گنجور

 
مولانا

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد

نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند

چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر

تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم او

نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟

هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۶۵ به خوانش هانیه سلیمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۷۶۵ به خوانش سید سهیل صدرزاده روح الامینی
غزل شمارهٔ ۷۶۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷۶۵ به خوانش ارغنون کریمی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند

عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند

گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت

گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند

بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی

[...]

رضاقلی خان هدایت

شب تار است و بیابان و ندانم رهِ کویش

هم مگر جذب نهانش سوی خویشم بکشاند

صفی علیشاه

داشتم چشم بعهدی که کند یار بماند

قدر حسن خود و عشق من درویش بداند

گرچه خوبان به نمانند یکی بر سر پیمان

بودم امید که او عهد بآخر برساند

زانکه حسن و ادب و شاهی و درویشی و دانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه