گنجور

حاشیه‌ها

Nazila Rafizadeh در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر:

پاسخی به جناب ایرج میرزا!!!

زن که از طیف خَران نیست که بَرَد بار تو را

یا که از مُلکِ رعیّت که دَهَد باج تو را

یا بگیرد سرِ تو در بغل و ناز کِشد

چون تویی کودکِ دردانه دهد نان تو را

گر تو را نیست کُلاهی و کََکی اندر آن

یا به تنبانِِ تو نبوَد مگسی در جولان

بنِشین بر سرِ خوانی که تو خود گستردی

کم بکن شِکوه و کم گوی فلان و بهمان

زنِ تو، یارِ تو و همدم و هم کاسه ی توست

زنِ تو، همدل و همپایه و همخانه ی توست

دوست، یک شب برایت ز مِی و نِی گوید

زنِ تو تا به اَبَد همسر و هم سایه ی توست.

نازیلا رفیع زاده

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر پرده که زد راه به جایی دارد 

عشق،‌ زندگی یا خداوند برترینِ نوازنده هاست، ساز و نوا دارای ایهام بوده و علاوه بر معنیِ آهنگ، به معنای ساز وکار یا برگ و نوا و اسباب نیز مدِ نظر می باشد ، پس‌حافظ می‌فرماید زندگی هرلحظه به نواختنِ آهنگی موزون مشغول است، یعنی خداوند هر دَم بوسیله قانونِ قضای خود اتفاقاتی را برای انسان در هر مرتبه ای که باشد رقم می زند ، در مصراع دوم می فرماید و این نقش‌ها و تِم هایی که آن یگانه مطربِ شادی بخشِ جهان می نوازد به منظوری خاص بوده و در معنیِ مثبتِ خود برای انسان راه به جایی دارد، یعنی این اتفاقات و نقش هایی که زده می شوند قرار است به منجر به نتیجه خوبی شده و در راستایِ رسیدن به منظورِ اصلیِ انسان برای حضور در این جهان طراحی شده اند، این اتفاقات و حوادث برایِ انسانی که دلبسته و عاشقِ چیزهایِ ذهنی و مادیِ این جهان است به گونه ای خاصِ خود رخ می‌دهند و برایِ انسانهایِ عاشقِ رسیدن به اصلِ خود یا سالکان به گونه ای دیگر، برای مثال مطربِ عشق برایِ انسانی که در سی سالگی به اکثرِ خواسته هایِ دنیوی خود رسیده ، تحصیلات داشته ،‌شغلی مناسب دارد، به معشوقِ خود رسیده و ازدواج کرده است، و گمان می‌بَرد همه این موفقیت ها را تنها بوسیله کوششِ خود بدست آورده و عنایتِ خداوند را فراموش می کند، پس زندگی اتفاقاتی را رقم زده و تلنگری به برخی از موفقیت هایِ او می زند تا ناکامی را نیز تجربه نموده و ضمیرِناخودآگاه ِ او را به چیزی فراتر از موفقیت ها و ظواهر زندگی مادی جلب کند ، اما مطربِ عشق برای انسانی که دعویِ معنویت و اخلاق دارد نیز پرده دیگری تدارک می بیند ، رخدادهایی برای او رقم می خورد تا میزانِ تحمل و شرحِ صدرِ او را به بوته آزمایش گذاشته تا ببیند چند مرده حلاج است ، برایِ مدعیانِ علم و دانش به گونه ای دیگر و برایِ زاهدان و پرهیزگاران  به نوعی دیگر ، بطورِ کلی هیچ انسانی در این جهان نیست  که خارج و مبرا از پرده نوازی هایِ زندگی باشد که گاهی اتفاقاتی معمولی و روزمره و از نظرِ ما بی اهمیت هستند ، اما درواقع دارایِ پیغامهایِ بسیار جدی هستند و نوا یا اسبابی هستند برای انسان تا پیامِ آن پیغام را با کمترین هزینه دریافت کند .

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد 

 حافظ می‌فرماید اما وقتی مطربِ عشق، نقشِ پرده عاشقان را می نوازد ناله عشاق از جنسِ دیگری ست یعنی از آنان نیز ناله شنیده می شود، اما ناله هایِ موزون و خوش آهنگ و مطابقِ ریتمِ زندگی،‌ برخلافِ عاقلان که با هر ناکامی در منظورهایِ مادی و ذهنیِ خود ناله و فریادهایِ همراه با شکایت و ناموزون از آنان‌ بر‌می‌خیزد، عاشقان هرگونه ناکامی در طیِ طریقِ عاشقی را در راستایِ کمکِ خداوند می بینند که بدونِ شک راه به جایی خوش و نیکو دارد، پس‌ناله هایِ آنان ناله و شکایت نیست ، بلکه ناله ای توأم با تسلیم و رضایت است که منجر به فرح بخشی هوا می شود، فرح به معنی گشادگیِ فضایِ درونی ست که مسرت و شادی هوایِ درونی را در پی دارد و بالطبع بازتابِ این مسرتِ درونی در بیرون و رخسارِ عاشقان نیز نمایان می‌شود و حافظ آرزو می کند که هرگز جهان از ناله عاشقان خالی مباد . مولانا نیز در این رابطه بیتی معروف دارد؛ "عاقلانش بندگانِ بندیند /عاشقانش شکری و قندیند" هرآنکه در زمره عاشقان نباشد حتمآ از عاقلان است و مولانا  می فرماید  زندگی آنقدر عاقلان را ناکام می کند تا سرانجام نیز بوسیله بند و به اجبار بندگی را بپذیرند اما عاشقان با شادی و شیرینی و بدونِ لزومِ درد و ناکامی به عشق زنده می شوند .

پیرِ دُردی کشِ ما گرچه ندارد زر و زور 

خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد 

دردی کش یعنی باده نوش، و پیرِ راهنمایِ دُردی کش هم خود از شرابِِ عشق می نوشد و هم اینکه به دیگر عاشقان می نوشاند ، پس ثمره این دُرد نوشی ست که واکنشِ عاشقان در برابرِ اتفاقات  ناله ای خوش آهنگ و موزون است زیرا خدایی را که دُرد کشان و پیرانِ میکده و خرابات یا مکتبِ عاشقی معرفی می کنند خوش عطا و خطا پوش است، اما زاهدان و عابدان با زور و اصرار و با دعاهایی که برآمده از ذهن هستند از خدایِ منتقم و جبارِ خود می خواهند تا این گروه را مرگ داده و آن گروه را علیل و ذلیل کند و دشمنانِ توهمیِ خود و همفکرانش را نابود کند، اما خداوند به پیر ِ دُرد کش و راهنمایِ عاشقان که از زر و زور خود را بی بهره می داند لطف و عنایت  داشته ، هرآنچه خوب و خوش است را حتی در این جهان به او و دیگر عشاق عطا می کند .

محترم دار دلم کاین مگسِ قند پرست 

تا هواخواهِ تو شد فَرً هُمایی دارد 

حافظ می‌فرماید اما عابدان و زاهدان نیز همچون دنیا پرستان دلی قند پرست دارند، یعنی عباداتِ تقلیدی و برآمده از ذهنشان نیز به دلیلِ شیر و عسل پرستی ست و طمعِ بهشت و جویهایِ عسل را دارند ، اما باید چنین دلی را نیز محترم داشت تا شاید بوسیله نقشِ نغمه هایی که زندگی برای او می نوازد او هم سرانجام روزی هواخواهِ عشق شده و فَرً همایی یافته راه به جایی خوش برده و همانندِ عشاق همایِ سعادتمندی بر شانه او بنشیند .

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال 

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد 

حافظ می‌فرماید پس از آنکه عاشق فَرً همایی خود را یافت و با هُمایِ سعادت به پادشاهی رسید اگر از حالِ خرابِ همسایگان و اطرافیان ِ خود که در فقرِ مطلقِ معنوی هستند با خبر باشد ، اگر با پیغامهای زندگی بخشِ خود به احوالپرسی آنان رفته و با شرابِ نابِ عشق آنان را مداوا کند عینِ عدالت است و کاری لازم و به عدل و انصاف انجام داده است، البته شرطِ مهمی که حافظ بیان می کند اینکه ابتدا باید شخص به پادشاهی رسیده باشد و سپس به احوالپرسی همسایگان برود . مولانا  نیز در این رابطه فرموده است؛ چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش / وانگهی دامانِ خلقان  گیر و کَش

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان، گفتند 

دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

اشکِ خونین کنایه از دردهایِ آگاهانه عاشق است برای زدودنِ دلبستگی هایی مانند تعلقِ خاطرِ زاهدانه به اعتقاداتِ ذهنی و تقلیدی که با محترم داشتنِ دل از طرفِ زندگی ، سرانجام شخص از قند پرستی به خداپرستی روی آورده و باید برابرِ نقشِ پرده ای که مطربِ عشق می‌نوازد به زندگی زنده شده و راه به جایی خوش ببرد، پس‌ عاشق روی بسویِ طبیبانی الهی همچون حافظ و مولانا نهاده، اشکِ خونینِ خود را به آنان می‌نمایاند ، طبیبان که واقفند بر علت و بیماری ، دردِ عشق را در او تشخیص داده و علاج را در دارویی جگر سوز می دانند، دارویی که تلخ است و جانگداز ، و هیچ چیزی در جهان تلخ تر از این نیست که باورمندی اعتراف کند برای مثال چهل سال راه را به خطا رفته است، پس‌ زر و زور را رها کرده و خداوندی را در خود شناسایی کند که خطاپوش و مهربان است تا از عطا بخشیِ خوش و نیکویِ او بهرمند گردیده، فرِ همایی خود را باز یافته و پادشاهِ مُلک خود شود .

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

حافظ چنین لطف و عنایتی از جانب حضرتِ معشوق در تبدیلِ انسان از زُهدِ جاهلانه به عشقِ جاودانه را از تیرهایِ قضایِ غمزه حضرتش می داند ، پس‌ شاهدانی که همفکرانِ دیروزِ این انسانِ متحول شده هستند این تغییر و نگرشِ نو را ظلم و ستمِ تیرهایِ قضای خداوندی می بینند، حافظ می‌فرماید اینگونه نبینید، زیرا این تبدیل و تحول در آغاز نتیجه طلب و خواستِ انسان است برای تغییر و سپس اِعمالِ اراده خداوند در برآوردنِ این خواسته بحق بوسیله غمزه و تیرهایِ کن فکانِ خود که قانونی ست محکم در مذهبِ عشق . مولانا در این رابطه می‌فرماید؛

طالب است و غالب است آن کردگار / تا زِ هستی ها برآرد او دمار 

هستی ها فقط چیزهایِ مادی نیستند، بلکه اعتقاد و باورها نیز در زمره هستیِ انسان قرار دارند و هنگامی که شخص هویتِ خود را توصیف می کند از اولویت‌های تعریفِ خود و هستیِ انسان  محسوب می شوند 

نغز گفت آن بتِ ترسا بچه باده پرست

شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

ترسا بچه ای که خود باده پرست است و باده الست را در میکده عشق به دیگران می‌نوشاند همان پیرِ می‌فروش یا راهنمایِ معنوی ست که بر مبنایِ ترسائی و ادیان سخنانِ نغز بر زبان جاری می‌کند،  یعنی خارج از ادیان که همگی سخنانِ نغز هستند مطلبی از خود نمی‌گوید ، و آن پیرِ باده پرست که دلی پاک وزلال همچون بچه و طفل دارد یکی از آن سخنانِ نغز را اینچنین بیان کرد که به شادی رویِ کسی می بنوش که در دل صفا و نوری دارد ، یعنی اینگونه مطالبِ عاشقانه در انسانهایی که هیچگونه صفایِ باطنی و معنوی ندارند بیان مکن زیرا که تاثیری نداشته و اتلافِ وقت می کنی .

خسرواحافظِ درگاه نشین فاتحه خواند

وز زبانِ تو تمنای دعایی دارد 

پس‌حافظ که خود به عشق زنده و به پادشاهی رسیده است اما در عینِ حال درگاه نشینِ حضرتِ دوست است، یعنی همچنان به فقرِ خود واقف و خود نیز نیازمندِ عنایتِ خداوندی ست، این مطالب و کلیتِ غزل را همانندِ سوره فاتحه یا حمد، دعایی می داند ، یعنی همان دعاهایی که در این سوره آمده است از رحمانیتِ خداوند تا طلبِ نشان دادنِ راهِ مستقیم ،‌همگی در این غزل بیان شده ،‌پس‌ حافظ از خوانندگانِ این غزل تمنایِ آمین دارد، برخی از نماز گزاران در انتهایِ قرائت این سوره آمین می‌گویند و حافظ از ما می خواهد که این آمین حقیقی و عملگرایانه باشد .

 

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۲ در پاسخ به دل‌روز دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰:

وحشت کلمه عربی است ولی معنای آن در فارسی و عربی متفاوت است

وحشت در فارسی به معنای ترس و  خوف و واهمه و هراس است

اما در عربی به معنای تنهایی است

نماز شب اول قبر که نماز وحشت می گویند چون برای تنهایی میت است

أوحشنی یعنی مرا تنها گذاشت و رها کرد

معنا:

هرچه بیشتر مرا رها کرد و تنها گذاشت انس و علاقه من به او بیشتر شد

 

سعدی نیز در ترجیع بندش همین نکته را به زبانی سعدیانه دارد:

أَستقبلُه و إن تَوَلّی /أَستأنِسُهُ و إن تَعَبَّس

سینه سوخته در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۰۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

درود بر رضا ساقی. وجودت غنیمتی‌ست یا همون مرسی که هستی 🍺🌷❤

مجتبی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

به نظرم این شاه بیت معرفتی هست:

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

ابوتراب. عبودی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۲:

باسلام و عرض ادب و ارادت محضر شما استادان فرهیخته و عزیزان جان.

 

ای نازنین دلدار ِ من ،عشقی؟ بگو،جانی؟ بگو

وَندَر میان ِ جان و تن ،گـر جان ِ جانانـی  بگو

دل ریش ریشم کرده ای،بی خود ز خویشم کرده ای

گر بـر دل ِ مجروح ِ من ، دارو و درمانـی بگو

ای یوسفِ کنعان ِ ما ، ای موسی ِ عمران ِ ما

ای درد و  هم درمان ِ ما، عیسای دورانی بگو

دردت به جانم ای پری، بایک نگه دل می بری

لیکن نهانـی از نظـر ،  از ما گـریـزانــــی بگو

ازهجر رویت  ای صنم،مجنون تر ازمجنون منم

لیلای بـی همتای من ، آرامـه ی جانـــی بگو

شمسُ الضُْحیٰ ای آفتاب، رخ از(عبودی)بر متاب

بینا شد از تـو دیده ام، نور دوچشمانی بگو

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

Mahmood Shams در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۸ در پاسخ به حسن حضرتی پور دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵:

با سلام و عرض ارادت ، 

جناب حضرتی پور سپاسگزارم از توجه و لطف شما  ، بسیار خرسندم و افتخار می کنم که افرادی چون شما در کشور عزیزمان ایران اسلامی دبیر هستید و دبیری  معتقد و آگاه به تمدن ، اصالت و فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی ،

انشالله همیشه سلامت و خوش و برقرار باشید 🙏❤️💐

Mahmood Shams در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۳ در پاسخ به رند تشنه لب دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:

با سلام و احترام 

دوست عزیز در  بیت مطلع آمده شب وصل است و طی شد نامه هجر ، یعنی فراق و دوری به سر آمد و شب وصال و دیدار رسید ، شاید شما با شعر یا غزل دیگری اشتباه گرفتید یا جای هجر و وصل را در خوانش و ذهن خود تغییر دادید 

بیدل بی نشان در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

جااااااان ِ من سعدی 

حضرت عشق 

روح و ریحان در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » دوبیتی‌ها » آهو:

بیخیال خواهشا، بخونید و لذت ببرید، چی گفته انصافا

مهدی اعتصام السلطنه در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص:

سلام این شعر از بانوی بزرگ ادبیات شعر پروین اعتصامی است که به علت درخواست چاپ یکی از اشعار ایشان در کتاب مدارس چاپ شده است.البته پیش از این شعرهای ایشان در مجله دانشکده تألیف ملک الشعرای بهار چاپ می‌شد اما بدون درج عنوان شاعر به خصوص مخالفت های یوسف اعتصام الملک به علت کمتر دیده شدن زنان در جامعه که بعدها حتی خود پروین اعتصامی هم از این موارد امتناع می‌کردند به عنوان مثال در کتاب طلایه مجتبی فاطمی که پس از کشف حجاب رضاخانی از همه شاعران درخواست شعر و مطالب برای چاپ موضوعات در این کتاب بهره برد.و یا نهضت بانوان،خود بانو پروین اعتصامی اشعار را خودشان قرائت نمیکردند و یا کانون بانوان ایران.

رضا از کرمان در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۱:

به قسمت ازلی باش از جهان ...

سلام 

سروران گرامی در بیت دوم این غزل نکته‌ای عرفانی اخلاقی وجود داره که لازم دیدم در خصوص آن توضیحاتی را ارایه نمایم همانطور که مستحضرید قدما بر این باور بودند که زمانی یک قطره باران در دل صدف در دریا قرار بگیره تبدیل به مروارید میگرده وشاهد بر این مدعا در ادبیات فارسی فراوان است از جمله سعدی در بوستان در بخش چهارم در باب تواضع این موضوع را آورده انجا که در شعری با مطلع زیر میگه :

یکی قطره باران زابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

تا در چند بیت بعد به این موضوع اشاره میکنه

سپهرش به جایی رسانید کار

که شد نامور لو لو شاهوار

یا در جایی دیگر گفته:

سعدی دل روشنت صدف وار 

هر قطره که خورد گوهر آورد

یا آنجا که حافظ میگه:

گریه شام وسحر شکر که ضایع نگشت

قطره باران ما گوهر یکدانه شد 

یا بگفته سهراب سپهری:

قطره‌ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم

تا گرفتم خلوتی تاریک ،روشن‌تر شدم

یا در جایی دیگر از صائب :

عشق را باهر دلی نسبت به قدر جوهر است

قطره بر گل شبنم ودر قعر دریا گوهرست

یا طغرای مشهدی میگه:

در صدف در شیوه همت نژادی کم مباش 

قطره ای گر می‌ستانی، در عوض گوهر بده

یا شاهدی از مولانا:

چون قطره از وطن خویش رفت وباز آمد

مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر 

حالا بااین باور جناب صائب تبریزی به این نکته اشاره میکنه که ظواهر دنیوی ومال ومنال ومکنت دنیا چیزی به ارزش واقعی شما که همانا روح خدایی شماست ودر صدف سینه واندرون شما قرار داره نمی‌افزاید پس به مقدرات وقسمت الهی راضی باش وحریص دنیا نگرد

وهمچنین عماد الدین نسیمی گفته

آدمی را معرفت باید نه جامه از حریر

در صدف بنگر که اوراسینه،پر از گوهر است

نکته دیگر اینکه با اینکه صدف در دل بحر قرار گرفته فقط قطره باران قابلیت گوهر شدن رادارد اگر نه دریا مملو از قطرات آبه  ودر اینجا خواجوی کرمانی میگه:

از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق

تا نگویی در صدف هر قطره‌ای گوهر شود

باز از صائب 

گرچه همخانه دریای گرامی گهرم 

چون صدف دانه روزی ز سحاب است مرا 

پس با این تعابیر وظیفه هر فرد محافظت از گوهر درونی خودشه  واین فرصتی است که فقط در طول حیات دنیوی وجود داره و حافظ میگه:

