گنجور

 
خیام

می‌خوردن و شادبودن، آیینِ من است

فارغ‌بودن ز کفر و دین، دینِ من است

گفتم به عروسِ دهر: «کابینِ تو چیست؟»

گفتا: «دلِ خُرَّمِ تو، کابینِ من است»

 
 
 
رباعی شمارهٔ ۴۵ به خوانش داوود ملک زاده
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
رباعی شمارهٔ ۴۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خیام

می خوردن و شاد بودن آیین من است،

فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین من است؛

گفتم به عروسِ دَهْر: کابین تو چیست؟

گفتا: - دلِ خرّمِ تو کابینِ من است.

عراقی

ای ساقی از آن می که دل و دین من است

پر کن قدحی که جان شیرین من است

گر هست شراب خوردن آئین کسی

معشوق بجام خوردن آئین من است

مجد همگر

بی بزم تو باده اشک خونین من است

بی روی تو آه و گریه آئین من است

بی نام تو نقش سکه مسمار دل است

بی یاد تو لفظ خطبه نفرین من است

فروغی بسطامی

فرموده خدا بزرگی آیین من است

تمکین شهان ز فر تمکین من است

فرماندهٔ اختران به صد جاه و جلال

فرمان بر شاه ناصرالدین من است

فرخی یزدی

تا عمر بود، درستی آئین من است

بدخواه کژی، مسلک دیرین من است

آزادی و خیر خواهی نوع بشر

مقصود و مرام و مسلک و دین من است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه