گنجور

 
سعدی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را

هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت

بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای

تا تأمل نکند دیده هر بی‌بصرت

باز گویم نه که این صورت و معنی که تو راست

نتواند که ببیند مگر اهل نظرت

راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد

تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت

آن چنان سخت نیاید سر من گر برود

نازنینا که پریشانی مویی ز سرت

غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی

زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت

 
 
 
غزل ۳۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۵ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۳۵ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سعدی

همین شعر » بیت ۱

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

سیف فرغانی

روی بنمای و مپندار که من چون سعدی

«دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت »

مجیرالدین بیلقانی

ای فرشته صفتی کز سر تعظیم و جلال

زیر ران شدست ابلق شام و سحرت

معنی بکر به دور تو چو نی سر بفراشت

از چه از همدمی لفظ خوش چون شکرت؟

بر سر آمد ز جهان ذات تو چون موی و مباد

[...]

سیف فرغانی

ای که شاهان جهانند گدایان درت

پادشاهست گدایی که بیابد نظرت

چون توانگر اگرت تحفه نیارم بر در

همچو درویش بیایم بگدایی بدرت

ای برو خوب چو اشکوفه باران دیده

[...]

آشفتهٔ شیرازی

خلق مشتاق و ندیده رخ همچون قمرت

نه مباح است در این ماه من سفرت

ناقه رهوارو تو لیلی صفت اندر محمل

دل من چو سگ لیلی زقفای اثرت

تا میان تنگ نه بستی پی خون ریختنم

[...]

جیحون یزدی

رخشد از چهره همی جلوه شمس و قمرت

مگر از مهر بود ما در و از مه پدرت

پدر و مادرت از ماه و زمهر است مگر

که برخساره بود جلوه شمس و قمرت

تو بدین طره و رخسار بهر جا گذری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه