گنجور

حاشیه‌گذاری‌های رضا تبار

رضا تبار


رضا تبار در ‫۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

معنی ابیات

1- اگر رنجی از طریق زلف پیچ در پیچ ات(از طریق تجلی ذات الهی )بر ما رسید و به ظاهر خطایی واقع شد,گذشت

-و اگر از هندوی شما(چشم ناظر بر ما/اسباب حسنت)بر ما جفایی شد همه گذشت(قبول است و باید می بود)و ما از آن رنجیده خاطر نیستیم و با کمال میل پذیرفتیم.

 

2-اگر برق عشق سوزنده تو خرمن شخصیت کاذب عاشق فقیر را سوخت(منیت های او را سوزاند)مهم نیست بسوزاند

-و اگر جور شاه کامران(خدای بی نیاز از همه/غنی الحمید)بر همه کسانی رفت که متوجه فقر و نیازمندی خود به او هستند,قابل قبول است.

 

3-آری در طریق عشاق رنج خاطر و آزرده شدن جایز نیست.با توجه به این امر می محبت و باقی ماندن در شعف عشق و محبت را بیفزا.

-اگر هم کدورتی پیش آید مانند آن است که بر انسان صفایی رانده شده و ان کدورت می رود و در خاطر نمی ماند.

 

4-ای دل در عاشقی تحمل لازم است, پس ثابت قدم باش

-اگر هر بلا و جفایی پیش آید ,باید تحمل کرد.

 

5-اگر دل عاشقی از غمزه دلدار متحمل رنجش شد ,فراموش می شود.

-و اگر بین عاشق و معشوق کدورتی پیش امد دیگر تکرار نمی گردد.

 

6-از سخن چینان که برای ما حرف در میآورند و موجب آزار میشوند که بگذریم,

-در این راه انسان از ناسزای هم نشینان هم در امان نیست,که این هم بالاخره رفتنی است.

 

7-ای مقدسان اهل نصیحت(که میخواهید با نصایح انسانها را تحت کنترل و سیطره خود درآورید) عیب حافظ را نگیرید که حافظ از این خانقاه های تزویر و ریا بیرون امد تا در بند شما نباشد.

-پای آزاد او را با چه چیز میتوانید ببندید وقتی او به جایی سفر کرده (به ساحتی حضور یافته و پشت دیوارهای بسته وعظ متوقف نشده و در جلوی او میدانی است که با انوار الهی روبرو میشود) مانع او نباش زیرا او یک شخصیت آزاد است.

 

 

رضا تبار در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

معنی ابیات

1-آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت

آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

 

-آن انوار فرشته گونه که از منظر جان ما رفت

-چه اشتباهی از ما دید که راه خطا(راه چین و خطن/کنایه از راه دور) را در پیش گرفت و از ما دور شد.

 

2-تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین

کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت

 

-از ان موقعی که آن چشم حقیقت بین از منظر دید من رفت

-هیچ کس بدرستی نمی داند که از دیدگان من چه اشکهایی ریخته است.

 

3-بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش

آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت

 

-دودی که از جگر ما برخاست

-بسیار بیشتر از دودی است که بر شمع هنگام سوختن به ظهور آمد.

 

4- دور از رخ تو دم بدم از گوشه چشمم

سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت

 

-با دوری تو(ای همه معنای زندگی) لحظه به لحظه از گوشه چشمم

-سیلاب اشک جاری است و اشک همچون سیلاب می امد و چون طوفان بلا عبور می کرد.

 

5- از پای فتادیم چو آمد غم هجران

در درد بمردیم چو از دست دوا رفت

 

-از وقتی غم فراق و جدایی آمد (قبض)از پا افتادیم

-و از درد مردیم چون دوای درد ما از دست ما رفت.

 

6- دل گفت به وصالش به دعا باز توان یافت

عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

 

-دل بر این گواهی میداد که با دعا میتوان نعمت وصال از دست رفته را باز یافت.

-مدت مدیدی از عمر خود را بر سر دعا کردن گذاشته ام.

 

7- احرام چو بندیم چو آن قبله نه اینجاست

در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت

 

- (معشوق قبله ما بود)حال که آن قبله را از دست داده ایم و افق توجه به حقیقت را گم کرده ایم,چگونه می توانیم احرام ببندیم

-یا سعی بجا آوریم در حالی که صفا در ایثار و عشق ظهور میکند.

 

(ابتدا باید قبله را پیدا کرد و سپس احرام بست و در بین مروه و صفا سعی نمود.سعی و دویدن به کدام سو؟ وقتی که دیگر سویی برای انسان نماند.)

 

8- دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید

هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت

 

-هنگامی که طبیب درد هجران مرا دید حسرت حال نزار مرا خورد و گفت:

-افسوس که در مورد درمان این درد تو در کتاب شفا(کتابی از ابو علی سینا در مورد طب) نیامده است.

 

9- ای دوست به پرسیدن حافط قدمی نه

زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

 

-ای محبوب جان(می بینی که در غم فراق چه می کشم)انتظار این است که قدمی در مسیر توجه به دلداده خود برداری

-قبل از آنکه همراه با غم هجران این دنیا را ترک کنم

 

 

رضا تبار در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

معنی ابیات

1-صبحدم مرغ چمن با گل نوخواسته گفت

ناز کم کن در این باغ بسی چون تو شکفت

 

- (در افق درخشش حقیقت به سالک) ,استاد معانی تذکر عالمانه ای به سالک مبتدی داد و گفت:

- به خودت نناز که تو تنها از الطاف الهی بهره مند شدی و دیگران را ازآن کمالات بهره ای نیست.افراد زیادی مثل تو است.

 

2- گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

 

- (سالک زنده دل که سراسر نمایش زیبایی و محبت است گفت:حرف درستی زدید) ما از سخن درست آزرده نمی شویم.ولی

-(ادب عشق را فرو نهادی) هیچ عاشقی با معشوق خود با لحن تند صحبت نکرده است!

 

(درست است که گلهای زیادی آمدند و پرپر شدند و از گلستان رخت بربستند ولی نباید قصه احساس زیبا بودن آنها نفی شود که گویا از آن زیبایی ها خبری نبوده است).

 

3-گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل

ای بسا در که به نوک مژه ات باید سفت

 

- (ای انسانی که پای در مسیر سلوک گذاشته ای) اگر میخواهی از جام زرین عشق آتشین بنوشی

-(کار ساده ای نیست) چه بساکه باید با نوک مژه ات مروارید سوراخ کنی تا گشوده شوند.

 

(به صرف اینکه به مطلبی رسیدید و آنرا حق دانستید وارد وادی معرفت نشده اید.باید ظرافت روح و روان را به میان آورید.روحی که حکایت از محبت است و با افراد رابطه برقرار و گفتگو می کند).

 

4- تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هرکه خاک در میخانه به رخسار نرفت

 

-در رسیدن به وادی محبت نه تنها باید شوق محبت به دیگران داشت بلکه

-باید خاک در میخانه (مسلک عشق) را نیز با رخسار خود جارو کنیم(در مسلک عشق و محبت باید خودخواهی و خود بینی را کنار بگذاریم).

 

5-در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا

زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت

 

- در گلستان ارم(در منازلی که احوالات روحانی برای سالک پیش میاید)این احوالات از نظر خوبی هوا

-زلف سنبل خودش را با نسیم سحری که میوزید آشفته میکرد.

 

(حافظ به زیبایی و ظرافت  شاعرانه خود بیان میکند که وقتی انسان در مسیر عشق و محبت قدم گذاشت چگونه عالم برایش گلستان میشود و نفحات روحانی چگونه همه چیز را برای او می گشاید).

 

6- گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو؟

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

 

- (حافظ متذکر میشود که)آن گلستان ارم که جایگاه جم و دیدن حقایق و پایگاه صعود انسان است,اگر با ادامه محبت ادامه نیابد,

-بخت و اقبالی است که فرو می نشیند و از دست می رود.

 

7-سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت وشنود

 

-سخن عشق که همان دوست داشتن و محبت است چیزی نیست که بتوان صرفا  از آن سخن گفت(بلکه باید در ارتباط با دیگران عملا آنرا تجربه  و احساس کرد).

- این یعنی تقاضا کردن  از حضرت محبوب که شوق محبت را در دل سالک لبریز کند.قصه دوست داشتن بالاتر از گفتن و شنیدن است و سخن را باید کوتاه کرد.

 

8-اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

 

-حافظ در مسیر ایثار و محبت آنچه را که خرد و صبر (تامل و اندیشه) می خواست بدست آورد, کنار میگذارد و حقیقت را با اشک(انتهای رقت احساس) می یابد.

-اشکی که حکایت از سوز عشقی می کند که هیچ چیز او را آرام نمی کند.

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

حافظ در ابیات زیر زاهد پاک سرشت را مورد خطاب قرار می دهد.زاهد پاک سرشت زاهدی است که نیت و باطن پاک دارد و بدنبال رعایت دیانت است اما اهل عیب گیری است و یر آن تاکید می کند.مشکل زاهد نوعی تحجر است که او را به عیبجویی می کشاند انهم عیبجویی از رندان و نه از فاسقان و کفار! با توجه به اینکه زاهد پاکیزه سرشت است ، شایسته است به جای عیبجویی از دیگری ،با وسعت نظر و نگاه خوش بینانه بنگرد تا از دینداری خود محبت را به دیگران بچشاند نه داروی تلخ فرار از بقیه انسانها را.نهی از منکر موقعی معنا دارد که منکری کاملا مشخص صورت گرفته باشد نه هر کسی نسبت به ما منکر حساب شود.

به انهایی که ایمان آورده اند بگو از مردمی که به ایام الهی ( روز وعده های خدا مثل قیامت) امیدوار نیستند درگذرند تا خدا عاقبت هر قومی را به پاداش اعمال خود برساند.( آیه ۴۵ سوره جاثیه)

معنی ابیات

 

۱- ای زاهد پاک سرشت( ای زاهدی که فکر می کنی در خلقت اساسا پاک و طاهر آفریده شدی) از رندان( عارفان زیرک/ نام دیگر عاشقان محبت که اهل معرفتند و به یاطن شریعت نظر دارند) عیبجویی نکن،

- زیرا گناه دیگران را بحساب تو نخواهند نوشت.

 

۲- من اگر خوب یا بد هستم بتو ارتباطی ندارد.تو در اصلاح خود بکوش،

- زیرا در قیامت هر کس آن چیزی را درو خواهد کرد که در شخصیت خود کاشته است.

 

( راه رستگاری بخود آمدن خود است .جستجو در شخصیت انسانها نوعی فرو رفتن در اعمال دیگران است و باعث غافل شدن از خود می گردد)

 

۳- چه آنها که زاهدانه و هوشیارانه و چه آنها که عاشقانه و با دلدادگی راه بازگشت به پروردگار را برگزیده اند،هردو طالب محبوب خود هستند،

- ( و اگر درست بنگری در این تفاوتها یک چیز مشترک است و آن عشق به معبود است)  همه جا مکان عشق به اوست، چه این عشق به عنوان مسلمان در مسجد باشد و چه به عنوان مومن به دین موسی( ع) در کنشت( معبد یهودیان).

 

۴- من در برابر خشت در میخانه( باطن عارف/ محل مناجات بنده با حق از طریق عشق و محبت) سر تسلیم فرود می آورم،

- اگر مدعی معنای این سخن را درک نکردبگو این سر من و خشتی که میتوانی یر سر من بزنی/ از سر ناچاری سر خودت را به خشت بزن/ تا سرت به سنگ لحد نخورد نخواهی فهمید. زیرا دوگانگی بین من و خودت را تحمل نمی کنی).

 

۵- ای زاهد مرا از سابقه لطف پروردگار نا امید نکن

( زیرا فرموده: رحمت من بر غضبم سبقت دارد. پس چرا پیش از آنکه مردم را مشمول رحمت الهی بدنی ، آنها را مشمول غضب الهی میدانی؟)،

- در حالی که از پس پرده خبر نداری که جه کسی خوب است و چه کسی بد!

 

۶- ( اینکه به نظر شما ) من گاهی از پرده تقوی بیرون افتاده ام به اقتضای بشر بودن است(اقتضای خطا در انسان است ولی این خطا فطری و ذاتی نیست).،

- پدرم حضرت آدم( ع) نیز بهشت را به سبب خطا از دست داد( پس چرا از خطاهای دیگران نمی گذریم؟).

 

۷- ای حافظ اگر در روز اجل ( که بنا است از این عالم به عالم ابدی سیر کنی) توانسته باشی جامی از شراب محبت  از حضرت دوست بگیری ( و در حالت مستی محبت به حق از دنیا بروی)،

- بدان که یکسره تو را به بهشت می برند به شرطی که زندگی را به سبک خراباتی تعریف کرده باشی ( و زاهد باید به تک تک عیبهایی که از دیگران گرفته جواب دهد).

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:

معنی ابیات

 

۱- اکنون که از طرف باغ و بوستان نسیم بهشتی در حال وزیدن است،

- در چنین فضایی شایسته است که خود  با شراب شادی آور انس الهی و کسی که شرشت ( ذات/ طبع/خمیر مایه) او چون حوریان بهشتی ( زیبا ترین مظهر خیال انوار الهی) است ،بگذرانیم. 

 

۲- ( در این حالتی که درهای معنویت گشوده شده ،آنهایی که بهره مند هستندکه هیچ) حتی گدا و آنکس که تا بحال در این وادی نبوده،چرا ادعای پادشاهی نکند؟

- که ابر معنویت بر سرمان سایه افکنده و لب کشتزار حیات چون بزمگاه شاهی است.

 

۳- چمن در این موقعیت حکایت اردیبهشت و طراوت بهاران دارد،

- کسی که این حضور متعالی را که بهشت نقد است رها کند و به فرداها فکر کند عاقل نیست.( در حالی که بهشت تماما به صحنه آمده است!).

 

۴- با شراب احساس حضور حضرت محبوب در این صحنه،  دل خود را آباد کن زیرا این جهان خراب( دنیا)،

- بنا دارد از بدن ما را تبدیل به خاک و از آن خشت بسازد.

 

۵- از دشمن به هر صورتی که باشد نباید انتظار وفا داشت،

- همانطور که نمی شود شمع صومعه را ( انس با حضرت حق ) با چراغ کنشت( که در آن روحیه یهودی گری و دنیا دوستی حاکم است) روشن کرد.

 

( با روحیه مادی گرایی نمی توان به حضور و معنویت رسید).

 

۶- مرا که مست شعف حضور در این صحنه هستم و( از نظر شما) کارنامه سیاهی در این خصوص دارم، سرزنش نکن،

- چه کسی آگاه است که تقدیر او چگونه نوشته شده  لست ؟( یا چه کسی می داند که به سعادت می رسد؟)

 

۷- در تشیع جنازه حافظ  که در کوتاهی خود نسبت به مردم خود را گناهکار می داند کوتاهی نکن،

- او با توجه به همین احساس گناهی که در خود دارد و گرفتار غرور نشده ،طبق وعده الهی به بهشت می رود.

 

( در روایت داریم: دو کس وارد مسجد شدند ، یکی مومن رفت و فاسق بیرون آمد و دیگری فاسق رفت و مومن بیرون آمد.زیرا آنکس که مومن بود به ایمان خود مغرور شد و فاسق گشت و کسی که کافر بود متذکر شد و به رحمت الهی متوسل گشت و مومن شد. حضرت پیامبر ( ص) فرمودند : داخل بهشت نمی شود هر کس به قدر یک دانه خردل کبر( غرور) در دل او باشد و هر کس در راه رفتن خود را یزرگ شمارد و تکبر کند،پروردگار را در حالتی که بر او غضبناک باشد ملاقات خواهد کرد)

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

در عرفان نظری اسماء جمالی اسامی است که باعث ظهور حق و اعطای کمال و نعمت بر خلق میگردد( نظیر : رحیم، رزاق،لطیف،...) در عرفان عملی تجلی آنها باعث انبساط و انس سالک میگردد.اسامی جلالی عبارتند از اسمایی که از عظمت و کبریایی حق تعالی حکایت می کند و باعث خوف او یا منع نعمت و یا کمال در خلق میشود.( نظیر متکبر،عزیز، قهار، مغتنم،...) ودر عرفان عملی موجب قبض و هیبت در سالک میگردد.

در ابیات زیر حافظ از صفات و اسماجلالی میگوید:

معنی ابیات

۱- آیا دیدی که تجلی انوار جلالی پروردگار هیچ التفاتی به سالک داشته باشد؟(او حتی دل سوختگی سالک را نیز به چیزی نمی گسرد تا رعایتش کند)،

- او هیچ اعتنایی به هجران سالک و غمی که پیش آمده ندارد.

 

۲- یا رب، این نور اسم جلالی را از من نگیر ،هرچند دل کبوتر گونه مرا،

- گرفت و سر برید و حتی رعایت این دل را نکرد که کبوتر وار به گرد حرم تو می گردد.

 

۳- این نوع برخورد با من سخت است،( زیرا می خواهم خودی در میان داشته باشم  وگرنه نور جلال حضرت محبوب)،

- جز رسم لطف و طریق کرم نیست.

 

۴- بنابراین سالک باید از منیت های ذهنی خود بدر آید،

- هر که این سختی را نکشد و بجهت خام بودنش هر جا قدم بگذارد،جایگاه و احترامی ندار( زیرا نتوانسته از خود بگذرد)

 

۵- ای ساقی که شراب فنا فنا و بیخود شدن از خود عطا می کنی ( و انسانها با آن نور شراب ،عبادتشان دیگر از سر تکلیف  نیست بلکه از سر عشق است)، به محتسب بگو:( مامور نهی کننده دینی که گرفتار ظاهر است و مردم را در محدوده ای ظاهر پرس و جو می کند  و گمان می کند دینداری تنها در همین محدوده است) 

- چنین احوالاتی را انکار نکن که انسان با تمام عالم وجود یگانه می شود و بدین معنا چنین جامی را جام جم یعنی جمشید هم نداشت.( جامی که جمشید در آن همه عالم را می دید).

 

۶- هر سالک که به حریم محبوب راه نیافت و سختی تجلی جلالی را نچشید و با  نفی منیت ها به حضور بیکرانه وجود نرسید،

- این بیچاره راه را طی کرد ولی سلوک او ناقص بود  و به حریم انس حقیقی نرسید.

 

۷- حافظ ( تو که به حضور رسیدی) با نظم کلام شیوای خود گوی فصاحت را از مدعیان ربودی،

- مدعیانی که نه تنها هنر ندارند ،حتی خبری هم از حقیقت بیکرانه ندارند.

 

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

معنی ابیات

 

۱ - وقتی سالک نغمه سرا به وصال می رسد ،در عین بهره مندی از الطاف روحانی ناله های زار سر می دهد،

-این ناله ها حاکی از دوری و فراق نیست بلکه قصه دیگری دارد.

 

۲- به او گفتم حال که وصل شده ای  و پرتو حقیقت تو را در بر گرفته و برگ گل بر جان متجلی است، دیگر این ناله و فریاد برای چیست؟

- گفت جلوه معشق هزاران بعد دارد و با اولین تجلی کار تمام نمی شود.

 

۳- اگر حضرت محبوب در دور دست است و به راحتی نمی توان به او نزدیک شد، جای گله و اعتراض نیست،.

- زیرا او در بی نیازی کامل و در کامروایی است و ما در نیازمندی کامل .

 

(نباید انتظار داشت که او در حد ما فرود آید و از درد فراق ما بکاهد).

 

۴- در برایر زیبایی حضرت دوست، محبت و درخواست ما کاری پیش نمی برد،

- خوشا بحال آن دوستدارانی که بخت یارشان شده و می تولنند راهی به حسن او بیابند.

 

۵- بیا تا جان خود را فدای قلم آن نقاش ( ذات یکتا) کنیم،

- که این همه نقشهای عجیب( مخلوقات که انسان را خیره و از خود بیخود می کند) ، درون فضای مدور گردش افلاک بوجود آورد.

 

۶- اگر پیرو عشق حقیقی هستی از بد نامی نترس،

- شیخ صنعان (روایتی از عطار نیشابوری در کتاب منطق الطیر ،که بخاطر عشق دختر ترسا حاضر به هر کاری شد)خرقه شیخی خود را برای مقداری شراب در شرابخانه گرو گذاشت.

 

۷- یاد و حال آن قلندر کامل و شیرین کار( منظور شیخ صنعان) بخیر باشد،

- که در حالیکه کمر بند زنار ( رشته ای که ترسایان بر کمر می بندند) بر کمر بسته بود،به ذکر و نیایش خداوند می پرداخت.

 

۸- چشم و نگاه حافظ در همان فضایی است که شیخ صنعان در آن قرار داشت( که تکبر را از خود دور کرد) و انسان را با زیباترین صورت خیال ( حوریان بهشتی) که مخصوص مقربین است مواجه می کند.

- این همان شیوه رسیدن به باغ بهشتی است که پای درختان آن آب روان جاری است.

( اشاره به آیه ۵۷ - سوره نساء).

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

معنی ابیات

۱- در این دنیا ، من غیر از درگاه تو پناهی ندارم،

- برای من جز سر فرود آوردن به درگاه حضرت محبوب راهی نیست.

 

۲- وقتی در شرایط جور و ستم خودی ها قرار داریم،مصلحت نیست در مقابل  تیغ آنها سپر بگیریم( مقابله نظامی کنیم)،

- راه دیگر ، راه تغییر از طریق برگرداندن دلها با دعا و نیایش است.

 

۳- چرا باید از کوی خرابات و نظر به محبوب روی یر گردانم،

- در حالیکه بهتر از این راه در جهان ، راه و رسم دیگری تیست.

( دیگر راهها به تقایل و فخر فروشی نسبت به دیگران منتهی می شود و نه به گشودگی نسبت به افراد و آزاد بودن از تنگ نظری).

 

۴- اگر زمانه با تنگ نظری های مردمانش و سخت گسری های بیجا به خرمن عمر من آتش بزند،

- بگو مرا بسوزان، زیرا که عنر دنیایی من جز برگ کاهی نیست و سوختن برگ کاه امر  مهمی نیست.

 

۵- (در چنین زمانه پر از سخت گیری و تنگ نظری مقدس مابانه) من غلام چشمان خمار آن ماه وشی هستم ،

- که از سر غرور و مستی در مقام کبریایی اش به هیچ کس نظر ندارد.

( تنها با گشودن فضای دل می توان راهی بسوی او باز کرد).

 

۶- ( در چنین فضایی که گویا همه بر دشمنی با یکدیگر اصرار دارند ،  اصلی ترین گناه ، روحیه سیطره و کنترل بر دیگران است). تو  در پی آزار دیگران نباش و بعد از آن هر طور خواهی عمل کن،

- که درشریعت عشق ورزیدن،  تنها آزار دادن گناه است.

 

(وقتی عنان خود را به عشق ورزیدن سپردی، حتما به مسیر انسانیت  وارد می شوی و جز خوبی از تو عملی سر نخواهد زد)

 

۷- ای پادشاه کشور حسن( خداوندا) عنان ( مهار) را بکش و آرام حرکت کن تا به اطراف هم نظر کنی،

- و مردمی را (که  مورد آزار ظاهر گرایان قرار گرفته اند) بنگر  که مظلوم وار در حال دادخواهی اند و بداد آنها برس!

 

۸- حال که از همه طرف دامهای غفلت از اهداف متعالی را می بینم و به هر بهانه ای به آزار یکدیگر بر خواسته ایم( نباید گمان کرد که خداوند ما را در بن بست قرار داده و راه اصلاح جامعه را بسته است)،

- ابدا اینطور نیست، بلکه راه حمایت زلف او و پناه آوردن زیر سایه رحمتش برای ما گشوده شده است).

 

۹- حافظ، گنجینه دل خود را به هر زلف و خالی( مظاهر و زیبایی های دنیا) نسپار!

- زیرا آن عشقی که ما را از این همه دام نجات می دهد،کارش دل سپردن به هر زلف و خالی نیست.

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

حافظ در ابیات زیر از نحوه گشودگی جمال محبوب و نامحسوس بودن آن چنین اظهار میدارد:

معنی ابیات

 

۱- اینطور نیست که خواب چشم فتنه انگیز تو را دیدن چیز کم و بی اثری باشد،

- همچنین زلف پر پیچ و خم تو( کنایه از ظهور جمال و انوار الهی )چیز کمی نیست که بتوان از آن گذشت.

 

۲- در دوران طفولیت ، وقتی شیر از لبت روان بود،

- من می دانستم که شکری( کنایه از لب) که گرداگرد  نمکدان( کنایه از دهان) توست چیز کمی نخواهد بود.

 

( آنچه که در مرحله بلوغ از تو به ظهور آمده ،همه از آعاز نمایان بود/ از ابتدا بنای تو جلب عشاق و عطا کردن عشق به کسانی بود که آماده اند در این راه قدم بگذارند.).

 

۳- عمرت دراز باد که اطمینان دارم،

- که در کمان بودن تیر مژگانت بی حساب و کتاب نیست( با تیر مژگانت قلب عشاق را هدف قرار می دهی).

 

۴- ( حافظ بخود می گو ید:) ای دل تو مبتلا به غم و غصه و اندوه فراق شده ای،

- ولی اینطور نیست که این ناله و فغان بی فایده باشد و چیزی به حساب نیاید.

 

۵- دیشب باد از سر کوی او بطرف گلشن

( فضای گشوده شده دل) عبور کرد،

- ای دل این چاک پیراهن تو بی دلیل نیست.

( خبر او را از باد گرفتی و از شوق یقه ات را شکافتی)

 

۶- اگر چه دل ، عشق را از مردم پنهان نمی کند و تلاش می کند آنرا درون خود نگه دارد،

- ولی دیده گریان حافظ که حاکی از عشق است ،بدون علت و بی دلیل نیست.

 

( ای حافظ ،اگر چه دل، درد عشق را پنهان می دارد، ولی اشک چشم آنرا بیان می کند.،پس عاشقی تو از آن معلوم است.

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:

معنی ابیات

 

۱- حاصل و محصول عالم( زندگی دنیایی) به این اندازه نیست که تو انتظار داری،

- باید راه عشق ورزیدن را پیش گرفت( تا گرفتار پوچی و بی حاصلی نشویم) زیرا ابزارهای مادی دنیا هیچ ارزشی ندارند و قابل اعتماد نیستند.

 

۲- مقصد دل و جان همنشینی و هم صحبتی با جانان( خداوند) است،

- وگرنه دل و جان ارزشی ندارد و نمی توان آنرا برای هر چیزی مصرف کرد.( به هر چیزی نمی توان دل بست).

 

۳- برای رسیدن به آسایش خاطر در سایه،نباید منت سدره و طوبی( نام دو درخت بهشتی) را کشید،

- ای سرو روان( انسان) اگر متوجه جایگاه قدسی و والای حضور خودت در عالم باشی،حتی بر سدر و طوبی هم نباید آنقدر ها حساب باز کنی.

 

( سدر و طوبی سایه های حقیقت  و محل سکنی گزیدن حقیقت هستی هستند/ سدر و طوبی برای رسیدن به حقیقت هستند نه برای رسیدن به سایه آرامش آنها در بهشت).

 

۴- اقبال خوش آن است که بدون زحمت حاصل شود،

- وگرنه بهشتی که با سعی و تلاش زاهدانه بدست آید چیز مهمی نیست و زهد موجب جنت نمی شود.

 

( دولت و وصال جانان آن است که بدون زحمت حاصل شود و گرنه باغ بهشتی که با اسباب دنیوی حاصل شود چندان اعتبار ندارد)

 

۵- در مدت کمی که در این دنیا فرصت داری،

- خوش باش و زمانی آسوده زندگی کن ، زیرا به آنچه که به آن زمان می گویند و به آن اعتماد می کنی هیچ است.

 

( دغدغه های ظاهر گرایان نباید تو را در رنج و سختی بیندازد و تو بایستی در همین دنیا خود را در آغوش حضرت محبوب احساس کنی).

 

۶- ای ساقی ( خداوند) بر لب دریای فنای تو منتظر هستیم( تا منیت های خود را در دریای بیکران حضور   تو فنا کنیم.)

- این فرصت احساس فنا در دریای حضور همه جانبه تو، مانند فاصله لب تا دهان خیلی کم است،نه بیشتر.

 

( کافیست رویکرد خود را اصلاح کنیم تا به وصال پروردگاری برسیم که با ما هیچ فاصله ای ندارد.)

 

۷- ای زاهد به عبادت خود مغرور مشو واز قهر خدا برحذر باش،

- زیرا بین صومعه( عبادتگاه) و دیر مغان( جایگاه عارفان و عاشقان محبت الهی) آنقدر فاصله ای نیست( هردو محل ستایش پروردگار است).

 

۸- همه میتوانند متوجه دردمندی من سوخته راه حقیقت شوند،

- پس نیازی به این همه شرح و بیان ندارد.

 

۹- اگرچه نام حافظ به نیکی معروف شده،ولی چه فایده!

- پیش رندان(نام دیگر عاشقان/ افراد زیرک و چابک) رقم سود و زیان اعتباری ندارد( پیش رندان اعتبار به ذات و جوهر فرد است نه نیک نامی او )

-

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

معنی ابیات

 

۱-هیچ نظری نیست که روشن باشد ، مگر اینکه از پرتو روی تو روشن شده باشد،

- هیچ چشمی نیست که وام دار خاک درگاه تو نباشد

 

.( کسی نیست که به جایی رسیده باشد ،مگر به لطف ارتباط باحقایقی که از طریق تو به ظهور آمده است).

 

۲- صاحب نظران و کسانی که اهل اندیشه و نظر هستند، همه از پرتو نظر  به روی تو به این جایگاه رسیده اند،

- هیچ سری نیست که آرزوی گیسوی تو در آن نباشد.( محبت تو در هر سری هست)

 

۳- اشک غماز( بر ملا کننده راز) من، اگر خونین شده جای تعجب نیست،

- بلکه جزایش همین است زیرا راز مرا فاش ساخته است.

 

( کسی نیست که نسبت به عظمت تو و پرده دری و افشای راز که خواه ناخواه  پیش می آید خجل نباشد و صورتش سرخ و گلگون نشود).

 

۴- برای اینکه بر دامن حضرت محبوب گزدی از نسیمش ننشیند،

- چاره ای نیست که از دیده ام سیل اشک جاری شود و تمام راهها را برای او آب پاشی کنم.

 

۵- گفت و شنود سحر گاهی من ( سحر حضور) با باد صبا( انفاس الهی) ادامه دارد،

- تا راز سر زلف تو را در همه جا قاش نکند

 

( سر زلف که محل و ماوای کسانی است که وصل شده اند ، چیزی نیست که به وصف آید و عاشقان نگران هستند که نا اهلان با بکار بردن آن اصطلاحات از عمق اشارات آنها بکاهند).

 

۶- من از اقبال و قسمت آشفته خودم در رنج هستم وگرنه،

- کسی نیست که از سر کوی تو بهره مند نگردد.( همه از تو برخوردار می شوند به غیر از من که از بخت بد خود در رنجم).

 

۷- ای چشمه شهد! ( محبوب مطلق)از حیای لب شیرین تو( فیض و لطف کامل که حلاوت و شیرینی آن غیر قابل فراموشی است)،

- هیچ شکری نیست که از خجالت غرق آب و عرق شود)،

 

۸- در راستای شرح عشق نمی توان همه اسرار آن را فاش کرد( فاش کردن اسرار ربوبیت کفر است/ همه ظرفیت شنیدن آن را ندارند)،

- وگرنه در مجلس رندان( عارفان طریقت ) که آن مسیر را طی کرده اند،از همه اسرار آن باخبرند و خبری نیست که آنان بی خبر باشند.

 

۹- ( من که هیچ هستم) شیران با همه شکوه و عظمت شان در مقابل هیبت و جلال عشق  تو مانند روباه می شوند.زیرا تحمل آن عشق کار هر کسی نیست،

- راه چنان صعب و پر از انواع خطر ها است که نیاز به پاکبازی خاص دارد.( هیچ خطری نیست که در آن نباشد).

 

۱۰- آب چنین چشمی که با نظر به عظمت تو جاریست،خاک آستان تو بر آن منت دارد،

- در برابر خاک سر کوی تو ، دری تیست که زیر بار منت  اشک من نیاشد.

 

۱۱- تنها از وجود من نام و نشانی باقی مانده،

- وگرنه (به جهت احاطه عشق تو) از من هیچ نمانده و هر ضعفی که تصور کنی در وجود من هست.

 

۱۲- غیر از این نکته که حافظ از فراق تو ناخشنود است،

هیچ هنری نیست که نداشته باشی.

 

( امید است که همین را هم برطرف کنی و فراق را به وصال مبدل سازی)

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:

معنی ابیات

 

۱- راه عشق تنها راه برای زندگی حقیقی است و راهی است که هیچ انتها و  پایانی  ندارد،

- هیچ راهی جز تسلیم جان ( از بین بردن نفس / صفات ناپسند/ دلبستگیهای کاذب ذهن) نیست تا به وصل( حضور خداوند در دل) نایل شد.

 

۲- هر وقت که دل به عشق( انس الهی) بسپاری ،زمانی خوش است،

- دل به عشق دادن بهترین کار است و در کاری که خیر است معطلی برای استخاره زدن و تاخیر جایز نیست.

 

۳-ما را با( آینده نگری و حسابگری) عقل که مانع از عاشق شدن است و عشق را منع می کند نترسان و شور محبت و عشق را به ما عطا کن،

- زیرا عقل در وادی عشق نقشی ندارد.نقش او در حد شحنه( پاسبان/داروغه) بودن است که فقط ما را بترساند و عملا هیچ کاره است.

 

۴- ای محبوب من،از  چشم  خود که ( از طریق مظاهر نورانی )ما را نظاره می کند،سوال کن که چه کسی ما را به قتل رساند؟

( آنکه دلبستگیهای ذهن و نفس ما را از بین می برد چشم توست).

- بخت و اقبال و ستاره ، جرم و گناهی مرتکب نشده اند.

 

۵- آن جانان را  همچون هلال ماه فقط با چشم پاک( چشمی که از غرور- حسد- کینه - کبر - فخر و .. پاک شده باشد) می توان دید و هر کسی نمی تواند جلوه او را ببیند.

( محبوب خود را در هر دیده ای جای نمی دهد و در هر دیده ای جلوه نمی کند).

 

۶- قدم نهادن در راه رندی( که همان راه عشق است و نیاز به هوشیاری و زیرکی دارد) را از دست نده،که این راه که در مقابل تو گشوده شده است،

- راهی نیست که بر هر کس و هر وقت گشوده شود.

( راه عشق همچون نقشه گنج است و عموما برای همه افراد آشکار نیست).

 

گریه و اشک حافظ (  لطیف شدن روح / تواضع) بعنوان راهی برای به رحم آوردن دل محبوب و وصل  او اثر نکرد،

- من حیران از آن دل محیوب هستم که دست کمی از سنگ خاره( تخته سنگ) ندارد.

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

معنی ابیات

۱- زاهد ظاهر پرست( عابد ظاهر بین) از صفای دل ما باخبر نیست،

- پس هرچه زاهد درباره ما بگوید ،ما از گفته های او با وجود کریه بودن نمی رنجیم.

 

۲- در مسیری که روی به خدا دارد ، هرچه برای عارف پیش آید خیر اوست،

- در مسیر الی الله گمراهی دیگر معنا نمی دهد.

( گمراهی موقعی است که انسان در راه نباشد  و در بی راهه قدم زند).

 

۳- جهان مانند صفحه شطرنج میدان بازی است و اتفاقات زیادی در آن روی می دهد.مانند یک شطرنج باز ابتدا مهره بیدق( پیاده) را حرکت می دهیم.

- در میدان شطرنج امکان حرکت دادن شاه نیست.

(شطرنج باز هنگامیکه حرکت موثری به ذهنش نمی رسد،بناچار و برای گذرانیدن وقت و رسیدن به فرصت مناسب پیاده ای را حرکت می دهد و منتظر بازی حریف میماند.عرصه شطرنج مجال نمی دهد تا مهره شاه را حرکت داده و کیش و مات شود.)

 

۴- حقیقت این آسمان ساده و پر از نقش چیست و در چه مسیری حرکت می کند و چه نقشی در عالم دازد؟

- هیچ دانایی در آن حد دانش ندارد که از معماهای این عالم آگاه شود( جز اینکه در مسیر رجوع به حق گام بردارد).

 

۵- ای پروردگار عالم ! این چه بی نیازی از خلق و این چه حکمت نیرومندی است،

- که نسبت به زخمهای نهانی که زاهدان تنگ نظر بر جان عاشقانت می زنند مجال آه کشیدن هم نیست.

 

۶- آنقدر نسبت به ما بی توجهی شده که صاحب دیوان( لقبی که به وزیران داده می شد)گویا از روز حساب باکی ندارد،

- که در این طغرا( منشور و فرمان) خبری از مهر حسبی الله نیست( مهری که در کنار فرمان ها می زدند حاکی از اینکه این فرمان از محاسبه الهی دور نیست).

 

۷- بگو هرکس می خواهد بیاید و هر چه می خواهد بگوید 

- در این درگاه(آستان الهی) پرده دار و دربان غرور و نازو افاده ندارد.

 

۸- رفتن به میخانه ( مکان عرضه انس الهی)  کار عاشقان یکدل و یکرنگ است( کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد)،

- هرگز خودنمایان ریاکار را بکوی می فروشان  راه نمی دهند.

 

۹- ای قادر حکیم، هر عیب و نقص و اشکالی که هست و هر زخمی که به ما می رسد از خود ما است( اشکال از آنهایی است که وقتی الطاف تو شامل حالشان شده گمان کرده اند که رخصت و فرصتی برای تجاوز به حقوق انسانها به آنها داده شده است)،

- وگرنه احسان تو بر همه کامل است.

 

۱۰- من ارادتمند پیر مغانم( پیر دانا/ انسان کامل ) هستم که  لطف ربانی او سراسر زندگی مرا فرا گرفته و دایمی است،

- این غیر از حالتی از دیانت است که شیخ و زاهد در مقابل من قرار می دهد،حالتی که پایدار نیست و نمی توانم با آنها زندگیم را معنا ببخشم.

 

۱۱- حافظ اگر زندگی ساده و مردمی پیشه کرده و صدر نشینی( قبول منصب) را طالب نیست،از بلند نظری او است،

- زیرا عاشق عارف در بند مقام و مال نیست.

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:

معنی ابیات

۱- مردمک چشم ما به هر کجا می نگرد ،غیر از جلوه های تو چیزی نمی بیند،

- دل حیران ما غیر از یاد تو چیزی در خود ندارد.

 

۲- اشک چشمم برای طواف حرم تو احرام بسته( اطراف چشمم را اشک محبت تو فرا گرفته است)،

- اگر چه دل مجروح من یک لحظه از خون دل پاک نیست.

 

۳- اگر هر مرغ بهشتی( انسان دارای قدر و ارزش) بسوی تو و در هوای تو پرواز نکند،

- همان بهتر که مانند مرغ وحشی( بی قدر و منزلت)  در دام و قفس( دنیا پرستی) اسیر باشد.

 

۴- ای جانان، اگر عاشق بی چیز قلبش را بتو هدیه کرد،

- بر او خرده نگیر، زیرا قادر به پرداخت نقد روان( سکه رایج/  در اینجا روح انسان) نیست که نثار تو کند.

 

۵- هر کس در طلب تو اراده و عزم والایی داشته باشد،

- بالاخره دستش به آن سرو بلند می رسد( به وصال نایل میشود/ حجاب بین او و حضرت محبوب کنار می رود).

 

۶- در حضور تو هرگز از روان بخشی حضرت عیسی(ع) که مردگان را زنده می کرد و روح می بخشید سخنی نمی گویم،

- زیرا در روح افزایی و حیات بخشی مثل تو مهارت ندارد.

 

۷- من در آتش محبت تو حتی آهی هم نمی کشم،

- پس چگونه می توان گفت  دلم  داغ تو ( تحمل عشق تو )را ندارد.

 

۸- روز نخست که سر زلف تو ( تجلیات الهی) را دیدم گفتم،

- که پریشانی این زنجیر نهایت تدارد( هر قدر این زلف پریشان تر شود به همان نسبت دلها پریشان تر می شود و چون این پریشانی زلف غایتی ندارد پس پریشانی دلها هم انتها ندارد).

 

۹- آرزوی وصل تو نه تنها آرزوی دل حافظ است،

- بلکه کیست آنکس که هوای وصل تو در خاطرش نباشد( در خاطر همه آرزوی وصل تو وجود دارد)

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

حافظ در ابیات زیر از وصف رب النوع زیبایی در عالم و خطاب به او چنین میگوید:

معنی ابیات

۱- در عالم هیچ کس نیست که تحت تاثیر جلوه های عالم که مظهر اوست قرار نگرفته باشد،

- و چه کسی را میتوان یافت که در مسیر زندگی اش و در مقابلش دامی از بلا  و امتحان( نسبت به زیبایی ها) قرار نداشته باشد.( تا که معلوم کند بالاخره اهل دنیا است یا اهل ملکوت؟ اسیر زندگی تنگ دنیا شده یا جمال را برگزیده؟

 

۲- وقتی جمال تو دل از آنهایی که از زیبایی دل بریده اند، می رباید.

- پس گناه از جانب ما نیست که بجای زهد،مسیر عشق را انتخاب کرده ایم.

گوشه نشین= تارک دنیا/ خلوت نشین/ زاهد/ کسی که از ترس ارتکاب گناه به خلوت و عزلت پناه ببرد.

 

۳- ای مظهر جمال مگر  روی تو آینه لطف الهی است که انسان اینچنین تحت تاثیر آن قرار میگیرد،

- حقیقت این است  و غیر این نیست که جمال تو اشارات ملکوتی است و هیچ تزویر و ریایی نیست.

 

۴- چشم تو آنچنان دلها را بخود جلب می کند و حقایق را میگشاید که گل نرگس باهمه زیبایی اش طالب آموزش از چشم تو است( تا بداند چگونه زیبای اش را به ظهور آورد)،

- و چه چشمی در تو است که نرگس مسکین از سر خود خبر دارد ولی در دیده اش آن حیایی که در تو ظهور کرده در آن نیست.

 

۵- آنچنان جلوه های تو زیباست که نیازی به آرایش و پیرایش ندارد تا زیبا تر نشان دهد،

-  در همین اندازه اش ،شبی نیست که ما با باد صبا( پیام آور پاکی ها برای شب زنده داران) صدها عربده نداشته باشیم.

 

۶- ای شمع دل افروز، دوباره جلوه خودت  را بر جان ما نمایان کن،

- که اگر نور تو نباشد،جمع دوستان سرد و بدون صفا و پاکی است.

 

۷- اگر غریبان گرفتار تنهایی نیستند به جهت ذکر زیبایی است،

- همه جا این قاعده است که انسان با یاد زیبایی ها از غربت و تنهایی رها می شود.

 

۸- دیروز گفتم:ای بت دلربا! به آن عهدی که با هم بستیم که مرا رها نکنی پایبند باش!

- گفت در تصور غلطی هستی .صاحب عشق( خداوند) از طرف خود با کسی چنین عهد ی نبسته است.این عاشق است که باید رسم دلدادگی پیشه کند تا شرایط تجلی انوار الهی( روحانی)  فراهم شود.

 

۹- اگر پیر دانا( انسان کامل و ایده ال  از نظر حافظ) راهنمای من شد و مرا راهنمایی کرد،تقدیر ما بوده ،

-وگرنه  این خواسته اولیه هر انسانی است که بدنبال حق و حقیقت است و در هیچ سری( فکری) نیست که اینچنین نباشد.

* هر کسی سرنوشت خود را از تقدیری که پیر دانایی امثال حافظ - مولوی -عطار و غیره داشته اند جدا کند در ظلمات دوران گرفتار میشود

 

۱۰- مگر جز این است که عاشق در مسیر عشق و تقدیری که برایش رقم زده ،باید طعنه ها را تحمل کند،

- هیچ دلاور مردی نمی تواند به کمک سپر ، تیر قضا ( اراده و تقدیر الهی) را از خود دور کند.

 

۱۱- گشوده گی حضرت محبوب دعای کسی است  که در طلب وصال او باشد،

- چه آن کس در صومعه ،زاهد باشد و چه در  خلوتگاه ،صوفی .

.

 

۱۲- ای کسی  که انگشتان خود را در دل حافظ فرو برده ای و سبب دلخونی او شدی،

- بیمی از غیرت خدا و قرآن نداری( که مرا اینچنین بیقرار کرده ای)

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

معنی ابیات

۱- یک هفته بیشتر نیست که از انس با محبوب محروم شده ام ولی بر چشم و جان من سالی گذشته است.

- زیرا قصه هجران را کسی درک می کند که در وادی محبت قدم گذاشته باشد.

 

۲- با توجه به لطافت  چهره محبوب،آن رخ آنچنان آینه گونه و صاف است که مردمک چشم من ،

- عکس خود را در آن دید و گمان کرد خال سیاهی است که بر چهره محبوب است.

 

۳- در آن دید ملکوتی،انسان سرمست از تجلیات او میگردد،

- اگر چه هر مژه او انسان را تا مرز نابودی و فانی شدن پیش می برد.

 

( این راز محبوب است که چگونه در یک مواجهه ،هم انسان را سرمست جمال و زیبایی خود می کند،هم او را  مقهور هیبت و جلال خود مینماید.).

 

۴- ای محبوبی  که بخشش و کرم تو همه جا را فرا گرفته،

- چه شده که در کار غریبان اهمال میکنی؟

 

۵- از این به بعد در  وجود جوهر فرد ( جزء لا یتجزی= تجزیه ناپذیر) شک نخواهم کرد،

- با دیدن جمال روی تو و لب و دهانی آنچنان یگانه،دیگر شبهه ای برای این نکته نیست.

 

۶- مژده دادند که بر ما گذر خواهی کرد،

- این یک نیت خیر است. پسخیرت را تغییر مده که فال نیک و مبارکی است.

 

( از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: در طول عمر شما ،نسیم لطف و عنایت الهی مکرر میوزد.شما فرصت را از دست ندهید و خود را در معرض این الطاف قرار دهید.

بحار الانوار/ ترجمه موسوی همدانی/ جلد ۲ ص ۲۳۱

ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات  الا فتعرضوا لها)

 

۷-حافظ چگونه کوه فراق و دوری تو را تحمل کند،

- در حالی که تن او از فرط خستگی مانند یک نی شده است.

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:

حافظ در مسیر عشق به نورانیتی مواجه شده که جانش را فرا گرفته و مثل همه خطورات قلبی او معلوم نیست منشاء آن کدام است و آن را اینگونه بیان میدارد:

معنی ابیات

۱- خدایا، این شمعی که دلم به آن روشن شده از کدامین خانه سر بر آورده،

- که جان ما را اینچنین آتش زده و از خود بیخود کرده است.

 

۲- آن شمع فروزان چنان افق حقیقت را بر من گشوده و مرا بیخود کرده که دل و دین را که در حالت خود آگاهی میتوان در اختیار داشت ،از من ربوده است،

- اینچنین درخششی تا کجا می تواند ادامه یافته و بر چه کسی فرود می آید و چه کسی همنشین او میگردد؟

 

۳- امید دارم که همواره از این درخشش روحانی بهره مند باشم،

- این مقام شادی بخش روح،چه کسی می تواند باشد؟ و ساقی کدام بزم و مجلس است؟

 

۴- بخاطر خدا بپرسید ،با اجازه و فرمان چه کسی میتوان به مصاحبت و همنشینی با این شمع فروزان رسید؟،

- شمع فروزانی که فروغش بر هر کسی بتابد،سعادتمند و خوش اقبال خواهد شد.

 

۵- این پرتو فروزان به هر کس برخورد کند،او را افسون و از خود بیخود می کند،

- و معلوم نیست دل محبوب به کدامین جانب و به چه کسی تمایل و توجه دارد.

 

۶- خدایا این شمع دل افروز که شاه گونه،ماه چهره و پیشانی ای تابناک مثل ستاره زهره( از نظر روشنایی) دارد،

- گوهر یکی یکدانه کیست؟ (که او را مانند صدف در بر می گیرد)

 

۷- حافظ در گفتگویی معنوی به آن تجلیات الهی خطاب میکند و می گوید:

چه اندازه سخت است که دل دیوانه حافظ بتواند بدون تو   بسر برد،

- (در این حالت آن شمع فروزان و آن ماه رخ زهره جبین) اشاره کرد که منشاء این اشراق و معنویت کجاست و دیوانه چه کسی است.

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

معنی ابیات

۱- ای بلبل ،اگر هوای رفاقت و یاری با من را داری ،ناله و فریاد کن،

- زیرا هر دو ما ارزش عشق را حس می کنیم و راهی جز زاری کردن نداریم.

 

۲- در جایی که از طره( گیسوی) یار نسیمی میوزد،

-دیگر چه جای سخن گفتن از نافه تاتاری است!( مشکی که از نوعی آهو میگیرند و در قدیم از منطقه تاتار می آوردند)  و با آن قابل مقایسه نیست.

 

۳- در چنین شرایطی باده ای بیاور که ما را مست عالم محبت کند و جامه زرق( جامه کبود رنگ که صوفیان می پوشیدند)ریا و تزویر ما را رنگین کند( رنگ ریا را از لباس ما یزداید)،

- زیرا ما مست باده غرور هستیم، هر چند به ظاهر ما را هوشیار می نامند.

( با وجود مست بودن از غرور ،نام هوشیاری به ما نسبت داده اند که ناشی از خرقه ریا است.پس باید این خرقه را با باده عشق رنگین کنیم تا سبب زدودن تزویر و ریا گردد.)

 

۴- زلف تو( جمال و زیبایی محبوب) را هر کسی نمی تواند در خیال بیابد( تنها آنهایی که قلبشان بسوی غیب گشوده شده ،میتوانند)،

- زیرا به زنجیر زلف یار گرفتار شدن کار عیاران( افراد زیرک ،هوشار و چالاک) است، نه افراد خام و ناپخته.

