گنجور

حاشیه‌گذاری‌های امید

امید


امید در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ عطار » فتوت نامه:

جناب موسوی مشکل اینجاست که شما نمیتونی چند تا بیت شعر از متن شعر های مختلف جدا کنی و نتیجه بگیری که اون ها همچین اعتقادی داشتن ! اگر هم داشته باشند این چیزایی شما گفتی دلیل کافی نیست ، زن و مرد و همینطور هزاران کلمه دیگه که تو این اشعار استفاده شده اشاره به مفاهیم خیلی عمیق‌تری داره که درکشون کار ساده ای نیست .

کلا هم بعضی کلمات معنی جنسیتی ندارن مثلا شما به یک خانم هم میتونی بگی که مثلا چقدر نامردی و این کلمه نامرد مفهوم خودش رو داره . بهر حال ما صفات مردانه داریم و صفات زنانه ، که این نه با علم روز نه با اخلاق و نه با چیز دیگه ای در تضاد نیستن ، شما اگر بخوای زیبایی چیزی رو تحسین کنی اون رو به یک زن تشبیه میکنی و اگر بخوای قدرت فیزیکی رو بکنی به یک مرد ، این طبیعت هست نه دید جنسیتی 

 

امید در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۲ در پاسخ به سراینده تازه کار دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...:

جناب سراینده فکر میکنم اصل شعر نیل فام بوده نه نیل خام یعنی نیلی رنگ و کبود

سیم خام یعنی همین سکه های زمان قدیم که هنوز ضرب نشدن ( مثلا نماد پول روشون زده نشده و ارزش چندانی ندارد)

خاک راه یعنی پرخاک از سفر ( جاده های زمان قدیم خاکی بودن )

شاه فکر میکنم نماد انسان هست 

وزیر نماد قسمت خردمند وجود انسان 

پسرک نماد روح الهی که درون انسان است

معنی قابل درک برای من که شاید اشتباه هم باشه این هست که اون آگاهی یا عصاره الهی روح انسان (پسر پادشاه) که هنوز مثل سکه ضرب نشده و خام هست ( هنوز تبدیل به سکه ضرب شده و ارزشمند نشده و صرفا توانایی بالقوه داره ) و همینطور گرد وخاک سفر روش نشسته ( کدورت های که دنیای مادی ایجاد کرده ) رو چنان پادشاه با چوب زد که کبود شد و به رنگ نیلی در اومد ( استعاره از اثری که دنیای مادی و کارهای انسان روی آگاهی و روح الهی دمیده شده در انسان میزاره ) 

 

امید در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۳ - تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعهٔ اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازهٔ انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است:

آدم واقعا در انسان حیران میمونه که چطور بعضی ها این شعر رو مثالی از توهین به ائمه گرفتن .

مذهب و دین مولوی دین عشق بوده و به هیچ مذهب و دینی تعصب نداشته

صرفا برای کسانی که شنیدن مولوی ضد شیعه و .. بوده شعر معنیش خیلی واضح هست میگه شاعری میبینه تو ی شهری خیلی عزاداری و اینا هست برمیداره بهشون میگه ماجرا چیه ؟ میگن ما داریم برای اون مرد بزرگ عزاداری میکنیم میگه خب من شاعرم بگین صفاتش چیه من ی شعری بگم ی غذایی هم بدین به من ببرم اونا برمیدارن بهش میگن تو چجور آدمی هستی که آدم به این بزرگی مرده همه دنیا گریانن تو اومدی مراسم ب دنبال سیر کردن شکمتی ؟؟ ( تا همینجای ماجرا رو من بشخصه به دفعات و در زمان حاضر در مراسم عاشورا دیدم بعضی ها به دنبال سیر کردن شکم و بعضی ها در توهم گریه و زاری برای چیزی که اصلا معنیشو نمیدونن )

خلاصه که در شعر بعد مولانا از دید شاعر بهشون میگه خب این ماجرا که صد ها سال قبل اتفاق افتاده ! کدوم آدم عاقلی برای مرده ها گریه می‌کنه شما برای خودتون گریه کنید که اینقدر جاهلید روح اون فرد بزرگ به دیدار حق شتافته شما باید از این خوشحال باشید نه گریان! اگر هم گریان هستید که یعنی اصلا به عالم آخرت و رسیدن به پروردگار اعتقاد ندارید و فقط چون جاهل هستید و فکر میکنید کل زندگی همین دنیای خاکی هست گریه میکنید وگرنه کیه که از دیدار با خداوند غمزده باشه و اشک بریزه !

جدا از این ماجرا من خودم شاهد بودم آدم های که حتی با بچه خردسال هم رابطه نامشروع داشتن ولی هر سال بساط مراسم عاشورا و .. شون برقرار بوده همیشه هم بزرگترین دیگ رو خودشون برمیداشتن ! کجا آدمی که حقیقت کربلا و این که اون انسان بزرگ چرا شهید شد رو می‌دونه این جور توی صورت ها خودش رو غرق میکنه؟ حضرت عیسی ، ابراهیم و حضرت محمد( ص ) اومدن که جاهلیت رو پایان بدن نه این که جاهلیت از شکلی به شکل دیگه تغییر پیدا کنه تا قبل برای خدایان و بت ها و فرعون نذورات میکردن الان برای امام حسین (ع) . 

حالا شما به من بگید کجای این ماجرا توهین هست ؟ 

ای انسان به خود آی !

آینه چون نقش تو بنمود راست / خود شکن آینه شکستن خطاست

این صحبت ها برای کسانی هست که در ظاهر ماجرا غرق شدن و از سر عادت هر سال عزاداری میکنن و گرنه که اگر کسی با دانایی و از روی فهم و بخاطر عشق و مهلک بودن اون حادثه یا بخاطر این که بدونه خودش هم کمتر از یزید ظلم نکرده ، گریه کنه ارزشمنده هر چند بنظر بنده حقیر چیزی برای گریه وجود نداره چون گریه نشانه غم و اندوه است ، غم و اندوه مربوط به این جسم خاکی است ولی کاری که حسین ( ع ) کرد نشانه شجاعت و مبارزه با جهل و ظلم هست که همه انسان ها باید انجام بدن و این انسان رو ده ها برابر بیشتر از این که غمگین کنه به وجد و شوق میاره.

اگر انسان نذر کرد و نذرش باعث شد از مادیات دور بشه و افق جدیدی از درک روش باز بشه ارزشمنده وگرنه اگر تبدیل شد به تجارت که خدایا ی گوسفندی بهت میدم تو هم ی شغلی بهم بده یا الان که گوسفند ها انگار بجای علف سبز دلار سبز میخورن و قیمتشون بالاست انسان تا ماه ها حسرت خورد که چرا ارزونتر نخریدم چرا پوستش رو نگه نداشتم الان گرونتر بفروشم چرا به فلانی گوشت دادم ، این ها باعث میشن اون نذر ذره ای ارزش نداشته و حتی آدم رو بیشتر در تاریکی ها و حرص و جهل فرو ببره .

گرنه موشی دزد در انبار ماست / گندم اعمال چهل ساله کجاست ؟

 

 

امید در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۳ در پاسخ به مهران دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » حکایت بط:

سلام 

 شعر و بیت  "آنک باشد قلهٔ آبش تمام - کی تواند یافت از سیمرغ کام" اشاره به این دارد که انسان هایی که خیلی خوب هستن این خوب بودن و سرمستیشون از کمالات باعث شده از راه حقیقت و اتصال با پروردگار باز بمونن 

بیت چند باشد همچو آب روشنت -روی هر ناشسته رویی دیدنت  اشاره به این دارد که اب هرچند تمیز و شفاف باشد باز هم فقط میشه تصویر ها رو در اون دید ( اب منظور عصاره وجود انسان یا روح هست و اب شفاف یعنی انسانی که صفات عالی و کمالات رو داره )تازه تصویر هایی هم که میبینیم تصویر های ناشسته هستن ( یعنی نواقص دنیا و مخلوقات ) زیرا که پرودگار جهانیان جایی فراتر از این تصویر ها و توهمات هست 

نهایتا شعر به این اشاره میکنه که ای انسان به کمال رسیده دیگه بسه تا کی میخوای در بند همین وضعیت متوهمانه و جدا افتاده از پروردگار باقی بمونی چرا برای اتصال با پروردگار تلاشی نمیکنی ؟

 

امید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۲۹ در پاسخ به دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست:

در مورد صحبتی که درباره "پل" و "پول" و همینطور "قفل" و "قلف" کردید . مولانا در همین شعر جواب را داده است .

هر عبارت خود نشان حالتیست

حال چون دست و عبارت آلتیست

آلت زرگر به دست کفشگر

همچو دانهٔ کشت کرده ریگ در

و آلت اسکاف پیش برزگر

پیش سگ که استخوان در پیش خر

بود انا الحق در لب منصور نور

بود انا الله در لب فرعون زور

شد عصا اندر کف موسی گوا

شد عصا اندر کف ساحر هبا

زین سبب عیسی بدان همراه خود

در نیاموزید آن اسم صمد

کو نداند نقص بر آلت نهد

سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد

دست و آلت همچو سنگ و آهنست

جفت باید جفت شرط زادنست

 

امید در ‫۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۴ در پاسخ به سیروان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸ - التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف نمودن:

بنظر بنده 

سوفی راهنمای روح و مرشد و دانا است  .

خادم منظور روح انسان هست البته روحی که خادم اون سوفی هست . ( یعنی اون فرد بزرگ رو به عنوان مربی خودش قبول کرده )

خر منظور جسم انسان ( وسیله بردن بار یا رسیدن به هدف ) شاید به آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند هم ارتباط داشته باشه ( مفهوم حمل بار )

البته خر میتونه منظور از هدف زندگی انسان هم باشه که راهنمای خادم اون رو براش تعیین کرده و بهش گفته بود توی زندگی این خر رو به مقصد برسون . 

قبل از زندگی یا زمان زندگی راهنما یا سوفی و کسی که این راه رو قبلا طی کرده بارها به خادم هشدار می دهد که این کار رو بکن اون کار رو بکن فلان کار یادت نره و ... ولی خادم همش میگه من خودم میدونم اینا خیلی واضحن و ... و نهایتا خادم یا همان روح زمان زندگی هیچ کدوم از اون راهنمایی ها رو انجام نمیده و از تعهدی که کرده تخلف میکنه ( عنوان شعر هم همین است ) و خر بیچاره که جسم یا هدف زندگی باشه به عذاب و مشکلات خیلی سختی توی زندگی دچار میشه

 

امید در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۳۶ - در بیان چار چیز که از خطاهاست:

خیلی بعید میدونم این اشعار زن ستیزانه واقعا از عطار باشند 

 

امید در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت:

منظور حفظ حالت اگاهی دائم در تمام مدت می باشد . منظور از آگاهی بیدار بودن ظاهری و نخوابیدن نیست بلکه منظور مراقبه و توجه و دقت روی تک تک لحظات و دیدن پروردگار در هر لحظه می باشد . ( یکی از راه هایی که کمک میکند ذکر دائم تسبیحات و صفات الهی میباشد )

فقط زمانی ما درگیر وسوسه ها و عدم تعادل و توهم دنیا می شویم که به حالت خواب و عدم آگاهی می رویم و با بیداری به سرعت به معرفت و عشق الهی میرسیم. چه زیبا حضرت عطار می گوید :

پاسبانی کن بسی در کوی دل

زانک دزدانند در پهلوی دل

هست از دزدان دل بگرفته راه

جوهر دل دار از دزدان نگاه

چون ترا این پاسبانی شد صفت

عشق زود آید پدید و معرفت

 

امید در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیل‌الله که جان به عزرائیل نمی‌داد:

سلام روفیای عزیز . شاید بهتر باشه برای پیدا کردن جواب سوال به خود شعر مراجعه کنیم . حضرت عطار در بیان وادی اول در مورد طلب میگوید که :

در میان خونت باید آمدن

وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست

دل بباید پاک کرد از هرچ هست 

و در جای دیگری می گوید من ک کفر را به ف فلسفه ترجیح میدهم   . حرف عطار این هست که شما با معرفت نخواهید توانست به عشق و نهایتا معرفت واقعی برسید و فقط گمراه و سردرگم خواهید شد . 

برای دانستن در مرحله اول و فارغ از این که چقدر علم داشته باشید یا نداشته باشید خواستن نیاز است که این بمرور تبدیل میشه به عشق و نهایتا معرفت . حال معرفت اصلا چی هست ؟ آیا علم به کار درست هست ؟ آیا دونستن اسرار هست ؟ آیا فهمیدن دلیل آفرینش هست ؟ آیا درک زیبایی هست ؟ آیا شناخت وجود خالق هست ؟ عطار دوباره میفرماید  : 

معرفت زینجا تفاوت یافتست

این یکی محراب و آن بت یافتست

چون بتابد آفتاب معرفت

از سپهر این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش

بازیابد در حقیقت صدر خویش

 این جا معرفت شکل های گوناگونی میگیره و معرفتی که بوجود می آید کاملا وابسته به شخص می باشد و دانسته های یک نفر میتونه در تضاد با چیزی باشه که فرد دیگه ای پیدا میکنه . 

روح یا بنابه عبارتی Consiousness یا آگاهی در ابتدا که از ذات وجود جدا میشه تازه متوجه به وجود داشتن خودش میشه و هیچ شناختی نداره و این شناخت ذره ذره شکل میگیرد. شناختی که ما از ابتدای تولد در وجودمون وجود داره هم چیزی نیست که از محیط بیرون نصب شده باشه بلکه خاطرات و تجربیاتی هست که از قبل از زندگی در روح بواسطه مدت ها تامل و تفکر بوجود اومدن ( کارما ) که این ها میتونن درست باشن و یا نادرست 

 

امید در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم:

سلام جناب حمید . شاید ادامه حرف های ابلیس در سوره اعراف آورده نشده . برای مثال :

 گفت: من از او بهترم مرا از آتش پدید آورده ای و او را از گل "میخواستم رمز و راز این آفرینش را بدانم"

 

sunny dark_mode