گنجور

حاشیه‌ها

برمک در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱:

شعر او را برشمردم سیزده ره صد هزار
هم فزون آید اگر چونان که باید بشمری

سالوس پر دعوی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

چاکر آن مه ده چهار 

برمک در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ در پاسخ به نسیم بهاری دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

مگر هیچ احمقی جز این میخواند

برمک در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۴ در پاسخ به دکتر علم دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

خورشید را ز ابر دمد روی گاه گاه
چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب

پرتو خورشید از ابر گذر دارد
ابر=رقیب
پرتو خورشید حصاری است و از ابر گذر دارد

هیچ به سروده نمی اندیشید

امین مروتی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۹:

بخشی از غزل شمارهٔ ۱۴۳۹ (نمی‌دانم نمی‌دانم)

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

 

در این غزل 30 بیتی، مولانا از مقام حیرت سخن می گوید. مقامی که عاشق چنان حیران معشوق است که از دیگر چیزها خبر ندارد.

من این ایوان نُه تو را، نمی‌دانم نمی‌دانم

من این نقاش جادو، را نمی‌دانم نمی‌دانم

مولانا می گوید چنان حیرانم که از افلاک نه گانه و خلقت رنگارنگ عالم بی خبرم.

 

مرا جان طرب پیشه‌ست، که بی‌مطرب نیارامد

من این جان طرب جو را، نمی‌دانم نمی‌دانم

و نمی دانم چرا تمام وجودم در سماع و رقص و شادی است.

 

مرا سیلاب بربوده، مرا جویای جو کرده

که این سیلاب و این جو، را نمی‌دانم نمی‌دانم

گویی سیلاب مرا در جویی انداخته و نمی دانم کجایم و کجا می روم.

 

چو طفلی گم شدستم، من میان کوی و بازاری

که این بازار و این کو را نمی‌دانم نمی‌دانم

مثل بچه ای که در بازار گم شده، راه خانه ام را گم کرده ام و نمی دانم در کجا هستم.

 

مرا گوید یکی مشفق، بدت گویند بدگویان

نکوگو را و بدگو را، نمی‌دانم نمی‌دانم

اگر کسی از من به خوبی یا بدی یاد کند، برایم فرقی نمی کند.

 

جهان گر رو ترش دارد، چو مه در روی من خندد

که من جز میر مهرو را، نمی‌دانم نمی‌دانم

همه عالم اگر به من پشت کند برای من مهم نیست اگر معشوق به رویم بخندد.

 

خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی

که قیل و قال و قالو را نمی‌دانم نمی‌دانم

مقام حیرت قابل وصف و بیان نیست و جای این نیست که چه گفته شد و چه گفت و چه می گویند.

 

مرا دردی است و دارویی که جالینوس می گوید

که من این درد و دارو را نمی‌دانم نمی‌دانم

دردی دارم و درمانی که جالینوس حکیم نیز از آن بی خبر است و آن درد عشق است.

جایی دیگر می گوید:

تا دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او:

دستم بهل، دل را ببین، رنجم برون از قاعده است.

 

چه رومی چهرگان دارم، چه ترکان نهان دارم

چه عیب است ار هلاوو را نمی‌دانم نمی‌دانم

هلاوو را بپرس آخر از آن ترکانِ حیران کن

کز آن حیرت هلا، او را نمی‌دانم نمی‌دانم

در زمان مولانا، قونیه تحت محاصره هلاکوی مغول قرار گرفت ولی از تصرف شهر منصرف شد. مولانا می گوید چنان در عالم زیبایی و زیبارویان غرقم، که خبر از عالم سیاست ندارم و هلاکو هم از این زیبارویان دنیای معنا بی خبر است. به هلاکو هم بگویید که من هم از فرط حیرانی از او بی خبرم.

 

بیا ای شمس تبریزی مکن سنگین دلی با من

که با تو سنگ و لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم

در مقطع غزل می گوید ای شمس تبریزی بیا که با بودن تو جواهرات عالم برایم بی ارزش اند.

 

 

3 بهمن 1403

برمک در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۶ در پاسخ به مژده.ح دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

قصیب درست است قصیب و قصب به معنی پارچه  و  بافته و تافته است

برمک در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به حسین ماپار دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

بیگمان گذر  است و نتوان حذر پنداشت میگوید درخشش خورشید از ابر گذر میکند مانند محاصره شده ای که از  رقیبان  مراقبان  گذر میکند

سید دانیال حسینی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲ - گلهٔ خاموش:

چه غمی داشتی استاد موقع نوشتن این غزل... چه غمی داشتی... 

ماه خوبان در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۶ در پاسخ به توصیف السلطان دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای:

این قصه سر دراز دارد! افراط و تفریط.

مولایمان همواره مومنین را به میانه روی دعوت کردند.

که در مورد خود امیر نیز سخنان گزافی از دو سو بیان شده که هر دو نادرست است. دعای کمیل که منسوب به اوست را مطالعه بفرمایید متوجه می‌شوید که در عین خضوع بیان شده . و سلاطین ما متاسفانه در پی مدیحه سرایی برای خود بودند و بابتش زر و سیم هم پرداخت میکردند.

البته که توسل به هر یک از چارده برای امور دنیا و آخرت به عنوان شفیع  مجرب هست 

اعظم کیان در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۰ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

سلام بر آقای رضا عزیز...سپاس بی کران برای تفسیر و معنای اشعار حافظ که وقت گذاشتین در این صفحه به یادگار گذاشتید تا همگان بهره مند شوند. 

شهاب فیض فراهان در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۶ - حکایت سلطان محمود و سیرت ایاز:

به یغما ملک آستین برفشاند

وز آنجا به تعجیل مرکب براند

 

در این بیت منظور از ملک ، اطرافیان شاه هستند، که با دیدن در و گوهر عزم آن کردند و شاه را تنها گذاشتند..

احمد اسدی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد

که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالی‌ست

 

دوستانِ صاحب نظر در حاشیه های نوشته شده بر این غزل توضیحات کامل و بسیار آموزنده ای در مفهوم فلسفی و کلامی " جوهر فرد" یا همان "جزء لایتجزّا" ارائه کردند. 

 

بی شک، زیبایی این بیت در تناسب کوچکیِ اندازه است که در واژگان " جوهر فرد" ، "دهان تو" و "نکته ( نقطه در فرهنگ دهخدا)" ارائه شده است. 

 

اضافه بر این مفهوم زیبا و دل انگیز، می‌توان مضمون دیگر ایهام گونه ای هم از " دهان تو" برداشت نمود. اینکه حافظ شبهه و شائبه ای در فلسفه جوهر فرد داشته که نکاتی از دهان معشوق شنیده است که برایش استدلالی در رفع شائبه بوده است.

 

هر چند کماکان زیبایی حیرت انگیز تناسب کوچکی فیزیکی "جوهر فرد" و "دهان معشوق" و "نقطه"، ویژگی بارز این بیت است، اما شنیدن نکته استدلالی از همان دهان تنگ هم می‌توان با صنعت ایهام برای این بیت متصور شد.

سفید در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵:

 

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه...

 

 

احمد اسدی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۵ در پاسخ به محمود دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

دوست گرامی محمود،

 

"زنگار" در فرهنگ لغت دهخدا و معین به اکسید آهن که بر اثر مجاورت آهن با هوای مرطوب حاصل گردد و یا ماده‌ سمّی سبزرنگی که از عمل اسیداستیک در سطح مس به ‌وجود می‌آید ( اکسید مس) اطلاق می‌شود.

 

کاربرد آن در ادبیات فارسی در مفهوم زنگ آهن بسیار دیده شده است.

 

 

فردوسی:

 

هنر بی‌خرد در دل مرد تند

چو تیغی که گردد ز زنگار کُند

 

از سوی دیگر، با توجه به اینکه آینه های قدیم که به جای صنعت امروزی شیشه و جیوه از صیقلی کردن مس ساخته میشدند، برای توصیفِ زنگ زدن آینه نیز استفاده از همین واژه "زنگار" در ادبیات کلاسیک بسیار رایج بوده است. در تعابیر عرفانی نیز که دل به آینه تشبیه می‌شده برای بیان آلودگی دل از همین واژه "زنگار" استفاده می‌شده است.

 

مولانا:

 

آینه‌ت دانی چرا غماز نیست

زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست

 

 

رو تو زنگار از رخ او پاک کن

بعد از آن، آن نور را ادراک کن

 

 

از منظری دیگر اما، چون اکسید مس سبز رنگ است، واژه زنگار در موارد زیادی برای بیان رنگ سبز در اشعار ایرانی به کار گرفته شده است.

 

فرخی سیستانی: 

 

تا باد خزان زرد کند باغ چو زر نیخ

چونانکه صبا سبز کند دشت، چو زنگار

 

ناصر خسرو:

 

نه چو کافور شود کوه به بهمن ماه

نه شود دشت چو زنگار به فروردین

 

 

از سوی دیگر اما، رنگ سبز در ترکیبِ "خط سبز" برای توصیف یکی از زیبایی چهره نیز در ادبیات ایران مورد استفاده قرار می گرفته است. خط سبزِ دورِ صورت در ادبیات فارسی معمولاً به نشانه‌ای از جوانی، زیبایی و طراوت اشاره دارد. این تعبیر ریشه در سنت‌های ادبی و فرهنگی ایران دارد، جایی که خط سبز نمادی از رویش اولین موی چهره (سبزه‌رویی) در دوران جوانی است. این اصطلاح غالباً در اشعار عاشقانه و توصیف‌های زیبایی‌شناسانه برای بیان لطافت و جذابیت اوایل جوانی به کار می‌رود.

 

لذا " خط سبز" که در واقع همان "خط عارض" است، در اشعار کلاسیک، اشاره به موهای نورسته بر دور چهره دارد که می‌تواند به آغاز بلوغ جسمی و عاطفی اشاره داشته باشد. گاهی نیز این تعبیر با سبزه‌رویی معشوق یا جلوه‌های طبیعی و طراوت چهره مرتبط می‌شود. 

 

حافظ هم بسیار به خط و خال در چهره معشوق اشاره کرده و ترکیباتی نظیر "خط مشکین" یا " خط سبز" را در ابیاتی دقیقا با همین مفهوم به کار برده است:

 

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

 

با توجه به سبز بودن رنگِ زنگار، گاهی نیز به جای "خط سبز" از "خط زنگار" استفاده کرده است. مثلا در بیت زیر که بیشتر به یک نقاشی رنگارنگ شبیه است، رنگهای سبز (زنگار)، زرد و قرمز (خونابه) را بر چهره یار و روی خودش منقش میکند.

 

 گر چُنین چهره گشاید خطِ زنگاری دوست

من رخِ زرد به خونابه مُنَقَّش دارم

 

لذا در بیت مورد نظر شما نیز " خط زنگاری" در کنار لبِ لعل برای توصیف زیبایی چهره معشوق با همان مفهوم خطی که بر دور چهره او دیده میشود به کار رفته است:

 

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست

امین در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۲ - آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزدیک مصطفی علیه السلام و ناطق شدن عیسی‌وار به معجزات رسول صلی الله علیه و سلم:

می‌بیاموزد مرا وصف رسول زان علوم می‌رهاند زین سفول

درود بر شما

در یکی از نسخ مکتوبی که بنده دیدم، علوم نیست

بلکه عُلُو هست

زان عُلُوّم می‌رهاند زین سفول

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۴ در پاسخ به Zahra دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه:

زهرای گرامی معنای دوم که فرمودید، درست است: انسان‌های پست و فرومایه و بی‌تلاش، از مغز و اندیشه و خرد تهی هستند و فقط پوسته و ظاهرند.

محمد ملکی در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸:

این شعر دو بار در اینجا آمده است. یک بار، به عنوان غزل ۴۸ و یک بار به عنوان غزل ۸۸. 

مجتبی قدیانی در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » سایر اشعار » رباعی در وصف حاج میرزا آقاسی:

هوش مصنوعی در ساده‌نویسی ابیات کلا به بیراهه رفته!!!

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

خنیده به هر جای شهرسپ نام نزد ...

خُنیده: مشهور و معروف

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

مر او را یکی پاک دستور بود که ...

"دستور" در ادبیات کلاسیک به معنی وزیر است و آن دستور که ما به معنی فرمان به کار می‌بریم، در گذشته "دستوری" بوده است.

۱
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۵۴۶۷