گنجور

 
مولانا

پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد

دود و گندی آمد از اهل حسد

من نمی‌رنجم ازین لیک این لگد

خاطر ساده‌دلی را پی کند

خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی

بهر محجوبان مثال معنوی

که ز قرآن گر نبیند غیر قال

این عجب نبود ز اصحاب ضلال

کز شعاع آفتاب پر ز نور

غیر گرمی می‌نیابد چشم کور

خربطی ناگاه از خرخانه‌ای

سر برون آورد چون طعانه‌ای

کین سخن پستست یعنی مثنوی

قصه پیغامبرست و پی‌روی

نیست ذکر بحث و اسرار بلند

که دوانند اولیا آن سو سمند

از مقاماتِ تَبَتُّل تا فنا

پایه پایه تا ملاقات خدا

شرح و حد هر مقام و منزلی

که بپر زو بر پرد صاحب‌دلی

چون کتاب الله بیامد هم بر آن

این چنین طعنه زدند آن کافران

که اساطیرست و افسانهٔ نژند

نیست تعمیقی و تحقیقی بلند

کودکان خرد فهمش می‌کنند

نیست جز امر پسند و ناپسند

ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش

ذکر یعقوب و زلیخا و غمش

ظاهرست و هرکسی پی می‌برد

کو بیان که گم شود در وی خرد

گفت اگر آسان نماید این به تو

این چنین آسان یکی سوره بگو

جنتان و انستان و اهل کار

گو یکی آیت ازین آسان بیار