 

۵- منشاء عشق و محبت نکته ای پنهانی دارد،

- اینطور نیست که از هر لب لعل( لبی چون یاقوت سرخرنگ) و خط چشم زیبا  برخیزد( عشق معلول این امور ظاهری نیست بلکه منشاء غیبی دارد).

 

۶- جمال که در اشاره به معشوق گفته میشود ،منظور چشم و زلف و چهره و خال شخص نیست،

- بلکه هزاران نکته در کار است که منظور دلدادگی و دل سپردن به حضرت  محبوب است.

 

۷- قلندران( درویشان) و رهروان حقیقت، قبای اطلسی( لباس زرباف و فاخر) آن کسی را که از هنر خالی است( مدعی عرفان و و صوفی گری است) را در بی ارزشی حتی به نیم جو هم نمی خرند،

( اهل معرفت ،بی معرفتان را به هیچ بهایی نخرند و اعتنا نکنند،اگر چه به لباس فاخر مزین باشند).

 

۸- آری رسیدن به درگاه تو سخت بنظر می رسد،

رسیدن به آستان تو مثل صعود کردن بر آسمان سعادت است.

 

۹- در سحر گاهان ( بیداری حضور)که در عالم بیکران خیال سحر( مکاشفه) میکردم،با توجهی کوتاه از تو روبرو شدم،

- آنقدر این نگاه کوتاه زندگی بخش بود که از هزار بیداری معنا بخش تر بود.

 

۱۰- حافظ( مقابل تو هر کسی که هست)دل او را با ناله سر دادن از مشکلات آزرده نکن و گله و شکایت زا تمام کن،

- که رستگاری و نجات ابدی در اینست که" هیچ کس را اذیت نکنی"

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

معنی ابیات

۱- در حالی که شرایط برای ظهور تجلیات انوار الهی فراهم است،آیا کاری بهتر از خوش بودن با آن الطاف و همراهی با آن هست؟

- علت چیست که محبوب هنوز حجاب ها را نگشوده؟

 

۲- هر فرصت خوبی که دست میدهد ( و محبوب بسراغ تو می آید )آنرا غنیمت بدان( بفکر بعد نباش! همین که پیش آمده زندگی است).زیرا کسی آگاه نیست که آخر و عاقبت کار چیست؟

 

۳- عمری که یدان دل خوش کنی و به قردای آن مشغول باشی ،به مویی بسته است و هر لحظه ممکن است تمام شود،

- پس غمخوار نفس خودت باش ،غم روزگار  و زمانه چیست؟

 

 

۴- معنی آب زندگی( حیات) و باغ ارم( بهشت) ،

-جز کنار چشمه محبت به حضرت محبوب و مستی و دلدادگی به حضرت حق نیست!

 

۵- مستور( آن کسی که خود را از گناه پوشانده و زاهدانه تقوا پیشه کرده) و مست( کسی که به اختیار خود،از دست دلبستگیهای خودش رها شده)هر دو از یک قبیله اند( از یک پدر منشعب شده اند)،

- در این حالت راه چاره و اختیار چیست؟ ( آیا نباید به شیوه ای که مقابل ما گشوده است دل سپرد و همان را اختیار کرد؟)

 

۶- رازی در میان است ولی فلک که کارش در گردش بودن است.بنابر این از آن راز چه می داند؟،

- ای مدعی خاموش باش ! دعوای تو با پرده دار( یعنی فلک) چیست؟.

 

۷- گیرم در مسیر عشق به محبوب لغزشهایی هم پیش آمد. خطای بنده اگر نزد پروردگار معتبر نباشد ،

- پس معنی عفو و رحمت خداوند چیست؟،

 

۸- زاهد بدنبال  شراب کوثر  است و حافظ پیاله می( عشق)است،

- حال باید میان این دو خواسته دید که مطلوب خداوند چیست؟

(خواسته زاهد مقبول خدا میشود یاخواسته عاشق ؟ هر کدام دل به راهی نهاده اند که خداوند مقابلشان گذاشته  است. مهم این است که در این" لحظه کنونی" نسبت خود با خدا را از دست ندهیم.) 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال قبل، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

معنی ابیات

۱- اگرچه در حضور یار سخن گفتن بی ادبی است،

دهانم پر از سخنان فصیح و روشن است( در راستای بیان حقایق اظهاراتی شبیه معجزه دارم) ولی سکوت می کنم.

( انسانهای وارسته ای همچون حافظ از روی هوی و هوس و سودجویی شخصی سخن نمی گویند.آنها تلاش می کنند و به حقیقت گوش می سپارند تا حقیقت از طریق آنها جاری شود)

 

۲-  وجه زیبا روی نقاب بر چهره گرفته و پنهان است و وجه  شیطانی آشکار  خود نمایی می کند،

- و از حیرت گریان شدم که این چه حکایت عجیبی است.

 

۳- آری قصه از این قرار است که "در دنیا کسی نمی تواند گل را بدون خار بچیند و خار در کنار گل لمیده است"

- هر کجا نور هدایت حضرت محمد(ص) باشد،همراه آن آتش جهل ابو لهب( عمو و دشمن سرسخت  پیامبر در صدر اسلام)نیز وجود دارد.

 

۴- دلیل اینرا نپرس که چرا فلک و زمانه ، افراد پست و فرو مایه را عزیز کرده و کام بخشی می دهد( و افراد نیک را ذلیل!)،

- افراد پست بی سببی عالم را بهانه می کنند.

(زمانه مجال می دهد تا سفلگان به کام خود برسند.آنها فکر. می کنند عالم بی سبب است و حساب و کتابی در کار عالم نیست و این را بهانه می کنند تا یکار خودشان ادامه دهنداین رازی است که حافظ باید از آن سخن بگوید ولی دستور دم فرو بستن است و میدانی برای سخن گفتن آن گشوده نیست. )

 

۵- من حاضر نیستم که طاق( ایوان عمارت) خانقاه و رباط( تکیه صوفیان) را در بی ارزشی حتی به نیم جو بخرم،

- زیرا در منزلتی هستم که مصطبه( جایگاه غربا) در حکم شاه نشین برای من است و خم شراب( محبت و عشق) حکم طنبی( خانه ای زیبا در باغ) را برای من دارد.

( از شراب محبت می نوشم و سرمستی ایجاب می کند که به چیز دیگری دل نبندم و از ریاط و خانقاه بی نیاز باشم و راه حقیقت را با هیچ چیز عوض نمی کنم)

 

۶- آن دختر رز(  کنایه از شراب محبت الهی/ انوار الهی) نور چشم ( مردمک) ما است که مثل چشم در نقاب زجاجیه و پرده عنبیه قرار دارد( نور بوسیله مردمک چشم دیده میشود).

 

۷- در حالتی که انسان در وادی دیدار حق و حقیقت در حالت مستی و بیخود از عشق قرار می گیرد ،صلاح نیست با کلماتی سخن بگوید که کلمات عاقلان هوشیار ( هوشیاری جسمی) است( و دستور خاموشی است)

 (دلیل استفاده حافظ از کللما ت استعاره ای و دو پهلو نظیر : صراحی،مست،شراب،خرابات و غیره برای بیان اسرار و حقایقی است که او و آنهایی که همچون او مست از عشق هستند بتوانند در عین خاموشی سخن گفته باشند.).

 

۸- شراب عشق بیاور که امثال حافظ پشت گرمی شان به گریه سحری و راز و نیاز نیمه شبهاست که اینطور سخن می گویند،

 

 

 

 

۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode