گنجور

 
حیدر شیرازی

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می خورم خون است

ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است

حکایت لب شیرین کلام فرهاد است

شکنج طرهٔ لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی!‏

که رنج خاطرم از جور دور گردون است

از آن نفس که ز چنگم برفت رود عزیز

کنار دیدهٔ من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم

به اختیار که از اختیار بیرون است

ز بی‌خودی طلب یار می‌کند حیدر

چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منتسب به هر دو سخنور
حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

حیدر شیرازی

همین شعر » بیت ۱

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

استاد سید علی میرافضلی در مقالهٔ «دو شاعر همعصر: حافظ و حیدر شیرازی» منتشر شده در نشر دانش، پاییز ۱۳۸۲، شمارهٔ ۱۰۹ (قابل دریافت از این نشانی) با توجه به این که این شعر در دیوان حیدر بقال شیرازی نسخه‌برداری شده به دست محمد نکساری در سال ۸۸۱ هجری قمری آمده است و این که دیوان حافظ بعد از وفات او توسط دیگران جمع‌آوری شده و گردآورندگان دیوان حافظ غفلتاً بعضی اشعار معاصران حافظ را که او در یادداشتهای خود نسخه‌برداری کرده بوده (شاید به سبب مراوده‌هایی که با آنان داشته) به نام او ثبت کرده‌اند اعتقاد دارد که این شعر به احتمال قوی از آن حافظ نیست و اصلاً از آن حیدر شیرازی است.

سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است

وگر حدیث کنم تن‌درست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

[...]

سلمان ساوجی

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است

زما مپرس، که حال درون دل، چون است

به خون نوشته‌ام، این نامه را که خواهی خواند

اگر چه دود درونم، نشسته در خون است

نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر

[...]

کمال خجندی

مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است

چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است

حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد

که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است

به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز

[...]

ناصر بخارایی

چمن ز طلعت گل خرم و همایون است

که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است

حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت

ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه