چار وصفست این بشر را دلفشار
چارمیخ عقل گشته این چهار
Ario در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴۴:
گو گل که اصطلاحی لری و لکی است و با مفهوم گله ی گاو است شاید کنایه از زندگی مدنی و تمدن انسانیست که باباطاهر آنرا نماد انسان متمدن دانسته و در تاکید بر بیت قبلش با چراند موجودی وحشی چون آهو که قابل رام سازی نیست بعنوان یک نماد از تمام نمادهای تمدن تبری جسته و خود را چون مجنون که نماد عشق و تبری جستن از علائق دنیوی غرق در معشوق میبیند. و دانستن و خواندن و تشخیص خوب و بد را از علائم تمدن دانسته و مانع عشق ورزی به معشوق
آرش ثروتیان در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۶:
به آفتاب نگر پادشاه یک روزهست
همیگدازد مه منیر کز وزیرانم
در مصرع دوم منیر وزن را به هم می زند. درست چنین است.
همیگدازد مه نیز کز وزیرانم
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱:
زهی دانای اسرار معانی
ورای این جهان و آن جهانی
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۲۲ در پاسخ به مجتبی خراسانی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
عالی بود 👏👏
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱ - سر آغاز:
چار وصفست این بشر را دلفشار
چارمیخ عقل گشته این چهار
احسان در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰:
این شعر در مطلع گلهای رنگارنگ شماره ۴۶۰ از بانو حمیرا آمده است
سعید در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
به نیکی دعا کردم زنده یاد سیف فرغانی را..
ای دوستان شما نیز چنین کنید🙏
سعید در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۴ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
درود بر جناب کارشک
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
ممنون بانو غزل عزیز ...
دنیا به کامتان ...
...از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه ...
حسین فلاح فرد در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶:
وزن مصرع اول درست نیست.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
البته در بیت ای که میگوید بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران به نظرم حتی زیباتر است البته این نظر من است و در درستی یا نادرستی آن شک دارم باید سری به دیوان سعدی بزنم ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
سوالی که برای من ایجاد شد این هست که شاید در تلفظ اشکالی هست یا نه ؟یا در نوشتاری که در سایت قرار داده شد ؟
البته من نمیدانم و خوشحال خواهم شد که کسی مرا یاری داده و پاسخم را دهد ؛ "الا "را که در لغتنامه جستجو کردم در معنای تنبیه و آگاه باش و ...بود ولی دیدیم که در صحبتهای روزمره" الا "را به کار میبریم و گاه با تشدید (ّ)...کدام درست است ؟
البته شاید من اشتباه کرده ام ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
سلام و درود بی کران به تمامی دوستان و حضرت سعدی...
سعدی چه زیبا سه بیت آخر رو سروده ؛الا در بیت چندین که بر شمردم ...به معنی به جز در بیت بعدی به معنای حتی و در بیت آخر به معنی مگر ...بازی با یک حروف در چند بیت ...به زیبایی تمام هنر خود را آشکار ساخته ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
سلام متن آهنگ از بامداد فلاحتی:
ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
در بستن پیمان ما، تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان برجا بوَد، این عشق ما، بماند به جا
ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
فنا نگیرد به دنیای فانی، شراره ی عشقی که شد آسمانی
به یاد یاری، خوشا آه و اشکی، سوز عشقی، خوشا زندگانی
همیشه خدایا، محبت دل ها، به قصه بماند، به نام دل ما
که لیلی و مجنون، فسانه شود، حکایت ما، جاودانه شود
تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی
تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی
تو از عاشقی، تو از عاشقی، چه می دانی؟
ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
احمد نیک نژاد در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۵ در پاسخ به طاهر خورشیدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:
واقعا زیباست اون اجرا توسط حسین فرتاش (سروش)
البته شعر به این شکل اجرا می شود:
زاهد پشیمان را ذوق باده در جان است
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
احمد نیک نژاد در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۱ در پاسخ به boowiso دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:
رسانه خصوصی که رسانه معتبری هست گفته که خواننده حسین فرتاش (سروش) بوده است.
Ouchen در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:
💜 باز هم حضرت #مولانا زبان گویای #حضرت_عشق شده است.باز هم مهربانی بی پایان پروردگار در حق مخلوقش. آنچنان با مهر در پی مخلوقش میگردد که تو گویی جایگاه این دو عوض شده است. حضرتش انگار از خود مخلوق بیشتر نگران حال اوست، با واژه واژه ی گفته هایش گویی دارد مخلوقش را تیمار میکند، با مهری که از سر غیرت بی حدش است(که به حق چه بی حد پاک و نورانی ست) از او میخواهد که از غریبستان امیال و افکار پریشان و سرگردانی برگردد. به او میفرماید که ببین چقدر راه نشانت میدهم و تو باز گرفتار گمراهی پرخستگی و بی سرانجام خود هستی،و همهی اینها را به مانند پدر یا مادری که در جستجوی فرزند گم شده اش است بیان میکند. همانقدر که نگران مخلوقش است، همانقدر هم جایگاه عرفانی او را به خاطرش میآورد، فریاد میزند که به خود آ و به اصل خودت که همانا من هستم برگرد، میگوید به من برگرد چرا که در محبسی که گرفتارش هستی (یعنی زندان تن و خاک،زندان شهوتهای پست زمینی،زندان دور افتادگی از آن همه عشقی که پروردگار در نهاد انسان نهاد) کسی ارزش راستین ترا نمیداند، به سوی من برگرد که تو یگانه گوهر معدن شناخت و معرفت الهی هستی.به او یادآور میشود که دلیل خلق هستی تویی،کجا به دنبال راه رستگاری میگردی؟ هر آنچه هست و دلیل هر آنچه هست خود تویی،علت و معلول خود تو هستی، به خود بیا ، خودت را ببین و بشناس که بین من و تو فرقی نیست.هم آبی و هم جویی،هم آب همی جویی؟|هم شیر و هم آهویی هم برتر از ایشانی!
Ouchen در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۱:
💜چکیده ی ساعتها جلسات انگیزشی و روانشناسی و هزاران صفحه کتاب آرامش روانی تنها در چهار بیت. این معجزه ی کلام پروردگار است که بر زبان #مولانا جاری میشود. هر چند از ابعاد گوناگون میتوان این غزل را موشکافی کرد اما دریافت من از این غزل چند جمله ای ست که در پی خواهم آورد.به قول حضرتش:هر کسی از ظن خود شد یار من. #مولانا در این غزل راه رسیدن به آرامش روحی را به سادگی هر چه تمام تر بیان میکند.خود را از بند قال و مقال و افکار، گذشته و آینده رها کن و در لحظه زندگی کن.همین. این غزل از زبان پروردگار خطاب به مخلوق است. تا کی به دنبال اصول و فصول و لا و لم هستی؟ مگر نه این که از جنس منی؟ مگر نه که از آغاز خانه زاد مقام قدسی ام بودی؟پس نگران چه هستی؟ خود را از اندیشه های دراز رها کن و همه چیز را به من بسپار تا تو را به سرچشمه ی پاکی برسانم! و در بیت واپسین به روشنی دوباره میفرماید که اگر خواهان رسیدن به آرامش و سعادت هستی تنها راهش فارغ شدن از این و آن است(یعنی بریدن امید از هر چیز و هر کس و سپردن سرنوشت به کاردان هستی و رها کردن ذهن از همهی اندیشه هایی که رهاوردی بجز ترس و نگرانی ندارند که همین نکته معنای ایمان و توکل را روشن میکند)،چرا که تو نه از جنس آدم خاکی هستی و نه از جنس جن و فرشته، چرا که منزلت تو فراتر از هر دوی اینهاست!
برگ بی برگی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷ - نالهٔ ناکامی:
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک ریزان هوس دامن مادر کردم
در یتیم در اینجا اصل خدایی شخص شهریار یا هر انسان دیگری ست که همانند در بسیار گرانبها ست که با ورود به این جهان از پدر یا حق تعالی جدا گشته ، تا وصل دوباره به حضرت معشوق ، در این جهان یتیم بوده و با پذیرش داغ غم فراق حضرتش، به زندگی خود ادامه میدهد ، در مصرع دوم مادر نیز همان خدا یا هستی مطلق بوده و انسانی که داغ و درد فراق را احساس کند و بداند که یتیم است اشک ریزان میشود ، یعنی پیوسته درد و داغ فراق را حس کرده و در اندیشه بازگشت به اصل خدایی خود و نواخته شدن در توسط حضرتش میباشد و در این راه چاره ای جز پناه به دامان مادر ندارد ، مادر نیز در اینجا نماد خدا یا هستی مطلق میباشد .
شهریار نیز همچون حافظ با بیان غزلهای عارفانه گوشه چشمی به عشقهای زمینی دارد .
Ario در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۰ در پاسخ به صادق بهرامی دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۰: