گنجور

حاشیه‌ها

رویا در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۳۸:

این رباعی را کامکارها هم به زیبایی هرچه تمامتر اجرا کرده اند.

امیرحسین آریا در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۱ در پاسخ به مهناز ، س دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:

به نظر این بنده ی کم ترین

منظور استادِ سخن این بوده است که: بیرون بیا تا دیدارت به زمانِ دیگری نیوفتد

چرا که بیت آخر خودِ استاد میفرماید :

سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

به این منظور که : درسته امروز هم دیدار یار میسر نشد

پیروز باشید

امیرحسین آریا در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶:

من از حکایتِ عشقِ تو بس کنم؟ هیهات !

مگر اجل که ببندد زبانِ گفتارم

....

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

یکی تمام بٌوَد مٌطلِع بر اسرارم

واقعا این مرد استادِ با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن هست

بهرام نهاوندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱ - پادشاهی کیومرث سی سال بود:

درود دوستان

اگر شاهنامه را مبنای تاریخ در نظر بگیریم و کاری به نظر زرتشتیان و رومیان و یونانیان نداشته باشیم و هخامنشیان و اشکانیان را افسانه بدانیم و فقط به شاهنامه استناد کنیم، کیومرث دقیقا چند سال پیش پادشاه ایران شد؟ متاسفانه ندیدم در فضای مجازی کسی این عدد را حساب کرده باشد.

 

شیدایی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:

اجرای بی نهایت زیبای استاد ناظری...

یک مراقبه ی به تمام معناست...

و در کشیدن «اوووووو»

مهتاب رووووو

بگوووووو

بعضی صداها بوسیدنی هستن...

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

دارم امید عاطفتی از جناب دوست 

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست 

حافظ در این غزل زیبا به عدم راهیابی انسان به ذات خداوند می پردازد و برای شروعِ  سخن او را جناب دوست توصیف می کند ، اما بلادرنگ این دیدِ تفرقه بین را ظلم یا جنایتی می داند که در حق حضرت دوست یا زندگی روا داشته و امیدوار می‌شود به عطوفت و مهربانی حضرتش و طلب عفو و بخشش می کند . عرفا از دیر باز به این مطلب مهم پرداخته اند که خداوند را نمی توان توصیف کرد و آنچه تا کنون بیان شده است توصیف صفات است و نه ذات ، صفاتی مانند دوست یا نور السموات والارض که آنها نیز توسط خداوند یا آن حیِ قیوم و توسط پیامبران برای بشر بیان شده است ، جناب و حضرت لفظی ست که بطور معمول برای مرد بکار می بریم پس حافظ بکار گیری اینچنین توصیفاتی که خداوند را جنسیت می‌بیند عین جرم یا گناهی بزرگ می‌داند و هم اوست که بخشنده و مهربان است .

دانم که بگذرد ز سر جرم من  که او 

گرچه پریوش است ، ولیکن فرشته خوست 

حافظ در این بیت بار دیگر به ناتوانی انسان در توصیف حضرت دوست می‌پردازد که او را پریوش می خواند ، پری در مقابل دیو آمده است ، یعنی برای خداوند ضدی در نظر می گیریم تا به آن ضد خداوند را توصیف کنیم ، خداوند یا پری در مقابل شیطان و دیو ، اما بازهم گناه و جنایتی دیگر را مرتکب می شویم زیرا هر چیزی را می توان به ضد آن چیز شناخت اما خداوند که در قالب چیزها نمی گنجد ، سپس او را فرشته خو می‌نامیم ، فرشته نماد عقل است ، پس‌خداوند را عقل کل می نامیم و اینگونه گمان می کنیم که عقلِ عقلی که کائنات را اداره می‌کند همان خداوند است ، اما این هم توصیف صفات است ، پس‌با استیصال از حضرتش می خواهیم که ما را برای چنین جرمی ببخشد و از ما درگذرد .

چندان گریستم که هرکس که برگذشت

در اشکِ ما چو دید روان گفت کاین چه جوست ؟

پس‌انسان اولآ باید برای چنین توصیفاتی از خداوند عذر خواهی نموده و برای عفوش  اشکها بریزد و بعد از آن هم برای ضعف و درماندگی خود گریه ها کند ، تا حدی که جوی‌ها از چشمانش جاری شود ، شاید مورد رحمت حضرتش  واقع شود ، و می شود ، زیرا خداوند در دل های شکسته است ، ممکن است انسان دلِ شکسته خود را نبیند ، اما هر انسان زنده دل در حال گذر در راه عاشقی  ، روان یا روح خدایی را در چنین اشکی می ببیند و آن روانی و لطافت را حس نموده ، از کیفیت این جوی روان خواهد پرسید ( توجه داشته باشیم روان را در اشک دیده است و نه اشکِ روان را ) ، یعنی درواقع خواهد گفت همین لطیف شدن درون است که روان یا روح را می توان در آن اشک دید ، و این همان گمشده توست ، پس در بیرون از خود و با ذهن در پی ذات  مباش که راه بجایی نخواهی برد و ذات خداوند همان ذات اصلی توست ، آن روان و روحی که در اشک و دل شکسته و لطیف شده ات موج میزند همان خداوند است .

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان

موی است آن میان و ندانم که آن چه موست 

هیچ ، اشاره ای ست به عدم یا نیستی که بعضاً از سر درماندگی خداوند را به آن وصف می کنند ، یعنی در عین حالی که همه صفات ذکر شده شامل خداوند میگردد ، اما به هیچ صورتی قابل تصور نبوده و در خیال در نمی آید ، دهان نمادی ست از سخن گفتن ، انسان بجز تجلیات که در جهان فرم مشاهده می کند سخنانی را از دهانِ تکوینیِ زندگی یا خداوند و با واسطه پیامبران می‌شنود که از فضای عدم بر آنان بصورت وحی فرستاده شده است ، حافظ می‌فرماید  اما هیچ نشان دیگری از او با چشم حسی خود نمی بینیم ،‌ در غزلی دیگر میفرماید:" با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی/ یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد  "پس‌ عرفا ناچار به استفاده از شبیه ترین صفات حسی مانند  دوست ، معشوق و امثال آن هستند تا بتوانند پیغامهای زندگی را بیان کنند ، در مصراع  دوم و در ادامه بیت قبل که روان یا  روح را بهترین وصف در اشکِ جاری شده عاشق تشخیص داده است با این ادله که روان نیز در تجسم عینی در نمی آید اما حسش را به انسان انتقال می دهد ، پس‌ هیچ حائل و حجابی بین انسان با خداوند نیست و آنچه موجب جدایی و تفرقه است به اندازه مویی باریک است در میان ، اما حافظ در انتها می‌فرماید کدام مو ، او از کیفیت آن مو نیز آگاهی ندارد ، فقط می داند که به اندازه مویی حجاب است بین انسانِ زنده شده به عشقی مانند حافظ و دیگر بزرگان با خداوند .

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت 

از دیده ام که دم به دمش ، کار شست و شوست ؟

حافظ می‌فرماید با اینهمه اما بسیار عجیب است از نقشِ خیالِ حضرتش که به هیچ‌وجه از نظر محو نمی شود ، هرچند که دیدگان اشکبار  عاشق دم بدم در حال شستشوی چشم خود باشد ، بنظر میرسد حافظ قصد آن دارد به ما بگوید اینکه نقش خیال رخسار معشوق ازلی از چشم و قلب انسان پاک نمی گردد بدلیل هم جنسیِ با اوست ، یعنی بازتاب نقش آن رخسار زیبا در جام معروف الست در چشمانش نقش بسته و با اشکهای دم بدم از دیده نمی رود وبلکه جلوه‌گری بیشتری می کند ، شستشوی دم بدم چشمان علاوه بر معنی گریه بی امان ، کنایه از گسترده کردن لحظه به لحظه دید انسان و دیدنِ جهان از منظر چشمان خداوند است .

بی گفت و گوی ، زلفِ  تو دل را همی کشد 

با زلف دلکش تو ، که را روی گفت و گوست ؟

حافظ ادامه میدهد اصلآ نیازی به گفتگو و آوردن دلیل و برهان نیست تا بخواهیم بگوییم در الست چه اتفاقی افتاده است و چرا انسان بطور فطری اسیر زلف حضرت دوست است ،همین که جذبه و کشش حضرتش را می بینیم برای بازگشت انسان به الست و وفای به عهد خود کافی ست ، روی گفتگو نیست یعنی انسان باید شرم داشته باشد که با زلف دلکش یا ذات خدایی خود به گفتگوهای استدلالی روی بیاورد ، وقتی کشش و جذبه را متوجه می شود این خود بهترین دلیل است برای بازگشت انسان به فطرت و اصل خود .

عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده ام 

زان بوی در مشام دل من هنوز بوست 

پس‌حافظ کشش و جذبه الهی ذکر شده در بیت قبل را در نتیجه بویِ زلف حضرت معشوق دانسته و ادامه می دهد روزگار مدید یا صدها هزار یا میلیون هاسال است که انسان پس‌از هبوط و آمدن بر روی زمین هنوز بوی زلف یا عطر گیسوی حضرتش را با مشامِ دل و مرکز خود احساس کرده و می شنود ، این بو همان عطر روز ازل است که در هنگام نوشیدن می الست از آن یگانه ساقی به مشامِ دلِ  انسان رسیده و ماندگار شده است ، یعنی ذات انسان با ذات خداوند یکی ست ، پس‌ بالفطره قابلیت برخورداری از همه صفات حضرت دوست را داشته و فقط باید آنها را به فعل در آورد .

حافظ بد است حال پریشان تو ، ولی 

بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست 

  حافظ می‌فرماید  وقتی انسان بوی زلف حضرت دوست را در بطن و مرکز خود تشخیص داده و عشق بازگشت آن یار سفر کرده درونی را در دل قرار دهد حالش بطرز خوشایندی بد و دگرگون خواهد شد ، هر انسانی که عمر را همراه با استشمام بوهایی نامطبوع طی کند اگر روزی بوی خوشی به مشامش رسد خلاف عادت شده و در ابتدا از این بوی جدید احساس ناراحتی نموده ، حالش بد می شود ، انسانی که سالیان بسیار به بوهایی مشمئز کننده مانند بوی کینه‌توزی ، بوی حسادت ، بوی بُخل ، بوی خشم و انتقام جویی،  بوی کبر و غرور ، بوی حرص و طمع ، و انواع بوهای بدِ دیگر خو گرفته است ، بدون شک با شنیدن بویِ خوشِ عشق ابتدا به ساکن حالش بد و دگرگون خواهد شد و در برابر این بوی دیر آشنا مقاومت می‌کند اما سرانجام آن بوی خوشِ زلف یار ، یا اصل خدایی اش را تشخیص داده و پریشان حال می شود ، پریشانی یعنی برهم خوردن نظم چیدمان چیزهای آفل و گذرایی که در دل و بطن خود قرار داده است و هم این آشوب و دگرگونی ست که به یاری او خواهد شتافت یعنی  درنهایت به علت حال بد وآن  بوهای آزار دهنده  پی‌برده ، خانه دل را از هرچرغیر اوست پاک و صافی کرده و آماده بازگشت یار و معشوق می گردد تا عطر دل‌انگیزِ زلفش بار دیگر همه ابعاد وجودی وی را معطر کند .

 

 

 

 

 

 

 

 

سامان جاویدی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز:

سلام ودرود

من چجوری میتونم صوت این شعر رو پیداکنم؟ 

 

محمد ترکاشوند در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۶ - شفیع انگیختن خسرو پیران را پیش پدر:

چو دیدند آن گروه، آن بردباری ...

وقار 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۴ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۴ - حکایت:

رابطه یِ صاحب نظری! یا نظربازیِ عرفا و بزرگان!

یعنی صاحب نظران جز زیبایی و نیکویی, غرض و مرضی نداشته و هیچ گونه نگاه یا کرداری آمیخته با هوس و شهوت در آن دخیل نمی باشد! الله و اعلم!

سید محمود حسینی پناه در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۳:

گواز: چوب‌دستی کلفتی که با آن خر و گاو را می‌رانند

انگشته: وسیلۀ چوبی چهارشاخه با دستۀ بلند که برزگران با آن خرمن کوفته‌شده را به باد می‌دهند تا دانه از کاه جدا شود

هر دو مصرع ظاهرا آماده به رزم شدن مردم را شرح می‌دهد. در مصرع اول ظاهرا مسلح شدن مردم عادی، و در مصرع دوم مسلح شدن رزم آوران را تصویر می کند.

هیچ در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱:

پس از انقلاب مشروطه، هیچ منظومه‌ای به شهرت و محبوبیت عارف‌نامه نرسیده بود. پیش از آنکه به چاپ برسد، بیش‌از هزار نسخهٔ خطی از روی آن برداشته شده بود.

دیوانی که بنده از ایرج میرزا دارم چاپ اوایل دههٔ پنجاه هست و اینطور که گردآورندهٔ این کتاب توضیح داده، حتی تا آن زمان هم عارف نامه از شهرت بالایی برخوردار بوده است. 

‌دکتر محمد جعفر محجوب راجع به عارف‌نامه چنین می‌نویسد: این منظومه معروف ترین اثر ایرج میرزاست. دربارهٔ علت سرودن آن روایت های گوناگونی که همه به یک نتیجه <<رنجش شاعر از عارف قزوینی و اقدام او به سرودن این منظومه>> منتهی می‌شود درافواه وجود دارد.

ایرج به علت سوابقی که در تهران با عارف داشته منتظر بوده است که عارف در سفر مشهد به منزل او وارد شود. اما عارف که چندان معاشرتی نبود و اخلاقی خاص داشت به مرکز ژاندارمری در "باغ خونی" می‌رود و در آنجا منزل می‌کند. ایرج ناچار به عزم دیدار او بیرون می‌آید و سراغ عارف را می‌گیرد. بدو می‌گویند عارف مشغول سرپرستی آرایش تالاری است که باید در آن کنسرت دهد. ایرج بدان‌جا روی می‌نهد و چون عارف را می‌بیند، آغوش می‌گشاید و به سوی او می‌رود تا او را در برگیرد و چنان که رسم دوستان از راه رسیده است ببوسد. اما عارف که ظاهراً بر اثر گرفتاری‌های مربوط به آرایش صحنه خُلق خوشی نداشته است، با او به سردی برخورد می‌کند و به اظهار محبت ایرج چنان جواب می‌دهد که گویی وی را از خود رانده است!

ایرج از این رفتار عارف می‌رنجد و به منزل باز می‌گردد و نخست در نظر داشته است که مثنوی‌ای کوتاه‌تر از آنچه در دست است در هجو وی بسراید.

ظاهرا عارف نیز از رفتار خود پشیمان می‌شود و روز های بعد، از ایرج وقت ملاقات می‌خواهد؛ اما دیگر دیر شده و ایرج تصمیم خود را گرفته بود...

چنان که از مطالعهٔ عارف‌نامه نیز می‌توان دریافت، این منظومه یک‌جا و در مدتی کوتاه سروده نشده و پیداست که شاعر قسمت‌هایی از آن را بعد بدان افزوده است. شاعر هر هفته قسمتی از این منظومه را می‌سرود و در محافل ادبی مشهد برای یاران ادب دوست و شعر شناس خود می‌خواند و نسخه‌ای از آن نیز به تهران فرستاد( یا دوستان وی می‌فرستادند) و در نتیجه این منظومه پیش‌از پایان یافتن در بین اهل فضل و ادب شهرت و توفیق فراوان یافت و دوستان ایرج او را به تکمیل آن تشویق کردند و شاعر در نتیجهٔ همین ترغیب‌ها اندک اندک حکایت‌ها و مطالب مختلف سیاسی، انتقادی و اجتماعی را بدان افزود و "عارف نامه" به صورت فعلی درآمد. 

مجید الستی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۰:

ضمن ارج نهادن به زحمات تدوین کنندگان

مناسبتر است که این بخش و دو بخش بعدی در قالب یک سرفصل مستقل از جنگ هاماوران و تحت عنوان جنگ هفت گردان درج گردد.

با تشکر فراوان

مجید الستی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۸:

با تقدیر از گردآورندگان

توصیه میشود این بخش و بخش بعدی، جدا از سر فصل "جنگ هاماوران" و در یک سرفصل جداگانه ( تحت عنوان : بآسمان رفتن کاووس باغوای ابلیس) درج گردد.

داود پورسلطان در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

با سلام خدمت دوستان فرهیخته 

در بیت اخر من می روم سوالی هست 

چون اگر خبری باشد جور در نمی اید که کسی هم با میل خودش برود هم توسط قلاب کشیده شود 

بابک توجه در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۰ در پاسخ به س. ص. دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

جانت بدهم همانند نانت (نان به تو بدهم)  یا آبت بدهم،  نشانت بدهم ( نشانی به تو بدهم)  ادا می شود.  معنی جان ( م)  به تو بدهم را تداعی می کند و صحیح است.  نیازی به "جانم بدهم" نیست.  

Pourya Habibi در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ...

ضرب المثل 

چاه کن همیشه ته چاه است

caplevii Freeman در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

بسیار زیباست

محسن حسینی پور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن:

معنی ابیات ۲۶ تا ۳۰ توسط دکتر سعیدحمیدیان که در سایت خبرگزاری کتاب ایران ارایه شده است خدمت دلبستگان ادب فارسی تقدیم می کنم.

بیت ۲۶ و ۲۷ : نظامی درباره خلقت جهان می‌گوید «در هوس این دو سه ویرانه ده/ کار فلک بود گره در گره/ تا نگشاد این گره وهم سوز / زلف شب ایمن نشد از دست روز».

پرسش این است که نظامی در این بیت‌ها چه می‌خواهد بگوید؟ امروزه هنگام سخن از آفرینش جهان، از انفجار اولیه سخن می‌گویند که جهان به صورت یک توده بخار درهم بود و کهکشان‌ها و ستاره‌ها از هم جدا نبودند. پس خداوند جهان را از آن انفجار خلق کرد. اما نظامی بر اساس دیدگاه قدما از «ویرانه ده» سخن می‌گوید. نخست باید توجه داشت که شاعر در منظومه‌هایش از ترکیب «دو و سه» بسیار استفاده می‌کند. این را به قصد تحقیر بر زبان می‌آورد. پس او در واقع می‌خواهد بگوید که تمام آسمان‌ها دو و سه ده ویرانه بودند. کار فلک نیز مانند توده‌های بخار، نامعلوم بود. یا به عبارت دیگر، کارها گره در گره و درهم بود. شاعر می‌گوید که خداوند این گره را که وهم عقلا را می‌سوزاند، تا موقعی که از هم باز نکرده بود، هیچ چیز در جای خود قرار نداشت. پس از باز شدن آن گره است که زلف شب، از دست روز ایمن می‌شود. نظامی می‌گوید که برای خداوند، خلقت جهان بسیار ساده و پیش پا افتاده بود.

بیت ۲۹ :  «زین دو سه چنبر که بر افلاک زد/ هفت گره بر کمر خاک زد».

هفت گره یعنی هفت اقلیم. پس، از یک کار کوچک خداوند است که چنان حالتی پدید آمده و همه چیز در جایگاه خود قرار گرفته است. 

بیت ۳۰ : «کرد قبا جبه خورشید و ماه/ زین دو کله وار سپید و سیاه».

نخست باید بدانیم که جبه چیست. جبه لباس فاخری است که اعیان و اشراف می‌پوشیدند. اما «قبا کردن» کنایه است از پاره کردن. شاعر باز طبق شیوه خود هیچ توضیحی نمی‌دهد، این ما هستیم که باید بفهمیم که «دو کله وار سپید و سیاه» یعنی چه. «کله وار» یعنی یک قواره پارچه؛ پس او می‌خواهد بگوید که خداوند، شب و روز را مثل لباس، از وسط دو پاره کرد. 

بیت ۳۲ : «جام سحر در گل شبرنگ ریخت/ جرعه آن در دهن سنگ ریخت».

اشعه خورشید هنگام سپیده دم، حالت شراب دارد. پس شراب را روی خاک ریخت و خاک از آن نصیب بُرد. این که می‌گوید جرعه را در دهن سنگ می‌ریزد اشاره است به اعتقادات گذشتگان، که می‌گفتند اجرامی که در دل سنگ‌ها و کوه‌ها قرار دارند از اشعه آفتاب پدید آمده‌اند. پس معنای آن چنین است که جرعه‌ای از این جام صبح را (که کنایه از خورشید است) در سنگ می‌ریزد و اجرام را پدید می‌آورد. 

 

بیت ۳۳ : «ز آتش و آبی که به هم درشکست/ پیه در و گرده یاقوت بست».

در این‌جا صنعت «لف و نشر» را بکار برده است؛ یعنی استفاده از دو چیز که به هم مربوط‌اند. در بیت یاد شده، آتش و سنگ داریم که در مقابل در و یاقوت قرار می‌گیرند. پس آتش به یاقوت برمی‌گردد. قدما می‌گفتند که جرم یاقوت از آتش است. نظامی می‌خواهد بگوید که خداوند آتش و آب را با هم مخلوط کرد. 

نبی پلویی امیرآبادی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:

این شعر حکایت نیست ...قصه و داستان نیست ... روایت نیست ..‌ جنگ و صلح بین کلمات فخیم و ساده نیست ..‌و خیلی چیزهای دیگر نیست ... سیف گویی معمای رازگونه جهان را دریافته و آن را به رشته ی  تحلیل دراورده و برای انسانهای تمامی اعصار مژده ای به همراه آورده و در وزنی که  در عین مطنتن بودن رقص گونه نیز کلمات آواز رهایی سر میدهند و ما را به روشنایی فردا امیدوار میسازد ...تلالویی در گذر از گذار روزگار غدار ...آستین افشان و پایکوبان ....

۱
۱۰۱۵
۱۰۱۶
۱۰۱۷
۱۰۱۸
۱۰۱۹
۵۴۵۹