داریوش ابونصری در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۶ - سخن فردوسی:
آنگونه که در این نسخه شاهنامه در گنجور آمده بیت زیر درست نیست و درست آنرا در زیر ببینید:
بیت نادرست:
چو طبعی نباشد چو آب روان//// مبر سوی این نامه خسروانمبر سوی این نامه نادرست است و درست آنرا در زیر ببینید
چو طبعی نداری چو آب روان *** مبر دست زی نامهی خسروان
محمدرضا رادمهر در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰:
کتاب چهار جلدی به قلم استاد حسین کریمی زاده بنام عشوه گر نقش باز چاپ شده و مراحل انتشار را طی میکند.
در این کتاب غزلیات حافظ با محوریت ایهام تناسب های موجود در شعر حافظ به رشته تحریر در آمده است.
گاها در یک بیت حافظ یازده ایهام تناسب شمرده شده و همین لذتهای خواندن این دوره چهار جلدی را دو چندان میکند.
امید که مورد پسند علاقه مندان قرار گیرد
هادی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
درود؛ اینکه خیام در این رباعی، از «ایزد» نام برده هم در نوع خود جالب است.
احمد احمد در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:
با نظر به این بیت از حافظ ، گفت آن یار که ازو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد ، شاید بتوان "انکار" در مصرع دوم بیت اول را به دیگران بازگرداند. به عبارتی کسی که سر نگه نداشت نه فقط در حرم امن نمی ماند بلکه در انکار دیگران قرار میگیرد که البته برای عارف جایگاهی رفیع و بسیار خاص میباشد ، همچنین بقیه ابیات غزل نیز با این معنی هماهنگی بیشتری میابد .
احمد خرمآبادیزاد در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶:
زرِ ناخنی = زر خالصی که ناخن در آن فرو میرود <دیوان خاقانی، نسخه عبدالرسولی، زیرنویس صفحه 909>
Mohammad Safa در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹۴:
سلام
متن روان و برگردان این غرل که هوش مصنوعی نباشه باید از کجا پیدا کنم؟
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۶ - مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی:
درود
یعنی داستان روزگار
خیاط داستان ومزاح میگفت واز فرصت استفاده میکرد واز پارچه او میدزدید حال داستان روزگار عمر تو را به یغما میبرد
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:
درود
کلمه خاصی نیست ثرید یعنی آبگوشت یا هر خوراکی آبدار که در آن نان خرد کنند جهت تناول ترید هم میگویند
به پیر میگه ریش تو با اینکه بعد از تو بوجود آمده از تو جلوتره وسفید شده وتو هنوز خشکی، ودر آرزوی ثرید هستی
سودا اینجا معنی آرزو واشتیاق میده
شاد باشی عزیز
علی احمدی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:
بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست
ای بلبل عاشق اگر می خواهی مرا یاری کنی باید ناله کنی که ما دو عاشق هستیم و یکی از کارهای عاشقان زاری برای معشوق است. شاید کسانیکه طالب آموختن راه عاشقی هستند و تازه کارند را به عنوان بلبل خطاب می کند و گوشزد می کند که عاشقی فقط سرخوش بودن از چهره گل نیست بلکه نکات دیگری هم هست که سبب زاری عاشق می شود.
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافههای تاتاریست
در آن جایی که از زلف پیشانی دوست بویی به مشام عاشق می رسد دیگر بویی از نافه های مشهور تاتاری به مشام نمی رسد . یعنی طره خوشبوی معشوق جایی برای عطرهای دیگر نمی گذارد . به عاشق نوپا می گوید وقتی دل در گرو معشوق نهادی دیگر سایر تعلق های جذاب را رها کن که نباید برایت جاذبه ای داشته باشند.
بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست
باده را بیاور که این لباس تیره ریا را با آن شراب رنگین کنیم چرا که در ظاهر هشیاریم ولی با غرور مست شده ایم .چه زیبا می فرماید.در غزل شماره هشت می خوانیم :
ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر بَرکِشَم این دلقِ اَزرَقفام را
باده دَردِه چند از این بادِ غرور خاک بر سر، نفسِ نافرجام را
در آنجا می خواهد با باده دلق ازرق فام را که نشانه ریا است به در آورد و باد غرور را از بین ببرد . یعنی اول دو عنصر ریا و غرور را مهار کند و سپس به عاشقی بپردازد .در اینجا نکته جدیدی می گوید .این دو عنصر شوم را هم نمادی از مستی می داند .کسی که آلوده به ریا و غرور است در ظاهر هشیار و در باطن مست است حال برای عاشقی باید نوع دیگری از مستی ( یا هشیاری ) را تجربه کرد در عاشقی برعکس است در ظاهر مست و در باطن هشیارید.
خیالِ زلفِ تو پختن نه کارِ هر خامیست
که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیّاریست
تصور زلف تو ای معشوق پختگی می خواهد و کار هر فرد خام و بی تجربه ای نیست.چرا که این اول راه است وباید در بند زنجیر زلفت اسیر شدو این راه عیاران کارکشته است.یعنی وقتی خیال زلف در ذهن عاشق آمد باید تا آخرش را بخواند و آماده در بند معشوق بودن باشد و راه طولانی عاشقی ( زلف) را برای دیدن روی معشوق طی کند.
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست
چیزی که باعث عشق می شود لطیفه پنهان است یعنی فقط قابل درک است و قابل بیان نیست و نمی توان لب لعل وش و خط موی رنگین کنار صورت معشوق را عشق نام نهاد.برای هر کس این جلوه می تواند متفاوت باشد .عاشق باید خودش این را درک کند و قابل بیان نیست.
جمالِ شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
زیبایی یک شخص چشم و زلف و صورت و خال نیست اینها ظواهرند.آن کار و بار دلداری نکته های فراوان دارد . به عبارتی جلوه معشوق یک کنش است یک فعل است که عاشق را به خود جذب می کند وگرنه زیبایی ظاهر همه را به تحسین وا می دارد ولی عاشق شدن چیزی فراتر از تحسین است.باید معشوق بخواهد تا عاشق شوی . باید معشوق هنری به خرج دهد تا عاشق را برباید.
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
قلندران حقیقت جامه اطلس فام گرانبهای کسی را که هنری ندارد به پشیزی نمی خرند و برایشان ارزشمند نیست . پس چیزی که معشوق عرضه می دارد هنریست که این قلندران را به خود جذب می کند و واقعی است .
اصطلاح قلندرحقیقت تعبیر مناسبی است . قلندر کسی است که بدون تعلق به جایی سرگردان است گویا هیچ جای ثابتی ندارد . از دید حافظ راه عاشقی تمام شدنی نیست و رسیدن به وصال کاری بسیار دشوار و حتی غیر ممکن است پس بیشتر عمر را باید در مسیر عاشقی صرف کنی پس یک قلندر خواهی بود که جای ثابتی نداری .قلندر حقیقت یعنی کسی که به جستجوی حقیقت است ولی همیشه در این مسیر راه می پیماید.از نظر حافظ همه کسانی که می پندارند به حقیقت رسیده اند در واقع ره افسانه زده اند و دائم در حال نزاع اند.عاشق واقعی هیچ وقت مطمئن از رسیدن به حقیقت نیست ولی جلوه واقعی و حقیقی معشوق را درک می کند و به سویش می رود.
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلکِ سروری به دشواریست
در ادامه بیت قبلی می گوید رسیدن به تو و وصال با تو واقعا دشوار است تو بر فلک سروری هستی و این عروج نیاز دارد . اشاره به این است که راه عاشقی راهی رو به بالا و کمال است نه سقوط و سراشیبی
سحر کرشمهٔ چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست
سحر که می شود می بینم که با چشمت ناز می کنی و ارزش این خواب بسیار بالاتر از بیداری است.و بعد از بیداری ناله های سحری شروع می شود.
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست
ای حافظ بس است ناله های تو معشوق را می آزارد اگر می خواهی تا ابد خوشبخت باشی او را کمتر بیازار . چون به هر حال همانطور که در ابتدای غزل فرمود این ناله و زاری از جانب عاشق اجتناب ناپذیر است و بی آزاری ممکن نیست و البته سهوی است ولی بهتر است این ناله ها را کمتر کند و در این راه خوش باشد
Ali Gholi در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۷ - نشستن بهرام روز یکشنبه در گنبد زرد و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم دوم:
در بیت ۲۱۵ آتشی صحیح است
محسن جهان در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر:
تفسیر بیت ۳۷:
بکی از عاشقانه ترین و لطیف ترین شعر مولانا همین بیت است که میفرماید؛ ای بنده گناهکار مگو که دیگر راهی برای برگشت به آن بارگاه کبریایی وجود ندارد، زیرا که برای آن کریم بخشنده هیچگاه ناممکن و دشوار نیست از گناهان تو صرفنظر کند و به آغوش او برگردی.
محسن عبدی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت باز:
دورباش در مصرع اول نیزه های ملازمان شاه است که باعث می شود کسی نتواند نزدیک شاه شود.
کامران هیچ در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:
این یکی از اندیشه های بسیار بسیار پیوند به وبگاه بیرونی خیام است
از آن سرسری نگذرید
خیام میگوید حقیقت و یقین اگر هم وجود داشته باشد در دسترس مانیست و ما از آن بیخبریم
چونکه هر کس آمد به بهانه اینکه حقیقت در دست اوست جنایات بسیاری کرد
روزی هیتلر گفت فقط حقیقت در نزد اوست روزگار ، روزی دیگر استالین ، روزی دیگر پیامبری و...الی آخر
هر کدام به بهانه دریافتن حقیقت جنایات بیشماری کردند و خونهای بسیاری ریختند
کامران هیچ در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شَک همه عمر نشستهان تا ننهیم جامِ می از کف دست
در بیخبری مُرد چه هشیار و چه مست
علی احمدی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:
خوشتر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست، گو سببِ انتظار چیست؟
بهتر از خوشی و صحبت در باغ و فضای بهاری چه چیزی هست؟ ساقی کجاست و چرا منتظر است ؟
بیایید به پرسش حافظ پاسخی بدهیم او از ما می خواهد ساقی باشیم و طبیعت را عاشقانه نگاه کنیم تا عیش واقعی را دریابیم.بارها در همین جا دیده ام که شارحان محترم هریک از سویی به غزلهای حضرت حافظ نگریسته اند.و نتیجه کار ترجمانی یک سویه بوده است .من اگر بخواهم فقط خوشی و شادمانی حافظ را در نظر بگیرم با گریه های سحری او چه کنم ؟ اگر او را ملحد بخوانم با نگاه اصلاح گرای او به مذهب چه کنم ؟ اگر بخواهم او را مذهبی بدانم با چار تکبیری که بر همه چیز زده است باید چه تاویلی را بپذیرم؟ می بینید که با چه مجموعه متکثری مواجهیم . تنها برداشت من این است که در بیان منظور خواجه از اطمینان پرهیز کنیم و در این یک موضوع تردید ندارم که حافظ با ابهام و ایهام خواسته تا به ما زندگی با عدم اطمینان را بیاموزد.چیزی که مردم دنیا آن را نمی دانند و اگر بدانند این همه خونریزی رخ نخواهد داد .این همه تعارض و تعصب دیگر نخواهد بود . حافظ به ما می آموزد که حتی باید به باورهایمان با دیده عدم اطمینان نگاه کنیم و این را متشرعین یا فلاسفه نمی پسندند.او بر این باور است که در عین عدم اطمینان باید به سوی اطمینان بیشتر حرکت کرد و طرحی نو در انداخت و زندگی خوشی مطلق نیست و گاهی باید خون دل خورد و خلاقیت به خرج داد.پس بیایید ما هم ساقی باشیم.
هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست
ما از پایان کار خود مطمئن نیستیم . اینکه در آینده خوشبخت یا بدبخت باشیم معلوم نیست پس فرصت حال را غنیمت بدان همین حالی که از آینده اش مطمئن نیستی به تو درس عدم اطمینان می دهد پس به جای ترس سعی کن خوش باشی که در آینده هم همین عدم اطمینان وجود دارد.
پیوندِ عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوارِ خویش باش، غم روزگار چیست؟
همین عدم اطمینان به تو می گوید که زندگی به مویی بسته است و ممکن است فردا را هم نبینی پس به جای غم خوردن درباره هست و نیست ها و داشته ها و داشته ها و چیزهایی که در دست تو نیست غمخوار خودت باش و خود را از غم آزاد کن اما چگونه؟
معنیِ آبِ زندگی و روضهٔ ارم
جز طَرفِ جویبار و میِ خوشگوار چیست؟
راهش مشخص است تو به ادامه زندگی نیاز داری و آب حیات می خواهی و به بهشت خوشبختی می اندیشی اینها همه بوی اطمینان می دهد و در این دنیا از این خبرها نیست بیا کنار همین جویبار در این نزدیکی و شراب گوارا نوش کن و مستی را تجربه کن تا غم و ترس ناشی از عدم اطمینان به سراغت نیاید و با امید بتوانی برای آینده تصمیم بگیری .
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوهٔ که دهیم اختیار چیست؟
چون همه انسانها چه مست باشند و چه مستور از یک جنس هستند.خیلی جالب است که مست را در مقابل مستور قرار داده است. مستور یعنی پوشیده در پرده وقتی مست باشی یعنی این پرده برداشته می شود این پرده مانعی برای دیدن راههای جدید است . در علم فیزیولوژی مغز بخشی از قشر مغز در ناحیه پیشانی حالت مهاری نسبت به فعالیتهای انسان دارد . به هر دلیلی وقتی رفتار خود را مهار می کنیم از این بخش استفاده می کنیم .حال این مهار می تواند تعقل باشد یا مهار ناشی از پرهیزکاری همه از این ناحیه سرچشمه می گیرد و البته این در زندگی روزمره باعث حفاظت ما از خطر هم می شود ولی منظور حافظ این است که این مهار باعث می شود تا خیلی از حقایق لازم را هم نبینیم. مستی باعث می شود که این بخش مغز غیر فعال شود و بسیاری از کارهای خلاف عرف که در بدمستی رخ می دهد ناشی از عدم فعالیت این بخش مغز است . حافظی که آسیبش به کسی نمی رسد هرگز با بدمستی موافق نیست و غرض وی از مستی نوعی هشیاری فراتر است که عقل و پرهیزگاری مانع آن هستند.می فرماید ما نه اهل مستوری هستیم نه اهل بدمستی و هرکدام عشوه خود را دارند ولی راه میانه این است که حقایق و راه هایی که برما روشن می شود را ببینیم و این خارج از اختیار است مستی ما باعث روشن شدن راه ها می شود و ما از قبل آن راهها را نمی شناختیم.
راز درونِ پرده چه داند فلک، خموش
ای مدعی نزاعِ تو با پردهدار چیست؟
در اینجا منظور از پرده، پرده ایست که بین ما و آینده هست و درون پرده یعنی آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد.همانطور که گفتم راز درون این پرده را روزگار هم نمی داند و ما از آینده خبر نداریم پس نزاع نکنید و خاموش باشید انتظار نداشته باشید پرده دار این پرده عدم اطمینان را بردارد هر توجیه و تفسیری که می کنید اگر با اطمینان کامل باشد بی اساس است .
سهو و خطایِ بنده گَرَش اعتبار نیست
معنیِ عفو و رحمتِ آمُرزگار چیست؟
و در چنین فضایی که با عدم اطمینان مواجهیم اشتباه از بنده اعتبار خواهد داشت یعنی عجیب نیست که ما انسانها ( حتی خود حافظ) اشتباه کنیم چون از آینده خبر نداریم . اصلا عفو و بخشش خداوند هم برای همین است چون ما همیشه در خطر اشتباه و گناه هستیم .پس ترس از اشتباه و احساس گناه دایمی جایی ندارد .
زاهد شرابِ کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواستهٔ کردگار چیست
زاهد پرهیزکار به دنبال شراب کوثر است تا خیالش راحت باشد ( از عدم اطمینان می ترسد) حافظ هم به دنبال پیاله ای است که به همان مستی برسد تا ببینیم در آینده خواسته خداوند که همه چیز را می داند چه باشد ( شاید خواسته خداوند با خواسته حافظ مطابقت داشته باشد)
کوروش در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۳ - مثل:
او پس از تو زاد و از تو بگذرید
تو چنین خشکی ز سودای ثرید
سودای ثرید یعنی چه ؟
کوروش در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود:
بس بجوشیدی درین عهد مدید
ترکجوشی هم نگشتی ای قدید
یعنی چه ؟
کوروش در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود:
ور نگوید کت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوق تو پرسش کردنست
یعنی چه ؟
کوروش در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۸ - بیان آنک بیکاران و افسانهجویان مثل آن ترکاند و عالم غرار غدار همچو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر همچون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن:
تو مبین قلابی این اختران
عشق خود بر قلبزن بین ای مهان
یعنی چه
ابراهیم ایزدی دستگردی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۸: