سید یحیی موسوی کاظمی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۸۵ - تاریخ اتمام مسجد جامع چالوس:
مسجد جامع و مدرسه علمیه کنونی چالوس
کتیبه ایوان بزرگ مسجد جامع، به آیاتی از سوره شریف انسان با خط زیبای ثلث مزیّن است.
این بنا روی به انجام نهاد از آغاز
مسجد جامعی از پاکدلان شد تأسیس
که بیارند نیاز و بگذارند نماز کرد
بس همت خود صرف در این طُرفه بنا
باری از آب و گِل و صدق و صفا در چالوس
گشت بنیاد چو این معبد فردوس طراز
جُست تاریخ وی از غیب خِرد گفت «صغیر»
که به چالوس در از رحمت یزدان شده باز
ایشان منشأ آثار و برکات فراوانی شده که به بعضی از آن ها به طور اجمال و اختصار اشاره می شود
انجام کارهای فرهنگی و عمرانی توسط ایشان :
ب بازسازی و توسعه مسجد جامع چالوس و مساجد مختلف در شهر و روستاها؛
ج احداث چهار واحد ساختمان برای سخنرانان مدعو و اساتید حوزه علمیه؛
د. بازسازی مدرسه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام؛
محسن جهان در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۳ - امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن کی پیش آی ای گرگ بخش کن صیدها را میان ما:
تفسیر ابیات ۱۳ و ۱۴ فوق:
با توجه به آیه قرآنی "لااله الا الله" مولانا میفرماید: آن کسی که از هر گونه اله و بت زمینی گذشت، به الله خواهد رسید. و هر آنکس که هنوز در نفی اله های این دنیا ( مانند: پول، مقام، شهرت، و هر گونه دلبستگی دیگر) مشکل دارد، نمیتواند به آن فضای عدم یکتایی دست یابد.
و نیز هر فردی که برای نیل به درگاه ربوبی هنوز درگیر منیت هاست، او از بارگاه الهی رد باب میشود و هنوز از نفی بتهای مادی آزاد نشده است.
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۳۳ در پاسخ به زلف پریشان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:
فوق العاده است محشره روح سعدی واستاد شجریان شاد🌹
برگ بی برگی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۰۳ در پاسخ به یکی (ودیگر هیچ) دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
کم گفتید و گُزیده همچون دُرً ، درود بر شما
امیرحسین زین العابدینی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۷ در پاسخ به بهرام دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
سلام
بنظر میرسه استفاده از کلمه گفتنش به این معناست که -به کنارش رفتن... نزد اون رفتن رو به خواننده القا کنه نه اینکه رفتن اون از مکانی به مکان دیگر.... البته برداشت من اینطوره
ایام به کام
حسن جلالی زاده در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:
اساسا راه معنویت دو مشخصه بی نظیر دارد.
یکی این که مثل شنا کردن بر خلاف جهت آب است
و دوم اینکه کاملا انفرادی است و به هیچ وجه شکل یک هنجار اجتماعی را بخود نمی گیرد
چرا که عرفاعمیقا جمع را در گمراهی و در تاریکی در حال کور مال کور مال کردن می دانند و اگر سالک در راه خویش سخت استوار باشد چون چراغی میشود که هیبت تاریکی را میشکند
منش و کیش جماعت به مثال بیست مطرب برای رسیدن به هدف، مانند سکون حواس، جهت خواباندن ماست
و تنها ساز مخالف است که این خواب را آشفته می کند
هیبت تاریکی را حتی یک کرم شب تاب نیز در هم میشکند و دریغ از ما خفتگان که خویش را بیدار میپنداریم
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:
خو این شعریست دیگه😂
کورش بقائی راوری در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۲:
درود
به نظر میرسد بیت مذکور با عنایت به محور طولی شعر نمیتواند خوانش استفهام انکاری داشته باشد و تعبیر خانم شقایق عسگری صحیح است.
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۸ در پاسخ به عطاسعیدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:
جناب عطا سعیدی عزیز
درست فرمودید کوتاه اما مفید، با مروری که به حاشیه هاکردم به نظر رسید
من که نه بلکه نظر بیشتر دوستان همسو بانظر شما بود باکمی توضیح بیشتر یا کمتر
بااحترام به نظرات همه عزیزان
ارزوی بهروزی برای همه مردم جهان
دکتر شاهی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
بیت ۱۰مربوط ب مولانا نیس و بهش چسبوندن الا شما ببینید کاملا فرق میکنه مفهومش لطفا اشعار مولانا و شعرای دیگه خراب نکنید اینا حاصل یه عمر تجربه و عشقشونه سپاس
محسن جهان در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷:
فیلسوف و حکیم قرن ششم در این رباعی از بی ارزشی دنیای خاکی میگوید:
ای انسان اینهمه افسوس و اندوهناکی برای دنیای فنا پذیر برای چیست؟ آیا هیچ سراغ داری کسی زندگی ابدی داشته باشد؟
لذا نفس و جانی که در کالبد تو به عاریت گذاشته شده نیز بایست بصورت ناپایدار و عاریهای در نظر گرفته شود.
غزال در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۸ در پاسخ به وکیلی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱:
وَ گَر نَمیرَد بلبل، درختِ گُل به بَر آید_ اینطور بخوانید درست خوانده میشه دوست گرامی
و اینکه در کلمه ی "نَمیرَد" حرف "ی" را با هجای بلند بخوانید
سیاووش در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۱۷ در پاسخ به مبارکه عابدپور دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۹ - مثل:
ممنون از شما ولی به نظرم این برداشت خیلی سطحی و عامیانه باشه
کوروش در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:
دورِ فلکی یکسَره بر مَنْهَجِ عدل است
خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل
از این حرفای قشنگ که با چیزایی که ما از روزگار میبینیم منافات داره
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:
بادرود بیکران به همه دوستان
واحترام به نظرات وحاشیه هایی که نوشتید
درمورد پیرهن زرکش باید عرض شود
طراز به نظر میاد کراوات باشه چون همانطورکه شما عزیزان هم حتمی درجریان هستید،
بنده هم
درجایی خواندم کراوات دراصل تاریخچه اش ابداعش درایران است که صرفاً هم بخاطرزیبایی نیست بلکه بخاطر درست نشستن فرد وافراد است به طوری اگر شخصی کراوت داشته باشد باید جوری بنشیند که کراوات چروک نخورد ومنحرف نشود وآن وقت یعنی درست نشسته وبرای سلامتی اش هم مفید است،
طراز پیرهن زرکش، طراز کراوت، زرکش پارچی یانواری که معمولاً از دیروقت تاهمین تابحال هم دور لباس وپوشاک میدوزند که بیشترجنبه زیبائی دارد،
منظورشاعر هم میتونه بیان گر این باشه شما فقط طراز این پیرهن قشنگم را، واین زرق وبرق رانبینید پس من هم میتونم از درون غم ورد و مشکلاتی داشته باشم، واگردیدیم که شخصی ظاهری آراسته وشیک دارد بدان معنانیست که همه چیز بر وقف مرادست بلکه اوهم میتواند غمی به مراتب بزرگ بدل داشته باشد
هرکسی از ظن خود شد یارمن
ازدرون من نجست اسرار من
(حق)
طارق نجات در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
جملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
غزل نیازی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:
چقدر دوست دارم بدونم این تفاسیر از خودتونه با منبعی دارند
کاش راه ارتباطی وجود داشت
در هر صورت عالیاند.
برگ بی برگی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
زاهد ظاهر پرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هرچه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
زاهد در اینجا یعنی قشری بین یا کسی که جهان و زیبایی هایِ آن را لایقِ دیده شدن نمی داند و ظواهر یا قشرِ دین و همچنین خدایی ذهنی را برای خود ترسیم کرده، او و باورهایِ خود را می پرستد، بدیهی ست چنین دیدگاهی از حالِ عاشقان بی خبر باشد و حتی در برابرِ آنان موضع گیری و مخالفت کند، در غزلی دیگر می فرماید؛
رازِ درونِ پرده زِ رندانِ مست پُرس
کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را
پسحافظ در مصراع دوم ادامه میدهد اگر این زاهدِ عالی مقام هرچه هم که در حقِ رند و عاشقی چون حافظ بگوید باکی نیست و جایِ اکراه نمی باشد، یعنی به او بر نمی خورد.
در طریقت هرچه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
پس حافظ در ادامه می فرماید سالکی که طریقتِ عشق را برگزیده است نباید نگرانِ سخنان و طعنه های زاهد باشد و نه تنها نسبت به او بلکه هرگونه دشواری که در این راه پیش آید را به فالِ نیک گرفته و در صراطِ مستقیمِ عاشقی طیِ طریق کند، زیرا در این راهِ مستقیم ِ عاشقی تا کنون کسی گمراه نشده است زیرا معشوق خود راه را به سالک بنماید و از خطرِ گمراهی برهاند. بر خلافِ نظر برخی شارحان این کار جبر نیست، بلکه تسلیم در برابرِ خداوند و عدمِ واکنش به اتفاقات بیرونی ست و با این شرحِ صدر است که خود را به خدا می سپارد تا به سلامت ره پیموده و به مقصد برسد. حافظ صراطِ مستقیم را که در سوره حمد آمده و نمازگزاران از خداوند می خواهند تا آنان را بسویِ آن هدایت کند در واقع همان طریقتِ عاشقی می داند که کسی در آن گمراه نخواهد شد.
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
خداوند یا زندگی همواره در حال بازی شطرنج با ما انسانها ست و ما پیوسته قصدِ بردنِ این بازی را داریم ، بیدقی یا پیاده در شطرنج که حرکت اولیه از آنِ اوست کنایه از متعلقات ِگوناگون دنیوی ست و همه ما انسانها به عنوان مهره هایی از آن بهره می بریم تا خود را از مات شدن در صفحه شطرنجِ زندگی مصون داشته و به حاشیه امنیت و آرامش ببریم، تمامیِ صفات و تعیناتِ ما از جمله آن بیدقی ها هستند اما در اینجا بنظر می رسد باورهایِ رنگارنگِ ما مورد نظر باشند، رُخ نماد روزگار و چرخ هستی ست که در هنگام بازیِ انسان با زندگی به یکباره می تواند هرچه از این دست بیدقی ها را که ما در سر راهش قرار دهیم ، یک به یک باحرکت عمودی یا افقی از میان برداشته ، از جریانِ بازی خارج کرده، خود به جای آن بنشیند و با جلوه گری توجه انسان را به شاهِ جهان معطوف کند، پسحافظ میفرماید اما بازیِ رندانِ عاشق با شاهِ جهان به گونه ای دیگر است یعنی از همان ابتدای بازی شاهِ خود را از صفحه شطرنج خارج کرده و مجالِ بازی به او نمی دهد و با شروعِ بازی مات شدن خود را اعلام میکند، یعنی نیستی می گردد در برابرِ آن وجود و هستیِ مطلق ، پساز آن بیدقی ها و همه مهره های خود را در معرضِ رُخِ حضرت دوست یا چرخ روزگار قرار می دهد تا ببیند روزگار با آن چه می کند، یعنی ترکِ تعلقات می کند و اگر روزگار آنرا از صفحه شطرنج و جریانِ زندگی خارج کرد شادمانه مهره های دیگر خود را به میدان فرستاده ، در معرض حرکتِ رُخ زندگی قرار می دهد تا همگی از بازی خارج و در برابر شاهِ جهان مهره دیگری برای بازی نداشته باشد ، این مات شدن همان رستگاری و سعادتمندی ست که رندِ عاشق عمری در پی آن بوده است ، اکثریت قریب به اتفاق ما انسانها این کار را دیوانگی دانسته ، به هر نحو ممکن سعی در حفظ مهره های خود و قصد مات کردنِ آن شطرنج باز قهار را داریم اما رندانِ زیرک و عاشق می دانند که باید در این بازی و هر بازی دیگر در برابر شاهِ جهان خود را از پیش بازنده اعلام کرده و تسلیم شوند ، در اینصورت است که اگر روزگار یا رُخِ حضرت دوست از هدف قرار دادن مهره های ما صرف نظر کند ، انسان می تواند در حینِ کسب معرفت و ادامه راه عاشقی، بهترین بهره ها را از امکانات و نعمتهای دنیوی و بیدقی های خود نیز ببرد، مولانا هم ابیات بسیاری در دیوان شمس در این باره سروده است :
عاشق ماتِ ویَم تا ببرد رختِ من / ور نه نبودی چنین گردِ قمارم طواف
ای شه شطرنج فلک ، مات مرا برد تو را
ای ملک ، آن تخت تو را تخته این نرد مرا
گرچه صد ره مات گشتی مُهره دیگر بباز
گرچه چون تاری، ز زخمش زخمه دیگر بزن
اما اگر ما بخواهیم بازی را از شاه ببریم میفرماید:
به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند / بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند
یعنی خداوند با همکاری چرخ روزگار و حتی بوسیله یک مهره پیاده و اتفاقاتی بسیار کوچک با طرح یا قانون کن فکانِ خود ، به یکباره انسانِ لجوج را مات کرده ، آنقدر مانند خمیرِ خام او را دراز و گرد کند (انواع بلا و دردهای ریز و درشت بر او وارد می کند ) تا سرانجام بر سر عقل آمده و آماده پخته شدن گردد .
چیست این سقفِ بلندِ ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا را در جهان آگاه نیست
سقف بلندِ ساده همان آسمان است که خداوند رزقِ انسان را در آن قرار داده است، اما گویی معنی رزق را نفهمیده و زاهد و زاهد مآبان از هر باور و مسلکی، هر کدام به فراخورِ حال و بنا بر ذهنیتِ ظاهر پرستی و منفعت طلبانه خود نقشی بر این سقفِ بلند زده و با نقشهایِ خود آن سادگی و بی رنگیِ آسمان را پوشانیده اند به نحوی که دیگر ورایِ اینهمه باورهای نو و کهنه، رنگِ سادگی و بی پیرایگیِ آسمان که فضایِ بینهایتِ یکتایی ست دیده نمی شود، در ادامه می فرماید آیا این معمایی غریب نیست، واقعاََ چرا اینهمه باور و نقش هایِ جور واجور باید وجود داشته باشد که هرچه جنگ و جدل است نیز برخاسته از همین تفاوتِ نقش هاست، اما هیچ عالم و دانشمندی در جهان به دلیل و فلسفه وجودِ این تنوعِ نقش ها پینبرده و آگاه نشده است، البته پاسخ در قرآن سوره نحل آیه ۹۳هست که می فرماید اگر خداوند می خواست همه انسانها را یک امت خلق می نمود و اختلافِ اقوام ......، بنظر میرسد حافظ این آیه را مدِ نظر داشته است.
این چه استغناست یا رب، وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
حافظ همان مبحثِ بیتِ قبل را ادامه داده میفرماید جالبتر از نقشهایی که بر آسمانِ یکرنگی زده اند این است که هرکدام از این سلائق و باورها خود را مستغنی و بی نیاز از دیگر باورها می داند، برای مثال زاهدِ ظاهر پرست در احوالِ رندِ عاشق نظر نمی کند تا او را هم ببیند و فقط نقشی را که خود بر آسمان زده است می بیند، در حالیکه خداوند قادر بوده است همه امتها را امتی واحد بیافریند و از اینهمه اختلاف جلوگیری کند، حکمتِ این کار در چیست؟، یکی از تفاوتهایِ زاهدِ ظاهر پرست و مقلد با عارفِ محقق در پرسش از خداوند است، حافظ در بینِ عرفایِ مدرن و دگر اندیشِ زمانِ خود بیشترین پرسش های بحث برانگیز را از رب و پروردگارِ خود داشته است، در مصراع دوم ادامه می دهد حکمتِ این کار نیز همچون زخمهای نهانی که انسان از اینهمه تفاوتِ دیدگاه برداشته است پوشیده است، زخمهایِ پی در پی که مجالِ آه کشیدن هم به انسان نمی دهد، از جنگهایِ چند صد ساله صلیبی و حمله وحشیانه مغولها و در دورانِ معاصر نیز دو جنگِ بزرگ جهانی و پدیده داعش و جنگهایِ داخلی و منطقه ای و تدارک جهان برای جنگهای بیشتر همگی زخمهای نهانی هستند که فرصتِ آه و افسوس را نیز به بشریت نمی دهند.
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی داند حساب
کاندر این طغرا نشانِ حِسبَهََ لله نیست
منظور از صاحبِ دیوان در اینجا روزگار یا چرخِ هستی ست که فرامینِ خداوند یا زندگی را اجرا می کند، پس حافظ در ادامه میفرماید روزگار را چه شده است که اینهمه جنگ و جدل برایِ باورها و نقش هایی که هیچ پشتوانه ای ندارند براه انداخته است، خداوند فرمانی را صادر نموده است که اگر انسانها بر مبنایِ نقش هایِ ذهنیِ خود با یکدیگر درآویزند فلک دخالتی نکند، اما این طغرا نشانِ حسبهََ لله را ندارد، یعنی خداوند به اینهمه مصیبت که بر سرِ انسانها می آید رضایت ندارد، و فرمان معتبر و لازم الاجرا نیست، پس ای فلک یا روزگار، دخالت کن و بگونه ای شرایط را رقم بزن که نقشها منجر به درد و زخمِ بی امانِ انسانها نگردد.
هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
اما جافظ بخوبی آگاه است که فلک طغرا و فرامین الهی را که حتی نشانِ حسبهََ لله و رضایتِ خداوند را نداشته باشد لازم الاجرا می داند و قانونِ طبیعتِ این جهان نیز همین است و جبری درکار نیست، پس حافظ راهکار را برای در امان ماندنِ انسانها از کینه توزی و دشمنی و جنگهایِ خانمانسوز، علیرغمِ تفاوتِ نقشها و باورها، آزادیِ بیان می داند، یعنی مطلبی که انسان معاصر اکنون به آن رسیده است، میفرماید به هر انسانی با هر اعتقاد و گرایشی که دارد و حتی به زاهدِ صورت پرست نیز بگویید به درگاه و کویِ آزادی آمده و هرچه می خواهد را بگوید و از نقش هایش دفاع کند، دیگری هم چنین کند و به نوبت گفت و شنود کنند، درگاهِ آزادیِ بیانی که نه کبر و غرور دارد و نه ناز و ادا، نه نگهبان و نه حاجب و پرده داری بر آن گماشته شود که اگر چنین کنند این درگاهِ آزادی در انحصارِ گروهی خاص قرار گرفته و بی خاصیت می گردد، فقط در اینصورت است که تعاملِ بینِ فِرَق و نقشهای گوناگون برقرار و جهان رویِ آرامش را خواهد دید.
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بوَد
خود فروشان را به کویِ می فروشان راه نیست
پس از آنکه انسانها با نقش هایِ مختلف و رنگارنگ در درگاهی بنامِ آزادیِ بیان به اظهارِ عقاید و باورهایِ خود پرداختند، زمانِ تصمیم فرا می رسد، پس آنانی که یک رنگ و با خویش صادق هستند باور پرستی، ظاهر پرستی و خرافه پرستی را رها کرده و به کویِ می فروشان راه می یابند تا از شرابِ خردِ ایزدی برخوردار شده و به اصلِ خود زنده شوند، اما خود فروشانی که اصلِ زیبا و خداییِ خود را به منافعِ دنیویِ خود و یا بدتر از آن به دنیایِ دیگران بفروشند راهی به کویِ می فروشان نخواهند داشت. همچنین خود فروشان کسانی هستند که هرچه بگویند و یا انجام دهند حتی در بیانِ باورهایِ ذهنیِ خود و عبادات و زهدِ ریاکارانه، در واقع به عرضه و بیانِ خود مشغول بوده و قصدِ فروشِ خود را به بهایِ تایید و توجه دیگران دارند.
هرچه هست از قامتِ ناسازِ بی اندامِ ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
اما چرا برخی از ما انسانها یکرنگ نبوده و با وجودِ اینکه به حقیقت و حقانیتِ راهِ عاشقی پی می بریم باز هم خود فروشی کرده، به بیانِ خود می پردازیم و با ستیزه و مقاومت راهِ میخانه عشق را بر خود می بندیم؟ مگر نه اینکه انسانها همگی برابر و از یک گوهر پدید آمده اند؟ پس چرا تعدای میتوانند به کویِ می فروشان راه یابند ولی اکثریت از آن باز می مانند؟ حافظ میفرماید تشریف و لباسِ انسانیت را که خداوند برایِ همه به اندازه و به قواره دوخته است، آنجه موجب می شود این لباس بر اکثریت انسانها بدقواره و کوتاه بنظر بیاید بدلیلِ قامتِ ناساز و بدقواره ای ست که برایِ خود درست کرده ایم، اندام که دارایِ ایهام بوده و علاوه بر معنیِ متداولش به معنی اسلوب و روش نیز آمده در اینجا کنایه از چهار بُعدِ وجودیِ انسان است که بر اثرِ تعینات و صفاتی که بر مبنایِ باورها و اعتقاداتِ تقلیدی برای خود مهیا نموده، خراب و درهم ریخته و ناموزون شده است.
بنده پیرِ خراباتم که لطفش دائم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ در ادامه میفرماید به منظورِ موزون کردنِ قامت و تصحیحِ بی اندامی آنچه مهم و اولویت است بندگیِ پیرِ خرابات یا مُرشد و راهنمایی آگاه است که لطفش دائم است و همواره در هر شرایطی پذیرایِ انسان می باشد و البته که خواست و طلبی باید باشد که بتوان خدمت و بندگیِ پیرِ را نمود و از رهنمون هایِ گشاد دستانه او برخوردار شد و سپس با یکرنگی به کویِ می فروشان راه یافت تا تشریفِ حضرتِ دوست برازنده قامتش گردد، در مصراع دوم اما لطفِ شیخ و زاهد دائم و همیشگی نیست، شیخ در قدیم به معنیِ پیر و یا بزرگِ مرام و مسالک نیز آمده است و میتوان اینگونه استنباط کرد که از مکاتبِی بجز مکتبِ عاشقی و رندیِ موردِ نظرِ حافظ، گهگاه پیش آمده که از بینِ مکتبِ شیخ و زاهد نیز پدیده هایی ظهور کردند که اندام یا شیوه خود را موزون و قامت را بلند نموده و بجایِ مقلد بودن محقق شدند و شایسته تشریف، اما این رویه ای دائمی نیست.
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی ست
عاشقِ دُردی کش اندر بندِ مال و جاه نیست
حافظ خود را هرگز در مرتبه پیر و راهنما معرفی نمی کند و از صدر نشینی پرهیز می نماید زیرا از میخانه و سرچشمه ای عالی شراب نوشیده است و به همین جهت القاب و عناوین و صدر نشینی را به هیچ می انگارد، او عاشقی دُرد کش است، و اینچنین رندِ عاشقی را با مال و مکنت و جاه و مقام چه کار؟ دُرد نوش به تنها چیزی که می اندیشد استمرارِ رسیدنِ شراب است، آن هم از نوعِ عالیِ آن. دُرد کشی در فرهنگِ رندیِ حافظ تمثیلِ تحملِ تلخیِ ته مانده شراب و رسوباتِ دَرد آلودِ آن است که بواسطه خواستِ رند مبنی بر پذیرشِ سرزنش و ملامتِ زاهدانِ صورت و مذهب پرست به کامِ خود می ریزد تا علاوه بر پنهان نمودنِ سلوکِ معنویِ خود، تابو شکنی کرده و با سربلندی فریاد برآورد که اصلِ ماجرای دینداری مربوط به نوشیدن یا ننوشیدنِ شراب نیست، بلکه هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
حافظ قائمی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۶ در پاسخ به هانیه دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶:
در دیوان وحشی صد همواره به شکل سد نوشته شده است.
حیران در ۲ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶: