق افتاد همانگونه که در شرح نکاح وجود دارد، نفس ناطقه است کل جهان را به مَهر معشوق خود در آورد، یعنی تمام جهان را مسخر انسان گردانید و مجموع عالم ملک انسان گردید .

623         از ایشان می پدید آید فصاحت     

           علوم و نطق و اخلاق و صباحت

با ازدواج نفس ناطقه و تن انسانی که به وجه احسن تعدیل یافته است، فصاحت، علوم، نطق، اخلاق و صباحت متولد می گردد. فصاحت عبارت از تعبیر معانی است. مراد از علوم، حقایق معنویه و مراد از نطق، تکلم و ادراک و مراد از اخلاق، رفتار و اعمال پسندیده و مراد از صباحت، جمال وزیبایی است.

624             ملاحت از جهان بی مثالی      

             درآمد هم چو رند لاابالی

مراد از ملاحت تابش نور وحدت حقیقی است که از مرتبه اطلاق و جهان بی مثالی تنزل نموده و در دل عارفان و کاملان می نشیند. پس معنی بیت چنین خواهد بود: وقتی ازدواج نفس ناطقه و تن تعدیل شده اتفاق افتاد و موالیدی که در بیت فوق به آن اشاره شد، تولید گردید، نور وحدت حقیقی که در واقع ملاحت انسانی است از جهان بی مثالی به دل انسان فرود آمد و با رندی بی باکانه در تختگاه دل انسان منزل گزید.

625               به شهر ستان نیکویی عَلَم زد      

                   همه ترتیب عالم را بهم زد

وقتی ملاحت بر دل انسان کامل فرود آمد، مانند پادشاه نیکوکاری می شود که بر مملکتی تسلط پیدا کرده، شروع به عمران و آبادانی و عدالت و نیکویی نماید و چون این پادشاه بسیار جاذب بود همه ترتیب عالم را به هم زد و دل ها را تسخیر نمود و همه را متوجه خود گردانید.

626      گهی بر رخش حسن، او شهسوار است    

      گهی با نطق تیغ، او آبدار است

یعنی  آن ملاحت که عبارت از همان نور وحدت حقیقی است، گاهی بر مرکب زیبایی وجمال می نشیند و شهسواری می کند  ودر میدان محبت و عشق دل ها را می رباید و گاهی با تیغ آبدار خود هر مشکلی را که پیش آید، می بُرَد و حق را از باطل جدا می سازد .

627     چو در شخص است، خوانندش ملاحت  

        چو در نطق است، گویندش فصاحت

هر گاه آن ملاحت در تن انسان تجلی کند به آن ملاحت گویند .وقتی آن ملاحت به نقش نطق ظاهر شود به آن فصاحت گویند. پس ملاحت و فصاحت هردو از یک جنس اند و به حسب اختلاف  مظاهر به اسامی مختلف مسمی گشته اند.

628        ولی و شاه و درویش و پیمبر  

                همه در تحت حکم او مسخر

ملاحت که عبارت از نور وحدت حقیقی است، طوری جلوه گری می نماید که ولی، شاه، درویش و پیغمبر را تحت حکم خود مسخر می نماید. ولی که دلش از نقوش اغیار پاک است، شاه که تسلط و تحکم بر همه دارد،  درویش که از کل عالم صرف نظر کرده و پیغمبر که در صراط المستقیم اعتدال است، همه درتحت حکم ملاحت مسخرند و از قید تصرف او خلاصی ندارند.

629    درون حسن روی نیکوان چیست      

    نه آن حسنست تنها، گوی آن چیست؟

شیخ بر سبیل استفهام بیان می کند که در درون حسن نیکوان چه چیزی وجود دارد که دل ها را به طرف خود جذب می کند. مسلماً آن فریبندگی نه آن حسنی است که از تناسب ظاهر حاصل می شود.

چون این تناسب ظاهره و زیبایی را خیلی ها دارند ولی جاذب نیستند. نهایتاً شیخ در آخر بیت مجدداً تأکید بر پرسش خود  دارد و از مخاطب خود می پرسد که بگو آن جذبه ناشی از چیست .

630             جز از حق می نباید دلربایی     

           که شرکت نیست کس را در خدایی

شیخ می فرماید که جذب و تصرف دل ها به جز حق ازکسی دیگر ساخته نیست. در خدایی تصرف و تاثیری هست که هیچ کس را در آن تصرف و تاثیر شرکتی وجود ندارد. جمال مطلق الهی است که در صور جمیله مظاهر ظاهر گشته و دلربایی، تصرف و جذب قلوب می نماید.

631             کجا شهوت دل مردم رباید      

        که حق گه گه ز باطل مینماید.

حق و باطل دو نوع است: ۱ - حق و باطل حقیقی ۲ – حق و باطلی در شرع مستعمل است. حق حقیقی همان «وجود مطلق» است، باطل حقیقی یعنی «عدم» که مقابل «وجود مطلق» است. همانگونه که بین عدم (همان اعیان ثابته یا آیینه) و عدم متعارف تفاوت وجود دارد بین باطل حقیقی و باطل شرعی نیز تفاوت وجود دارد. بین این دو با طل باید فرق گذاشت. حق و باطل که در این بیت بکار رفته است، همان نوع اول است که هر دو از مقوله حق حقیقی است. شیخ در این بیت می فرماید که دلربایی و جذب و تصرف که در صورت حسنه معشوق ها ظاهر می گردد، ناشی از شهوت نیست بلکه به حکم حق است که دلربایی و جذب قلوب می نماید. در واقع عشق های مجازی نیز به نحوی تجلی از یک عشق حقیقی است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد که حق گهگاهی از طریق باطل حقیقی یعنی عشق مجازی خود رانشان میدهد. عشق مجازی از جهت اینکه خدا خالق اوست، حق است و از جهت اینکه بنده متصف به اوست، باطل است که باید بنده بکوشد که آن را به عشق حقیقی مبدل سازد. همین مثال را راجع به کفر هم می شود بیان کرد. کفر از جهت اینکه خدا خالق اوست، حق است ولی از جهت اینکه بنده متصف به اوست، باطل است که باید بنده بکوشد که کفر را به ایمان تبدیل کند.

632               موثر حق شناس اندر همه جای       

                 زحد خویشتن بیرون منه پای

در جمیع صور، خواه جمالی و خواه جلالی، موثر، حق است، چون «لا مُؤثّرَ فی الوجود الا الله» یعنی هر آنچه اسم وجود بر او اطلاق می شود از جانب حق است، چه آن وجود را از نظر شرعی حق بدانیم و چه باطل. جمیع صور از حد خود که همان امکانیت است، نمی توانند، پای بیرون بنهند. باید دانست که تعینات معشوقانِ مجازی که ممکنات بوده و به همین سبب معدومند اما وجودشان همه از حق است و هر گونه تصرف و جذب هم که توسط معشوقان صورت گیرد همه از جانب حق است .

633             حق اندر کسوت حق، دین حق دان       

               حق اندر با طل آمد کار شیطان

در مصرع اول دوبار کلمه حق بکار برده شده است .حق اول همان حق حقیقی است .حق دوم همان حق شرعی است .در مصرع دوم نیز همان حق حقیقی است و باطل عبارت از باطل شرعی است .پس معنی بیت چنین خواهد که اگر حق حقیقی که همان پرتو نور حقیقت است در حق شرعی تجلی نمود آن را دین حق باید دانست واگر حق حقیقی د رکسوت باطل شرعی تجلی نمود آن را کار شیطان باید به حساب آورد. خلاصه سخن آن است که اگر عشق مجازی به صورت حسن و به طریق پاکی و قطع نظر از شهوات نفسانی باشد، در این صورت مشاهده حق در صورت حق اتفاق می افتد و این عشق، انسان را نهایتاَ به عشق حقیقی می رساند و اگر عشق مجازی از جنبۀ شهوانی و منبعث از طبیعت حیوانی انسان منشأ بگیرد و در کسوت باطل شرعی که همان شهوت است ظهور نماید آن کار فعل شیطان است و انحراف از دین قیم است. حکم کلی این است که مشاهده حق حقیقی در کسوت و لباس حق شرعی، دین حق و عادت ارباب کمال است و ملاحظه حق حقیقی در صورت باطل شرعی، فعل نفس، شیطان، اهل طبیعت و هواست.

a P در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان:

در واقع میتوان چنین نتیجه گرفت که مرد از ماهتاب کمک میخواهد تا برای او از بالا ریسمانی پنهان از جنس نور برای او بفرستد تا بر آن چنگ زند و بر بالا شود

a P در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۵ - حکایت دزد نادان:

کلماتی که شوهر زن در عبارات بالا به همسرش میگه بسیار جالبه (شو لم) 

شاید درنگاه اول بی معنی به نظر برسه ولی این دو کلمه از کلمات کهن زبان فارسی میباشد و از دو کلمه شو و لم درست شده است که در حقیقت شو همان کوتاه شده کلمه بشو یا بشود است و آن دیگر کلمه لم در گویش کهن فارسی معنای پایین میدهد که نقطه مقابل کلمه رُح  به معنای بالا میباشد که هنوز در میان مردمان جنوب ایران مخصوصا اقوام بختیاری کاربرد دارد و منسوخ نشده است و استاد نصرلله منشی آن را بدرستی و زیرکی به کار برده است

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

کاری نکردم ؛اتفاقا چون گفتید از استاد بود مشتاق هم شده بودم تا بیابم تا هم بنده از شنودن آن بهره برم و هم کمک و لطفی به شما عزیز کرده باشم ... و بله ؛در سایت خصوصی هم نبود و فکر کنم که شاید همانی باشد که گفتید ...؛      :-)😢😞

 

ابوالحسن کاشانی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۱ - گفتار اندر غیبت و خلل‌هایی که از وی صادر شود:

با سلام در تصویر نسخه دیگر که گذاشته‌اید این متن آمده که با وزن شعر و معنای آن بیشتر می‌خورد:

گرفتم ز تمکین وی کم نمود 

نخواهد به جاه تو اندر فزود

آرا منتظری در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۷ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

از لطف و زحمتتون متشکرم

اثری که در آپارات پیدا کردم، "زندان فراق" است با مطلع: "یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت" از فروغی بسطامی با نی موسوی

متاسفانه در سایت خصوصی و سایت استاد هم چیزی نیافتم، می ترسم از آن ضبط های خصوصی باشد که در اماکنی مانند خانه مرحوم شاطر رمضان ضبط شده که به آنها دسترسی نیست.

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۴۱ - قاعده در بیان اقسام فضیلت:

قاعده در بیان اصول اخلاق  (ابیات ۵۹۷ تا ۶۱۵)

597       اصولِ خُلقِ نیک، آمد عدالت          

پس از وی حکمت و عفت،  شجاعت

قبل از معنی این بیت به بیان قوای نفس انسانی می پردازیم تا مفهوم بیت بهتر معلوم گردد. بدان که نفس انسانی را دو قوه است: ادراک و تحریک، قوة ادراک مخصوص انسان است و با این قوه، انسان از حیوان متمایز می گردد. قوة تحریک، مشترک بین انسان و حیوان است. هر یک از این دو قوه باز به دو قسم منشعب می گردد، بدین ترتیب که قوة ادراک به دو قوة نظری و عملی و قوة تحریک به دو قوة شهوی و غضبی تقسیم می گردد.

پس قوای نفسانی چهار تا خواهد بود. مفهوم هر یک از قوا به شرح زیر است. قوه ادراک نظری عبارت از معرفت حقایق موجودات و احاطه به اصناف معقولات است و به آن عقل نظری نیز می گویند. قوه ادراک عملی عبارت از تصرف در مصنوعات و تمیزمیان مصالح و مفاسد اعمال و افعال می باشد و به آن عقل عملی نیز می گویند. قوه شهوی عبارت از تحریکی است برای جذب منفعت و قوه غضبی، تحریکی برای دفع ضرر می باشد. اگر تصرف در هر یک از قوای فوق بر وجه اعتدال باشد برای آن فضیلتی حاصل است،  پس فضایل اخلاق که اصول اخلاقند چهار تاست: یکی تهذیب قوه عقل نظری که آن را حکمت گویند،  دوم تهذیب قوه عملی که آن را عدالت گویند،  سوم تهذیب قوه شهوی که آن را عفت گویند،  چهارم تهذیب قوه غضبی که آن را شجاعت گویند. باید گفت که تحصیل عدالت موقوف به تحصیل سه فضیلت دیگر است. بنابراین بر آن سه فضیلت دیگر رجحان دارد. به همین مناسبت شیخ در بیت فوق عدالت را مقدم داشته و فرموده است: (اصول خُلق نیک آمد عدالت) یعنی اصل اخلاق حسنه عدالت است و بعد از آن حکمت، عفت و شجاعت می باشد.

598        حکیمی: راست کردار است و گفتار        

       کسی کو مُتّصف گردد بدین چار

حکمت عبارت از دانستن چیزهاست،  چنانکه باشد و قیام کردن به کارها چنانکه باید. اولی را حکمت نظری و دومی راحکمت عملی گویند. دراین بیت، راست کردار اشاره به همان حکمت عملی است و راست گفتار اشاره به حکمت نظری است. پس حکیم کسی است هم راست بداند و بگوید و هم راست عمل کند. کسی تنها با دانستن، حکیم نمی شود. بنابراین حکیم کسی است که به چهار صفتِ عدالت، حکمت، عفت وشجاعت متصف باشد.

599       به حکمت باشدش جان و دل آگه      

     نه گُربُز باشد و نه نیز ابله

کسی که به اصول اربعه اخلاق حسنه متصف گشت، جان و دل او از حکمت آگاه است.

باید دانست هر یک از اصول چهار گانه اخلاق وقتی پسندیده است که در حد وسط و اعتدال باشد و افراط وتفریط آن ها مذموم است. به عنوان مثال اعتدال قوه نطقی، حکمت است و افراط آن جربزه و تفریط آن ابلهی است. شخص حکیم آن است که قوه ادراک را در اموری که ضرورت باشد، به آن مقداری که مستحسن است به کار آرد،  چون اگر زیاده از آن باشد،  منجر به حیله، شعبده و مکر گردد و اگر کمتر از آن باشد موجب خسران و ضرر می شود.

600      به عفت،  شهوت خود کرده مستور          

شَرَه هم چون خمود از وی شده دور

حد اعتدال شهوت را عفت گویند وحد افراط آن را شره و حد تفریط آن را خمود می نامند. بنابراین شخص حکیم شهوت و التذاذات خود را با اختیار خود مستور می دارد و محکوم حکم خود می کند و از طرفین افراط و تفریط آن دوری می نماید.

601             شجاع و صافی از ذُلّ تکبر              

    مبرا ذاتش از جُبن و تهور

حد اعتدال قوه غضبی را شجاعت و حد افراط آن را تهور و حد تفریط آن را جُبْن گویند. بنابراین شخص حکیم در اقدام بر اموری که ضروری است،  شجاع است و از ذلیلی که نشانه جبن و ترس است و از تکبر که نتیجه تهور و بی باکی است،  مُعَرّا و مُصَفّا می باشد.

602             عدالت چون شعار ذات او  شد          

         ندارد ظلم از آن خُلقش نکو شد

عدالت عبارت از مساوات و راستی است و همچنین عبارت از تهذیب قوه عملی است. قبلا بیان گردید: عدالت از امتزاج سه فضیلت دیگر یعنی حکمت،  عفت و شجاعت حادث می شود. ظلم نیز ضد عدالت است. عدالت عبارت از وضع شیئی در جایگاه خود و ظلم عبارت از وضع شیئی در غیر جایگاه خود می باشد. بنابراین شیخ می فرماید: حکیم کسی است که عدالت را پیشه خود ساخت و از ظلم دوری جست و به همین جهت خلق او نیک گردید.

603             همه اخلاق نیکو در میانه است       

            که از افراط و تفریطش کرانه است

همة اخلاق نیکو در حد وسط می باشند. چهار اصلی که برای اخلاق شمرده شد وقتی فضیلت به شمار می آید که در حد میانه باشد. افراط و تفریط هر کدام از اصول اربعه فوق، رذیلت و پستی است و دور از فضیلت است.

604             میانه چون صراط المستقیم است       

              زهر دو جانبش قعر جحیم است

حد وسط چون صراط مستقیم یعنی راه راست می باشد. انسان را به منزل و مقام کمال می رساند. کسب معرفت و کمال و حقایق امور جز از طریق اعتدال میسر نیست. انحراف از این خط وسط که عبارت از همان افراط و تفریط است، انسان را گرفتار دوزخ می کند و تنها راه راست است که منتهی به بهشت می گردد.

605              به باریکی و تیزی موی و شمشیر       

                 نه روی گشتن و بودن بر او دیر

صراط مستقیم از نظر باریکی مثل مویی است و از نظر تیزی مثل شمشیر بوده، از غایت باریکی، گشتن در روی او وجود ندارد، چون اندکی میل و انحراف از آن، خروج از صراط مستقیم است و از غایت تیزی بر روی او زمان دیر نمی توان ایستاد، چون یافتن وسط حقیقی که مرکز ثقل باشد، مشکل است و ایستادن و متوقف شدن بر آن مشکل تر می باشد.

606             عدالت چون یکی دارد ز اضداد             

    همین هفت آمد این اضداد ز اعداد

شیخ برای هر یک از اصول چهار گانه اخلاق یک حد وسط بیان فرموده ودو طرف افراط وتفریط که ضد آن حد وسط است،  بیان کرده است .بدین ترتیب که شجاعت،  حد وسط است و افراط و تفریط آن جبن و تهور می باشد. عفت، حد وسط است و شره و خمودی افراط و تفریط آن می باشد. حکمت، حد وسط است و گربزی و بلاهت افراط و تفریط آن می باشد. برای عدالت فقط یک ضد قایل شده است وآن هم ظلم است. گر چه طرف تفریط عدالت انظلام (مورد ستم قرار گرفتن) می باشد ولی از آن ذکری به میان نیاورده است. بنابراین ضد اصول چهار گانه اخلاق را جمعاً هفت تا آورده است. به همین جهت فرموده است: عدالت یک ضد دارد و سه اصل دیگر هر کدام دو ضد دارند. بنابراین جمع اضداد اصول چهار گانه اخلاق، هفت تا می شود. به عقیده این طایفه طرف تفریط عدالت که انظلام است نه تنها جزءاخلاق ذمیمه نیست بلکه جزو اخلاق محموده است،  چون کمال فقر، ولایت و عرفان در نیستی و مسکینی است پس هر ظلم و جور که از دیگران به کسی می رسد،  سبب زیادتی مرتبه کمال او می شود.

607             به زیر هر عدد سری نهفته است       

           از آن، درهای دوزخ نیز هفت است

در زیر هر یک از اعداد اضداد هفتگانه سِرّی نهفته است و از جمله اسرار آن است که این هفت ضد،  اشارت به هفت دَرِ دوزخ است واشاره به آیه قران است که (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ) برای دوزخ هفت در است و هر دری برای قسمی از مردم می باشد.

608             چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا     

                بهشت آمد همیشه عدل را جا

چنانکه دوزخ از برای ظلم وجور و ملکات رذیله مهیا شده است،  بهشت نعیم نیز همیشه جای عدل و راستی و حد وسط است و محل اشخاص عادل،  صادق،  متقی و مطیع و منقاد اوامر و مجتنب از نواهی الهی خواهد بود.

609             جزای عدل نور و رحمت آمد     

           سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد

جزای عدل وراستی در اخلاق و رفتار، نور تجلیات الهی و رحمات نا متناهی است و سزای ظلم، انحراف و عدم متابعت از اوامر و نواهی، لعن، دوری و ظلمت است.

بحث در مورد اینکه اعتدال، حسن و کمال است

 610             ظهور نیکویی در اعتدال است          

 عدالت جسم را اقصی الکمال است

ظهور نیکویی در اعتدال وحد وسط می باشد. هر گاه انسان به فضایل ملکات و مکارم اخلاق متحقق شد،  حسن و نیکویی در ظاهر و باطن او ظهور یافته، در باطن انسان، معرفت و ایمان پیدا می شود و در ظاهر او عبادت و دین هویدا می گردد. پس ظهور نیکویی و حسن ظاهر و باطن به اعتدال میسر می گردد. در مصرع دوم فرموده که عدالت جسم را «اقصی الکمال» است. عدالت بی اعتبار وحدت، صورت نمی بندد و غایت کمال اجسام آن است که اجزای متضاده آن متقارب شوند و صورت وحدانی حاصل شود و آن صورتِ وحدانی همان عدالت است .

611             مرکب  چون شود مانند یک چیز       

              ز اجزا دور گردد فعل تمییز

مرکب که عبارت از بدن انسانی است به واسطه تقارب و تداخل اجزاء مانند یک چیز می شود و صورت وحدانی پیدا می کند. در مصرع دوم می گوید (ز اجزا دور گردد فعل تمییز)

مراد از اجزاءعناصر اربعه آب، باد،  خاک و آتش است. مراد از «فعل تمییز»، طبیعت این عناصر است که عبارت از برودت، رطوبت، یبوست و حرارت است پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: در مرکّب،  اجزاء با هم تداخل پیدا کرده و طبیعت این عناصر به سبب اتحاد تام، طبیعت واحده پیدا می کنند و تمییز از آن اجزا دور می گردد.

612             بسیط الذات را مانند گردد         

           میان این و آن پیوند گردد

مراد از بسیط الذات، عقول و نفوس مجرده است. مرکب که مراد از آن بدن انسان است به سبب وحدتی که در اجزای آن بوجود می آید، مشابهت و مناسبت با بسیط الذات پیدا می کند و به واسطه این مشابهت میان بدن که مرکب است و نفس ناطقه یا  روح انسانی که مجرد و بسیط الذات است، پیوند ایجاد می گردد.

613             نه پیوندی که از ترکیب اجزا  است      

               که روح از وصف جسمیت مبرّاست

در بیت قبل فرمودند: میان تن و روان پیوند ایجاد می شود. دراین بیت تذکر می دهد که این پیوند از نوع پیوند اجزاء بدنی نیست، چون پیوند اجزای بدنی لازم جسم است در صورتی که روح انسانی جسم نبوده، از وصف جسمیت مبرّاست.

614             چو آب و گل شود یک باره صافی    

              رسد از حق بدو روح اضافی

چون آب و گِل بدن انسانی اتحاد پیدا کردند و از کدورات تضاد طبیعی که هر یک داشتند، مبرا شدند و صورت وحدانی پیدا کردند، از طریق حق تعالی به آن آب و گل که مراد تن انسانی است،  به حکم (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ) روح اضافی دمیده می شود. جسم انسان از عناصر اربعه است ولی در این بیت فقط دو عنصر آب و گل را بیان کرده است، به خاطر این که این دو عنصر بر دو عنصر دیگر غالبیت دارند.

615              چو یابد تسویه اجزای ارکان         

           در او گیرد فروغ عالم جان

چون اجزای ارکان که عناصر اربعه اند، تعدیل و تسویه یافته، صورت وحدانی پیدا نمایند و تضاد طبیعی آن ها به واسطه این اتحاد از بین برود،  در این صورت فروغ و روشنایی عالم جان در او تابان می شود و ظلمت و کدورت آن آب و گل، با نور علم و معرفت و صفات کمال منور می گردد.

 616              شعاع جان سوی تن وقت تعدیل      

                  چو خورشید زمین آمد به تمثیل

در بیت قبل بیان گردید که تن انسان از اضداد اربعه تشکیل شده و تجمیع آن ها در بدن انسان سبب تعدیل طبیعت های آن اضداد که عبارت از گرمی، سردی، خشکی و تری است،  شده است. شیخ در این بیت روح را به خورشید تشبیه فرموده و بیان نموده اند: شعاع و روشنایی حاصل از نور جان در هنگام تعدیل و تسویه اجزای ارکان اربعه به سوی تن می آید و بر بدن انسان می تابد واین امر در تمثیل مانند تابیدن نور خورشید بر زمین می باشد.

در ابیات بعدی تمثیل روح را به خورشید توضیح خواهد داد.

Polestar در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

کاش ادامه داشت

آرش در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:

آتش خشم تو برد آب من خاک آلود

بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

در این بیت زیبا استاد سخن به شیوایی هر چه تمام تر چهار عنصر اصلی را در یک بیت آورده

آتش ، آب ، خاک و باد 

 

 

خاکستر در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

ترخدا با این دو بیت که .... اضافه کرده مست نمیشید ، نگفتم کی اضافه کرده ببینم کسی میدونه؟؟

در میخانه نَبُد بسته چرا حافظ گفت

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

در میخانه نبد بسته ولی، حُرمَت مِی

لازم آمد که ملائک در میخانه زدند

امیرالملک در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا:

به جای اینکه سر چند حرف و کلمه بحث کنید و اسیر تصحیح و صورتهای بی فایده باشید از این بیت لذت جان ببرید.

تا کلاغی را شود پر حوصله / کس نماند زنده در صد قافله

استغنا یعنی از سر بینیازی عالم را در بازی کردن است همچون کلاغی که چینه دانش پر شده و خلق را در خون می‌کشد.

یا این بیت

قدر نه نو دارد اینجا نه کهن / خواه اینجا هیچ کن خواهی مکن

هر چیز به قدر در عالم می‌شود و هر کار قدری معین دارد و پدید آمدنی نیست بلکه ازلی است. حال تو هر کار که کنی و نکنی مقدر اوست و بی‌نیاز از توست.

 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۷ - در مذمت زنان که محل شهوت موقوف علیه فرزندان است:

-_-     :(((

راستش آهنگ شعر خوب هست ولی خود شعر خوب نیست ...شاعر نباید توهین کند البته اشعار دیگر جامی خوب هست و در کل گفتم ...

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هفتم » بخش ۱۰ - الحكایة ‌و التمثیل:

خیلی زیبا هست مخصوصا ابیات آخر ...

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۲ در پاسخ به محمد حسین دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

:|😶

۱
۱۴۰۵
۱۴۰۶
۱۴۰۷
۱۴۰۸
۱۴۰۹
۵۴۹۱
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود