گنجور

 
مولانا

ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند

و نه زان مُفلِسَکان که بُزِ لاغر گیرند

ما از آن سوختگانیم که از لذّت سوز

آب حیوان بِهِلند و پیِ آذر گیرند

چو مه از روزنِ هر خانه که اندر تابیم

از ضیا شب‌صفتان جمله رهِ در گیرند

ناامیدان که فلک ساغرِ ایشان بشکست

چو ببینند رخ ما طرب از سر گیرند

آن که زین جرعه کِشد جمله جهانش نکِشد

مگر او را به گلیم از برِ ما برگیرند

هر کی او گرم شد این جا نشود غرّهٔ کس

اگرش سردمزاجان همه در زر گیرند

در فروبند و بده باده که آن وقت رسید،

زردرویان تو را، که می احمر گیرند

به یکی دست میِ خالصِ ایمان نوشند

به یکی دستِ دگر پرچمِ کافر گیرند

آب ماییم به هر جا که بگردد چرخی

عود ماییم به هر سور که مجمر گیرند

پسِ این پردهٔ ازرق صنمی مه‌روییست

که ز نورِ رخش انجم همه زیور گیرند

ز احتراقات و ز تربیع و نحوست برَهند

اگر او را سحری گوشهٔ چادر گیرند

تو دورای و دودلیّ و دلِ صاف آن‌ها راست

که دل خود بهلند و دل دلبر گیرند

خمش ای عقلِ عطارد! که در این مجلسِ عشق

حلقهٔ زهره بیانت همه تسخر گیرند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۸۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سید حسن غزنوی

وقت آن است که مستان طرب از سر گیرند

طره شب ز رخ روز همی برگیرند

مطربان را و ندیمان را آواز دهید

تا سماعی خوش و عیشی به نوا در گیرند

راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند

[...]

مولانا

ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند

هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند

جان و دل را چو به پیک در تو بسپارند

جان باقی خوش شاد معطر گیرند

بندگانند تو را کز تو تویشان مقصود

[...]

صائب تبریزی

خاک شو تا ز بهارت به گل تر گیرند

مرده شو تا به سر دست ترا بر گیرند

با فلک کار ندارند سبک پروازان

بیضه مرغان سرایی به ته پر گیرند

دامن افشان ز فلکها بگذر چون مردان

[...]

یغمای جندقی

دانی از چیست که مردم ره محشر گیرند

تا در آن معرکه ...بگی از سر گیرند

پایمرد ار شودم دست ولایت به خدای

نگذارم که سر از خشت لحد برگیرند

فروغی بسطامی

تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند

کامی از تیغ تو در نوبت دیگر گیرند

بر سر خاک شهیدان قدمی نه که مباد

دامن پاک تو در دامن محشر گیرند

پادشاهان سر راه تو گرفتند به عجز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه