برمک در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
بوی / یاد = بویه/وایه و آٰزو و یاد
برمک در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:
شگفتا گویی هیچ کس پارسی نمیداند آیا نمیبینید میگوید ارزوی خانمان برخاست و دلهای ما اشتیاق فرزند برد
آن بوی و باد نیست و بوی و یاد است. بوی ( =بویه / وایه) و یاد است
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
یعنی شوق و ارزوی شهر و میهن و یاد یار دلار(عزیز) آید
مگر نخواندید که گوید سران لشکر را« آرزوی » خانمان برخاست و نزد رودکی رفتند و گفتند دلهای ما « آرزوی » فرزند همیبَرَد و جانِ ما از« اشتیاقِ» بخارا همی برآید.
هشدارید میگوید سران لشکر را «آرزوی» خانمان برخاست و دلهای ما «آرزوی» فرزند همی برد و جان ما از «اشتیاق » بخارا همی براید
ارزو و اشتیاق در اینجا برابر بوی و یاد است برای همین میگوید. بوی جوی مولیان یاد یار مهربان
بوی/بویه/ وایه / مینهمرا بویه زال سامست گفت
چنین آرزو را نشاید نهفت
ترا بویه دخت مهراب خاست
دلت را هُش سام زابل کجاست
فردوسی
بنگرید منوچهر در پاسخ زال که به او گفته بود مرا بویه سام هست گفت ترا بویه دخت مهراب خاست دلن را هش سام زابل کجاست
بوی را برابر هش / هوش= یاد اوردهکه را بویه وصلت ملک خیزد
یکی جنبشی بایدش آسمانی
دقیقیچون مرا بویه درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و ازین غم برهان
فرخی
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
بوی( در پهلوی «بود» ) به معنی دریافت / درک / هوش / ویر / میل / منش و نیت است این بنواژه را در واژگان و نامهای « بودا»( بودا به معنی بیدار و هشیار است بودا با بیدار و پوهه و بویه و وایه و مینه هم ریشه است ، پوهه در پشتو به معنی دانش است و مینه در پشتو و پارسی دری به معنی عشق است - در شعری میاید کاکا مایم زن کنم . مایم یعنی میخواهم میل دارم ) / «بیدار» / «پوهه»(دانش به پشتو - پوهنتون= دانشگاه ) «بویه» /«وایه» « ویر» است«بود/بوی/بید» با «میث/مت/من/منش» هم ریشه است سادهواژ «من» نیز «مت» بوده و هومن و دشمن را در نوشته های پهلوی هومت و دشمت نوشته اند
چنین آوردهاند که نصر بنِ احمد که واسطهٔ عقد آلِ سامان بود، و اوجِ دولتِ آن خاندان ایامِ مُلکِ او بود و اسبابِ تَمنّع و عللِ تَرفّع در غایتِ ساختگی بود، خزائنْ آراسته و لشکرْ جرّار و بندگانْ فرمانبُردار. زمستان به دارالملکِ بخارا مُقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان.
مگر یک سال نوبت هَری بود، به فصلِ بهار به بادغِیس بود، که بادغِیس خرّمترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریبِ هزار ناو هست پر آب و علف، که هر یکی لشکری را تمام باشد.
چون سُتوران بهارِ نیکو بخوردند و به تن و توشِ خویش باز رسیدند و شایستهٔ میدان و حرب شدند، نصر بنِ احمد روی به هَری نهاد و به درِ شهر به مَرغِ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد.
و بهارگاه بود، شمال روان شد و میوههای مالِن و کُروخ در رسید که امثالِ آن در بسیار جایها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد. آنجا لشکر برآسود و هوا خوش بود و بادْ سرد و نانْ فراخ و میوهها بسیار و مَشمومات فراوان.
و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمرِ خویش؛ و چون مهرِگان درآمد و عَصیر در رسید و شاهسِفَرْم و حَماحِم و اُقحُوان در دم شد، انصاف از نعیمِ جوانی بستدند و داد از عنفوانِ شباب بدادند.
مهرگان دیر درکشید و سرما قوّت نکرد و انگور در غایتِ شیرینی رسید و در سوادِ هَری صد و بیست لون انگور یافته شود، هر یک از دیگری لطیفتر و لذیذتر و از آن دو نوع است که در هیچ ناحیتِ ربعِ مسکون یافته نشود: یکی پرنیان و دوم کَلَنْجَریِ تُنُکپوستِ خُردتَکِسِ بسیارآب، گوئی که در او اجزاءِ ارضی نیست. از کَلَنْجَری خوشهای پنج من و هر دانهای پنج درَمسنگ بیاید، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر. و ازَش بسیار بتوان خورد به سببِ مائیّتی که در اوست، و انواعِ میوههای دیگر همه خیار.
چون امیر نصر بنِ احمد مهرگان و ثمراتِ او بدید عظیمش خوش آمد. نرگسْ رسیدن گرفت. کشمش بیفکندند در مالِن و مُنَقّی برگرفتند و آونگ ببستند و گنجینهها پُر کردند.
امیر با آن لشکر بدان دو پاره دیه در آمد که او را غوره و دَرواز خوانند. سراهایی دیدند هر یکی چون بهشتِ اعلی و هر یکی را باغی و بستانی در پیش بر مَهَبِّ شمال نهاده.
زمستان آنجا مُقام کردند و از جانبِ سَجِستان نارنج آوردن گرفتند و از جانبِ مازندران ترنج رسیدن گرفت.
زمستانی گذاشتند در غایتِ خوشی.
چون بهار در آمد، اسبان به بادغِیس فرستادند و لشکرگاه به مالِن به میانِ دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید.
امیر نصر بن احمد گفت:
تابستان کجا رویم که از این خوشتر مُقامگاه نباشد، مهرگان برویم!
و چون مهرگان درآمد گفت:
مهرگانِ هَری بخوریم و برویم.
همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال بر این برآمد؛ زیرا که صَمیمِ دولتِ سامانیان بود و جهانْ آباد و مُلکْ بیخصم و لشکرْ فرمانبُردار و روزگارْ مساعد و بختْ موافق.
با این همه، ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست.
پادشاه را ساکن دیدند، هوای هَری در سَرِ او و عشقِ هَری در دلِ او.
در اِثناءِ سخن هَری را به بهشتِ عَدَن مانند کردی، بلکه بر بهشت ترجیح نهادی و از بهارِ چین زیادت آوردی.
دانستند که سرِ آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد.
پس سرانِ لشکر و مِهترانِ مُلک به نزدیکِ استاد ابوعبدالله الرّودکی رفتند -و از نُدماءِ پادشاه هیچ کس محتشمتر و مقبولالقولتر از او نبود-، گفتند:
پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همیبَرَد و جانِ ما از اشتیاقِ بخارا همی برآید.
رودکی قبول کرد که نبضِ امیر بگرفته بود و مزاجِ او بشناخته. دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیدهای بگفت و به وقتی که امیر صَبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند او چنگ برگرفت و در پردهٔ عُشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یارِ مهربان آید همی
پس فروتر شود و گوید:
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آبِ جیحون از نشاطِ روی دوست
خِنگِ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعِل گشت که از تخت فرود آمد و بیموزه پای در رکابِ خِنگِ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد چنان که رانِین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند به بُرونه و آنجا در پای کرد و عِنان تا بخارا هیچ جای بازنگرفت.
و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد.
و شنیدم به سمرقند به سنهٔ أربَعَ و خَمسَ مأه از دهقان ابو رجا احمد ابن عبدالصمد العابدی که گفت:
جدّ من ابو رجا حکایت کرد که چون در این نوبت رودکی به سمرقند رسید چهارصد شتر زیرِ بُنهٔ او بود.
و الحقّ آن بزرگ بدین تجمّلْ ارزانی بود، که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجالِ آن ندیدهاند که از این مَضایقْ آزاد توانند بیرون آمد.
و از عَذَبگویان و لطیفطبعانِ عَجَم یکی امیرالشعراء مُعزّی بود که شعرِ او در طلاوت و طراوت به غایت است و در روانی و عَذوبت به نهایت. زینالملک ابو سعد هندو بن محمد بن هندو الاصفهانی از وی درخواست کرد که آن قصیده را جواب گوی! گفت: «نتوانم». اِلحاح کرد. چند بیت بگفت که یک بیت از آن بیتها این است:
رستم از مازندران آید همی
زَینِ مُلک از اصفهان آید همی
همه خردمندان دانند که میان این سخن و آن سخن چه تفاوت است و که تواند گفتن بدین عَذْبی؟ که او در مدح همیگوید در این قصیده:
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
و اندر این بیت از محاسِن هفت صنعت است: اول مطابق، دوم متضاد، سوم مُرَدّف، چهارم بیانِ مساوات، پنجم عَذوبَت، ششم فصاحت، هفتم جِزالَت،
و هر استادی که او را در علم شعر تبحّری است چون اندکی تفکر کند، دانَد که من در این مُصیبم.
nabavar در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:
از جناب علیرضا دهقانی خواهش می کنم که بیت آخر را باز خوانی کنند و” شد “ را به معنای طی شد و به پایان رسید بخوانند و نه ” شدن“
حافظ شب هجران شد. یعنی هجران به پایان رسید.
با احترام
برمک در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۴ در پاسخ به مریم جاهد دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:
اگر داستان مولیان را از موالی بپذیریم و مولیان از مولایان و موالی عربی باشد که نیست باز باید بدانید که مولی به معنی بنده نیست مولی یعنی اولی به = سزاوار / ولی - برای همین دو پسر عمو با هم مولای هم هستند - سرور و بنده نیز با هم مولای هم و ولی هم هستند دو دوست هم با هم ولی و مولای هم هستند - پسر خواهر و دایی هم مولای هم هستند - شاید به فارسی بتوان انرا به. بستگان و خویشان کس و کار ترجمه کرد -
ز بستگان به بستگان رسد باز
که بستگان نه همچو بندگان است
- موالی حکومت نیز یعنی نزدیکان به حکومت و اطرافیان نزدیک به حکومت که همه از بزرگان بودند و نه اینکه یعنی محل بندگان - همچنین باید بدانیم که در زمان ساسانی و عباسیان و امویان نیز برخی از بهترین محلهای اعیان نشین به نام جویها ( نهر / جوی / جویبار ) بود و معمولا اینگونه بود که چون این محلها اعیان نشین بود برای خود شاخه بزرگ از رود جدا می کردند و در خانه هر یک از انها جویی از اب رد میشد و باغچه های پر ومیوه انان را ابیاری میکرد اگر داستان موالی بودن جوی مولیان راست باشد که من انرا از چیز دیگر میدانم
وانگهی بوی در این سرود آرزو و شوق است مگر نخواندید که گوید سران لشکر را« آرزوی » خانمان برخاست و نزد رودکی رفتند و گفتند دلهای ما « آرزوی » فرزند همیبَرَد و جانِ ما از« اشتیاقِ» بخارا همی برآید.
هشدارید میگوید آرزوی خانمان برخاست و دلهای ما آرزوی فرزند همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی براید
ارزو و اشتیاق در اینجا برابر بوی و یاد است برای همین میگوید. بوی جوی مولیان یاد یار مهربان
بوی/بویهمرا بویه زال سامست گفت
چنین آرزو را نشاید نهفتترا بویه دخت مهراب خاست
دلت راهش سام زابل کجاست
فردوسیکه را بویه وصلت ملک خیزد
یکی جنبشی بایدش آسمانی
دقیقیچون مرا بویه درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و ازین غم برهان
فرخی
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
بوی( در پهلوی بود) به معنی دریافت / درک / هوش / ویر / میل / منش و نیت است این بنواژه را در واژگان و نامهای « بودا»( بودا به معنی بیدار و هشیار است بودا با بیدار و پوهه و بویه و وایه و مینه هم ریشه است ، پوهه در پشتو به معنی دانش است و مینه در پشتو و پارسی دری به معنی عشق است - در شعری میاید کاکا مایم زن کنم . مایم یعنی میخواهم میل دارم ) / «بیدار» / «پوهه»(دانش به پشتو - پوهنتون= دانشگاه ) «بویه» /«وایه» « ویر» است
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۳ - تفسیر این آیت که وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرةَ لَهیَ الحَیَوانُ لَوْ کانوا یَعْلَمونَ کی در و دیوار و عرصهٔ آن عالم و آب و کوزه و میوه و درخت همه زندهاند و سخنگوی و سخنشنو و جهت آن فرمود مصطفی علیه السلام کی الدُّنیا جیفةٌ وَ طُلّابُها کلابٌ و اگر آخرت را حیات نبودی آخرت هم جیفه بودی جیفه را برای مردگیش جیفه گویند نه برای بوی زشت و فرخجی:
درود
نیاز به ریاضت وزحمت چله نشینی ندارد وهیچ ابر پوشانندهای نمیتواند بر او حجاب گردد
شاد باشی
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۴ در پاسخ به سروش دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:
درود بر شما
سروش گرامی درد در لغت به معنی ته مانده ورسوب شراب است ودردی کش به فردی اطلاق میشود که ته مانده جام یا همان درد را هم مینوشد
ساقی سیم ساق من، گر همه درد میدهد
کیست که تن، چو جام می،جمله دهان نمیکند
و در ادبیات عرفانی استعاره وکنایه از رنج ودرد معشوق در فراق یار است ودردی کش کنایه از فردی است که از لذت ورنج شراب وصل هر دو بهره میبرد یا به عبارتی به انسان کامل اطلاق میگردد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با درد کشان هرکه در افتاد بر افتاد
شاد باشی عزیز
برمک در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵ - نیز در مدح خواجه ابوسهل حمدوی گوید:
فرخی براستی از گرانسنگترین سخنوران ایران است واژگان سخنش و زبان بی پیرایه و آراسته اش سزاوار هزاران افرین است - این بیخته پارسی را بنگرید
ایوان خواجه با تو به شهر اندورن بود
دیوانگی بود که تو جای دگر شوی
باغی نهاده همبر او با چهاربخش
پر نقش و پر نگار چو ارتنگ مانوی
آن مهتری که بخت به درگاه تو بود
چون رای او کنی و به درگاه او روی
زانچ او به نوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده به شمشیر هندوی
از نیکویی که خوی تو بیند نکو رود
تا تو برین نهادی و تا تو بدین خوی
«جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی »
با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست
با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی
بدخواه تو به درد و به اندوه دل بود
تو گر نوی ز رامش و از کام دل نوی
برمک در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:
دهقان سالخورده، چه خوش گفت با پسر
ای سوی چشم من بجز از کشته، ندروی
Jalaladdin Farsi در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۰:
Miftah haq se taluq he aur marham risalat se taluq he
دیبا . در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی ... ریش باد آن دل که با درد تو خواد مرهمی...
یوسف شیردلپور در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۴ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:
روحشان شاد رهی معیری نامشان جاودان خواهد بود... ولی مگر میشود شعر و غزلی باشد و وصدا و معارف آن نباشد؟ مانند استاد شجریان که گویی شاعر و نوازندگان و خواننده و مخاطب در هم تنیده اند!! عجبا از این همه زیبایی و جذابیت و خلاقیت خسروخوبان دوعالم استاد شجریان بحق که با نوایت فلک هم به رقص آمده است و ستاره گان نجوم هم چشمک زنان نظاره گر این همه آثار فاخر بشریت 💔💔💛💛👌👌💙💙💙💐💐👍
یوسف شیردلپور در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:
استاد سخن حضرت سعدی باز هم کاری کرده کارستان شکر در گلستان و بوستان.... بینهایت زیبا این شعر وغزل اوج لذت و زیبایی این شعر در اجرای استاد شجریان در آلبوم غوغای عشق بازان واقعا که عش بازیست با واژه واژ این غزل بویژه اونجا یی که میگه.....
به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی..... این کشش لطافت خوانش این بیت بحدیست شنونده بوجود آمده و نا خواسته با شاعر و نوازنده و خواننده یکی میگردد چه خوشبختی بهتر از این که باسعدی وحافظ ومولانا وعطارو خیام ها ووو خسروخوبان شجریان زیستن 💐💐💐🌹🌹🌹🌷🌷👌👌👌🙏
شایلین رهبر در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۷:
Levantine Medley" with Mohsen Namjoo in Al-Bustan Music Concert Series
محسن نامجو هم در کنسرت موسیقیهای کلاسیک ایرانی و عربی نیز یک قطعه با همین شعر اجرا کرده.
سروش در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:
دوستان در مصرع دوم دُرد به چه معنا هست
احمد خرمآبادیزاد در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۱۱ - بیان در اشاره به اسرار صلوة و افعال آن به قول بعض از اهل معرفت:
در مصرع دوم بیت 13، وجود «خوابی» هم نامفهوم است و هم قافیه را به هم میزند. به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379، «خایی» درست است.
احمد خرمآبادیزاد در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۱۰ - رفتن شیطان به نزد حضرت اسماعیل ع:
1-مصرع دوم بیت 8، «پس از ایشان زندۀ پندار کن»، نامفهوم است. شکل درست به استناد نسخۀ خطی مجلس به شماره ثبت 5379 عبارت است از «پس از ایشان زنده و بیدار کن».
2-در مصرع دوم بیت 12، «مریش» به جای «بریش» درست است (نسخه خطی مجلس).
یکی از معنیهای «ریشیدن» عبارت است از «چشمه چشمه کردن=سوراخ سوراخ کردن».
بهروز صفاییان حقیقی در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سرپا نتوان گرد
بیتی بسیار بدیع به واسطه تشبیه آن در ادبیات ما همواره رخ زیبا را به ماه تشبیه میکنند در اینجا این نادره دهر حضرت خواجه ماه را با آن همه زیبایی در مقابل رخ دوست خار و خفیف میداند و واژه بی سرپا را بکار میبرد که در واقع ماه هم ابتدا و انتها ندارد اشکال کره مانند یا مدور اینگونه هستند(سر ابتدا پا انتها) و اتصاف صفت بی سرپایی به ماه که مظهر زیبایی است و تخفیف آن در مقابل عارض دوست بی نظیر است
گلچهردخت در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۹:
با سلام و احترام
مدیریت محترم گنجور، ابتدا صحت معانی هوش مصنوعی را کنترل کنید و سپس نشر دهید، و اگر فرصت این کار را ندارید این روند نادرست را متوقف کنید
التماس تفکر!!!
سروش . در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۳ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹:
بسیار زیبا
برمک در ۵ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی: