مینا احمدی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۳ در پاسخ به هادی رنجبران دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰:
به به به! تکبر و خود برتر بینی میباره از نظرات شما! درود و احسنت بر شما!!
Rasoul Zarei در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
خدا رحمت کنه استاد تاج رو که چقدر زیبا اجرا کردند ، روحشون شاد
و اما اون دوستمون که فرمودند در مصرع دوم از بیت دوم واژه وحوش درسته ، باید عرض کنم اگه چنین باشه وزن شعر بهم میخوره و در صورتی فرمایش شما صحیح هست که واژه قبلش هم ((خویت)) باشه
محسن، مهدی عراقی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - داور فرخ رُخ:
روحت شاد
امیرحسین فیض شاهی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۴۰:
برده اندمراودیگری آوردند....
دیگری هم خودبودی....!
مریم رافعی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۰:
در آتشم در آبم منظورشون چیه؟و اینکه مصرع آخر هم توضیح لازم دارم اگه لطف کنید،سپاسگزارم
دکتر صحافیان در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:
نسیم(خانلری:برید) باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد(۱۴۷)
دیشب نسیم پیامآور صبا آگاهم کرد، که روزگار اندوه کوتاه شده است.
۲- با این مژده، لباسی را که از وجد حال خوش چاک دادهایم به نوازنده صبحگاهی میبخشیم.
۳- اکنون ای دلبر زیبا به پیشم آی! که خازن بهشت، تو حوری بهشتی را برای این چاکرت به این جهان آورده است.(خانلری: بدین جهان)
۴-با این اقبال و خوشایندی دوست، به شیراز برگردیم، مرحبا به این یار که سرنوشت همراهم کرده است(خانلری:با عنایت دوست)
۵- به جبران خاطر آزردهام(از بلندی اندوه) بپرداز، که این کلاه نمدی درویشانه تاج شاهی را شکست داده است.
۶-نازنینم! در دوریات، هر گاه یاد رخ چون ماهت میافتادم چه نالههایی که به هاله ماه نمیرسید.(خانلری: خرگه ماه)
۷- اکنون که به چون تو شاهنشاهی پناه آوردهام، پرچم پیروزی را به اوج فلک رساندهام.
* غزل به پایان تبعید اجباری حافظ و التجای مجدد به شاه شجاع اشاره دارد، گرچه اساس تفسیر ما یعنی" حال خوش" در همه غزلیات ساری و جاری است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
امیرحسین زین العابدینی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷:
سلام
اجرای بسیار زیبایی ازین شعر توسط خسرو آواز، استاد فقید محمدرضا شجریان هست که توصیه میکنم دوستان با گوش دل این اثر رو گوش کنند.
گلهای تازه، شماره 125
دستگاه: همایون
آواز: محمدرضا شجریان
نوازندگان: جلیل شهناز(تار)،اصغر بهاری(کمانچه)،فرامرز پایور(سنتور)،حسن ناهید(نی)، محمد اسماعیلی(تنبک)
گوینده: رضا معینی
تهمینه سیمرغ در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲:
این شعر برای خیام نبودد ؟؟؟ 🤔
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۷ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵:
صادقلو عزیز ازشماهم بابت تحلیل وتوضیحات مفیدتان سپاسمندیم
بهرمندشدیم آرزوی موفقیت براستی گنجیست این شعر وادبیات ناب پارسی ما خوشابه صعادت ما که چنین بزرگانی داریم درود برهمه سروران گنجوری
من عاشق این شعر روح خدامولاناهستم
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
وسعدی جان
گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
ازخاک بیشتر نه ازخاک کمتریم
وخیام
جامی که عقل آفرین میزندش
صد بوسه زمهر برجبین میزندش
ماناباشید🙏
یعقوب جعفری در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
با سلام و تشکر ویژه از سایت سودمند گنجور،درباره این قسمت از ترجیع بند: «ما در این گفتگو که از یک سو - شد زناقوس این ترانه بلند - که یکی هست و هیچ نیست جز او - وحده لااله الا هو» موضوعی را یاد آور می شوم که شاید برای عزیزان فرهیخته جالب باشد. احتمال قوی می رود که هاتف در اینجا، مطلب را از روایتی از حضرت امیرالمؤمنین (ع) اخذ کرده باشد که به آن «ناقوسیه» گفته می شود و آن را شیخ صدوق در کتاب الامالی صفحه 225 (مجلس چهلم) و هم در کتاب معانی الاخبار صفحه 231 با سند معتبری نقل کرده است.
بی هیچ توضیحی متن روایت را در اینجا می آورم:
حارث بن اعور از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) می گوید: روزی با آن حضرت به شهر حیره (شهری در کنار کوفه) رفتیم که ناگاه به دیری رسیدیم که ترسایی در آنجا ناقوس مینواخت، پس حضرت فرمود: ای حارث؛ آیا میدانی این ناقوس چه میگوید؟!
عرض کردم: خدا و رسول خدا و پسر عمّ رسول خدا بهتر میدانند.
حضرت علی (ع) بیان داشتند: مَثَل میزند برای دنیا و خرابی و بیوفایی آن و میگوید: لا اله الا الله حَقاً حَقاً، صِدقاً صِدقاً، اِنَّ الدُّنیا قَد غَرَّتنا، شَغَلَتنا وَ استَهوَتنا، یَابن الدُّنیا مَهلاً مَهلاً، یَابن الدُّنیا دَقّاً دَقّاً، یَابن الدُّنیا جَمعاً جَمعاً، تُفَنی الدُّنیا قَرناً قَرناً، ما مِن یَومٍ یَمضی عَنا، اِلا اَوهی مِنا رُکناً، قَد ضَیّعنا داراً تَبقی، وَ اَستَوطَنا داراً تَفنی، لَسنا نَدری ما قَرَّطنا فِیها اِلا لَو قَد مِتنا. شهادت میدهم به یگانگی خداوند و حال آن که حق است، راست است راست است، بهدرستی که دنیا ما را فریب داد و مشغول کرد و دررابطهبا آخرت عقل ما را ضایع و نابود نمود و ما را گمراه ساخت. ای فرزند دنیا؛ پس انداز و به تأخیر انداز کارهای دنیوی را، ای فرزند دنیا؛ هر روز کوبیده می شوید و در فشارید از مصیبت ها و تا چند یکدیگر را در فشار میگذارید برای به دست آوردن دنیا؟ و بهزودی درهمشکسته خواهید شد. ای فرزند دنیا؛ تا کی جمع میکنی اسباب و مال دنیا را؟ پس بدان دنیا از بین میبرد مردم قرن را از پس قرنی دیگر، هیچ روز نمیگذرد از عمر ما مگر آن که یک رکن از ارکان بدن ما ضعیفتر گردد، بهراستی که نابود کردیم خانهٔ باقی را و وطن خود گردانیدیم خانهٔ فانی را، نمیدانیم که برای آن دنیا چه کوتاهی کردیم، مگر پس از اینکه میمیریم.
پس حارث عرض کرد: یا امیرالمؤمنین؛ آیا نصاری میدانند که صدا و نوای ناقوس این معنی را بیان میدارد؟
حضرت فرمودند: اگر میدانستند، مطمئن باش مسیح را شریک خداوند نمی گردانیدند.
حارث میگوید: من روزی دیگر به نزد آن نصاری که در آن دیر بود رفتم و گفتم: تو را به حق مسیح این ناقوس را مجدد بنواز به آن ترتیبی که پیشتر مینواختی؛ پس چون شروع کرد به زدن هر مرتبه من یک فقره از آنچه حضرت علی (ع) فرموده بود میخواندم و بر نوای آن منطبق میگردید تا به پایان رسید، پس آن راهب گفت: به حق پیغمبر شما سوگندت میدهم تو را که بگویی چه کسی این را به تو آموزش داده و بیان نموده است؟
حارث عرض کرد: آن شخصی که دیروز با من همراه بود، او این را به من تعلیم داد.
راهب پرسید: آیا میان آن بزرگوار و پیغمبر شما خویشاوندی وجود دارد؟ حارث پاسخ داد: پسر عمّ اوست.
پس آن دیرنشین مسلمان گردید و گفت: والله که من در تورات خواندهام در آخر پیغمبران پیغمبری خواهد آمد که صدای ناقوس را تفسیر خواهد کرد و پیغمبر شما خاتمالانبیا و دینتان بر حق است.
سید علی قاسمی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۹ - تفسیر این خبر کی مصطفی علیه السلام فرمود لا تفضلونی علی یونس بن متی:
تقرب، ترک تنوع طلبی و خروج از زندگی و اشتغالات وقتگیر زندگی است. شاید مفهوم این بیت مطابق با آیه ۱۷۷ سوره بقره باشد که میفرماید: لیس البرّ أن تولّوا وجوهکم قِبَل المشرق و المغرب
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۸ در پاسخ به مهرداد پارسا دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵:
جناب پارسا درود برشما به چه نکته جالبی اشاره کردید حالا تجسم کنیم وببینیم اونشب چه برآن بزگوارهایی که شما اشاره کردید چه گذشت وچه حالی داشتند ودرکجاسکناداشتند وامکانات اون روز چه بوده وبعدسالهای سال این شعر مرور میشه درحاشیه گنجور به آن پرداخته مییشود حالا فرض کنیم درجمع آن همه دانشمند بودند خیام حکیم ستاره شناس وخوانش استاد شجریان
براستی که همه باید یکی دوروزی قبل یا پس از دیگری برویم وبگیم و یا بگند یاران موافق همه از دست شدند
حق✋
خاتم در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۹۳:
سلام
سوال: در این نسخه «دو زلفونت گرم...» کسی لطف میکنه کلمه «گرم» رو برام شرح بده و معنیش رو بفرماد🙏؟
امین امینی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۷ در پاسخ به شیدایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
بسیار موافقم
امین امینی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
بسیار عالی.امیدوارم این شرح و تفسیرهای حضرت عالی در قالب یک( نسخه ی چاپی)کتاب تهیه نمایید.ممنونم.من همیشه اشعار حافظ را میخوانم و در سایت گنجور بیشتر تمایل دارم تا شرح و تفسیر شما را در مورد اشعار حافظ بخوانم.از سایت گنجور هم صمیمانه سپاسگزارم.
محسن جهان در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹:
تفسیر ابیات ۱، ۳ و ۴ فوق:
انسان دارای دو بعد جسم و جان است، مولانا در همین رابطه خطاب به انسان میگوید: تن و جسم تو از جنس این جهان خاکی بوده و روح و دلت متعلق به جهان دیگری است. و لذا هوا و هوس دنیوی با جسم تو همراه است و روح و جان تو در تسلط خدای یکتا میباشد.
حال به سبب اختیاری که به تو عطا شده، اگر کشش و تمایلت به سمت آن روح و خرد الهی است، بدان که در نهایت به آن جبروت اعلا نائل شده و جانت از این قفس مادی آزاد گردیده است.
و چنانچه با این جسم خاکی و تمایلات نفسانی آن همنشین و یار هستی، بطور حتم در این خاکدان ذهن و دنیای محدود باقی خواهی ماند.
امید در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۲ در پاسخ به سراینده تازه کار دربارهٔ عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...:
جناب سراینده فکر میکنم اصل شعر نیل فام بوده نه نیل خام یعنی نیلی رنگ و کبود
سیم خام یعنی همین سکه های زمان قدیم که هنوز ضرب نشدن ( مثلا نماد پول روشون زده نشده و ارزش چندانی ندارد)
خاک راه یعنی پرخاک از سفر ( جاده های زمان قدیم خاکی بودن )
شاه فکر میکنم نماد انسان هست
وزیر نماد قسمت خردمند وجود انسان
پسرک نماد روح الهی که درون انسان است
معنی قابل درک برای من که شاید اشتباه هم باشه این هست که اون آگاهی یا عصاره الهی روح انسان (پسر پادشاه) که هنوز مثل سکه ضرب نشده و خام هست ( هنوز تبدیل به سکه ضرب شده و ارزشمند نشده و صرفا توانایی بالقوه داره ) و همینطور گرد وخاک سفر روش نشسته ( کدورت های که دنیای مادی ایجاد کرده ) رو چنان پادشاه با چوب زد که کبود شد و به رنگ نیلی در اومد ( استعاره از اثری که دنیای مادی و کارهای انسان روی آگاهی و روح الهی دمیده شده در انسان میزاره )
برگ بی برگی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی ست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی ست
ماه در اینجا نمادِ حضور و اصلِ خداوندیِ انسان است که در آغاز ورود به این جهان یار و همراه او بوده است ، این ماه پس از چند سالی توسط اطرافیان و شخصِ انسان به محاق می رود ، آنانی که به کم فروغ شدنِ ماه درونی خود پی برده و سعی در بازگشت آن نورِ زیبا در درون خود را دارند طلوع دوباره ماه خود را تجربه می کنند ، اگر سال را عمرِ هفتاد یا هشتاد ساله انسان در نظر بگیریم پسنسبتِ هفته به آن عمر معادلِ دو سه سالِ آغازین و طفولیت انسان در این جهان خواهد بود ، پس حافظ میفرماید تنها دو یا سه سال ِآغازین عمر انسان است که ، ماه و فروغ حُسن روی حضرت دوست در دل و بطن هر فردی خود نمایی می کند ، اما پس از آن ، ماه زیبا رویِ او بتدریج به محاق رفته ، انسان خود را از صفاتِ این ماهِ دل افروز محروم نموده و با رفتن به ذهن و ساختِ خویشتنی موهوم و ذهنی بر روی خویش ِ اصلی در تاریکی فرو می رود ، در این حال انسانهایی همچون حافظ که از خرد اولیه خود بهره برده و به فقدانِ آن ماه و یار همراه خود آگاه می شوند ، درخواهند یافت که گویی سال و یا عمری ست که از یار و اصل خود دور افتاده اند ، پس کمر همت بسته و عاشقانه طلب ِ بازگشت و طلوع دوباره ماه خود را در سر پرورانده ، در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند ، در مصراع دوم می فرماید هستند بسیار مردمانی که تا پایان عمر خود به این تاریکی خو می کنند پس غمِ هجرانی نیز نداشته و همین حال کنونی را خوب و عادی می پندارند ، تو خطاب به همه ما میباشد که غالبن از حالِ سخت و درد فروغ بی خبر هستیم اما انسانهایی که غم هجران و دوری از ماه دل افروز خود را احساس می کنند ، عاشقانه با کار معنوی و طلب سعی در بازگشت آن یار و همراه خود می کنند .
مردم دیده ، ز لطف رخ او ، در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
در ادامه بیت قبل میفرماید اما کارِ عاشقی و طلب بازگشت آن ماه رو به این آسانی ها نیست و سالک طریق عاشقی به مراحلی می رسد که با نظر لطف حضرت دوست شایستگی دیدار لطافت رخسار زیبای آن ماه رویِ درونی را بدست آورده و برای لحظاتی در آن نظر می کند ، سالکِ عاشق آنچه را در آن رخسار لطیف می بیند مردمکِ چشم خود است ، اما گمان می برد آن خال مشکین را دیده است ، خالِ مشکین همان نقطه آغازین هستی یا بینهایتِ خداوند است که بدون بُعد و فارغ از زمان و مکان و جسم میباشد ، بعداز آن نقطه سیاه هرچه موجود گردد امتدادِ آن نقطه یا خال مشکین است که خط بوده و در قالب یا شکل و فرم قرار می گیرد ، حافظ میفرماید سالک گمان می برد به منظور و وصال معشوق رسیده است اما او نمی داند آنچه را دیده است از دریچه مردمک چشم یا نگرش جسمی خود به جهان بوده است در حالیکه برای دیدن آن رخسار لطیف ، چشم حسیِ جهان بین بکار نمی آید و باید چشم جان بین داشت ، " دیدن روی تو را دیده جان بین باید / وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است " پسهنوز حتی با بازگشت نصف و نیمه ماهِ درونی سالک ، تا دیدار روی حضرت دوست راه دور و درازی در پیش است .
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه ، در شیوه گری هر مژه اش قتالیست
بنظر میرسد در صورتی که "گرچه" را در ادامه مصراع اول بخوانیم در تبیین معنی بیت مؤثر باشد ، پس حافظ می فرماید اگرچه پوینده راه عاشقی هنوز به دیده جان بین نرسیده است اما زندگی یا خداوند هنوز او را از شیر و شکر لبانش بهرمند می کند ، شیر همان آب زندگی بخش است و همانند شیر مادر که نوزاد برای رشد جسمانی خود به آن نیازمند است ، همه انسانهای عاشق نیز برای رشد معنوی خود از شیرِ زندگی بهرمند میگردند ، شیری که توأم با شکر یا برکاتی شیرین است و از لبانِ زندگی بر زبان بزرگانی مانند حافظ و مولانا جاری شده و نیازمندانِ عاشق را از آن برخوردار می کند ، در کنارِ عرضه سخاوتمندانه شیر و شکر ، زندگی یا خداوند به کار دیگری هم مشغول است تا چشمان پوینده راهش به دیده جان بین تبدیل گردد و آنگاه قادر به دیدن و وصال حضرت معشوق گردد ، آن کار و شیوه گری ، پرتابِ تیرهای قضا از مژگان حضرتش می باشد که بر باقیمانده دلبستگی و تعلقات ذهنی و دنیوی سالک فرود می آیند تا یک به یک آن چیزهایی که سالکِ عاشق از آنها طلب امنیت و آرامش و خوشبختی می نموده است را بر زمین افکنده و به قتل برساند ، با این خونریزی ست که سالک از آن چیزها و درد های ناشی از آن رهایی یافته و آنگه با کامل شدن ماه درونش ، چشم جان بین خود را باز یافته ، امکان دیدارِ خال مشکین حقیقی در آن رخسار لطیف برای وی فراهم می گردد .
ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان ، عجبت اهمالیست
مخاطب حضرت دوست است که شهره شهر است در کرامت و بخشندگی ، همه شهر در اینجا منظور کُل عالم هستی ست ، غریبان یعنی همه انسانها که از اصل خود جدا افتاده اند و در شهرِ این جهان در غریبی روزگار را بسر می برند ، اهمال یعنی تعللی که سهوی ست ، پسحافظ از کرامت واسعه حضرت دوست در عجب و شگفتی ست که با وجود طلب و خواستِ پوینده راه عاشقی و کار معنوی و در نهایت هدف قرار گرفتن باقیمانده دلبستگی های ذهنی و دنیوی ، باز هم سالک از لطف پیوسته و جاریِ حضرت دوست بطور کامل برخوردار نشده و دیده جان بین خود را باز نیافته است .
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
جوهر فرد در لفظ به معنی گوهر یگانه و بی مانند است که در معنیِ کوچکترین ذره غیر قابل تقسیم نیز آمده است و در واقع همان نقطه یا خال سیاه و کنایه از وجود مطلق یا حضرت حق تعالی ست ، پس حافظ با این استدلال هرگونه شائبه ای را در رابطه با اینکه انسان و کل هستی منشعب از آن وجودِ لایزال است و از جنس او ، پس خداوند نیازی به اظهار وجود در جهان دارد را منتفی می داند ، بلکه اگر مشیت او بر آشکار شدن آن گنج پنهان در جهانِ فرم و بخصوص در انسان بوده است همگی از سر لطف و کرامت اوست و منت گذاری بر انسان ، در مصراع دوم دهانِ حضرت دوست که به اندازه همان ذره جوهر فرد بسته و خاموش است و استدلالی نیکو و خوش برای یگانگی حضرتش ، پس پاسخی برای اظهار شگفتی از کرامتش از آن دهانی که به اندازه ذره ای باز است شنیده نمی شود ، حافظ این سکوت را به رضایت تعبیر کرده و همچنان در انتظار خبری خوش به کار معنوی خود ادامه می دهد .
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
و سرانجام پیک صبا مژده ای از طرف حضرت دوست می آورد که بر چنین عاشقی که صبر و خاموشی را پیشه خود قرار داده است لطف نموده ، گذری خواهد کرد ، یعنی لحظه ای از نظر وی عبور خواهد کرد و در صورتی که عاشق پس از بیداری بار دیگر به خواب ذهن نرفته باشد امکان دیدارِ آن خال مشکین را بدست خواهد آورد ، در مصراع دوم حافظ همچنان در بیم و امید بسر می برد که مبادا حضرت دوست از نیت و قصدِ خیر خود روی گردانده ، از نمایان کردن رخسار بر عاشق بیچاره منصرف گردد ، این خوف و رجا در بالاترین مراتب عرفان نیز وجود دارد و حافظ میفرماید خداوند تضمینی برای این گذرِ مبارک به هیچ عارفی نداده است پس شخصِ عاشق تا موعد دیدار دست از طلب نمی دارد.
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد ؟
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالی ست
اما این انتظار باری ست بس سنگین و حافظ یا عاشقی که تنش زخم خورده تیرهای مژگان حضرت دوست شده و از ناله های شبانگاهی بس نحیف و لاغر شده است چگونه قادر خواهد بود کوهِ غم و اندوه ِ فراقت را به دوش کشیده و این جدایی را تاب آورده ،صبر کند ؟ نحیف و همچون نال شدن تنِ که بر اثر زخمِ تیرهاست میتواند زدودن دلبستگی و در نتیجه سبکباری عاشق را در پی داشته باشد، در واقع تن در اینجا نماد هوشیاری جسمانی عاشق است که تا نالی نشود غمِ سنگینِ فراق را احساس نمی کند .
نادر.. در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵:
درود و سپاس امیرحسین گرامی
سفید در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵: