گنجور

 
افسر کرمانی

صباح عید بازآمد به فیروزی و فال و فرّ

فرح خیز و طرب بیز و الم ریز و روان پرور

بود کز در، درآیی مرمرا ای لعبت سیمین

خرامان و غزلخوان و خوی افشان و طرب آور

ز مستوری و مهجوری و رنج دوریت ما را،

به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر

ندیده چشم گردون، هیچگه همچون تو طنازی

شرر خوی و شبه موی و جنان کوی و سمن پیکر

خریدار دلالت دلبرا هستم ولی باشد

دمم سرد و تنم گرد و سرشکم سیم و رویم زر

ز قد و خوی و موی و رویت آمد در درونم دل،

الم آویز و دردانگیز و رنج آمیز و غم پرور

مرا جان آتش است اندر بدن تا بینمت ای گل

به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان به کف ساغر

نپندارم که در جنّت به طرز تو بود حوری

مشعشع رو، مسلسل مو، معنبر بوی و نسرین بر

به دوران فراقت، هان نگارا چون من و بختم

بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر

به پاداش نگاهی سوختی دلهای ما ز آن رو،

خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر

بود کز من پذیری جان به مدح داور دوران

شه فرخ رخ عادل دل، آن دارای دین پرور

شه دجال کش مهدی، که حکمش را و امرش را،

فلک بنده، ملک برده، قضا خادم، قدر چاکر

زهی شاهی که از کاخ جلال احترامت شد

زحل دربان و مه تابان و خور رخشان و نجم ازهر

خمی میری که دارد زیر ابر گوهر افشانت،

زبان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، مَلَکْ شهپر

شد از قهر و شد از مهر و شد از لطف و شد از فیضت

تپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر

هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت،

اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر

به هر صورت، به هر معنی، تویی صورت، تویی معنی

به هر ساغر، به هر صهبا، تویی صهبا، تویی ساغر

به میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و جبرائیل،

تویی آمر، تویی ناصر، تویی مولا، تویی سرور

ز اطوارت، زگفتارت، ز دیدارت، ز انوارت

خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شب پر

سوابق را، لواحق را، مشایق را، حقایق را

تویی اول، تویی آخر، توی مُظْهِرْ، تویی مظهر

به هر نور و به هر خیر و به هر حسن و به هر فیضی،

تویی مبدع، تویی مبدأ، تویی منبع، تویی مصدر

 
 
 
رودکی

نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت

سه پیراهن سلب بوده‌ست یوسف را به عمر اندر

یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت

سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر

رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی

[...]

عنصری

گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر

گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر

رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل

همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر

برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی

[...]

عسجدی

کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان

ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر

به پشت ژنده‌پیلان برنشسته ناوک‌اندازان

چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر

ازرقی هروی

عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟

که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر

هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی

هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر

بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره

[...]

قطران تبریزی

اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر

روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر

نه چون او پیکری آید نه حورالعین چنو زاید

نه گر باشد پری شاید چنو هرگز پری پیکر

بدو رخ چون شکفته گل بدو لب چون فشرده مل

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه