گنجور

 
سعدی

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند

هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

چگونه انس نگیرند با تو آدمیان

که از لطافت خوی تو وحش نگریزند

چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر

حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن

به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس

کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند

قرار عقل برفت و مجال صبر نماند

که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند

مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق

دو خصلتند که با یکدِگَر نیامیزند

رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی

که شرط نیست که با زورمند بستیزند

 
 
 
غزل ۲۳۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

گرفتگان ارادت به جور نگریزند

امیدواران دست طلب ز دامن دوست

اگر فروگسلانند در که آویزند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حسین خوارزمی

صباح عید ز بهر صبوح برخیزند

بر آتش دل ما آب زندگی ریزند

بحال گوشه نشینان بغمزه پردازند

هزار فتنه بهر گوشه ای برانگیزند

نفس نفس چو مسیحا ز لب شفا بخشند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه