بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سر گشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمیدانم
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نامآور نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمیدانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر به جز اخگر نمیدانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به سادگی بیانگر دلبستگی عمیق و درد عشق است. شاعر میگوید که غیر از غم عشق، هیچ غمی را نمیشناسد و شادی را در هیچجا به اندازهی عشقش نمیداند. او از شدت عشق و احوال درونیاش سخن میگوید که به خاطر عشق، نه تنها از خود بیخبر شده بلکه در عشق چنان غرق شده که نمیتواند مرزبندی بین خود و عشق را تشخیص دهد. با اشاره به اینکه به هر راهی که رفته، نشانه عشق را یافته و اکنون تنها مانده است، حس مستی و ناتوانی را از وضعیت خود بیان میکند. او همچنین به تضاد بین بت و بتگر در دو مکان مختلف اشاره دارد و در نهایت به شدت عشق و آتش آن اشاره میکند که دلش را به تپش درآورده است. شاعر در کل به نوعی حیرت از عمق احساسات و وضعیت خود تحت تأثیر عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: جز اینکه برای عشق تو غم بخورم، هیچ غمی دیگر نمیشناسم. همچنین هیچ شادیای در دنیا هم از این غم شیرینتر نیست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از عشق تو جدا شوم، به خودم و دیگری اهمیت نخواهم داد، اما نمیدانم چگونه میتوانم درباره عشق تو صحبت کنم و همچنان از خودم حرف بزنم.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، آنقدر از خود بیخود شدم که دیگر نتوانم پای خود را از سرم تشخیص دهم.
هوش مصنوعی: به هر مسیری که میشناختم، وارد شدم و بوی تو را حس کردم. حالا دیگر نمیتوانم ادامه دهم و هیچ راه دیگری را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: من توانستم که در حالت هوشیاری، از ساغر می جدا شوم، اما اکنون که به حدی مست شدم، حتی نمیدانم که می از ساغر چیست.
هوش مصنوعی: من در گذشته به خوبی میدانستم که در مسجد، بتپرست چه کسی است، اما اکنون در این میخانهٔ رندان نمیتوانم تشخیص دهم که بتپرست کیست.
هوش مصنوعی: وقتی که به یک حوزه خاص وارد میشوم و با آن آشنا میشوم، تمام نامها و شناختههای قبلیام در این دنیای بینام، دیگر برایم معنایی ندارند و از میان همه آنها فقط دو نام برجسته میشناسم.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیدانم وضعیت یکی از آنها چگونه است، اما میدانم که سه نفر وجود دارند؛ یکی در حال حرکت است، یکی در مسیر است و یکی هم راهنما. اما در مورد آن یکی، هیچ اطلاعی ندارم.
هوش مصنوعی: اگر کسی در باتلاقی بیفتد، گرفتار و گم میشود و من این دریا را که پُر از شوق و شور است، کمتر از آن باتلاق نمیدانم.
هوش مصنوعی: دل عطار غمگین و دلتنگ بود و اکنون به خاطر عشق آن معشوق، جز شعلههای آتش چیزی نمیفهمم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمیدانم
دل از دلبر نمییابم می از ساغر نمیدانم
برو ای عقل سرگردان ز جان من چه میجویی
که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمیدانم
شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز
[...]
ز بس سرگرم شوقم پای کم از سر نمیدانم
مغیلان بهر راحت بهتر از بستر نمیدانم
مسبّب کاردار و گردش ایام اسبابست
رخ آئینه را ممنون خاکستر نمیدانم
مرا این رتبه بس در فضل معراج ترقیها
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.