گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هفت هیکل به ذوق می خوانش

معنی یک به یک همی دانش

سخنی عارفانه می گویم

از لب دُرفشان خندانش

سر بینداز بر سر میدان

همچو گوئی به پیش چوگانش

هر خیالی که نقش او دارد

نور چشمم به دیده بنشانش

موج و دریا به نزد ما آب است

جام و می را حباب می خوانش

دردمندی که درد دل دارد

دُرد درد دل است درمانش

باش همراه سید رندان

در طریقی که نیست پایانش