ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رَهَت، هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راهِ پرآسیب
درد عشقِ تو، دردِ بیدرمان
بندگانیم؛ جان و دل بر کف
چشم بر حُکْم و گوش بر فرمان
گر سرِ صلح داری، اینک دل
ور سرِ جنگ داری، اینک جان
دوش، از شورِ عشق و جَذْبهی شوق
هر طرف میشتافتم حیران
آخِرِ کار، شوقِ دیدارم
سوی دیر مغان کشید عِنان
چشمِ بَد دور، خلوتی دیدم
روشن از نورِ حق، نه از نِیران
هر طرف دیدم آتشی؛ کان شب
دید در طور، موسِیِ عِمران
پیری آنجا، به آتش افروزی
به ادب، گِردِ پیر، مُغْبَچِگان
همه سیمینعِذار و گلرخسار
همه شیرینزبان و تنگدهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نُقل و گُل و مُل و ریحان
ساقیِ ماهرویِ مُشکینموی
مطربِ بذلهگوی و خوشاَلْحان
مُغ و مُغزاده، مؤبَد و دَستور
خدمتش را، تمام، بسته میان
منِ شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشهای پنهان
پیر پرسید: کیست این؟ گفتند
عاشقی بیقرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدَشَ از میِ ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی، آتشپرستِ آتشدست
ریخت در ساغر آتشِ سوزان
چون کشیدم نه عقل مانْد و نه هوش
سوخت هم کفر از آن و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
—به زبانی که شرحِ آن نَتْوان—
این سخن میشنیدم از اعضا
—همه حَتَّی الْوَریدِ و الشَّرْیان—
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شِکَّرخَند
ای پدر پند، کم دِه از عشقم
که نخواهد شد اهلْ، این فرزند
پندِ آنان دهند، خلق —ای کاش—
که ز عشقِ تو میدهندم پند
من رهِ کویِ عافیت دانم
چه کنم؟ کاوفتادهام به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تارٍ زُنّارت
هر سر مویِ من جُدا، پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی؟
ننگ تَثلیث بر یکی تا چند؟
نامِ حَقِّ یِگانه، چون شاید
که اَب و اِبْن و روحِ قُدْس نَهَند؟
لبِ شیرین گشود و با من گفت
—وز شِکرخند، ریخت از لب قند—
که گر از سِرِّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مَپسند
در سه آیینه، شاهدِ اَزَلی
پرتو از رویِ تابناک افگند
سه، نگردد بَریشَم، ار او را
پَرنیان خوانی و حریر و پَرَند
ما در این گفتوگو، که از یک سو
شد ز ناقوس، این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
دوش رفتم به کویِ بادهفروش
ز آتشِ عشق، دل به جوش و خروش
مجلسی نَغز دیدم و روشن
میرِ آن بزم، پیر بادهفروش
چاکران، ایستاده صف در صف
بادهخواران نشسته دوش به دوش
پیر، در صدر و مِیکِشان گِردَش
پارهای مست و پارهای مدهوش
سینه بیکینه و درون صافی
دل پُر از گفتوگو و لبْ خاموش
همه را از عنایتِ ازلی
چشمِ حقبین و گوشِ رازنیوش
سخنِ این به آن هَنیئاً لَک
پاسخِ آن به این که بادَت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزویِ دو کَون در آغوش
به ادب پیش رفتم و گفتم
ای تو را دل، قرارگاهِ سُروش
عاشقم دردمند و حاجتمند
دردِ من بنگر و به درمان کوش
پیر، خندان به طنز با من گفت
ای تو را، پیرِ عقل، حلقه به گوش
تو کجا؟ ما کجا؟ که از شَرمت
دختر رَز نشسته بُرقَعْپوش
گفتمش: سوخت جانم؛ آبی ده!
و آتش من، فرونشان از جوش
دوش، میسوختم ازین آتش
آهَ، اگَر امشبم بُوَد چون دوش!
گفت خندان که: هین! پیاله بگیر!
سِتَدَم؛ گفت: هان! زیاده منوش!
جرعهای درکشیدم و گَشتم
فارغ از رنجِ عقل و مِحنتِ هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم
مابقی را همه خطوط و نُقوش
ناگهان، در صَوامعِ ملکوت
این حدیثم، سروش، گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
چشمِ دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است، آن بینی
گَر به اقلیمِ عشق روی آری
همه آفاق، گلسِتان بینی
بر همه اهلِ آن زمین —به مراد—
گَردِشِ دورِ آسمان بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد
وآنچِه خواهد دلت، همان بینی
بی سر و پا، گدایِ آنجا را
سَر به مُلکِ جهان، گِران بینی
هم در آن پابرهنه قومی را
پایْ بر فرقِ فَرقَدان بینی
هم در آن سربرهنه جمعی را
بر سَر از عَرش، سایبان بینی
گاهِ وَجد و سماع، هر یک را
بر دو کَونْ آستینفشان بینی
دل هر ذرِّه را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافِرم، گر جَویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتشِ عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مَضیقِ جَهات درگُذری
وسعتِ مُلکِ لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش، آن شنوی
وآنچه نادیده چشم، آن بینی
تا به جایی رسانَدَت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق وَرز از دل و جان
تا به عَینُ الْیَقین، عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
یار بیپرده از در و دیوار
در تَجَلّی است یا أُولِی الْأَبْصار
شمع جویی و آفتاب، بلند
روز بَس روشن و تو در شبِ تار
گر زِ ظلْماتِ خود رَهی، بینی
همه عالَم، مَشارِقُ الْأَنوار
کوروَش، قائد و عصا طلبی
بهر این راهِ روشن و هموار
چشم بُگشا به گلسِتان و بِبین
جلوهٔ آبِ صاف در گل و خار
ز آبِ بیرنگ، صد هزاران رنگ
لاله و گل نِگَر درین گلزار
پا به راهِ طَلب نِه و از عشق
بهرِ این راه، توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند
که بُوَد پیشِ عقل بس دشوار
یار گو بِالْغُدِوِّ وَ الْآصال
یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار
صد رَهَت «لَنْ تَرانِي» ار گویند
باز میدار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که مینرسد
پایِ اَوهام و دیدهٔ اَفکار
بار یابی به مَحفلی، کآنجا
جِبرئیلِ اَمین ندارد بار
این رَه، آن زادِ راه و آن منزل
مردِ راهی اگر، بیا و بیار
ور نَه ای مردِ راه، چون دگران
یار میگوی و پشتِ سَر میخار
هاتف، اربابِ معرفت که گَهی
مست خوانندشان و گَه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مُغ و دیر و شاهد و زُنّار
قصد ایشان نَهُفتهاسراری است
که به ایما کُنند، گاه اظهار
پِی بَری گر به رازشان، دانی
که همین است سِرِّ آن اَسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و شوق خود به معشوق میگوید و ابراز میکند که دل و جانش را فدای او کرده است. او به زیباییهای دنیای عشق و همچنین دردهای آن اشاره دارد و میگوید که در پی ارتباط با معشوق از خود بیخود شده است. در فضایی پر از شور و شوق، شاعر به میخانهای میرود و در آنجا به گفتوگو با پیرمغان میپردازد و از او تقاضا میکند که درد عشقش را درمان کند.
شاعر در پایان بر وحدت و یگانگی خداوند تأکید میکند و به افرادی که از عشق الهی آگاهی دارند، وصیت میکند که به عشق بپردازند، چرا که عشق واقعی منجر به شناخت حقیقت وجودی میشود. او در این راه به تسلیم و فداکاری دعوت میکند و بر این نکته تأکید دارد که در نهایت همه چیز به یک حقیقت واحد برمیگردد: «هیچ نیست جز او».
دل و جانم فدای تو شود و جان و دل هر دو را به راهت تقدیم میکنم.
دل من فدای توست، زیرا تو دلبر منی. جانم نیز تقدیم تو، چرا که تو جانان منی.
دل از تو بریدن بسیار دشوار است، اما جان سپردن به پای تو آسان است.
راه رسیدن به تو، مسیری پر از رنج و مشکلات است. درد عشق تو هم دردی است که هیچ درمانی ندارد.
ما بندگان هستیم که جان و دل خود را برایت در دست گرفته ایم و با دقت به حکم تو مینگریم و گوشهایمان به فرمان تو توجه دارد.
اگر خواهان صلح هستی، اکنون دل ما ارزانی تو. اما اگر جنگ میخواهی، این جان ما ارزانی تو.
دیروز، به خاطر شور عشق و کشش شوق، هر جا که میرفتم، گیج و سرگردان بودم.
در نهایت، شوق دیدار تو، عنان مرا به سمت (خانقاه) مغان کشید.
چشمهای بد بدور باشند. در آنجا مکانی ساکت و آرام، نوری روشن و وصفناپذیر را مشاهده کردم که از حقیقت الهی میآمد، نه از آتشگاه.
هر کجا نگاه کردم، آتشی دیدم؛ مانند شبی که موسی، پسر عمران، آن را در کوه طور مشاهده کرد.
در آنجا، راهنما و پیشوایی بزرگ را دیدم که در حال اتش افروزی (راهنمایی و ارشاد) بود. مرشد ها به ادب و احترامی خاص گرد این پیشوای بزرگ نشسته بودند.
همه آنها صورتی نورانی داشته اند و همگی خوشزبان و شرین سخن بودند.
این جمله اشاره به ابزارها و عناصر زیبای موسیقی و هنر دارد. عود و چنگ و نی و دف ابزارهای موسیقی هستند که هر کدام روحی خاص دارند. همچنین، شمع، نقل، گل، مل و ریحان نشانههایی از زیبایی و زندگی هستند که در کنار هم فضایی دلپذیر و شاعرانه ایجاد میکنند.(تعریف زیبا و هنری شاعر از محیطی که دیده است)
ساقی آن جمع خوشچهره با موهایی به رنگ مشکی و صورتی همچون ماه که با لطافت و شوخی طبعی صحبت میکرد.(تعریف زیبا و هنری شاعر )
مغ (روحانی در دین زرتشتی) و فرزندان مغ و موبدان و دستور (مقام بالایی در دین زرتشتی)، دائماً در خدمت او بوده و همه چیز را برای او آماده کردهاند.(البته شاعر به تمثیل از این افراد استفاده کرده است و به زبان راز سخن گفته)
من از اینکه مسلمان هستم خجالتزده شدم و به گوشهای پنهان شدم.
پیشوای بزرگ آن ها از کسی پرسید که این فرد کیست؟ پاسخ دادند که او عاشقی است ناآرام و سرگردان.
گفت: به او یک جام از شراب خالص(منظور شراب روحانی است) بدهید، گرچه این مهمان نا خوانده است.
ساقی که پرستندهی آتش بود و آتش به دست داشت، در جام شرابی داغ ریخت.
وقتی از آن شراب روحانی سر کشیدم، عقل و هوش برایم باقی نماند.که هم کفر و هم ایمانم از آن سوخت (استعاره از تولد مجدد.در بدو تولد کفر و ایمان وجود ندارد)
در حالتی که مست شراب روحانی شده بودم ، و در حالتی که نمیتوانم آن را برای دیگران توضیح دهم:
این صحبت را از همه اعضای بدنم میشنیدم، حتی از رگها و عروق.
که فقط یک حقیقت وجود دارد و غیر از او چیزی وجود ندارد. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
از تو ای دوست، پیوندم و رابطه ام را قطع نخواهم کرد، حتی اگر با تیغ بند بند من را از هم ببٌرند.
واقعاً ارزش جان و زندگی ما در برابر یک نیم لبخند تو بسیار ارزان است،
ای پدر(منظور پدر روحانی در مسیحیت)، نصیحت کمتر کن در راهی که برای رسیدن به عشق انتخاب کرده ام، چون این فرزند با این نصیحت ها اهل نمیشود.
نصیحت های واقعی را آنهایی به من می آموزند که نسبت به تو هم عشق و محبت دارند.
من راه آرامش و آسایش را پیدا کرده ام ، و در کمندشان گرفتار شده ام و اختیارم در دستم نیست
در کلیسا به پدری مسیحی گفتم: ای زندگی من، من گرفتار عشق تو شدهام.
ای کسی که هر تار موی من به تار زنارت(لباس مخصوص مسیحیان در میان مسلمانان)دلت پیوند خورده است.(منظور ارادت شاعر به این دین)
چقدر زمان باید بگذرد تا به وحدت و اتحاد دست یابیم؟ تا کی باید از وجود سهگانهگی (پدر پسر روح القدوس) به جای خداوند یکتا ننگ داشته باشیم؟
به جای نام یگانه خدا تا کی باید ، پدر و پسر و روحالقدس گویند؟
او لبخند شیرینی زد و با شیرین سخنی گفت:
که اگر از راز یگانگی و وحدت وجود آگاه باشی، به ما نسبت کفر نده.
نوری ابدی در سه آیینه چهرهی درخشان و زیبایش را نشان داد .
اگر جای پارچه ابریشم بگویی پرنیان یا حریر یا پرند هر سه یکی است و سه تا نشود و همگی همان ابریشم است.
ما در این گفتوگو بودیم که از ناقوس صدایی آمد و این شعر از آن به گوش میرسید :
که فقط یک حقیقت وجود دارد و غیر از او چیزی وجود ندارد. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
دیروز به محل بادهفروشی رفتم و از شدت عشق، دلم پر از جوش و خروش و بی قراری بود.
مجلسی زیبا و نیکویی دیدم و بزرگ آن مجلس مشغول باده فروشی بود(پند و اندرز میداد)
خادمان، در کنار یکدیگر منظم ایستاده بودند و در مقابلشان کسانی که بادهنوشی میکنند، در کنار هم نشستهاند.(مرشدها)
بزرگشان بر روی جایگاه نشسته و معاونینش در گرد بودند و برخی مست حرفای پیرشان و برخی بیخود شده بودند.
دلشان از کینه خالی بود و درونشان را زلال کرده بودند .دلشان پر از گفتگو بود اما حرفی نمیزدند.
همه به خاطر عنایت خداوند متعال که یکی از صفاتش ازلی بودن است چشمشان حق بین شده بود و گوششان به اسراری بود که فاش میشد.
توصیف انجا به این صورت بود که به هم میگفتند گوارایت باد و دیگری پاسخ میدهد همچنین نوش(لفظ باده خوار ها را به زیبایی در اینجا آورده است) به طور کلی، این نوع گفتگو نشاندهنده لطف و محبت متقابل بین افراد است و لذت روحانی که در آن جمع میبرند.
گوششان به ساز و چشمشان به دست ساقی بود و آرزوهای دو دنیا در آغوششان.
با آداب و نزاکت جلو رفتم و گفتم ای که دلت قرارگاه پیام الهی است
من عاشقی دردمندی و حاجتمند هستم که نیاز به کمک دارم؛ به دردم نگاه کن و برای درمان آن تلاش کن.
پیر با لبخندی و به شکل شوخی به من گفت: تو که بزرگان و فلاسفه (افراد منطقی و عاقلان)حلقه به گوش تواند
تو کجا ؟ما کجا؟ تویی که درونت ، دختر رَز با حجاب نشسته است.(منظور حجاب روحانی است که دارای آن هستی)
به او گفتم: جانم در حال سوختن است؛ کمی آب به من بده! و شعلهام را از این فوران خاموش کن.
دیشب در آتش جهالت میسوختم، وای اگر امشب هم مانند دیشب باشد!
او با خنده گفت: «بیا!پیالهای بگیر!» گرفتم و سپس گفت: «مراقب باش! زیاد نخور!»
یک جرعه نوشیدم و از دردهای عقل (منظور دردهایی که از استدلال و منطق است و قابل حل نیست)و سختی به هوش بودن(دیوانه نبودن) آزاد شدم.
وقتی به هوش آمدم، فقط یک نفر را می دیدم و همه چیز در اطرافم پر از خط و نقوش بود.(به هوش آمدن بعد از مستی)
در یک لحظه، از مکانهای مقدس عالم ملکوت ، حدیثی به گوش من رسید که میگفت:
که فقط یک حقیقت وجود دارد و غیر از او چیزی وجود ندارد. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
چشمان درونت را باز کن تا حقیقت را ببینی؛ آنچه که به چشم ظاهر نمی توانی ببینی را فقط در این حالت میتوانی ببینی
اگر به سرزمین عشق گام بگذاری، همه عالم را مانند باغی از گلها مشاهده خواهی کرد.
به دل خواه خودت تأثیرات آسمان و گردش آن را در زندگی همه ساکنان زمین را میبینی
هر چیزی که مشاهده کنی، دل تو هم خواستار آن خواهد بود و هر آنچه دل تو بخواهد، تو نیز همان را خواهی دید.
فردی بیسر و پا و گدای آنجا را صاحب مقام و پادشاه جهان میبینی
افرادی فقیر را در آنجا با مقامی بسیار بزرگ معنوی میبینی
افرادی که سرهایشان برهنه است(فقیر) را در آنجا سایبان عرش الهی میبنی.
شور و شوق روحانی را میتوانی در دو جهان خود مشاهده کنی.
اگر درون هر ذره را بشکافی نوری به مثال نور خورشید در آن خواهی دید.
اگر هر چه که داری در راه عشق بدهی ،من کافر باشم اگر در حد دانه جویی ضرر بکنی.
اگر جانت به وسیله آتش عشق گداخته شود میبینی که جانت به مانند طلا با ارزش و قیمتی میشود .
اگر از تنگناهای شش جهت موجود عبور کنی، وسعت دنیای بینهایت را خواهی دید.
هر چیزی که شما تاکنون نشنیدهای، آنرا میشنوی و هر چیزی که تاکنون ندیدهای، آنرا میبینی.
تا اینکه به مرحلهای میرسی که فقط یکی را در بین عالم و عالمیان میبینی.
اگر با تمام دل و جانت و از صمیم قلب فقط به یک نفر عشق بورزی، حقیقت را به یقین و بدون شک و شبه میبنی.
که فقط یک حقیقت وجود دارد و غیر از او چیزی وجود ندارد. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
یار بیپرده و بدون پوشش از همهجا نمایان است، ای کسانی که صاحبان خرد و اندیشه هستید.
به دنبال شمع هستی اما دقت نمیکنی که روز بسیار روشن است و نیاز به شمع نیست و تو هنوز در ظلمات شب به سر میبری.
اگر از تاریکیهای درون خود رها شوی، میبینی که همه عالم مالامال از نور الهی پر شده است.
برای این مسیر روشن و هموار، به دنبال عصا و عصاکش هستی ؟
چشمهایت را به گلستان باز کن و درخشش آب زلال را در میان گلها و خارها ببین.(قدرت پروردگار)
از آب بیرنگ، صد هزاران رنگ در آمده است و لاله و گل را در این باغ تماشا کن.
به مسیر طلب قدم بگذار و برای این سفر(گذران و پایان عمر) توشهای با خودت بردار.
با عشق میتوان کارها را آسان کرد که با عقل و منطق بسیار دشوار به نظر میرسند.
در صبح و شب با یار سخن بگو(اشاره به سوره مبارکه نور ایه 36).در بامدادان و شامگاهان یار را طلب کن (اشاره به سوره مبارکه آل عمران آیه 41)
اگر بارها بگویند «هرگز مرا نخواهی دید»(اشاره به سوره مبارکه اعراف ایه 143 داستان حضرت موسی و خداوند)، باز هم باید چشمانت بر دیدار یار باشد و نا امید نشوی.
تا به جایی برسی که افکار و خیالات نتوانند به آن برسند و درک کنند.
و به مجلسی میرسی که در آنجا فرشتهی وحی هم نمیتواند حضور داشته باشد.
راه، توشه و منزل و جایگاه را معرفی کردم اگر مرد راه هستی بیا و بیاور
وگرنه مثل دیگران مرد راه بودن و حرف از یار زدن فقط تعلل و پشیمانی به همراه دارد.
هاتف (صدا هست اما شخص وجود ندارد) ارباب معرفت که آنها را گاهی به حالتی مستی و گاهی در حالت هوشیاری و آگاهی خطابشان قرار میدهد
از می و جام می و مطرب و ساقی و از مغ و خرابات و شاهد و زنار(تمثیل از همه موجودات)
قصد و نیت آنها حاوی رازهایی است که به طور غیرمستقیم بیان میکنند و گاهی نیز به صورت علنی نشان میدهند.
اگر به رازشان پی ببری میفهمی که سر آن اسرار همین است که :
که فقط یک حقیقت وجود دارد و غیر از او چیزی وجود ندارد. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بند 2 بیت 8 ننگ تَثلیث بر یکی تا چند؟ - تَثلیث به صورت تَثلیت خوانده شده
بند 4 بیت 6 پایْ بر فرقِ فَرقَدان بینی – فَرقَدان، فَرقْدان خوانده شده
بند 5 بیت 9 یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار – اِبکار به فتح همزه اَبکار خوانده شده
بند 5 بیت 13 این رَه، آن زادِ راه و آن منزل – در ابتدای مصرع سکته ایجاد شده
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۱۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.