گنجور

 
حافظ

بیا و کَشتیِ ما در شَطِ شراب انداز

خروش و وِلوِله در جانِ شیخ و شاب انداز

مرا به کَشتیِ باده درافکن ای ساقی

که گفته‌اند نِکویی کن و در آب انداز

ز کویِ میکده برگشته‌ام ز راهِ خَطا

مرا دِگَر ز کَرَم با رَهِ صواب انداز

بیار زان مِی گلرنگِ مشک بو جامی

شرارِ رَشک و حسد در دلِ گلاب انداز

اگر چه مست و خرابم، تو نیز لطفی کن

نظر بر این دلِ سرگشتهٔ خراب انداز

به نیمْ شب اَگَرَت آفتاب می‌باید

ز رویِ دخترِ گُلْچِهرِ رَز نقاب انداز

مَهِل که روزِ وفاتم به خاک بسپارند

مرا به میکده بَر، در خُمِ شراب انداز

ز جورِ چرخ چو حافظ به جان رسید دلت

به سویِ دیو مِحَن ناوَکِ شهاب انداز