زمان خوشدلی دریاب دریاب 

که دایم در صدف گوهر نباشد

ومولانا میگه:

در خاک میامیز که تو گوهرپاکی

در سرکه میامیز که تو شکر وشیری

و  در پایان عرایضم به امید اینکه همه از گوهرهای خدادای درونمان منتفع باشیم این بیت فردوسی رو به دست اندرکاران سایت گنجور تقدیم میکنم:

به جای درم زر وگوهر دهیم

سپاسی ز گنجور بر سر نهیم

 

در پناه حق شاد وسربلند باشید 

 

احمد رحمت‌بر در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱:

خاصه خان. [ خاص ْ ص َ / ص ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی که بحلاق و گرای خاص شاه یا حاکمی می دادند. لقب حلاق شاهی یا امیری. لقب حلاق و سلمانی سلاطین قاجار.

مودود: دوست داشته شده، محبوب

م ر ن در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

در خصوص مصرع سپهر برشده پرویزنیست خون افشان، لازم دانستم توضیحاتی ارائه بدم.

در این مصرع سپهر به پرویزنی خون افشان تشبیه شده، پس نمی توان برشده را صفت خوبی مانند برافراشته برشمرد.

پس معنی برشده چیست؟

ابتدا به مصرع "باشد که از غیب چراغی برکند خلوت نشینی" توجه کنید، اینجا برکند یعنی روشن کند یا آتش کند.

اکنون واضح است که برشده حالت مجهول برکند است.

پس برشده یعنی آتش گرفته، شعله ور شده.

معنی مصرع:

سپهر آتش گرفته، پرویزنی خون افشان است.

Mokoshle در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۴ در پاسخ به میلاد دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:

لطفا از چیزی اطلاع ندارید نظر ندهید زمانی که سعدی عزیمت میکنه به بغداد نوجوان بوده و قاعدتا اون موقع شعر نمیگفته در ضمن بیشتر ایام شیخ اجل در مسافرت و بغداد بوده میگه وقت آن است که از اونجا از من بپرسید به خاطر نزدیکی که سعدی با حاکمان اون زمان شیراز داشته و اتفاقات ناگواری افتاد در یه ماه سه نفر به خلافت رسیدن  ضربه روحی بدی خورده بود و اصلا پیدایش گلستان......

لطفا تاریخ بخوانید

سربازان امام زمان در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰:

البته در لغت موران، بیت ثانی این‌گونه بیان شده:

زاستاد چو وصف جام‌جم بشنودم

خود جام‌ جهان‌نمای‌جم من بودم

نوید احمدپور در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۳ در پاسخ به محمد رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:

مگر به روی دلربای یار من کار و کام من برآید وگرنه با هیچ وجه (صورت و رخسار) دگری یا= به هیچ طریقی کار من راه نگیرد (ایهام وجه و روی و رخسار یا وجه و طریق و جنبه با گویش امروزه)

حامد سلطانی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:

هر که سودای تو دارد چه غم از ترک جهانش .....ترک کردن یعنی رها کردن چیزی که قبلا برای فرد ارزشمند بوده

رومینا در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

جناب رضا ساقی در چند سالی که با اشعار حافظ و خوانش حافظ سرگرم هستم با معانی و تفسیرات شما بزرگوار تونستم کمی به مفاهیم تسلط پیدا کنم 

این رو مدیون شما بزرگوار هستم 🙏

احمد رحمت‌بر در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۹:

توخه، ایزدبانوی ثروت و نیکبختی در اساطیر یونانی،  معادل فورتونا در اساطیر رومی است. ضرب المثلی ایتالیایی به این شکل داریم:

La [dea] fortuna è cieca

[ایزدبانوی] نیک‌بختی کور است.

۱
۹۲۰
۹۲۱
۹۲۲
۹۲۳
۹۲۴
۵۴۶۱
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود