گنجور

 
ملا احمد نراقی

آن اذان و آن اقامه نفخ صور

آن ز جا برخاستن بعث و نشور

آن مصلی موقف و قبله وقوف

بستن احرام در موقف عکوف

چون شدی واقف در آن موقف زبان

می‌گشایی در سپاس و امتنان

حمد و سوره آن سپاس است و ثنا

در وقوف بارگاه کبریا

گوییا آنگه خطاب آید تو را

این زمان بگذار تحمید و ثنا

دفتر اعمال خود را تیز بین

هیبت این روز رستاخیز بین

ای مسافر تا چه آوردی بگو

زین سفر سودت چه باشد مایه کو

خم کنی قامت پی عجز و نیاز

سر کنی تسبیح آن عاجز نواز

من ندارم غیر عجز و لابه هیچ

در من و در کار من شاها مپیچ

قامتی دارم خم از بار گناه

سر به زیرم چونکه هستم رو سیاه

گویدت ای بنده سر بَردار چُست

نامهٔ اعمال خود بنگر درست

سر بَرآری دل ز هولت چاک چاک

خویش را اندازی از هیبت به خاک

جبهه و رو بر زمین سایی همی

پشت دستان را ز غم خایی همی

کان شها پاکا بلندا بر تو را

بنگر از رحمت در این موقف مرا

گویدت گویا که سر بَردار هین

تا چه کرده‌ستی در این دفتر ببین

هین ببین ناپاکی و پاکی خویش

جرئت خود بین و بی باکی خویش

سر برآری لب به استغفار باز

توبه را سازی شفیع و چاره ساز

گویدت بگذشت روز توبه هان

تا چه آوردی بگو فاش و عیان

از خجالت باز می‌مالی جبین

لب پر از سبحان ربی بر زمین

باز می‌آید خطاب با عتاب

خیز از جا شو مهیای جواب

باز برخیزی به تمجید و سپاس

حال این رکعت به اول کن قیاس

عاقبت از عجز بَرداری دو کف

رو به آن درگاه با عز و شرف

این دعاهایت نیاید در حساب

آیدت از پردهٔ عزت خطاب

کای تو را بگذشته ایام دعا

رفته هنگام ثناء و توبه‌ها

باز افتی در رکوع و در سجود

گه رکوع و گه سجود و گه قعود

باز گوید ناید امروز این به کار

مایه و سود آنچه آوردی بیار

عجز و زاری و سپاس و آفرین

جمله افکندی به روز واپسین

روزگاران را به غفلت باختی

کار خود با این جهان انداختی

هان چه سود از مایه‌ات اندوختی

هان چه شمع از مایه‌ات افروختی

لرزدت آن دم ز هیبت استخوان

هم رود قوّت ز پایت هم توان

نی به پایت قوّت برخاستن

نی زبان عذر خسران خواستن

پس نشینی بر زمین بیچاره‌وار

دست بسته پا شکسته شرمسار

پس به توحید خدا گویا شوی

چاره از توفیق حق پویا شوی

کاشهد ان لا اله لی سواه

من به وحدانیتت هستم گواه

هم گواهم بر نبی مؤتمن

این دو، هم سرمایه و هم سود من

عمر خود گر صرف عصیان کرده‌ام

این دو را لیکن شفیع آورده‌ام

سود من از این سفر اینست و بس

نیست غیر از این دواَم فریاد رس

هم به امید شفیعان جزا

آمدم با قدی از عصیان دوتا

ای پناه جمله امت السلام

ای شفیعان قیامت السلام

السلام ای شافع روز جزا

السلام ای عاصیان را مرتجی

السلام ای بندگان صالحین

السلام ای انبیاء مرسلین

من گنه کارم پشیمانم ذلیل

واقف اندر موقف رب جلیل

سود و سرمایه همه درباختم

عمر خود نابود و ضایع ساختم

ای شفیعان قیامت همتی

التفاتی التماسی رحمتی

یک نظر ای شهریاران از کرم

سوی آن افتادهٔ بحر ندم

از اشارات نماز اینها یکی‌ست

زانچه گفتم از معافی اندکی‌ست

شرح اینها را مقامی دیگر است

خامه از تفصیلش اکنون ابتر است

باشد این تفصیل تا وقتی دگر

داستانی داشتم نامد به سر

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی