گنجور

حاشیه‌ها

سوفی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۰۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

سپاسگزارم 🙏🏻 نظرتون خیلی مفید بود، کاملاً متوجه شدم. 

کوروش در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۹ - سبب تاخیر اجابت دعای مؤمن:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس

پروردگار بزرگ این جهان آدمای خوب رو اذیت میکنه تا بهش نزدیک بشن و افراد پست فطرت و ستمگر رو به هرچیز که بخوان میرسونه به خاطر این که حکیمه

سیدمسعود در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵:

سلام، همانطور که دوستان گفتند:

زغمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا درست تر است و در بیت دوم:

تو چه مظهری که ز جلوه تو صدای سبحه قدسیان

خاکستر در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۳۱ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۲ - فی رثائه علیه السلام عن لسان أبی عبدالله علیه السلام:

سلام حضرت علی اکبر علیه السلام در کربلا زن و بچه داشتند اینجا چجوری میگه دامادیت را بچیند؟؟؟ای دریغا ز ناکامی تو؟؟؟

رضا از کرمان در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد:

سلام اقا کوروش

نمیدونم قسمت شده  در چند جا پاسخگوی شما باشم زهی سعادت خدا کنه توضیحاتم مفید واقع بشه 

برای معنی سه بیت که فرمودی نیاز است گریزی به بخش قبل بزنیم پیرزنی عجوزه با کبر سن هنوز در دام شهوت اسیر ، وبه دنبال شکار شوهر بود ولی به گفته مولانا دامش پاره شده بود  یعنی جوانی وجمالش نبود واین عمر که در غفلت وشهوت میگذرد چیزی جز سرمایه دوزخ نیست حال اگر کسی برای او طلب عمر دراز نماید گرچه او خوشحال میشود   ولی در اصل برایش نفرین کرده  حال برویم سر سه بیت حضرتعالی   یک روز یک گدایی سمج راه را بر خواجه ای از شهر گیلان می بندد وپس از سماجت وگرفتن پول یا حالا نان  برای خواجه  که  از ظاهرش متوجه شده غریب است طبق عادت گدایان دعا میکند که خداوند ترا به خانه ات سالم برگرداند ولیکن خواجه به هر دلیل میل به برگشت نداشته ویا شاید قهر هم بوده  میگوید آن خانه ای که من دیدم یادارم خدا تورا به آنجا ببرد ای گدای غمگین ژولیده

این حکایت کوتاه در باب تاکید داستان قبلی آمده است ومبیین این مطلب است که زندگی شهوانی چیز قابل آرزو کردن نیست این برداشت بند ه بود  وحتما بی اشتباه نیست دوستان منت گذاشته اصلاح فرمایند.

با سپاس فراوان

رضا از کرمان در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

سلام

 معنی تحت اللفظی این بیت (۷) مورد نظر سوفی ،بنظر بنده این میشه :

 اگر به ناحق خون منو بریزی از مثل تو،  هیچکس  مطالبه دیه وخون بهای منو نمیکنه چرا ، چون من غلام تو هستم یا به گفته سعدی غلام قاتل خودم هستم 

باسپاس شاد باشید

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۳ - تمثیل در بیان سیر مراتب نبوت و ولایت:

تمثیل در بیان مراتب انبیاء و اولیاء و مقایسۀ مرتبۀ آن ها با کمال حضرت خاتم(ص)

(ابیات ۳۷۵ تا ۳۹۴)

در این بخش شیخ بر وجه تمثیل مراتب انبیاء و اولیاء را بیان نموده و مرتبۀ آن ها را با مرتبه کمال حضرت خاتم الانبیاء (ص) مقایسه می نماید.

375   چو نور آفتاب از شب جدا شد  

ترا صبح و طلوع  و استوا شد

می دانیم روشنایی روز از نور آفتاب است. شیخ در مصرع اول تشبیه ظریفی دارد و پدیدۀ طلوع آفتاب را به جدا شدن آفتاب از شب تشبیه نموده است. تصور بفرمائید که شب جسمی مثل دریاست که آفتاب در او غوطه ور است. در سپیده دم انگار نور آفتاب از درون این دریا جدا می شود و به تدریج بالا می آید تا به دایرۀ افق می رسد. دایرۀ افق نیز حد فاصل قسمت روشن و قسمت تاریک کرۀ زمین است. آفتاب به تدریج بالا می آید و بالاخره کاملاً نمایان می شود که به آن طلوع آفتاب گویند و باز به تدریج بالا می آید و بالای نصف النهار قرار می گیرد که به آن حالت، استوا می گویند.

376   دگر باره ز دُوْر چرخ دوّار    

زوال و عصر و مغرب شد پدیدار

زوال، وقت نماز ظهر است و آن عبارت است از گذشتن آفتاب از نصف النهار تا زمانیکه سایۀ شیئی به اندازۀ دو برابر خودش گردد. بعد از آن عصر است تا زمانیکه آفتاب در طرف  مغرب به افق برسد و دوباره در شب فرو رود. مغرب نیز از زمان ناپدید شدن خورشید از چشم تا زایل شدن کامل روشنایی است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: دیگر بار در اثر چرخش فلک، خورشید از نصف النهار می گذرد و بتدریج از مقدار روشنایی کاسته می شود و زوال و عصر و مغرب پدیدار می گردد.

377  بود نور نبی خورشید اعظم   

گه از موسی پدید و گه ز آدم

اول تعیّن که از حضرت حق بوجود آمده عقل کل است و آن عبارت از نور محمدی (ص) است. (به توضیحات بیت 19 مراجعه کنید). حقیقت محمدی (ص) جامع جمیع اسماء و صفات الله است. بنابراین همانگونه که از «الله» فیض و امداد به همه موجودات می رسد از حقیقت محمدی(ص) نیز فیض و امداد به همه موجودات می رسد. به همین مناسبت است که شیخ در مصرع اول نور نبی را به خورشید اعظم تشبیه کرده است و می فرماید که نورمحمدی (ص) مانند خورشید اعظم است که نور یعنی فیض آن به همه می رسد . سایر انبیاء و اولیاء نیز نور خود را از نور محمدی(ص) اقتباس می کنند و گاهی این نور از موسی و گاهی از آدم پدید می آید. البته آوردن نام این دو پیغمبر به عنوان نمونه است منتها در انتخاب نمونه نیز شیخ دقت داشته است چون در بین پیغمبران موسی از همه بیشتر بر جامعیت و کمالات حضرت محمد (ص) اطلاع داشته است و آدم نیز صفت پدری بر پیغمبر دارد ولی از روی حقیقت، آدم فرزند محمد (ص) است.

378   اگر تاریخ عالم را بخوانی   

مراتب را یکایک بازدانی

اگر تاریخ عالم را از زمان حضرت آدم که مبدأ ظهور نور نبوت است تا زمان حضرت خاتم که مرتبۀ کمالِ ظهورِ نبوت است بازخوانی، در این صورت مراتب و درجات انبیاء را خواهی دانست.

379  ز خور هر دم ظهور سایه ای شد    

که آن معراج دین را پایه ای شد

آفتاب از زمان طلوع در هر وقتی از روز سایه ای ایجاد می کند و بلندی و ارتفاع سایه تناسب معکوس با اوج آفتاب دارد، به نحوی که آفتاب وقتی به نصف النهار می رسد، بلندی سایه به صفر می رسد. شیخ در این بیت آن سایه ها را به نردبان هایی تشبیه کرده است که آفتاب با استفاده از آن ها به اوج می رسد. نور نبوت حضرت ختمی مرتبت از زمان ظهور آدم که در واقع به مثال طلوع صبحدم نبوت است، از پایه های آن نردبان ها بالا رفته تا به آخرین ارتفاع رسیده است.

380     زمان خواجه وقت استوا بود  

که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود

در بیت 375 راجع به استوا توضیح داده شد و آن زمانی است که آفتاب در نصف النهار قرار می گیرد. حال شیخ می فرماید: اگر ظهور انبیا را از زمان حضرت آدم به طلوع آفتاب و سیر و ارتفاع آن در اوقات روز در نظر بگیریم، زمان خواجه یعنی زمان حضرت محمد (ص) معادل وقت استوا است که دیگر سایه ای در آن حالت وجود ندارد به همین جهت در مصرع دوم می فرماید: در آن حالت ازهر سایه و تاریکی صاف و مبراست .

381   به خط استوا بر قامت راست   

ندارد سایه پیش و پس، چپ و راست

در توضیح بیت 223 راجع به معدل النهار و ذات البروج و استوا توضیحات کامل داده شده است. جهت یادآوری می گوییم که در هیأت قدیم زمین مرکز عالم فرض شده است و همه افلاک برگرد زمین می چرخند. دایرۀ عظیمه ای که عالم در نتیجه کرۀ زمین را به دو قسمت تقسیم می کند و آن دایره همسو با حرکت افلاک است معدل النهار گویند. معدل النهار قاطع کرۀ زمین نیز هست. دایره ای که از تقاطع معدل النهار با کرۀ زمین حاصل می شود که آن نیز دایرۀ عظیمه کرۀ زمین است، استوا می گویند. چون حرکت فلک در استوا همیشه مستقیم است بنابر این شب و روز در آن جا همیشه یکسان است. مدار آفتاب را که منطقه البروج گویند، آن نیز دایره ای را تشکیل می دهد. دایرۀ معدل النهار و منطقه البروج بر هم منطبق نیستند لذا در دو نقطه همدیگر را قطع می نمایند که آن دو نقطه را سمت الرأس می نامند، آفتاب وقتی در رأس قرار می گیرد، افراد مستقیم القامه را سایه ای نیست وقتی به رأس نرسیده است سایه در پیش است و وقتی از راس گذشت سایه در پس است و اگر به سمت الرأس رسیده باشد و رو به جانب جنوب دارد، سایه در طرف راست و برعکس به سمت الرأس رسیده رو به شمال دارد، سایه در طرف چپ است. این موضوع را می توانید در ساعات روز آزمایش کنید. اگر در جهت حرکت زمین که از مغرب به مشرق است بایستید یعنی رو به مغرب باشید. قبل از ظهر که هنوز آفتاب به سمت الرأس نرسیده است سایه پیش روی شماست در وقت ظهر که آفتاب در سمت الرأس است سایه پس و پیش وجود ندارد و سایه ای کوچک در سمت راست شما وجود دارد و این سایه به دوری و نزدیکی شما به استوا ارتباط دارد هر چه از استوا دورتر باشید این سایه واضح تر است. در بعد از ظهر که آفتاب از سمت الرأس گذشت سایه پشت سر شما قرار می گیرد.

382   چو کرد او بر صراط حق اقامت     

به امر فاستقم می داشت قامت

این بیت اشاره به آیۀ کریمه «فَاستَقِم کَما أُمِرتَ» می باشد. چون حضرت محمد (ص) همیشه بر طریق اعتدال اقامت داشت و پیوسته مقیمِ مقامِ فرقِ بعد الجمع بود (در رابطه با فرق، جمع، فرق بعد الجمع و جمع الجمع در بیت 21 توضیح داده شده است) در این مرتبه شب و روز وحدت و کثرت با هم برابرند یعنی در شهود او کثرت و وحدت متلازم هستند به عبارت دیگر در شهود او من حیث الذات واحد و من حیث الصفات متکثر است و این مقام حتی از مقام فرق بعد الجمع هم بالاتر و مقام جمع الجمع است و باید دانست مقام جمع بلافرق، کفر و زندقه است و اگر کسی در مسیر الی الله از مقام فرق به مقام جمع که مرتبۀ فناست برسد و با ارشاد عارف کامل از آن مرحله عبور نکند و در مقام فنا باقی بماند غرق می شود. این افراد نه تنها خودشان غرق می شوند، اگر کسان دیگر نیز از آئینها تبعیت کنند،  غرق می شوند و این افراد مقتدایی را شایسته نیستند. مقام پیغمبر مقام فرق بعدالجمع و حتی بالاتر از آن مقام جمع مع الجمع است بنابر این او به صراط مستقیم حق اقامت دارد و به امر الهی و به مصداق آیه کریمه قامت خود را آراسته می داشت یعنی ظاهر و باطن او هر دو در اعتدال و وحدت و کثرت او هر دو متلازم همدیگر بودند بنابر این شایستگی مقتدایی را به حد اعلاء دارد.

383    نبودش سایه کو دارد سیاهی     

ز هی نور خدا ظلّ الهی

«سایه کو دارد سیاهی» یعنی سایه ای که او سیاهی دارد به عبارت دیگر سایه ای که مظهر ظلمت است چون نور محمدی(ص) مانند آفتابی است که در استوا و ارتفاع قرار دارد پس او سایه ای ندارد. یعنی در حضرت محمد(ص)، نور محمدی و وحدت حقیقی در نهایت کمال بروز یافته است در مصرع دوم شیخ از باب تعجب می فرمایند: عجبا نور خدا در سایه الهی قرار گرفته است مراد از نور خدا عین نور وجود خداست که در وجود حضرت محمد (ص) است و مراد از سایه الهی اسماء و صفات جامع الله است که همه به طریق کمال در حضرت محمد (ص) تعیّن پیدا کرده اند.

384     ورا قبله میان غرب و شرق است   

از این رو در میان نور غرق است

به فرموده خود آن حضرت که «مابین الشرق و الغرب قبلتی» وجهۀ آن حضرت به طریق اعتدال است مراد از شرق روحانیات است و مراد از مغرب جسمانیات است وجهۀ حضرت موسی بیشتر به افعال و جسمانیات است پس روی به مغرب دارد و وجهۀ حضرت عیسی بیشتر روی به طرف روحانیات است پس روی به شرق دارد ولی وجهۀ حضرت محمد (ص) به طرف اعتدال است بنابراین قبلۀ او میان شرق و غرب است به همین جهت انوار تجلیات الهی از هر جانب به او می تابد و همیشه غرق نور است.

385    به دست او چو شیطان شد مسلمان    

بزیر پای او شد سایه پنهان

حضرت فرموده است « اسلم شیطانی علی یدی» و اشاره به این است هر چه متمرد، گردنکش و دور از اعتدال بود که آن ها را شیطان می نامند به واسطۀ اعتدال تام اخلاقی و صفاتی که در پیغمبر بود مطیع و منقاد شدند. سایه، نشانۀ انحراف است. اگر جسمی مستقیم باشد. در هنگام ارتفاع آفتاب سایه ای ندارد اگر آن جسم از حالت استقامت خارج شود و منحرف شود سایه ایجاد می کند. چون پیغمبر به مقام بلندی رسیده است و در واقع در حداکثر ارتفاع آفتاب حقیقت است و به هیچ طرفی نیز انحراف ندارد، پس سایه در او پنهان شده است یعنی اصلاً سایه ای ندارد.

386    مراتب جمله زیر پایۀ اوست   

وجود خاکیان از سایۀ اوست

چون حضرت محمد (ص) تجلی کامل ذات احدیت است و بقیه انبیا نیز مظهر تجلیات اسمایی و صفاتی او هستند، لاجرم بقیه انبیا و اولیا نیز در هر مرتبه ای که باشند نازل تر از قدر و پایۀ او هستند و به همین جهت شیخ فرموده که مراتب انبیاء و اولیاء جملگی زیر پای او هستند و هم چنین خاکیان که مراد از آن نیز کاملان می باشند همه در سایۀ او قرار دارند.

387  ز نورش شد ولایت سایه گستر   

مشارق با مغارب شد برابر

نور حقیقت محمدی (ص) در شرق نبوت ظهور یافت. همچنانکه در چند بیت قبل توضیح داده شد، نور نبوت با ظهور انبیاء دیگر بالا آمده و اوج گرفت تا اینکه درخود وجود حضرت محمد (ص) به نهایت ازتفاع و اوج خود رسید.  در جای دیگر در ابیات 340 و 341 توضیح داده ایم که نبی دو وجه دارد. وجه نبوت و وجه ولایت از وجه نبوت به شرق تعبیر می شود که آن وجه عبارت از بیان احکام و شرایع دینی است که ظاهر نبی است و از وجه ولایت به غرب تشبیه می شود. ولایت عبارت از بیان اسماء و معارف الهی است که باطن نبی است. در این بیت شیخ می فرماید: وقتی نور نبوت به اوج خود رسید از همان نور به ولایت که باطن آن حضرت است سایه گستری کرد و تعینات اولیاء پدید آمد و در این صورت مشارق یعنی نبوت و مغارب یعنی ولایت در محاذات هم قرار گرفتند و همانگونه که از تعین جنبۀ نبوت حضرت محمد (ص) انبیاء بوجود آمده اند از تعین جنبه ولایت او نیز اولیاء بوجوآمدند و به همین مناسبت نقل شده است که «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل » و مراد از علماء همان اولیاء الله هستند.

388    ز هر سایه که اول گشت حاصل      

در آخر شد یکی دیگر مقابل

ظهور نور نبوت از آدم شروع شد که آن به منزلۀ سپیده دم نبوت است. به تدریج آفتاب نبوت ارتفاع گرفت که آن عبارت از ظهور انبیاء دیگر است و هرکدام از انبیاء بسته به ارتفاعی که رسیده اند سایه ای ایجاد کردند که در رابطه با این مورد در بیت 379 توضیح داده شده است، تا اینکه این سایه ها که بمنزله نردبان و معراج بودند، به نهایت رسیدند و خود حضرت محمد (ص) در استوا قرار گرفت که در این حالت دیگر هیچ سایه ای باقی نماند. سپس عبور آفتاب از استوا و حرکت آن به طرف مغرب سایه بوجود آمد. این سایه همان ظهور ولایت است. چون تعداد نقاطی که در طرف مغرب قرار گرفته است برابرتعداد نقاطی است که در شرق قرار گرفته است پس به ازای سایه هایی که در طرف شرق بود، سایه هایی در طرف مغرب ایجاد شده، به همین جهت شیخ می فرماید: سایه هایی که نهایتاً در طرف مغرب ایجاد شدند. هر یکی مقابل سایه های طرف مشرق قرار گرفتند و به عبارت دیگر در مقابل انبیاء اولیاء بوجود آمدند. برای درک بهتر مطلب حضرت پیغمبر را مانند آفتابی در نصف النهار تصور بفرمائید مراتب انبیاء را در طرف مشرق و مراتب اولیاء را در طرف مغرب او تصور کنید. مبدأ ظهور انبیا حضرت آدم است و مبدأ ظهور ولایت حضرت علی علیه السلام است و سلسلۀ اولیاء الله نیز به علی (ع) می رسد.

389    کنون هر عالِمی باشد ز امت  

رسولی را مقابل در نبوت

مراد از عالِم در این بیت همان اولیاء الله هستند و مراد از امت ، امت محمدی(ص) است. می دانیم نبوت در حضرت ختمی مرتبت خاتمه یافته است و  بعد از او دیگر نبی نخواهدآمد اما ولایت بعد از او نیز ادامه خواهد یافت. حال شیخ در این بیت می فرماید: اولیاء الهی که درجریان امر ولایت در امت محمدی(ص) و بعد از او ظهور پیدا می کنند هر کدام آن ها مقابل رسولی هستند که در جریان نبوت و قبل از او ظهور پیدا کرده اند.

390    نبی چون در نبوت بوده اکمل   

بود از هر ولی ناچار افضل

در ابیات قبل توضیح داده ایم که نبی دو وجه دارد یکی وجه نبوت و دیگر وجه ولایت. اما وَلی فقط یک وجه دارد و آن هم وجهِ ولایت است. واضح است که نبی با داشتن هر دو وجه نسبت به ولی که منحصراً یک وجه دارد افضل است. منتها شیخ قیدی را گذاشته است و آن هم اکمل بودن نبوت است و فرموده که اگر نبی در نبوت اکمل باشد از هر ولی افضل است و آن نیز اشاره به وجود حضرت ختمی مرتبت است که در او هم نبوت و هم ولایت به حد کمال رسیده است.

391     ولایت شد به خاتم جمله ظاهر    

بر اول نقطه هم ختم آمد آخر

مراد از خاتم  حضرت مهدی(عج) است که او خاتم الاولیاء است یعنی تمام مظاهر ولایت به جمیع جهات در او ظهور یافته است. به عبارت دیگر او نور ولایت را از حضرت محمد (ص) به جمیع جهات اقتباس نموده است. در صورتیکه در سایر اولیا درجاتی از این نور ولایت ظهور پیدا کرده است. در ابیات قبل توضیح دادیم که نبوت دو جنبه ولایت و نبوت دارد و هر دو جنبه در وجود حضرت محمد (ص) به کمال رسید. از آن جائیکه نبوت کامل از ولایت کامل افضل است بنابر این در وجود او نبوت ظاهر و ولایت مخفی بود. بنابر این ولایت در خاتم اولیاء یعنی حضرت مهدی(عج) ظهور کامل یافت. معنی مصرع دوم چنین است: اول نقطه عبارت از تعیّن اول یا عقل کل یا نور محمدی (ص) است که در آن نقطه هم نبوت و هم ولایت به نقطه کامل خود رسیده و ختم آمده است یعنی از نظر کمال ختم آمده است ولی ازنظر بروز و ظهور نبوت کامل در وجود حضرت محمد (ص) و ولایت کامل در وجود حضرت مهدی (عج) ظهور یافته است.

392   از او عالم شود پر امن و ایمان     

جماد و جانور یابد از او جان

خاتم الاولیاء یعنی حضرت مهدی(عج) مظهر اسم عدل و محو کننده ظلم است با ظهور او عالم پر از امن و ایمان می شود و از غایت اعتدال زمان، تمام کمالاتی که در جمادات، جانوران، زمین و آسمان بالقوه وجود داشته به فعل می آید. بنابراین تمام صفات کمالی در جماد و جانور مشاهده می شود چون جماد و نبات مظهری از مظاهر الهیه اند و با ظهور خاتم الاولیاء تمام مظاهر ظهور و بروز پیدا می کنند.

393     نماند در جهان یک نفس کافر   

شود عدل حقیقی جمله ظاهر

ذات حضرت مهدی (عج) مظهر کشف تمام اسرار توحید و کمال است بنابراین با ظهور او کفـر و جهل بکلی مرتفع می گردد و در جهان یک نفس کافر هم پیدا نمی شود. همه عارف و موحد می شوند. عدل حقیقی که ظلّ وحدت حقیقی است و مشتمل  بر شریعت، طریقت و حقیقت است، به تمام و کمال ظاهر می شود.

394    بود از سر وحدت واقف حق    

در او پیدا نماید وجه مطلق

خاتم الاولیاء صاحب توحید ذاتی است یعنی حق به ذات، صفات و اسماء بر او تجلی می نماید و او از هستی خود فانی گشته بنابر این ذات، صفات و افعال خود را همگی ذات، صفات و افعال خدا می داند او عین وحدت می شود. چون عین وحدت شد، واقف و آگاه از سر وحدت می شود و تمام وجوه حق در او پیدا می نماید یعنی ظاهر می شود.

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۳۸ در پاسخ به آیینه دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:

تا آنجا که میدانم گاهی هم صفت حساب میشود و در ادبیات امروزی مثل صفت هست ،

البته بر اساس مطالعات بنده ولیکن شاید در قدیم فعل بوده باشد آخر بسیاری کلام تغییر کردند از نظر ساختار و معنی و حتی تغییراتی در تعداد واج ها و اصوات. و ....

ho۳ein۰۲۱ در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷ - ماجرای دل:

برداشتی زیبا از شعر سعدی و بسیار خواندنی

سوفی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

سلام خدمت دوستان عزیز.

اگه ممکنه معنی این بیت رو بفرمائید.

پیشاپیش از لطفتون سپاسگزارم 🙏🏻

 

مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم

کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

سلام دوباره عالیجنبان ...

به نظرم تحلیلی از مناسک حج و چندی از کتب استاد شریعتی از جمله اسلام شناسی های ۱ و۲ و ۳ را بخوانید ؛

من با کتاب حج استاد توانستم کمی به این عمل نگاه خوب داشته باشم و با توجه به سخنان معلم خود فهمیدم که گشتن به دور دل آدم ها همان حج هست یعنی از آدمی شروع کنی به دور او چون کعبه بگردی و خوبی کنی ...یعنی دل خود را به دور خدا بگردی ...

انسان خدا نیست ؛

هر انسانی خدایی شت نه اینکه او خود خدا باشد !

نه !

یعنی آنکه عاشق خدا باشی -عاشق خدا بشی-و برای خدا دلها را طواف کنی ...

طواف به دلها خوش بحث زیاد دارد ...

 با حرف آخر محمد جان موافقم ...

این همان هست که مایه ای از حرف مرا دارد و البته من در کنار این چیزهای دیگر میگویم که تا لمس نکنیم نمیفهمیم والبته من کمی لمس کرده ام ...

مرسی محمد عزیز 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن:

sunset

دوست عزیز سلام ؛بله شما راست میگویید اینها همه فقط برای جلب توجه ولی نیست ؛یعنی اینکه او میخواهد آزاد باشد و قبول دارید که اگر اکثر ما از اول نمیگفتند مسلمان هستیم و کلا از قرآن خبر نداشتیم اینها را قبول نمیکردیم...من دارم میگویم پیش از هر چه باید نگاه ها بهتر شود ...باید فرهنگ رشد کن باید بهتر دید و آدمی را با حجاب مقایسه نکنند ...من هیچ گاه از حجاب خود دست بر نمیدارم ولی کسانی را که حجاب ندارند بد نمیدانم و نا پاک هم همین طور ...اگر پاک را واژه ای که بر آدمی نسبت داده میشود خوب بررسی کنیم به خوب بودن هم میرسیم ولی همه پاک بودن آدمی به خوب بودن و در قوانین خوبی خلاصه نمیشد که بخشی از قوانین خوبی دوری از هوس هست ...یک نفر حجاب ندارد ولی خیلی پاک هست ...من میگویم باید بهتر دید و نه فقط بر اساس اعتقادات ؛ باید خود فرد و باطن را دید ...البته میدانم که در این زمانه بسیاری هشتن از پسران و دختران که به اینها اعتقاداتی ندارند و در پی هوس هستند و این هوس یک اتفاق زود گذر هست و این به گفته روان پزشکان یک بیماری هم هست و البته نه فقط در کشور کا در اثر کشور ها ولی با تراز کم و زیاد ...آری ...میدانید چرا زنان و مخصوصا دختران امروزی این طور هستند دوست گرامی ، آنان در پی که هستند که آن را در این رفتار میبینند برخی در پی تقلید از دیگری و دوستی این میکنند برخی برای نشان دادن غربی بودن به گفته خودشان و اینها بدون هیچ مطالعه ای این میکنند ؛برخی همین طوری ؛ من چادر نمیپوشم و هنوز نمیدانم چرا و جالب این هست که حسرت دارم که چرا نمیتوانم بپوشم حال که فرصت آن هست ولی نمیدانم چرا ؛ کن با مانتو معمولی و روسری عادی بدون توجه به این که جلب توجه ای شود به دیگران نسبت به من ، همین گونه ای رفت و آمد میکنم ...

آیا این حجاب مشکلی دارد ؟

نه 

ندارد 

حجاب خود این واژه یعنی پوشش فقط نه ...حجاب اصل ش حجاب دل هست که با هزار پوشیدن خویش به دست نمیاید...یعنی دوری از هوس ...

و دو در دارد و قرار نیست که تنها زنان و دختران آن را کامل انجام دهند و به مردان و پسران هم مربوط میشود ؛اگر زنان ناپاک هستند پس چرا طرف مقابل که مذکر باشد در این موارد از خود و زن یا دختر یا هوس های وارده بر او که گاه هوسی باطل است امتناع ای نشان نمیدهد ! من مردان را به دادگاه نمیکشم و تنها حرف من این است که با هر پوششی هستند آدما پاک و اگر شما ندیده اید من دیده ام ... !

معلم من سن رو به پنجاه داشت و تعریف کرد روزی با کیفی که پر از برگه ها و... بود در خیابان به سوی خانه اش میرفت که ناگهان یکی از عابران به او خورد و برگه ها تمامی ریخته شد ؛و معلمم تعریف میکرد که هر کس که آنجا بود اهمیتی ازخود نشان نداد و حتی چندی هم مسخره کردند و به راه خود رفتند ، اما در ادامه ماجرا معلمم این طور گفت که در حالی که دو سه کاغذ را از زمین جمع کرده بودم ناگهان دختری آمد که حجابی مناسب نداشت و روسری اش را اگر نمیگذاشت فرقی هم نداشت ؛ ... و کاغذ ها را جمع کرد و به دست ش گذاشت ؛معلم من پیش از آن روز به همه ما میگفت که حجاب خوب داشته باشید چه با مانتو چه با چادر و ...سعی کنید به گونه ای باشد که از حد بیرون نباشد و پس از آن روز به ما دیگر میگفت مهم نیست چه پوششی دارید و آیا مناسب است و خوب است یا اصلا پوشش حجاب نمیشود در هر صورت آدمی اگر خوب باشد در هر لباسی پاک است ؛آری اصلا این مثال شاید دلیلی بر توجیه این حرف ها نیست و بگوییم این کمک کردن اصلا به خوب بودن واقعی ربطی نداشته باشد ولی من میگویم دارد و هر کمکی هر چند کوچک محبتی شت در قلب آدم و از محبت خارها گل میشود ... 

این که از محبت خارها گل میشود تنها نه اینکه آدمی سنگ و سفت نیز دلش به رحم آید نه ؛بل اینکه حتی عقایدی که تنها خواندیم و عقیده محسوب کردیم را لمس کنیم و زیبایش کنیم ؛

حرف شما نقصانی هم دارد و آن این که این حرف خدا در قرآن در آن موج نمیزد :لااکراه فی الدین ...هیچ اجباری نیست در دین ؛و انسان آزاد است از هر نظر؛ما  همه را آزاد بگذاریم البته نمیشود چون جامعه و ملت ها آشفناک میشود و باید قانون را رعایت کرد ولی به نظر من قانون در انتخاب دین باید رعایت شود از هر نظر و حتی در انتخاب پوشش ؛ بگذریم ...از چی به چی رسیدیم !😅

و دیگر آنکه شما که این ها را گفتید کمی آزردم که نکند شما هم چون دوستان امیر و مهران اینطور فکر میکنید ...

اصلا شاید حرف من نادرست باشدتماما ولی فکر نکنم توهینی که دوستان کردند درست باشد ...در هر صورت احترام باید گذاشت بر هر نظر و کسی و قومی و ملتی و دینی و مذهبی و پوششی حتی ...و حتی آنان که چادری هستند همه شان خوب نیستند به مثال به بیمارستان که دو یا یک ماه پیش رفته بودم برای بیماری خویش ،پس از آنکه دکتر دارو ها را نوشت رفتم و گوشه ای از محوطه خارجی بیمارستان نشستم تا کمی هوای تازه کنم ؛و زنی از در بیمارستان بیرون آمد که چادری بود و او همزمان با پایین آمدن از پله ها چادرش را بالا داد و تا کمر ، و به کنارم نشست ،کرشمه ای نازک کرد و چندی بعد سیگاری از کیف در آورد و کشید ...قصد خراب کردن افراد را ندارم و فقط یک مقال از چندین مثال زدم که پوشش نمیتواند پاک بودن را نشان دهد و هستند مثالهای از افراد بی حجاب که بر عکس مثالی که زدم به قول معلم ،که خلاف این هست و خوب نیستند و هزاران مثال است که نشان میدهد یقینا پوشش خوب یا بد دلیل خوب یا بد بودن نیست ؛

و البته این حرف ها را تصدیق ش را در کمتر کسی میتوان یافت ولی باز هستند اطرافمان

ولی آری ...من دوست کم دارم و فقط برای این موضوع چون اکثر دوستان و همکلاسی ها تنها به دنبال دوستی با جنس مخالف هستند و این عقیده من نیست و با من همخوانی ندارد و حتی اگر بخواهم با آنان دوستی کنم که امتحان هم کردم نتیجه ای ندارد که آنان خودشان از من دوری میکنند ولی آیا به راستی دوست زیاد داشتن خوب است ؟ خوب است حتما ولی اگر دوست خوب باشد ... دروغ نیست که آدمی در دنیا تنها از هر چیز یک چیز را خاص میداند و یک چیز را در هر موضوع عالی برای خود و دل دارد یک نفر تنها دوست تو خواهد بود که سخت است پیدا نمودن دوستی که تو را فقط برای تو بخواهد نه چیز دیگر ،یک نفر مادر است برایت در سختی و خوشی و برایت شبها لالایی میخواند ،یک نفر پدر است که سایه اش هنگام بوسه بر پیشانی ات خم میشود ولی دستانش برایت کوه است ،یک نفر هست که در قلب تو جای میگیرد و عاشقش میشوی یک نفر هست که همسر ایده آل تو خواهد شد و ... چه یک های زیادی که اینجا تنها گی باقی ست که یک دین و یک خدا هست و آن دین برای من اسلام و شیعه نیست برای من خدا دین من است ...

و اما چرا دیگران حکم ناپاکی به آنان بزنند ؛ این واقعا سوال خوبی ست ولی خب طبیعی ست و شاید منطقی زیرا که ملت ما از ابتدا در دین بوده است چندان خبر ندارم از ابتدا تاریخ ولی خب سالهای بسیاری حجاب داشته و میدانیم که مقام زن چندان بالا نبوده است و البته نه در ایران و کشورهای عرب بلکه حتی در غرب هم اینگونه بوده و انکار کردنش هم یک امر باطل است چون حقیقت محض است ...

حال این مقام پایین در هر ملتی تا حدودی بوده ...

گاهی این مقام پایین دادن به زنان نوعی جهالت بوده و نفی کردن این که جهالت بوده هم باز باطل است چون باز این هم حقیقت است ... ؛

اما خب این عادت ما هست که نمی‌توانیم به آسانی با چیزی که گونه گون با عقاید ما هست مخالفت کنیم و همه این افراد را ناپاک می‌نامند ...ولی واقعا ناپاک بودن به حجاب بسته نیست ...پاک یعنی ذات 

..یعنی باید ذات خوب باشد ...ذات همه خوب است ولی برخی ناپاک هستند ...ولی ذات هر انسان پاک است حتی آن آدم بد ...روح هر فرد پاک هست ...یعنی آن روح که خدا داد و روحی که ما با دست خود میاریم طی گذران زندگی ناپاک ...

افرادی که این حکم را میدهند در واقع حتی عفت را هم حجاب میدانند و من هم تا حدودی عفت را حجاب میدانم ولی مبنای من این است که با هر پوششی در هر شرایطی در هر مکانی نزد هر شخصی و اشخاصی ، اگر دل با تو باشد و تو حجاب در باشی نه در حجاب اعمال عفت ت ارزش بالاتری دارد ...

یعنی من عفت را تماما در حجاب نمی‌بینم بخشی در حجاب و بخشی در آن نیت پشت عمل این که اگر دینی نبود تو خودت میخواستی حجاب بر خود بندی یا نه اینکه چشمت را نه از نامحرم دزدیده و نگاه از او برگیری یا با انداختن جامه بر صورت و چشم که فقط بخشی خیلی کوچک از صورت مشخص است جهان را ببینی نه بلکه آزاد باشی و با تمام آزادگی خود اجازه به دیگران ندهی که پای جلو گذارند اینکه آزاد باشی و با تمام آزادگی ت شجاعت در عین استقامت داشته باشی اینکه با تمام آزادگی خود چشمت پاک باشد و اگر چشم و دل پاک باشد چه بسا دیگر از قید بند و مرز رها شوی ...

با عمل حجاب مخالف نیستم ولی با مقایسه و توهین بسی بسی مخالف و حتی ناراحت و خشمگین میشوم ...

و مطمئن باشید کسانی که این حکم را دهند تنها تعالیم ای که دیده اند حفظ کرده و پایبند هستند و این خوب است ولی هیچ گاه دین و خدا را تنها برای خدایی و برای دل ها و دل خود امتحان نکرده آمد یقین داشته باشید ...

در هر صورت آرزو میکنم و امیدوارم که جامعه ترقی کند از هر نظر از هر جهت ...

سپاس 

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۴ - جواب:

 

جواب سوٌال دهم

در بارهٌ واصل به حق (وصول سالک)

469  وصال حق ز خلقیت جدایی است        

   ز خود بیگانه گشتن آشنایی است

وصال عبارت است از اینکه سالک از تعین و هستی مجازی و پندار دویی خود که موسوم به خلقیت است، جدایی یافته،‌ از تعینِ موهومی خود که سبب جدایی خلق از حق می شود، خلاصی یابد. به همین جهت در مصرع دوم می فرماید: وصال و آشنایی حق آن است که از سالک از خود بیگانه شود و از هستی و تعین خود در تجلی احدی فانی و محو شود. لازم به یاد آوری است که منظور شیخ از بیگانه گشتن ازخود، این است که شخص با ارشاد عارف کامل به طریقه سیر و سلوک مشغول باشد وبه مرتبه فناء فی الله و بعد به مرتبه بقاءالله برسد

470            چو ممکن گـَردِ امکان بر فشاند  

             به جز واجب دگر چیزی نماند

می دانیم ممکن الوجود دو وجه دارد: وجه واجب  و وجه عدمی، شیخ در این بیت وجه عدمیِ ممکن الوجود را به گرد و غبار تشبیه کرده است. بنابراین اگر از ممکن، وجه عدمی محو شود،آنچه باقی می ماند، جز واجب چیز دیگری نخواهد بود.

471      وجود هر دو عالم چون خیال است    

  که در وقت بقا عین زوال است

چون هستی حقیقی فقط ذات واجب است که به صورت عالَم کثرات تجلی نموده است و غیر حق دائماً عدم است، پس وجود هر دو عالَم یک نمود بی بود یا خیال است که در این مورد در ابیات قبلی توضیح داده شده است. در مصرع دوم می فرماید که در وقت بقا عین زوال است یعنی عالم در وقت بقا نیز چون وجودش وابسته به وجود واجب  است، پس عالَم به اعتبار مرتفع شدن تعین، زوال و نیستی است. باید دانست که از تجلی واجب به صورت ممکن نه چیزی از واجب کاسته می شود و نه تغییری حاصل می شود و نه ممکن از امکانیت عدمی خلاص می یابد.

472     نه مخلوق است آن کو گشت واصل 

   نگوید این سخن را مرد کامل

مخلوق عبارت از تعین است و الا وجود در هر مرتبه ای که باشد واجب است. مادام که تعین شخص مرتفع نگردد، وصول حاصل نمی شود و همچنانکه در ابیات قبل نیز توضیح داده شد، وصال عبارت از رفع تعین است. بدین ترتیب واصل، مخلوق نیست و تا اثری از مخلوقیت باقی است، وصالی نخواهد بود. شیخ در مصرع دوم تذکر می دهد که مرد کامل هیچ وقت این سخن را نمی گوید و آن سخن عبارت است از اینکه بگویند، مخلوق واصل است که البته این سخن صحیح نیست.

473    عدم کی راه  یابد اندر این باب   

  چه نسبت خاک را با رب ارباب

گفته شد: «ممکن» دو وجه دارد: وجه وجود و وجه عدم، سلوک و وصول از لوازم وجود هستند. لذا شیخ می فرماید: مخلوق و ممکن چگونه می توانند از ذات خودشان که عدم است به مرتبه وصول راه یابند. چون وصول به معنای رسیدن به وجود مطلق است و می دانیم، اتحاد عدم و وجود نیز محال است، چون اجتماع ضدین محال است. در مصرع دوم عدم را به خاک از بابت ظلمت تشبیه کرده است. رب ارباب هم نور مطلق است. پس معنی مصرع دوم این خواهد بودکه ظلمت و نور مطلق با هم نسبتی ندارند، آنچه شایسته وصال است وجود است و برای عدم این شایستگی وجود ندارد

474        عدم چبود که باحق واصل آید؟  

            وزو سیر وسلوکی حاصل آید

عدم و نیستی در جایگاهی نیست که با حق واصل شود و از عدم، سیر و سلوکی حاصل نمی شود، چون سیر و سلوک تابع وجود، حیات و علم است.

475            اگر جانت شود زین معنی آگاه 

                   بگویی در زمان استغفرالله

اگر جان تو ازاین معنی آگاه شود (یعنی از این معنی که غیر حق عدم است، یا غیر حق نمود بی بود و همچنین از این معنی که سیر و سلوک تابع وجود، حیات و علم است و یا از این معنی که مخلوق واصل نمی شود،) در زمان و فی الفور از خداوند متعال استغفار می کنی.

476      تو معدوم و، عدم پیوسته ساکن   

    به واجب کی رسد معدوم ممکن؟

شیخ با لفظ خطاب می گوید: تو چون از ممکنات هستی پس معدومی و هر عدمی نیز پیوسته ساکن است، چون حرکت از لوازم وجود است و سیر و سلوک نیز رفتن معنوی است به جانب حق مطلق و رسیدن به واجب که آن را وصول می گویند. حال شیخ در مصرع دوم با لحن استفهامی بیان می کند. چگونه و کی «ممکن» که معدوم است به «واجب» می رسد. لازم به یادآوری است که هر «ممکن» قطع نظر ازتجلی وجود واجب ،عدم است.

477      ندارد هیچ جوهر بی عرض عین    

عرض چبود چه؟ لایبقی زمانین

عالم، جواهر و اعراض هستند. جوهر به ذات خود قائم است و اعراض به ذات خود قائم نیستند، از طرف دیگر جوهر بدون عرض تحقق عینی پیدا نمی کند چون در بیت ۴۶۳ توضیح داده شد که طبق عقاید متکلمین جوهر مجرد از ماده نیست و به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی معتقدند که، جوهر، مجموع اعراض است و عده ای دیگر عرض را داخل در حقیقت جوهر دانسته اند. شیخ در مصرع اول با اشاره به این معنی می گوید: اگر معتقد به هر یک از عقاید فوق باشی، نتیجه اش این است که جوهر بدون عرض عینیت ندارد. حال در مصرع دوم شیخ می پرسد، عرض چیست و خودش جواب می دهد عرض چیزی است که در دو زمان باقی نمی ماند یعنی هر عرض مستمرا فانی و متجدد می شود. و به عبارت دیگر عرض در هر  آن مشمول فنا و تجدد است.

478   حکمیی کاندرین فن کرد تصنیف    

   به طول و عرض وعمقش کرد تعریف

بدان که حکما معتقدند: جسم طبیعی، جوهری است که در وی امکانِ فرضِ ابعاد سه گانۀ طول، عرض و عمق باشد. بنابراین شیخ می فرماید: حکیمی که در فن طبیعیات بحث از اجسام طبیعی می نماید، چنین تصنیف کرده است و از جسم طبیعی به طول، عرض و عمق تعریف نموده است. اما در ابیات قبل توضیح داده شد که ابعاد سه گانه، اعراض و امور عدمی اند. بنابراین ترکیب وجود از اعدام نیز وهمی خواهد بود و حقیقتی ندارد.

479   هیولی چست جز معدوم مطلق     

که می گردد بدو صورت محقق

حکما در تقسیم جوهر گغته اند: جوهر از دو حال خارج نیست یا جوهر، محل جوهر دیگر است یا حالّ است. اگر جوهر محل جوهر دیگر است آن را هیولی گویند و اگر حالّ است آن را صورت گویند و اگر مرکب از هر دو است، جسم است. در اینجا شیخ با توجه به عقاید فوق می فرماید که «هیولی چیست جز معدوم مطلق» یعنی هیولای بی صورت با وجود اینکه شأن او تقدم ذاتی است ولی هیولی بی صورت نمی تواند متحقق باشد. پس هیولی به چیزی متحقق می شود که خودش معدوم است. حال بیندیش چیزی که به معدوم  متحقق شود، حالش چگونه خواهد بود و از اینجا قیاس نما جواهر که اصل اجسامند، حقیقت ایشان چنین است. اجسام که ترکیب از ایشان یافته اند، چگونه خواهند بود.

480      چو صورت بی هیولا در قِدَم نیست  

     هیولی نیز بی او جز عدم نیست

طبق عقاید حکما صورت از هیولی منفک نیست و هیولی نیز بی صورت وجود ندارد. هم چنین حکما عقیده دارند، هیولی و صورت قدیم هستند. شیخ با اشاره به این موضوعات در این بیت فرماید: صورت و هیولی لازم و ملزوم همند و صورت بدون هیولی نمی تواند، قدیم باشد و از طرف دیگر در مصرع دوم می فرماید که هیولی نیز بدون صورت معدوم است. ازاستنتاج این مطالب معلوم می شود که هر دو معدوم هستند.

481      شده اجسام عالم زین دو معدوم   

  که جز معدوم از ایشان نیست معلوم

طبق عقاید حکما، اجسام مرکب از هیولا و صورت هستند و در بیت قبل گفته شد که هیولا وصورت بدون یکدیگر در قِدم معدومند پس طبق این عقیده اجسام از دو معدوم، موجود گشته اند و مسلم است که موجود شدن از معدوم امری محال است. باز طبق عقیده حکما اجسام مرکب از صورت و هیولا هستند و در ابعاد سه گانه طول، عمق و عرض متحقق هستند. قبلا" نیز گفته شد که این ابعاد نیز امور اعتباری است پس وجود اجسام به هر کیفیت که فرض نمایی چه از ترکیب صورت و هیولا و چه از ترکیب طول،عرض و عمق، در هر صورت حصول وجود از عدم محال است. به همین مناسبت شیخ در این بیت می فرماید: اجسام از این دو معدوم حاصل شده اند و از معدوم نیز چیزی غیر از معدوم، معلوم نیست.

482       ببین ماهیتت را بی کم و بیش  

            نه موجود و نه معدوم است در خویش

شیخ با توجه به مطالبی که در ابیات بالا گفته شد، می فرماید: ماهیت خودت را بدون کم و بیش ببین که فی حد ذاته ماهیت وجود تو نه موجود است و نه معدوم. چون اگر فی نفس الامر موجود بودی، معدوم نشدی و اگر معدوم بودی، موجود نگشتی. پس معلوم شد که «ممکن » امری است اعتباری و عقل آن را، از ادراک وجود و عدم به هم ترکیب می کند و به حقیقت وجودی ندارد چون وجود دائماً واجب و عدم دائماً ممتنع است.

483      نظر کن در حقیقت سوی امکان  

   که او بی هستی آمد عین نقصان

شیخ می فرماید: حال از روی حقیقت نگاه کن و ببین که امکان بدون هستی و انضمام وجود با وی عین نقصان است، زیرا که معدوم است و متوجه باش که کمال ممکن و امکان فقط بواسطۀ تجلی ظهور واجب است و بدون اضافۀ وجود به ممکنات اعتباری بیش نیست.

484       وجود اندر کمال خویش ساری است  

تعین ها امور اعتباری است

وجود واجبی که وجود مطلق است به واسطۀ حب ذاتی ظهور و اظهار، در کمال خویش بر جمیع ممکنات من الازل الی الابد ساری و متجلی است و تعین ها که در مراتب ظهور عارض آن حقیت می گردند، همه امور اعتباری و نمود وهمی اند و صورت خیالی بیش نیستند وحقیقتی ندارند و موجود حقیقی، حق است و بس.

485      امور اعتباری نیست موجود      

           عدم بسیار و یک چیز است معدود

گفته شد که عالَمِ کثرات و تعینات که در مراتب ظهور عارض وجود شده اند اموری اعتباری هستند و امور اعتباری فی نفس الامرموجود نیستند. مانند تعداد واحد که در اعداد تکرار می شود. تعداد واحد امری است اعتباری و معدود یک چیزی بیشتر نیست و آن هم واحد است. 

486    جهان را نیست هستی جز مجازی   

       سراسر  کار او لهو است و بازی

این بیت اشاره به این آیه کریمه است«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» جهان را هستی و وجودحقیقی نیست و هستی عالم اعتباری و مجازی است و سراسر کار عالم ازحیات، ممات، لذت، الم، بزرگی، کوچکی و غیره مانند لهو و لعب و بازی کودکانه است که از خاک و گِل چیزهایی می سازند و هریک را چیزی  نام می نهند و بر سر آن جنگ می کنند وآخر همه آن ها هیچ است.

دکتر امین لو در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۳ - سوال از معنی وصال:

پرسش دهم

در معنی واصل به حق (وصول سالک)

468        چرا مخلوق را گویند واصل     سلوک وسیر او چون گشت حاصل؟

در میان ارباب طریقت، متعارف است به کسی که به طریق سلوک وقطع منازل و مراحل به منزل توحید وصول می یابد، واصل به حق می گویند.سایل سوٌال می کند، سالک را که مخلوق است چرا واصل می گویند وسیرو سلوک سالک چگونه حاصل می شود؟

دلخوش در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:

به نظر می رسد در بیت سوم اگر «مانند» بدون ه باشد نیز وزن شعر به هم نمی ریزد!؟🙄

دلخوش در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:

باسلام به اساتید

بیت اول باید بصورت استفهامی و سوالی خوانده شود یا خیر؟

رضا از کرمان در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۱ - بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به:

سلام 

معنی تحت اللفظی میشه: این شهر گنجایش این سیلی که تو آوردی رو نداره وخانه ها رو خراب میکنه وبهتره که به دریاچه هامون ببریش 

رضا از کرمان در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دل‌آزار:

سلام بر دوستان گرامی 

ضمن ابراز احساس مشابه با اکثر دوستان واجب دیدم که درودی مخلصانه بگم به روح پرفتوح واحساس زلال و پاک وحشی  بافقی و همچنین تشکری از خواننده محبوب اکثر فارسی زبانان آقای داریوش اقبالی که با حسن گزینش وانتخاب این شعر  وبا آن صدای دوست داشنی  این اثر را برای بیشتر ما  خاطره انگیز وشاید بهتر است  بگویم معرفی کرده اند  که امیدوارم سالم وتندرست باشند  واین نمونه ای از تعهد واحساس تکلیف در مقابل هنر است وبا سپاس فراوان به دست اندر کاران سایت وزین گنجور  که در اشاعه فرهنگ وادب فارسی همچون ستاره ای در آسمانی تاریک  میدرخشند.   با سپاس واحترام فراوان 

۱
۱۳۷۶
۱۳۷۷
۱۳۷۸
۱۳۷۹
۱۳۸۰
۵۴۵۹