پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم
صبح چون سر زد بسامان شمع، ما دلمرده ایم
نیست نفس دون امانت دار یک جو اعتبار
حق بدست ماست گر چیزی بخود نسپرده ایم
گر بها می داد ما را قدر ما هم می شناخت
در کف ایام کالای بیغما برده ایم
باده دردآمیز گردد شیشه چون بر هم خورد
گردش افلاک تا برجاست ما آزرده ایم
گلبن ایام را ما آشیان بلبلیم
عالم از سر سبز گردد ما همان پژمرده ایم
یادگار دودمان پردلی مائیم و شمع
سر بتاراج فنا رفته است و پا افشرده ایم
باده بر لب یار در بر می رسد ما را کلیم
چون صراحی گر دماغ خود ببالا برده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر به تنهایی و دلمردگی خود اشاره میکند و از شبهایی که در خلوت گذشتهاند صحبت میکند. او میگوید که صبح که میشود، شمعی که نماد امید است، با کمال ناامیدی میسوزد. شاعر به این نکته اشاره میکند که در زندگی هیچ چیزی را به درستی نگهدار نیست و بر اهمیت بیارزشی زمان و عمر تأکید میکند. او از درد ناشی از زندگی و گذر زمان سخن میگوید و نشان میدهد که با وجود وجود باده و شادی، نگران و پژمرده است. شاعر در نهایت به یادگاری از گذشته و حسرتی که بر دل دارد، اشاره کرده و به وضعیت خود در مواجهه با زمان و فنا میپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه شبهای زیادی را در خلوت و نزدیکی محبوب گذراندهایم، وقتی صبح میشود و شمعی روشن میشود، احساس دلزدگی و بیحالی داریم.
هوش مصنوعی: نفسی که ارزش و اعتبار ندارد، نمیتواند امانتدار چیز کمی هم باشد. فقط حقایق و اعتبارهای ما در دست خود ماست، اگر چیزی به خودمان نسپردیم.
هوش مصنوعی: اگر به ما ارزش میدادند، ما هم به ارزش خود پی میبردیم، اما در این روزگار، بدون هیچ سودی چیزی را در دست داریم که برای ما ارزشمند نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که شیشه باده به هم میخورد، درد و رنج زیادی را به بار میآورد. تا زمانی که این دنیا در حال چرخش است و ما در این بستر هستیم، دلهای ما هم پُر از آزردگی و ناراحتی است.
هوش مصنوعی: در ایام زندگی ما به مانند پرندهای در خوشه گل زندگی میکنیم، اما در عین حال دنیا به دلیل سرسبزی ما شاداب به نظر میرسد، حال آنکه خود ما در درون پژمرده و ناراحت هستیم.
هوش مصنوعی: ما از نسل افرادی دلیر و شجاع هستیم و در حالی که حیات ما در معرض نابودی قرار دارد، همچنان استوار و محکم ایستادهایم.
هوش مصنوعی: مشروب بر لب یار به ما میرسد، همچون صراحی که اگر دماغ خود را بالا ببریم، به ما میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو
از سگ کوی تو بر سر زخم سیلی خوردهایم
عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مردهایم
گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسردهایم
گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند
کز تو پر آزردگی داریم و بس آزردهایم
لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت؟
[...]
ما و مجنون در حقیقت ناله یک پرده ایم
از عدم ما تحفه درد عشق را آورده ایم
در کنار دایه ما خود را به غم پرورده ایم
از ازل ما تلخ کامان خو به تلخی کرده ایم
این همه از بیحسی ما بود کافسردهایم
مردگانِ زنده بلکه زندگانِ مردهایم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.