چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق و پرشور خود در مورد معشوق میپردازد. او خود را به خاک و گردی تش比ح میکند که در کنار معشوق، یعنی نماد عشق و نور، قرار دارد. او آرزو میکند که معشوق را در آغوش بگیرد تا آتش درونش خاموش شود. شاعر از درد و اشکهایش سخن میگوید و در عین حال به زیبایی و پاکی معشوقش اشاره دارد. او خود را در سوز و مهجوری توصیف میکند و میخواهد تا عشق و آتش درونش را با معشوق تقسیم کند. در نهایت، او از معشوق میخواهد که به او توجه کند و از او دور نشود.
هوش مصنوعی: محبوب من، زلفهایت مانند حالت خودت در عین بینظمی و پریشانی است. مثل باد صبحگاهی که در دل آشفتگی میوزد.
هوش مصنوعی: من خاک و غبارم، اشک و درد من هستم. تو محبت و نور منی، تو عشق منی و تو مصدر زندگی منی.
هوش مصنوعی: میخواهم تو را در آغوش بگیرم و در کنارم بنشینی تا بتوانی آتش روح و وجودم را خاموش کنی و آرامش به من هدیه کنی.
هوش مصنوعی: ای معشوق آسمانی، در حال شادی و خنده هستم و در عین حال در گناه نیستم. من به چشمهای تو نگاه میکنم و تو هم شبیه به اشکهای من هستی.
هوش مصنوعی: در دل من آتش عشق و تنهایی وجود دارد، اما در چشم کسی که بیدار است، هم نمایان هستم و هم مخفی.
هوش مصنوعی: من صدای لطیف و ملایمی هستم، تو هم نغمات و شعرهایی را میسرایی. من مانند موج دریا هستم، و تو همانند حرکات و نوساناتی که در این امواج وجود دارد.
هوش مصنوعی: من از عشق تو دلم پر از آتش است و دلم ز آتش عشق سوخته، اما تو نمیبینی که چقدر دردم عمیق است و نمیدانی چه مسائلی را در درونم تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: دل من به تو تعلق دارد و جانم بدون تو رنج میکشد. نخواهم گذاشت که حال خوشم را از تو بگیرند و خود را در دشواری نگهدارم و در عوض تو از من چیزی نخواهی گرفت.
هوش مصنوعی: ای چشم، به کجا مینگری؟ چرا نگاهت به سوی من نیست؟ شاید اگر به من نگاه کنی، دیگر به سمت من نگردانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از خانه برون رفتم من دوش به نادانی
تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی
از کوه فرود آمد زین پیری نورانی
پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی
چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی
[...]
ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی
فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی
لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی
[...]
ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف
در داد صلای می از ننگ مسلمانی
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
[...]
ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی
در هر خم زلف او گمراه مسلمانی
از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی
وز ناز و دلال او واله شده هر جانی
بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل
[...]
پنهان به میان ما میگردد سلطانی
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
میبیند و میداند یک یک سر یاران را
امروز در این مجمع شاهنشه سردانی
اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.