گنجور

حاشیه‌ها

صدرا رحمتی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۹ - مثل:

به کین آوری با کسی بر ستیز

که از وی گزیرت بود یا گریز

به جنگ و ستیز با کسی برو که بدانی یا توان غلبه بر او را داری یا اگر او بر تو غلبه کرد، راهی برای گریز و نجات هست.

امیرحسین صباغی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱:

مصرع اول بسیار باعث انبساط خاطر است.

علی شهداد در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:

گویی مصرع یکم بیت دوّم دچار خدشه شده و من در نسخه‌ای دیگر، اینجوری دیدم:

"کمان نهم به کمانِ فلک زِ نیروی عشق

تو گر نشانه‌ی تیرِ نگاهِ من باشی"

ابوالقاسم افشاری در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۷ - گفتار اندر کسانی که غیبت ایشان روا باشد:

سلام ، منظور از  گفتار حضرت سعدی به سه کس غیبت رواست، یکی به حاکم ظالم است، دوم شخص بی حیا که هیچگونه اصلاح پذیر نیست ، سوم کسی که همیشه سنگینی ترازو را به نفع خودش میخواهد، که در واقع فقط منفعت خویش از همه چیز مهمتر است . 

...............................‌...................

واعظان مدعی و کز صفت برتری برخوردارند

 

نیک  وانگری تابع نفس خود و لقمه مردم خوارند 

 

صدر مقصوره مسجد به تضرع و دعا برخیزند 

 

حاصل کشت عمل در کیسه ساده دلان پندارند 

 

بسی صید صیاد شوند به گفتار خرافات کمین 

 

زیراک بر دام  نیرنگ فریب بی خبران بسیارند 

 

شگفتا ز طراری این فرقه کذاب به ترفند دروغ 

 

بردارند ز سر خلق کُله هم برسر خلق بگذارند

 

مانده ام باهمه هوشیاری و بیداری مخلوق شریف 

 

مفتی شهر فتنه برانگیزد و آنرا فتوای بحق انگارند 

 

آمیختن صدحیله به شرع مدعیان بابت منفعت 

 

بستن برمستمعان صف موعظه قاسم چون سرکارند

                     (ذرّه)

سید مختار رحیمی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵۱:

هجرت از دنیای دون ( down)من ذهنی ، همان« من» که هوای نفس امر کننده به بدی را «اله» خود قرار داده ( من اتخذ الهه هواه - آیه ۲۳ سوره جاثیه) به ملا اعلی محضر الله( جل جلاله )که با تعابیری مثل حریم عباد صاحب نفس مطمئنه ، جنت خلد پرهیزکاران از آن نامبرده می شود( آیات ۲۷-۳۰سوره فجر ) ،همان حریم امن الهی که سرشار از اطمینان قلبی ، فضیلت،و رحمت و به تبع آن  شادی و سرور است (آیه۵۸ سوره یونس) و حزن و اندوه گذشته و خوف وترس از آینده که مشخصه« من ذهنی» پرستنده گان است در آنجا وجود ندارد  . حرکتی صعودی از فرش تا عرش از« ظلمات وهم» به «نور فهم» از« عقل جزء» به «عقل کل» از «درکات» به «درجات » و به تعبیر آیه ۴۱ سوره نحل «و الذین هاجروا فی الله .... به محض تصمیم گیری و عزم سفر از نقطه شروع(دنیای من ذهنی) جایزه دارند تا خط پایانی( ورود به حریم امن الهی  ) که جایزه اکبر نام دارد همان گنج حضور 

بیقرار در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

« همه بر سر زبانند و تو‌ در میان جانی » 

چو دُری که در میان دل عاشقم نهانی

 

ز ازل تو بوده ای و به ابد تویی امیدم

چه کنم که تا قیامت تو عزیز دل بمانی؟

 

من بیدل از فراقت به غزل پناه بردم 

که مگر حدیث دردم تو به جان و دل بخوانی

 

همه شب به کوی عشقت به سحر نماز دارم 

نکند ز کوی مهرت ، دل عاشقم برانی 

 

شب شوم بی تو بودن ، ز پی اش سحر ندارد

تو مگر خطوط پرچین ، ز جبین من نخوانی؟

 

« همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی»

بوزد ولی تو لیلا ، بَرِ قیس خود نمانی

 

نه دگر شراب نابی نه به هر دو دیده خوابی

نه به سر شرار و شوری ، نه به تن دگر توانی

 

به سرم نشسته برفی که نشان هجر ماه است

که به شوق وصل رویت ز کفم بشد جوانی

 

من بیقرار و محزون که شدم انیس مجنون 

به امید وصل لیلی کِشَم از دلم فغانی

#رضارضایی « بیقرار » 

 

بیقرار در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

« شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز  اول شب در صبح باز باشد »

دل من شکسته اما ، به فدای هر نگاهت 
که نگاه نافذت هان ، به دلم نیاز باشد 

من‌ و باده با خیالت ، همه شب سحر نمودیم
چه شبی شود شب عشق ، که لبت جواز باشد

درِ دل گشوده ام من ،  به در آ تو از در لطف
مشکن در از سرایی که پر از نیاز باشد 

ره عشق و عاشقی را تو بگو که چون کنم طی ؟
چه خوش آن رهی خیالت به سرم جهاز باشد 

دمی از لبم نیفتد لب جام و باده ی عشق 
به خمار خوش خیالی  درِ باده باز باشد 

من و نغمه های هر شب ، تن و جان مانده در تب 
همه شب در این امیدیم که دلت به ساز باشد 

دل اگر تپد به مهری ،  ز سفر نمی هراسد 
چه تفاوتی میان یمن و حجاز باشد

دل من تپیده در غم ، تو بیا ببر ز دل هم 
نگهی به سوز سینه که دگر گداز باشد  

دل بیقرار و محزون که شد از فراق تو خون 
شده زار و کار مفتون ، همه شب نماز باشد

      ( فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن )

#رضارضایی « بیقرار » 

سپر انداخته در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

بیت دهم 

((که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست))

بهتر است که نوشته شود 

که نه من مستم و در دور تو هشیاری هست.

این گونه مطابق یکی از منابع گنجور است و دو منبع دیگر در مورد این بیت سکوت کرده اند.

و خوانش آن بصورت((که نه من مستم)) هم راحت تر است و هم با وزن شعر هماهنگ است و هم از نظر معنایی مشکلی ایجاد نمی کند

 

HRezaa در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن:

درود بر شما

عرض ادب

 

بزرگوارانی همچون شما و چندین تن از دیگر همزبانان که در درک معانی اشعار به ما کمک میکنید، بر من و امثال من حق استادی دارید و از جانب خودم بسیار سپاسگزارم.

 

در پناه حق

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » ترجیع بند:

از آنجا که در مصرع نخست بیت شماره 6 بند 1، «در سرِ تو کردیم» به معنی زیر است:

«به پای تو ریختیم»،

خوانش مصرع دوم همین بیت باید چنین باشد «سرمایهٔ عمرِ جاودانی»

شَـــهــباز در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۶ در پاسخ به ebrahim nikkhah دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

«مدیتیشن»! یعنی اشعار پاکِ کسی که حافظ کلام الله مجید بود؛

به «عرفان بودایی» نسبت بدیم؟! عرفان جهل و بت‌پرستی!

لابد راحت‌تر از آن است که به نماز صبح و نماز شب در سحرگاهان نسبت بدیم👌🏻🙂

شَـــهــباز در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات »

شمارهٔ ۱۲۵

 

اماما پای نه تا آنکه در پایت سراندازیم

نثارِ خاکِ راهت را دل و جان و زر اندازیم

 

جهانِ تیرهٔ پُرظلم را از هم بیفشانیم

فَلک را سقف بشکافیم و طرح دیگر اندازیم

 

یکی از عقل می‌‏لافد، یکی طامات می‌‏بافد

بیا کین داوری‏‌ها را به پیش داور اندازیم

 

اگر دشمن بر آن باشد که خون دوستان ریزد

به سیف اللّه دست آریم و بنیادش براندازیم

 

خوش آن روزی که بینیمت نشسته جای پیغمبر

به دور مجلست گردیم و از دشمن سر اندازیم

 

صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز

بوَد کان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم

 

به خاک درگهش روی نیاز آریم همچون فیض

از آنجا خویش را شاید به حوض کوثر اندازیم

 

 

برمک در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ محمد بن مخلد سگزی » قطعه در شکست عمار به دست یعقوب لیث:

جز تو نزاد حوی و آدم نکشت
شیرنهادی  به دل و بر منشت
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گوشت
فخر کند عمار روز بزرگ
گوهد آنم من ک یعقوب کشت

کشت= فرزند کشت پدر است

شیرنهاد= نهاد شیر داری

به کنش و به منش و به گوشت=این سه چکیده دین زرتشت است  هوگرشت هومتشت هو گوشت=کردار نیک پندار نیک گفتار نیک

گوهد=گوید. گفتن  بپهلوی به چند گویش بود پارسی دری آنرا بالا مینویسم تا از روی آن بخوانیدسه نخستسه حرف اصلیانرا را برای گوی مینویسم در برخی گویشها حرف دوم و سوم  یکی شده انرا سپس مینویسم برخی نیز حرف  دوم و سوم را یکی و به صدا  تبدیل کرده  و آنرا  در برخی  صیغه ها از میان برداشته اند مانند گوی گو  گت( گفت . ت در گت و یا گفت از  بن واژه نیست اما در بات  حرف سوم  بنواژه است )دقت کنید هر حرف که عوض شده نسبت به حرفهای دیگر دقیقا سر جای خود است مثلا اگر گوی و واژ را بسنجیم  دقیقا  گ جای و  امده  ی  جای ژ . اینها همه پارسی پهلوی است و  زبانهای امروز ریگ ور آنست :
گوی گویان گوید گویند = پارسی دری
گوش گوشان گوشت گوشنت = پهلوی بلوچی
گوس گوسان  گوست گوسنت = پارسی پهلوی
 گوه گوهان گوهد  گوهند = پهلوی پارسی دری
واژ  واژان  واژد واژند  = پهلوی و پارسی دری
واش واشان واشد واشند = پهلوی
واز  وازان   وازد    وازند   = پهلوی
بات   باتان   باتت  باتنت  = پهلوی
وات  واتان  واتت واتنت  =پهلوی
گال   گالان گالت   گالنت = پهلوی
ووش ووشان ووشت ووشند= پهلوی
موش موشون موشد موشنت= پهلوی
وش   وشان  وشت  وشنت = پهلوی
گ      گوان     گوَد  گوَند   =پهلوی(گوی را گ یا بگَ و گفت را گت گویند.«و» نیز رقیق است)
 ژ       ژوان    ژوَد ژونت  = پهلوی( مانند پیشین ) 
 و      -        ووت  وونت  =پهلوی (مانند پیشین)

در نمونه سگانه پایین در هر سه نمونه  گ. و. ژ  برابر حرف نخستین بنواژه(گوی) است و دو حرف سپسین درهم و برداشته شده

نمونه آن چنین است :
گوی بگویم گفت
گ    بگم  گت
و   بوم   وت
ژ   بژم   ژت

همانگونه که پیداست  دستور زبان  در همه یکیست  چه  شیرازی و تهرانی باشی یا کرمانجی و یا سورانی 
اگر در اسفهان «بگویم» را  بگویند«بگم» به کرمانجی نیز میگویند «بژم» و اگر در استان فارس  گفت را بگویند «گت» در شهرزور نیز  گویند «وت» که این نشان از  پیوستگی زبان و هستی ایرانیان است

--
هشدار:
 پهلوی نام پارسی میانه به تنهایی و یا نام منسوب به پهله پنج شهر شهر نیست پهلوی نام هران ایرانشهری ایرج تبار است که در سامان ایرانشهرند.پهلوی هم نام پارسی پهلوی ساسانی است و هم نام پارسی پهلوی اشکانی و هم نام پارسی پهلوی سغدی و خوارزمی  است و هم ارانی و آذری و شیرازی و خوزی و نیریزی و دیلمی و کردی و لارستانی و هرمزگانی .
با اینهمه ان زبانهای ایرانی که  از سامان ایرانشهر بیرونند پهلوی نیستند مانند ختنی که ایرانی است و ایرانشهری نیست  ارمنی را امروز زبان ایرانی نمیشمارند اگر روزی دوباره ارمنی را ایرانی بشمارند ارمنی نیز پهلوی نیست اگرچه در سامان ایران شهر بود از انجا که بر دادی جدا میرفت  آنرا پهلوی نشمارند.
پیش روی بسیاری تنها نام پهلوی نوشتم این از ان بود که کاربرد اینها از جاهای گوناگون است و نوشتن همه انها سخت بود زینرو پهلوی نوشتم 
برای نمونه  گوی را بلوچان گوش گویند و نیز  گال  را بلوچان  و بشاگردیان گویند که گال دگر گشته بات است 

هشداریم که اگرچه  ما واژگان را با بنواژه «گوی»( گفتن ) سنجیدیم اما گوی ورزن اصل نیست  و مزیتی بر  گوش و گال و بات ندارد  بلکه انها با تاکید از گوی اصیل ترند 

کوروش در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

خاموش باش و راه رو و این یقین بدان

سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا

 

یعنی چه

 

دکتر حافظ رهنورد در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

به کاربردن نام  معروف معشوقی عرب (سلمی) و  اشاره‌ی مستقیمی که خواجه به ترک شیراز و رفتن سوی بغداد کرده جای شبهه‌ای نمی‌گذارد که این غزل به نوعی درخواست پناهندگی‌ست به آستان شاهی که در آن اقلیم (اقلیم عرب) است.

در آخرین سال‌های عمر خواجه، خبری از شاه شجاع نبود که مرده بود و زندگی حضرتش به سختی و در تنگنا می‌گذشت و بیم هجوم تیمور هم می‌رفت؛ شاید که حافظ بزرگ قصد جلای وطن داشت و این غزل سرآغازی بر آن بود که البته صورت نگرفت.

علی احمدی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است

به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

حالا که انگار نمایش گل مثل جام شرابی در دست است،بلبل هم با صد هزار زبان توصیفش می کند  .

آوردن گل و بلبل در مطلع غزل حکایت همان حدیث می و مطرب است که حل معما می کند .حدیث مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو /که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

گل معشوق بلبل است و خودش شرابی شده تا بلبل با چنین شرابی (خود معشوق)مست شود و مطربی کند.حافظ از ما می خواهد که می بخواهیم و مطرب باشیم اما چگونه؟

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر

چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

می گوید دفتر شعرت را بردار و به صحرا برو تا ببینی که هر آنچه در طبیعت است شرابیست برای مست کردن تو تا توهم تجربه ای برگیری و آگاه شوی و برای دیگران بخوانی و مطربی کنی.نه اینکه در مدرسه بنشینی و آنچه دیگران به زعم خود کشف کرده اند را دوباره بخواهی کشف کنی .

دلم به حال حافظ می سوزد .تجربه گرایی حافظ هیچگاه شناخته نشد .طعنه او در این بیت هم به طرفداران عقل و فلسفه است و هم به  کسانی که در احکام شریعت تحلیل می کنند.به زعم حافظ آنها بدون اینکه طبیعت را ببینند و تجربه کنند خیالبافی کرده و تراوشات ذهنی نامرغوبی تولید می کنند.

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد

که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

فقیه مدرسه وقتی از شراب  مست بود فتوی داد که شراب حرام است اما نه به اندازه خوردن مال حرام .یعنی با کمی مستی آگاه تر از قبل به مسائل نگاه می کرد .حال اگر همه ما به همه عناصر طبیعت به چشم شراب بنگریم خواهیم دید که چه تجربیات و معرفت هایی نصیب ما می شود 

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش

که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

وقتی به همه اجزاء طبیعت به شکل شراب نگاه کردیم دیگر مهم نیست شراب صاف و خالص نصیب ما شود یا شراب تلخ ته مانده هر چه ساقی به ما داده لطف است.عجب نگاهی!

وقتی به معرفتی می رسد نمی گوید من به آن معرفت دست یافتم می گوید این لطف ساقی بود که به من عطا کرد .این تجربه گرایی خاضعانه را در هیچ جای تاریخ علم نمی بینیم.

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر

که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حافظ حق دارد از مردم گریزان شود .چنین نگاهی به طبیعت فقط مخصوص سیمرغ است که از بالای همه چیز و همه کس به عالم می نگرد.کوه قاف یک کوه بیشتر نیست ولی از ازل تا ابد کوه قاف پا برجا و جایگاه سیمرغ بوده است پس شهرت سیمرغ از قاف ازل تا قاف ابد ماندگار است .او بر جریده عالم ثبت است .

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران

همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

مدعیان متولیان دروغین و ریاکار دین اند و همکاران خوش خیال آنان، عاقلان نیکنام قبیله اند .نماد های تقوی و دانش که به قول حافظ قابل اتکا نیستند .حافظ مرد توکل است و به طبیعت می رود و عاشقانه طلب معرفت می کند و بر می گردد و به جای حصیری که آنها می بافند و به مردم می فروشند طلا بافی می کند

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ

نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است

اما چه سود که باید طلای خود را مخفی نگه دارد چرا که متقلب شهر کارش صرافی است و در طلای حافظ هم تقلب خواهد کرد.

به راستی اگر نگاه تجربه گرای خاضعانه  و عاشقانه حافظ سرمشق حوادث پس از او می شد جریان روشنگری  شکل زیباتر و واقعی تری داشت .اما امان از قلّآبان صراف. 

 

محمد الهی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی‌فضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه:

آیا جناب عطار شعری هم درباره حضرت زهرای صدیقه دارد و اینکه نتیجه قضیه فدک چه شد؟

لطفا راهنمایی کنید

نیما در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۹:

مصرع اول ناقصه ولی با توجه به وزن و همچنین مفردات شماره ۷۸ که پایین آوردمش میشه تقریبی تشخیص داد مصرع اول چیه:

 

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی

نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی

 

پس مصرع اول این بیت احتمالاً میشه:

 

گهی کاندر بلا مانی، ز جان و دل خدا خوانی

چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی

 

هرچند چیزای دیگه هم میتونه باشه مثلاً "ز ناچاری خدا خوانی" و کلی حدس دیگه ولی نزدیکترین حدس با توجه به توضیحات اول، همون "ز جان و دل" یا "به جان و دل" هست که با توجه به بیت بالا "ز جان و دل" ارجح‌تر هست.

فرهود در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۳ در پاسخ به سوره صادقی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین:

مغنی را که پارنجی ندادی به هر ...

نه این که نشان بخشنده بودن نیست؛ اگر منظورتان صفر یا صد است.

نشنیده‌اید؟ مثلا میگن؛ «فلانی هیچی نده این مقدار (حالا پول یا سکه و ...) میده»

بحث ما بر سر اون فعل منفی «ندادی» است؛ که معادلش رو در جمله محاوره‌ای بالا آوردم. شما هم فعل منفی را استفاده‌کردید.

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۷ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن:

عزیزم درود بر شما 

از اینکه بنده را مورد لطف قرار میدید بسیار سپاسگزارم   من هم به نوبه خودم از این سایت وهمراهان آن بسیار آموخته‌ام  واینجایم که بیاموزم  وعشق مشترک همه ما به ادب فارسی  مایه این دورهمی است  من هیچ استادی نسبت به شما ودیگران ندارم ولی سوال بی پاسخ را برنمیتابم  ودر پی پاسخگویی به سوالات عزیزان  می‌آموزم وبه اشتراک میگذارم  فقط همین 

از اظهار لطف وادب حضرتعالی  شرمنده‌ام  

در پناه حق شاد باشی عزیزم

۱
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۵۶۷۱