گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳:

بنفشه دوش به گُل گفت و خوش نشانی داد 

که تابِ من به جهان طُرِّهٔ فلانی داد

غزل در باره انسانهایی ست که اظهارِ طلب کرده، وانمود می کنند عاشق بوده و برای فهمِ رموز و اسرارِ عاشقی به بزرگانی همچون حافظ مراجعه می کنند، بنفشه غالبن در شعرِ عارفانه بارِ منفی داشته و در اینجا نیز منظور آن گُلی نیست که امروزه می شناسیم و در باغچه پرورش می دهیم،‌ بلکه گُلی ست با ساقه بلند و گردن افراشته با گلهای ریزِ خوشه ای و به رنگِ بنفش بدونِ هرگونه بویی که در دشتها می رویند و با هر نسیمی بصورتِ دسته جمعی امواجی را پدید می آورند، در میانِ این گلهای بنفش رنگ به ندرت گاهی گُلی سُرخ رنگ و خوش عطر و بو جلوه‌گری می کند، بنفشه ها در اینجا نمادِ امواجِ انسانهایی هستند که به تقلید از یکدیگر و در جهتِ خواستِ باد به گردش در می آیند ، این بنفشه یا انسانی که بدونِ تعلیم و پرورش به بلوغِ جسمانی رسیده است بطورِ ذاتی می داند آن گُلِ سرخ به کمال رسیده است که اینچنین زیبا و معطر شده است و با رنگ و بویِ خود توجه دیگر بنفشه ها را بخود جلب کند، و آن بنفشه نیز نه با خلوص نیت، بلکه با کمال گرایی ذهنی می خواهد همانندِ او شود ، پس‌ به گُلهایی مانندِ حافظ و یا دیگر بزرگان مراجعه و با اظهارِ فضل می گوید که می داند تاب یا  قرار و استقراری که در این جهان دارد را از طُرِّهٔ حضرت دوست دارد و به این جهان آمده است تا با پشتِ سر گذاشتنِ این طُره به رخسارِ زیبای حضرتش رسیده و به وصالش نایل شود ، می‌بینیم که بنفشه دوش یعنی این لحظه چنین سخنانِ حقی را بر زبان جاری می کند و نشانی ها را خوش و درست می دهد و آگاهی دارد که برای چه منظوری پای در این دشت و جهانِ هستی گذاشته است، اما وقتی حضرتِ دوست را فلانی خطاب می کند واضح است که چشمِ دو بین داشته و بوسیله ذهنِ خود خداوند را جسم می بیند که در یک سوی قرار دارد و خود و دیگر بنفشه ها را در سمت و سوی دیگر تصور می کند .

دلم خزانه اسرار بود و دستِ قضا

درش ببست و کلیدش به دل ستانی داد 

بنفشه ادامه می دهد فلانی! (خداوند) اسرار بسیاری را در دل و درونِ آدمی قرار داده است و در را بسته و از انسانهای عادی و بنفشه ها مخفی نموده است و کلیدِ بازگشایی این رموز را در دستانِ گُل و بزرگانی مانند حافظ و مولانا قرار داده است که دل ستان هستند و بنفشه ها را مجذوبِ حکمت و داناییِ خود نموده اند ، بنفشه میخواهد از رموزِ هستی آگاهی یابد اما با ذهنِ خود و در جهت بهره برداری از آن رموز و اخذِ اعتبار برای خود و نه برای استفاده صحیح از چنین اسراری در جهتِ تبدیل شدنِ به گُلِ سرخ و معطر ، بنفشه در اینجا نیز گافِ دیگری داده و به خطا می گوید دستِ قضا یا برحسبِ اتفاق کلیدِ اسرارِ نهانخانه دل را به گُل داده اند ، در صورتیکه می دانیم گُل هایی مانند حافظ و مولانا نیز ابتدا با لطفِ خداوند و سپس سعی و کوششِ خود در راهِ معرفت و عاشقی به چنین مرتبه و مقامی دست یافته اند ، پس اینگونه نیست  که خداوند دست بر قضا و بصورتِ اتفاقی درِ گنجینه اسرار را بسته و کلیدش را به رایگان  به حافظ داده باشد ، اگر "دستِ قضا" را قضا و کن فکانِ الهی معنی کنیم این قضا نیز منوط به ابرازِ واقعیِ طلب و کوشش در راهِ عاشقی ست و بنفشه بدلیلِ جبر گرایی چنین سخنی را بیان می کند .

شکسته وار به درگاهت آمدم که  طبیب 

به مومیایی لطفِ توام نشانی داد 

بنفشه ادامه می دهد او از حرکت در مسیرِ باد و تقلید از جمع نتیجه ای نگرفته و نه تنها به سعادتمندی و منظور اصلی خود در این جهان نرسیده است ، بلکه شکسته است و ناامید از وصالِ معشوق ، پس طبیبی الهی نشانی و آدرسِ تو را به من داده است تا مرا مومیایی کرده و مداوا کنی  تا این شکستگی ها ترمیم یابد ،، در همین آغاز معلوم است بنفشه یا انسانِ زخم خورده از اعتقادات ِ تقلیدی قصدِ ترمیمِ شکست و دردهای خود را دارد تا همچنان در همراهی با سایرِ بنفشه ها به تابِ خود ادامه دهد و نه خواستِ واقعی برای زنده شدنِ به اصلِ خدایی خود . نکته جالب اینکه در دشت و صحرا نیز وقتی از دور  امواجِ بنفشه ها را نگاه کنیم زیبا بنظر می رسند اما وقتی نزدیکتر شده و به درونِ آن‌ منظره پای بگذاریم به وضوح شکستگی ساقه ها و پراکندگیِ بنفشه ها را می بینیم و خیلی زود آن دورنمای جذاب رنگ می‌بازد ، اما اگر گُلِ سُرخی در آن میان باشد که غالبن نیز هست مجذوبِ زیبایی و عطر و بوی آن می شویم ، همین منظره را می توان برای باورمندان به اعتقادات موروثی مشاهده نمود .

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش 

که دست دادش و یاریِ ناتوانی داد

پس بنفشه دست به دعا برداشته و آرزو می کند گُل هایی مانندِ حافظ که دلهاشان به عشق زنده شده اگر دستِ یاری به ناتوان هایی مانتدِ بنفشه داده و به آنان کمک کنند تا ایشان نیز همانند آن گلهای خوش عطر و رنگ شوند تنش سلامت و دلش شاد و خاطری خوش داشته باشد ، یعنی همه چیزهایی را که گُل و عارفی چون حافظ پیش از این به آنها دست یافته است ، دعاهای بنفشه نیز از روی ذهن و بنا بر عادت و تقلید از دیگران است زیرا او باید برای خود دعا کند تا شاید تبدیل به گُل گردد و البته که رسیدنِ به کمالِ معنوی با دعا امکان پذیر نیست و بنفشه پیش از این نیز دعاهای بسیاری خوانده است اما خود نیز می داند هیچ کدام موثر نبوده و مانعِ شکسته شدنِ او نشدند، دعای اصلی کار و کوشش در جهتِ تبدیل است با بهره گیری از آموزه‌های بزرگان و طبیبانِ الهی، پس‌ بنفشه باید برای خود دعا کند تا به سلامتِ جسمانی، شادیِ درونی بدونِ سببهای بیرونی و به خاطرِ خوش یا زیبا اندیشی دست یابد .

برو معالجه خود کن ای نصیحت گو 

شراب و شاهدِ شیرین  که را زیانی داد ؟

نصیحت در اینجا به معنی آگاهی ست ، پس‌ گُلِ سرخ و معطر که از بیماریِ نفسِ بنفشه خبر دارد و از همین چند کلامِ آغازین به سِرًِ درونیِ او پی‌می‌برد  نصیحت گو خطابش کرده، می‌فرماید واضحات و بدیهیات را خوب می دانی و نشانی را خوش بیان می کنی، پس شرابِ عشق را طلب کن که تنها از راهِ عاشقی و بازگشتِ یار و شاهدِ زیبا روی یا اصلِ خدایی خود می توانی به عشق یا خداوند زنده و همچون گُل معطر شوی ، برای معالجه خود و رهایی از تقلید و تابِ در جمعِ بنفشه ها که نتیجه ای جز شکستگی ندارد ، راهِ عاشقی را بیازمای که هیچکس از این راه شکسته و متضرر نخواهد شد .

گذشت بر منِ مسکین و با رقیبان گفت 

دریغ حافظِ مسکینِ من چه جانی داد 

اما همانطور که در آغازِ سخن پیدا بود بنفشه با اخلاص سخن نمی‌گوید در نهایت نیز  پند حافظ را نشنیده و می ترسد شراب و شاهد به او ضرر بزنند ،‌ پس همچنان با رقیبان و یا بنفشه های دیگری که در ذهن هستند مراوده و رفت و آمد دارد ، مسکین در مصراع اول به معنی فقیر نسبت به اصلِ زندگی و مستغنی از غیرِ اوست، اما در مصراع  دوم نگاهِ بنفشه و همفکرانش، حافظ را مسکین یا آدمِ بیچاره ای می بینند که دلخوش شده به گُل بودن و در نتیجه از همه مواهبِ لذت بخشِ دنیوی محروم است ، پس او که با رقیبان و همقطاران ذهنی خود بر حافظ می گذرد دریغ و افسوس می خورد  که حافظ چگونه جانِ تعلقاتِ دنیویِ یا درواقع جانِ خویشتنِ کاذبش را از دست  داده و مسکین و متضرر شده است ، بنفشه یا انسانهایی با اعتقاداتِ تقلیدی که باری به هر جهت چیزهایی جسته گریخته از اسرار هستی را شنیده اند می‌خواهند با حفظ باورهای کهنه، اعتبار و مقام‌های دنیوی، تایید و توجه دیگران ، نوشیدنِ شراب از پول و ثروت و هر چیز بیرونی دیگر به کلیدِ گنجینه اسرار نیز دست یابند و حافظ می‌فرماید که امکان پذیر نیست ، نکته قابل تأمل  در عینِ حال که بنفشه ، گًل یا حافظ را مِسکین تلقی می‌کند او را "حافظِ من " می داند ، کاری که بنفشه های این روزگار نیز  انجام داده، با اینکه به معالجه خود اقدامی نمی کنند و شاهد و ساقی را زیانبار می دانند اما  حافظ و اندیشه هایش را از آنِ خود دانسته،‌ هرازگاهی بیتی از آن بزرگ را در بینِ عقایدِ خود گنجانده، با تفسیرِ به رای بعنوانِ  مصداق قرائت می کنند .

 

 

 

 

alex Murphy در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲:

استاد فقید شجریان این غزل رو آلبوم رسوای دل خوانده اند

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۰ در پاسخ به امین دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

سپاس  نمیدونم چرا انگونه نادرست نوشته بودم  گیچ زده بودم گویا یک لحظه -  درست  فرمودید  سپاس که اگاهم کردید  درستش کردم

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۰۲ در پاسخ به نوروز فولادی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

 ان دوره عرب نبوده دوره ترکان بوده - از  این سالیان چهارصد بگذرد

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۰۰ در پاسخ به Elen دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

نه برادر رستم فرخزاد برادر رستم است   یزدگرد پسر شهریار پسر خسرو پرویز است

رضا تبار در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

معنی ابیات

۱- اختیار دل از دستم می رود، ای مردم صاحبدل (افرادی که به تصفیه دل رسیده اند/اهل دل و نکته دان) چاره ای بیندیشید،

-دردناک است که راز سرپوشیده من ، بالاخره فاش خواهد شد)

۲- کشتی ما (افکار  و ایده ها)  که با آن سفر می کنیم  شکسته شده، ای باد موافق دوباره وزان شو ،

-شاید دوباره به دیدار دوست نایل شویم.

۳- مهر چند روزه ( روی خوش نشان دادن چند روزه) روزگار به تو،حیله و افسونی بیش نیست(مثل سحر بالاخره باطل می شود) بنابر این (در هنگام موفقیت)، -فرصت نیکی در حق دوستان را غنیمت دان(از دست نده)

۴- شب گذشته در مجلس باده(عشق و طرب)که به گل آراسته شده بود،بلبل(شاعر خوش سخن) به آواز خوش چنین خواند:

- آن باده (عشق و طرب )را به من بده و از خواب برخیزید و هوشیار شوید.(آن شراب خواب پران را بیاورید که باعث هوشیاری حضور می شود).

۵- ای بزرگوار و بخشنده، به شکرانه اینکه وجودت از نعمت سلامتی برخوردار است،

- یک روز هم ار درویش( گدا/ نیازمند) بینوا احوالی بپرس و دلجویی کن.

۶- آسودگی در دو جهان (دنیا و آخرت) مستلزم درک معنای این دو سخن است:

-رعایت انصاف و عدالت در معاشرت با دوستان ،نرمش و مهربانی با دشمنان 

 

-

رضا تبار در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

معنی ابیات

۱- ای یاد صبا(بادی که در صبح و هنگام طلوع آفتاب از سمت مشرق می وزد و به پیک عاشقان معروف است) به نرمی و لطف به آن آهوی زیبا و خوش خرام(کنایه از زیبایی مطلق محبوب ازلی)،

-بگو عاشقان تو از فرط شیدایی ات سر به کوه و بیابان نهاده اند(شاید دلش به رحم آید).

۲- یار شیرین سخن(انسان کامل /فضای گشوده شده دل) که عمرش طولانی باد،

-چرا دیگر طوطی شکر دوست (کنایه از خود شاعر )را مورد لطف و عنایت قرار نمیدهد.

۳- ای گل زیبا(محبوب)،آیا جز این است که فریفتگی حاصل از زیبایی ات،

-اجازه نمی دهد که از این بلبل(خود شاعر) شوریده احوالی بپرسی.

۴- با نرمخویی و خوش خلقی می توان دل مردم صاحبدل(آنان که اهل تصفیه دل هستند)را شکار کرد.

- با ریسمان و دام( کنایه از وسوسه های دنیوی و لذت طلبی نفس) نمی توان مرغ دانا(سیمرغ / کنایه از افراد صاحبدل که به هوشاری حضور رسیده اند و  فریب دنیا را نمی خورند  ) را صید کرد.

(برای شکار صاحبان دل نیازی به طناب و دام نیست،با نرمخویی و محبت می توان دل آنهارا بدست آورد.)

۵- نمی دانم که چه سری است که سرو قامتان و سیاه جشمان ماه رخسار(کنایه از زیبا رویان/در اینجا کنایه از خدا)

-اغلب از آشنایی با عشاق خود پرهیز می کنند.

۶- وقتی تو ( خطاب افراد به حضور رسیده) با معشوق(خدا) نشستی و مشغول عشق ورزیدن هستی)،

- از ما دوستاران هم که به او دسترسی نداریم نیز یاد کن.

۷- در زیبایی تو (خطاب به محبوب ازلی/ان الله جمیل و یحب جمال/ خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد) هیچ نقصی وجود ندارد،

جز اینکه قانون مهر و وفا را زیر پا می گذاری!

۸- عجیب نیست اگر زهره(ستاره ای که نماد شادی و طرب است) که رامشگر و آوازه خوان آسمان است،

شعر (غزلیات) حافظ را در آسمان بخواند (زیرا شعر حافظ شعر عشق ، محبت و شادی است و انعکاس آن در  آسمان  و کاینات نیز طنین انداز می شود)

 

امین در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - آگاهی خسرو از مرگ پدر:

درود بر همگی عزیزان

درباره بیت ۸ حکیم نظامی تنها نابیناشدن رو وجه شبه یعقوب نبی و هرمزشاه ساسانی در نظر نگرفته. به نظرم ناعدالتی رو هم میتونیم وجه شبه بین این دو بگیریم. همانگونه که بیرون راندن خسروپرویز از دربار به دور از عدالت بود و هرمز شاه چنین کرد ، تبعیض یعقوب نبی بین یوسف نبی و دیگر فرزاندانش هم از عدالت فاصله داشت و کیفر هردو از دست دادن نور چشم بود... .

سید محسن در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰:

بیت 13 مصرع دوم-----بودن ان کار نه علم و نه بیان------

حبیب شاکر در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:

سلام بر عزیزان

یاران همه رفته اند بی میل و رضا

از جوی قدر چو قطره با سیل قضا 

چون نیست ره گریز زین سیل فنا 

خوش باش و مخور حسرت ایام مضی 

تشکر از توجه دوستان.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست:

ای برادر تو همان اندیشه ای...

 

 

در زمان حیات مولانا معنای این بیت از او سوال می شود و او می فرماید :

تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه ، اشارت به آن اندیشه مخصوص است ، و آن را ما اندیشه عبارت کردیم جهتِ توسّع ، اما فی الحقیقه ، آن اندیشه نیست و اگر هست این چنین اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند، ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه.

(فیه ما فیه ، ص ۱۹۶)

امیرحسین در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۲ در پاسخ به شیخ الاسود دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم:

خیر بعید می‌دانم 

محمود در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۵:

زهی گناه که کفر است توبه کردن از او

سیدمحمدحسین میرفخرائی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب چهارم در بیان آنکه حکمت در آفرینش چه بود:

احتمالاً منظور شیخ شبستری از «محققان» در جملهٔ «و محققان در این معنی چنین گفته‌​اند» جناب مولانای رومی باشد، ازاین‌رو که رباعی با مطلع «ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی» در شمار رباعیات دیوان شمس مندرج است (اینجا). بااین‌حال برخی نیز در انتساب آن به مولوی تردید کرده‌اند.

محسن جهان در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

تفسیر بیت ۷ فوق:

جناب عطار در این بیت می‌فرماید: ای انسانی که سالیان متمادی در حال ریاضت و تحمل رنج برای وصل به معشوق هستی، آگاه باش که نفس اماره سرکش تو دائما" در کمین توست. 

لذا تفاوت بین زاهدان و عشاق در همین مطلب است که، عاشق همواره‌ بدون درخواست های نفسانی فقط توجه کامل به معبود خود دارد، ولی زاهد با انجام اعمالی بدون در نظر گرفتن نفس درونی که او را دائم وسوسه می‌کند قصد قرب الهی دارد.

مجید خزائی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۹ در پاسخ به جمشید پیمان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

با سلام باید اضافه کنم که بیت سوم در عین سادگی بسیار زیبا و پر ایهام است

شیرین هم به معنای طعم شیرین و هم نام معشوقه خسرو است

آب هم به معنای آبروست و هم یک نوشیدنی است

شکر هم به مفهوم یک ماده شیرین کننده است و هم رقیب عشقی شیرین است (شکر اصفهانی) که خسرو برای سرکوب عشق شیرین با او ازدواج می کند و معنی سوم آن استعاره از لب است

بدین ترتیب: جای خنده است سخن گفتن شیرین پیشت یعنی مضحک است که شیرین نزد تو شیرین سخنی کن چرا که تو در اوج شیرین سخنی هستی(شیرین بسیار شیرین سخن بوده است)

و دیگر آنکه شیرین سخنی در نزد تو که بسیار شیرین سخن هست کار مضحکی است و مضحکه خواهیم شد

و در بخش دوم دلیل هم می آورد کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت، یعنی هنگامی که می خندی آب شیرینی بر لبهایت مشاهده می شود، یا آبروی شیرین چو بخندی از خنده ملیح و لبهای شکرین تو می رود و نیز ممکن است این مفهوم در ذهن آید که آبروی شیرین از شکر که کوچک توست می رود به این مفهوم که شیرین رقیبی داشته به نام شکر که اصلا در جایگاه شیرین نبوده است و تو هم خود شیرینی هستی که شکری داری یا کهتری داری که در جایگاه تو نیست اما آبروی شیرین از این کهتر تو می رود، یعنی شیرین در پایگاه شکری که کهتر تو است نیز نیست.

در پایان باید گفت نظامی با همین کلمات شیرین و شکر برای مقایسه این دو رقیب در منظومه خسرو و شیرین ابیات لطیفی سروده است، خسرو که برای سرکوب عشق شیرین با شکر ازدواج کرده است پس از اندکی به یاد شیرین می افتد:

چو بگرفت از شکر خوردن دل شاه

به نوش آباد شیرین شد دگر راه

کسی کز جان شیرین باز ماند

چه سود ار در دهن شکر فشاند

شکر هرگز نگیرد جای شیرین

بچربد بر شکر حلوای شیرین

چمن خاکست چون نسرین نباشد

شکر تلخ است چون شیرین نباشد

مگو شیرین و شکر هست یکسان

ز نی خیزد شکر شیرینی از جان

شکر گر چاشنی در جام دارد

ز شیرینی حلاوت وام دارد

ز شیرینی بزرگان ناشکیبند

به شکر طفل و طوطی را فریبند

هر آبی کان بود شیرین بسازد

شکر چون آب را بیند گدازد

ز شیرین تا شکر فرقی عیان است

که شیرین جان و شکر جای جان است

پریروئی است شیرین در عماری

پرند او شکر در پرده‌داری

بداند این قدر هر کش تمیز است

که شکر بهر شیرینی عزیز است

 

و حافظ نیز بیتی به غایت زیبا با این دو واژه سروده است

از حیای لب شیرین تک ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مهدی رضائی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۳۳ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۱ - انتقاد از قمه‌زنان:

حسین بن علی حقیقت همیشه زنده است. هنوز مردی شریف تر و عزیزتر از آقا امام‌ حسین روی زمین قدم نگذاشته است. قمه زنی مردود است ولی نباید اینطور بیان شود. امام حسین خورشیدیست تابنده و تا ابد پاینده. ایرج البته برای امام حسین مرثیه هم سروده است 

امیر در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۶ در پاسخ به محمدامین مروتی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم:

نکات بسیار ارزشمندی فرمودید

فقط در انتها مطلبی آمده که ظاهرا  دچار تعارض است؛ فرمودید: «ایمان برخلاف مشهور، نوعی اعتقاد و توثیق نسبت به غیب نیست بلکه نوعی اعتماد و امید به بشارت دهنده آن یعنی پیامبر و خداست» و حال آنکه، این دو، یعنی «اعتقاد و توثیق نسبت به غیب» ، و «اعتماد و امید به بشارت دهنده آن» لازم و ملزوم اند. یعنی نمی شود اعتماد و امید به بشارت دهنده غیب داشت، ولی نسبت به غیب اعتقاد و توثیق نداشت؛ مثالی که ذکر کردید (ایمان دارم که در آزمون قبول می شوی) قیاس مع الفارق است؛ توضیح اینکه در نظر بگیرید خدا و رسول بشارت بدهندکه فرزند شما در امتحان قبول می شود، آنگاه شما هم ایمان خواهید داشت که او در امتحان قبول خواهد شد (به واسطه اطمینان صددرصدی به بشارت خدا و رسول). این ایمان کجا و آن ایمانی که شما مثال زدید. این اطمینان ناشی از باور به راستگویی خدا و رسول و «اخبار/آگاهی از واقعیت» است. پس از آنجا که شما به واسطه خبر اطمینان دارید، از خود واقعه آگاهی دارید. (کما اینکه شما به واسطه اطمینان به حواس پنجگانه مثلا با احساس سرما حکم می کنید به اینکه هوا سرد است، و در حقیقت از سردی هوا با خبر می شود). خلاصه کلام، اساسا مقوله «خبر/آگاهی/علم» اگر از جنس علم حصولی باشد، بر اساس «اطمینان/ایمان/اعتماد» به «واسطه/منبع/ابزار» دسترسی به واقعیت شکل می گیرد و فرقی نمی کند که این واسطه حواس 5 گانه باشد، یا عقل، یا حافظه، یا گواهی دیگران.  

علی رجبی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۳ در پاسخ به نگار دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

درود

برنمیدارد به لرزیدن ز گوهر....

صائب رو باید با تجسم و خیال خوند و بس

اینجا گوهر به معنی ذات یا جوهره هست

استاد میفرمایند که همونطور که آب در ذات و جوهر ذاتی خودش در هرصورت در حال لرزش یا ارتعاش و ایجاد موج هست و قابل سکون و ایستای محض نیست و هیچگاه از حرکت باز نمی ایستد

هیچ چیز، حتی رعشه و لرزش دست هم نمیتونه مانع من بشه که دست به پیمانه نشم.

زیبایی این تصویرسازی این بیت زمانی دوچندان میشه که گذری داشته باشیم به اینکه بدن انسان از آبی تشکیل شده که جناب صائب در مصرع اول فرموده اند همین آب در ذات و جوهره ی خودش هیچگاه از حرکت و لرزش نمی ایستد.

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

غزل ۱۶۴ 

وزن : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن 

۱_دیدار بار غایب دانی چه ذوق دارد ؟

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد 

معنی بیت : آیا می دانی که دیدن یاری که مدتها از نظر دور بوده است چه لذتی دارد ؟درست بدان سان که ابری بر تشنه ء در بیابان ببارد و او را از هلاکت نجات بخشد .[ ذوق : نشاط و شادی ]

۲_ای بوی آشنایی ، دانستم از کجایی 

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد 

معنی بیت : ای یاری که بوی آشنایی از تو به مشام می رسد ، دریافتم که از کجا وزیدن گرفته ای .آری پیام وصل جانان با روح عاشق پیوند دارد و او آن را به خوبی در می یابد .[ جانان : معشوق و محبوب همچون جان عزیز / پیوند روح دارد : با روح پیوسته است و معنوی و روحانی است./تشبیه : آشنایی به بو / تشطیر: آشنایی ، کجایی ]

۳_سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد 

فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد 

معنی بیت : خیال عشق در سر پروراندن مورد پسند عقلم نیست و عشق هم نمی گذراد که از خواسته های عقل پیروی کنم .[ کنایه : سودای عشق پختن ( خیال و آرزوی عشق در سر پرودن )/تقابل عقل و عشق : ---> بیت ششم غزل ۱۳۶ / تشطیر : پختن ، بردن =تَشطیر

(در لغت به معنی نصف‌کردن) در اصطلاح بدیع، دو نیمه‌کردن هر مصرع و در پایان هر نیمه، قافیه‌ای گذاشتن. مثل: نه هم زبانی، که تا زمانی/بر او شمارم، غمی که دارم/نه نیک‌خواهی، که گاه‌گاهی/ز من بپرسد، غم که داری (محتشم کاشانی)/موازنه : تمام واژگان بیت در تقابل با یکدیگر هم وزن هستند /تضاد : عقل ، عشق ]

۴_باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را 

ورنه ، کدام قاصد پیغام ما گذارد ؟ 

معنی بیت : امید است که محبوب خود از سر رحمت و شفقت از ما یادی کند ،وگرنه ،کدام قاصد می تواند پیام ما را به وی رساند ؟[ باشد که : امید است که / قاصد : پیام آور ، پیک / پیغام گذاردن : پیام رساندن ]

۵_هم عارفان عاشق دانند حال مسکین 

گر عارفی بنالد ، یا عاشقی بزارد 

معنی بیت : اگر عارفی ناله سر کند یا عاشقی زار بگرید ، فقط عارفان عاشق به احوال این مسکینان آگاهی می یابند .[ هم : قید تاکید است ، همانا / مسکین : درمانده و بیچاره / بزارد : ناله و زاری کند ]

۶_زهرم چو نوشدارو از دست یار ِ شیرین 

بر دل خوش است ،نوشم بی او نمی گوارد 

معنی بیت :زهر از دست یار شیرین حرکات ،بر دلم خوشو دلنشین است اما نوش او برایم گوارا نیست .[ نوشدارو ---> بیت ششم غزل ۵۳ / یار شیرین : یار شیرین حرکات و زیبا / نوش : شهد و عسل ، هر چیز شیرین ]

۷_ پایی که بر نیاید روزی به سنگ عشقی 

گوییم جان ندارد، یا دل نمی سپارد 

معنی بیت :اگر کسی دردوران زندگی خویش روزی پایش به سنگ بخورد و عاشق نشود، به نظر ما یا زنده نیستیا درد عشق به جان ندارد تا دل سپارد .[کنایه : پای به سنگ بر آمدن ( به بلا گرفتار شدن )/دل سپردن ( عاشق شدن ) /تشبیه : عشق به سنگ ]

۸_مشغول عشق جانان گر عاشقی است صادق 

در روز تیر باران باید که سر نخارد 

معنی بیت :کسی که در عشق بازی جانان صادق است ، اگر تیر جفا و بلای عشق بر سرش ببارد ، نباید از پیش آن بگریزد ، بلکه باید آن را به جان بخرد .[ کنایه : سر خاراندن ( بهانه و عذر آوردن ) /تشطیر : جانان ، تیر باران ] 

۹_بی حاصل است یارا ، اوقات زندگانی 

الا دمی که یاری با همدمی بر آرد 

معنی بیت : ای دوست ، روزهای زندگی جز لحظه هایی که یاری با همدم خویش در آن سر خوش بوده است ، حاصلی ندارد .[ الّا : حرف استثنا ، جز اینکه ، مگر /جناس زاید : دمی ، همدمی ] 

۱۰ _ دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت ؟ 

کز دست خوب رویان بیرون شدن نیارد 

معنی بیت : آیا می دانی که چرا سعدی به کنج خلوت می نشیند ؟ زیرا از دست زیبا رویان نمی تواند بیرون رود .[ خلوت : عزلت و گوشه نشینی /خوب رویان : جمع خوب روی ، زیبا رویان / یارستن : توانستن ./کنایه : بیرون شدن ( گریختن و رها شدن )] منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

۱
۹۲۲
۹۲۳
۹۲۴
۹۲۵
۹۲۶
۵۴۵۱