گنجور

حاشیه‌ها

مهرناز در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۹ - قصهٔ مکر خرگوش:

معنی سنی یعنی چه

امیر لطف زمان در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۱۸:

هذا در بیت پنجم نوشته نشده است

اصلاح شود.

.. منا.. در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۰:

این تعداد غزل واقعا خیلیه

سیاوش عیوض‌پور در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۶ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان:

خدا رو شکر که دشمنان اسلام از خرد بویی نبردن

فرید کیومرثیان زند در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:

( خدا اینه زار نور ) 

ز نورِ حق، وجودت نورانی است
سرشکِ مهر، شرافتِ بی‌پایان است

طبیعت، آیه‌ای از کشفِ راز است
نه در بیرون، که در درونت معرفت است

جهان، آیینه‌دارِ امتحان است
که دل را می‌برد تا افقِ ایمان است

نهالی در سکوتِ شب شکفته است
که امید برگ و باری در نهفت است

خطاها، آموزگارِ راهِ زندگی‌ اند
که درد، گنجینه‌ای از فرصت است

اگر نوری نمی‌تابد از درونت
ببین خورشید، در دل سکوت تابان است

درونِ خویش، شعله‌ای خاموش از خویشتن
که فریدارن، در دایره‌ بی‌ثباتی تافته است


.... 
فرید کیومرثیان | فریدارن
پنج‌شنبه، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ | فارس

محمد خدادادیان زردشتی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

چون بر سر وزن این شعر دیدم بحث زیاد هست از هوش مصنوعی کمک خواستم و وزن دقیق رو بررسی کرد و باقی احتمالات رو با دلیل رد کرد که تمامش رو نمیتونم اینجا بنویسم ولی تکه ای از اون رو میارم:

از نظر وزنی بر وزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن" (بحر رمل مثمن محذوف) سروده شده.

زین = ـــ (فع)

یأ = ــ (فا)

سِ = u (متحرک)

من = ـــ (فا)

زَل = ــ (فا)

ما = ــ (فا)

را = ــ (فا)

چه = u (متحرک)

حا = ــ (فا)

صل = ـــ (فع)

این توی وزن مستفعلن فع نمی‌گنجه، چون:

توی مستفعلن باید ساختار هجایی «ـ ـ u ـ» باشه.

در حالی‌که اینجا هجای غالب «ـ u ـ ـ» یا «ـ u ـ» هست که مختص وزن رمله.

محمد امیری در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند:

واقعاً اگه فقط این‌ها رو به کودک‌مان آموزش بدیم عاقبت به خیر می‌شه.

رضا از کرمان در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۲ در پاسخ به سیاوش عیوض‌پور دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان:

درود بر شما 

 شما خودتون با خدا حرف زدید که چنین نظری داری  شاید هم نماینده ایشونید  ما نمیدونیم  

این حرف  آدمهای متوهم افراطی خود شیفته را تکرار نفرمایید اسلام عزیز هیچ گلی به سر کسی نزده عزیزم 

شاد باشید

سیاوش عیوض‌پور در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۸ در پاسخ به Saeid Hosseini دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان:

سعدی اگه امروز بود و این نظر تو رو میخوند در جا میفرستادت تو بغل عزراییل،‌ برو تصورت رو از خدا درست کن

سیاوش عیوض‌پور در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۶ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان:

دین در نزد خدا اسلام است و بس، نظر خدا مهم است نه نظر مردم 

فرهود در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۹ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۵:

لازم در اینجا شکل دیگری از «لازب» است به معنی دوسنده، چسبنده، ثابت و پابرجای.

«گفته‌اند که مکه و بکه هر دو یکیست همچون لازم و لازب ...» از کشف‌الاسرار میبدی

«ضربه لازم» یا «ضربه لازب» اصطلاح خاصی است به‌معنی ضربه‌ای که اثرش برجا بماند. مثل اثر ضربات سلاح.

همچنین از سعدی‌است: الیس لهم فی القلب ضربة لازب

بکار بردن هردو شکل، رایج بوده است.

در متن بالا، سعدی می‌گوید مانند ضربه لازب که اثرش می‌ماند، دروغ نیز بی‌اعتمادی را به‌وجود می‌آورد و این سلب‌اعتماد برای همیشه می‌ماند.

یگلن در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۰ در پاسخ به فهیمه دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

درود. در بیت اول با حرف ب شروع کرده که کوبنده است و توجه رو به خودش جلب میکنه، بعد نام که میخواد ارجاع بده به کسی یا چیزی و نام خداوند رو میاره، بعد مهم ترین چیز یعنی جان آدمی رو اسم میاره و از بین همه چیزها اون رو در کنار خرد قرار میده، همین اول میخواد تکلیف خواننده رو روشن کنه و بگه من دارم بحث دو دو تا چار تا و دنیوی میکنم و نه عرفانی و معنوی، میخوام خرد رو در خدمت جان بگیرم، بخاطر همین توی همین مقدمه تا میتونه ستایش خدا رو میکنه که ببنده بره سراغ کارش. خداوند رو با نام که ممکنه وصل باشه به هر جایی و جای که دنیاست برای او توضیح میده که بگه هم معنوی و هم دنیایی مال اوست. بله در بیت هفتم این جان و خرد عینا همون جان و خرد بیت یکمه و ارجاع داده به اونجا. ابیات هشتم گ یازدهم هم درباره توضیح بیشتر که دنیا رو با خرد پیش می‌بریم و خدا یک چیز اعتقادیه. در حقیقت فردوسی هم مثل سعدی و مولوی و عطار و حافظ که بعد از خودش اومدند میدونه چیزی به اسم عشق هم هست که خیلی مهمه و شاید خودش هم عاشق بوده که سعدی میگه گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل، اما آگاهانه میخواد اینجا تاکید کنه که من حساب و کتاب خرد و عقل برای اداره این دنیا رو دارم باز میکنم نه جادو و کرامت و روی آب راه رفتن و اژدها کشتن، اونها هم اگر واقعیت داشته باشند یا نه من بعنوان فرهنگ و تاریخ و افسانه آدمها میگم. در این بخش به نظر میاد دستکاری و اضافات وجود داشته باشه

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۶۸:

 


 

امید هست ترا مهربان ما سازد

همان که آتش سوزنده را گلستان کرد

ز ذوق درد تو بالید مغز من چندان

که استخوان مرا همچو پسته خندان کرد
--

نگه بر آن رخ چون آفتاب نتوان کرد

به یک نگاه دل خویش آب نتوان کرد

بهر کجا بتوان خفت هر کجا گویی

 مگر به بستر بیگانه خواب نتوان کرد

بزیر تیغ ستمکاره خواب نتوان کرد
 بروز رفتن گلها شتاب نتوان کرد

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸۰:

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟

کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست

که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی

که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟

خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد



 

امید هست ترا مهربان ما سازد

همان که آتش سوزنده را گلستان کرد

ز ذوق درد تو بالید مغز من چندان

که استخوان مرا همچو پسته خندان کرد
--

نگه بر آن رخ چون آفتاب نتوان کرد

به یک نگاه دل خویش آب نتوان کرد

بهر کجا بتوان خفت هر کجا گویی

 مگر به بستر بیگانه خواب نتوان کرد

بزیر تیغ ستمکاره خواب نتوان کرد
 بروز رفتن گلها شتاب نتوان کرد

 

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶:

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟

کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست

که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی

که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟

خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد


---

امید هست ترا مهربان ما سازد

همان که آتش سوزنده را گلستان کرد

ز ذوق درد تو بالید مغز من چندان

که استخوان مرا همچو پسته خندان کرد
--

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵:

ز گردیدن سپهر سنگدل را نیست دلگیری

که در سرگشتگی باشد گشاد دل فلاخن را
دم جانبخش مهر و دوستی  فرخندگی دارد
تهمت اورد بیرون مگر از چاه بیژن را

گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم

سزای آنکه چون جان در بغل پرورده دشمن را

مکن از چرخ گردون شکوه من گرد سرت گردم
 گشایش نیست بی سرگشتگی سنگ فلاخن را

به تندی یار باید کرد نرمی را بهر کاری

نیاید کارها بی رشته هرگز راست سوزن را

درشتی چون کند ناکس، چو گل سر در گریبان بر

بسر دزدیدنی، از خویش، رد کن تیغ دشمن را

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

شل /شلایین،شل/ شلکا  به چم چسبنده است و پیشتر در سرود سخنوران خراسان نیز بسیار امده

وحید نجف آبادی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

درود مضمون بیت پنجم

چنان شادم که در وهم و تصور کسی نمیکنجد

 

امیرحسین بازیار در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۳ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶:

الله اکبر از این شعر

خدایش بیامرزد

امیرحسین بازیار در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵:

احسنت بر این کلام نغز.

به گمان من آنچنان که باید و شاید هلالی جغتایی شناخته نشده است. 

۱
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۵۵۴۸