دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۲ - تمثیل در نمودهای بیبود:
تمثیل در نمودهای بی بود
شیخ در این بخش به طریق تمثیل نمودهای بی بود را توضیح می دهد تا متعلّم از طریق مثال بهتر درک مطلب نماید.
456 بِنِه آئینه ای اندر برابر در او بنگر ببین آن شخص دیگر
شیخ به طریق تفهیم می فرماید: آئینه ای را در برابر خود بدار و در او نگاه کن، در آئینه، شخص دیگر را ببین. آن شخص که در آئینه دیده می شود نمود دارد ولی بود ندارد پس این یک مثال برای نمود بی بود است.
457 یکی ره باز بین تا چیست آن عکس نه این است و نه آن، پس کیست آن عکس
شیخ می فرماید: بعد از آنکه صورتی را که در آئینه می نماید، دیدی، یک بار دیگر به آن شخص در آئینه نگاه کن و تأمل کن که آن عکس که در آئینه است، چیست. در این محل دو چیز وجود دارد: یکی آئینه و دیگری شخصی که در محاذات آئینه است و آن عکـس کـه در آئینه دیــده می شود نه آن شخص است که به آئینه می نگرد و نه آن آئینه است. پس آن عکس که در آئینه دیـده می شود چیست؟
458 چو من هستم به ذات خود معیّن ندانم تا چه باشد سایۀ من
یکی دیگر از تمثیلات نمود بی بود سایه است. شخص وقتی در مقابل نور قرار می گیرد او حجابی در مقابل نور می شود و سایه ای از او ایجاد می شود این سایه نه آن نور است و نه آن شخص است که در مقابل نور قرار گرفته است بلکه یک نمود بی بود است . شیخ می فرماید: چون من به ذات خود معین هستمُ نمی دانم، سایۀ من چیست به حقیقت آن سایه، همان نمود بی بود است.
459 عدم با هستی آخر چون شود ضم؟ نباشد نور و ظلمت هر دو با هم
شیخ بر سبیل استفهام بیان می کند آیا نیستی و هستی قابل جمع شدن هستند. مسلماً جواب این سؤال منفی است چون اجتماع ضدین محال است. نور و ظلمت نیز همین طور است و قابل جمع شدن نیستند. نور نشانۀ وجود و ظلمت نشانۀ عدم است. قبلاً توضیح داده ایم واجب الوجود آن است که وجودش قایم به ذات خویش است و ممکن الوجود آن است که وجودش قائم به ذات خودش نیست پس ممکن الوجود به ذات خودش نه هست و نه نیست. ممکن الوجود مانند عکس است که در آئینه پدیدار می شود و یا سایه ای است که از شخص در مقابل نور ایجاد می شود، حال شما عدم را به آئینه تشبیه کنید، وقتی واجب مقابل این آئینه قرار گیرد، عکس در آن آئینه پدیدار می شود که آن عکس همان ممکن الوجود است و اگر واجب از محاذات آئینه کنار رود، آن تصویر در آئینه نیز ناپدید می شود پس ممکن الوجود بدون وجود واجب الوجود عدم است. ممکن الوجود نیز مانند تصویر در آئینه و یا سایه یک نمود بی بود است.
460 چو ماضی نیست و مستقبل، مه و سال چه باشد غیر از آن یک نقطۀ حال؟
در تعریف زمان گفته می شود که زمان عبارت است از مقدار حرکت فلک اعظم و چون حرکت وی دائمی است، بنابراین هر تعینی را در آن حرکت فرض کنیم نسبت به بعضی از تعینات سابق است و نسبت به بعضی دیگر مسبوق خواهد بود. از امتداد زمانی که از این حرکت بوجود می آید، هر جزوی را در آن فرض کنیم، آن جزو را حال می گویند و اجزاء سابق بر آن را که نیست شده اند، ماضی و اجزایی که نسبت به آن نقطۀ مفروض هنوز بوجود نیامده اند، مستقبل گویند، پس نسبت به آن نقطه، تمام اجزاءِ ماضی و مستقبل، عدمند و تنها چیزی که وجود دارد، همان یک نقطۀ مفروض است که به آن نقطه حال می گویند. حال شیخ همین مطلب را در این بیت می فرماید که در امتداد زمانی، ماضی که رفته و نیست و عدم شده است و مستقبل که هنوز نیامده است، نیز عدم است. پس چه چیز غیر از آن یک نقطه حال وجود دارد. بنابراین، ماه و سال آن هائیکه مربوط به گذشته است، عدم است و آنچه مربوط به آینده است، نیز عدم است و از ماه و سال فقط آن نقطۀ حال وجود دارد.
461 یکی نقطه است وَهمی، گشته ساری تو آن را نام کرده نهر جاری
نسبت «حال» به امتداد زمانی مثل نسبت نقطه به یک خطی است که از هر دو طرف نامتناهی است و یا ممکن است به یک نهر جاری تشبیه کرد. شیخ می فرماید که «یکی نقطه است وَهمی گشته ساری» یعنی آن نقطۀ حال را که فرض کرده ای آن نقطه نیز وَهمی است و از سرعت سیری که فلک اعظم دارد، صورت سریانی از او در خیال آمده است. برای فهم مطلب مثال آتشگردان را در نظر بگیرید، وقتی آتشگردان با سرعت زیاد می چرخد، دایره ای حاصل می شود. حال هر نقطه از این دایره را فرض بفرمائید، یک نقطه وهمی است. یا قطرۀ بارانی را در حین نزول از آسمان فرض کنید که مثل ریسمانی دیده می شود، هر نقطه از این ریسمان وهمی است و همان گونه است نهر جاری، چون به هر نقطه از نهر که نگاه می کنی، نقطه وهمی است و نمودی است که بود ندارد و برای نمودهای بی بود مثال های زیادی می توان آورد.
462 جز از من اندرین صحرا دگر کیست بگو با من که این صوت و صدا چیست؟
در این بیت صدا به معنای پژواک است کــه عبارت از انعکاس صوت به یک جسـم صُلب می باشد. شیخ برای نمودهای بی بود یک مثال دیگری می زند و آن انعکاس صوت انسان است. وقتی شخصی در عمارتی یا در صحرایی ایستاده و با آواز بلند صدا می زند، از انعکاس صوت او صدایی به گوش می رسد. حال شیخ بر سبیل استفهام می پرسد، در صحرا غیر از او چه کس دیگری وجود دارد وآن صدا از کیست. آن صدا یک نمود بی بود است. وجود خلق و کثرات نیز مانند همان صدا هستند و نمودهای بی بودمی باشد و آنچه حقیقاً وجود دارد. همان ذات حق است.
463 عرض فانی است جوهر زو مرکب بگو کی بود یا خود کو مرکب؟
متکلمین قایل به جواهر مجرد از ماده نیستند و به چند گروه تقسیم می شوند: طایفه ای از ایشان برآنند که جواهر مجموع اعراض هستند. گروه دیگر برآنند که اعراض داخل در حقیقتِ جوهرِ جسمند. حال شیخ با اعتنا به عقاید فوق و با لحن تعریض در مصرع اول می فرماید که «عرض فانی است جوهر زو مرکب» یعنــی عرض فانی است و هر لحظه نیست می شود از طرفی متکلمین می گویند که جوهر از او یعنی از اعراض، مرکب است نتیجه اش این است که جوهر از اعراض فناپذیر ترکیب شده است، به همین جهت شیخ در مصرع دوم می پرسد: «بگو کی بود یا خود کو مرکب» یعنی از طرفی عقیده داریم که جوهر قائم به ذات است و از طرفی دیگر می گوئیم، جوهر مرکب از عرض است که آن هم فانی است پس بگو چیزی که از نابود یافته شده است کی بوده است و بعد می پرسد، مرکب از کجاست چون باید چیزهایی باشند که ترکیب شوند، اگر آن چیزها فانی باشند ترکیب چیزهای فانی چه معنی دارد.
464 ز طول و عرض و از عمق است اجسام وجودی چون پدید آید ز اَعدام؟!
می دانیم خط از حرکت نقطه حاصل می شود. پس خط امری اعتباری است. طول، عرض و عمق نیز مفاهیمی از نوع خط هستند پس آن ها نیز امری اعتباری هستند. اجسام هم که در وجود متحقق می شوند از طول، عرض و عمق پدید می آیند که هر سه امری اعتباری و وهمی هستند. بنابر این شیخ در مصرع دوم با لحن استفهام وتعجب می پرسد که وجود چگونه می تواند از اعدام یعنی امور اعتباری ظاهر و پدید شود چون عدم هرگز نمی تواند قلب به وجود شود.
465 از این جنس است اصل جمله عالم چو دانستی بیار ایمان، فالزم
در ابیات بالا شیخ چند مثال از نمودهای بی بود زد، مانند عکس در آئینه، صدای ناشی از صوت، سایه شخص در مقابل نور، نهر جاری، ترکیب جوهر از عرض فانی، ظهور اجسام از اعدام سه گانه. حال می فرماید با این همه مثال ها که آوردم و کل دنیا از این جنس است یعنی از نمودهای بی بود است آیا قانع شدی یا نه؟ اگر قانع شدی پس ایمان بیاور و به آن ملتزم باش به حکم «اذا اصبت فالزم».
466 جز از حق نیست دیگر هستی الحق هو الحق گوی و گر خواهی انا الحق
در مصرع اول کلمۀ الحق به معنای حقیقتاً است. شیخ به عنوان یک نتیجه گیری کلی از بحث و مثال های زیادی که در مورد نمود بی بود زد، می فرماید: حقیقتاً هستی دیگری به غیر از ذات احدیت نیست. تو با هر زبانی که بخوانی غیر از او حقیقت دیگــری وجود ندارد. حال به آن حقیقت می خواهی بگویی «هو الحق» یا بگویی «انا الحق» مفهوم همۀ این ها یکی است و آن هم این است که حقیقت یکی بیش نیست.
467 نمود وهمی از هستی جدا کن نِه ای بیگانه، خود را آشنا کن
توهّم غیریت و بیگانگی ناشی از تعین و نمود وهمی است که عارض هستی مطلق شده است. این نمودهای وهمی، تو را از رؤیت حق محروم ساخته است. بنابراین آن را از حقیقت جدا کن تا حقیقت مطلق بر تو ظاهر گردد. فی نفس الامر تو خود آشنایی و بیگانه نیستی. خداوند با تمام اسماء و صفات در تو تجلی دارد، فقط همین نمودهای بی بودِ که وهمی هستند، مانع دیدار حق شده است، اگر آن ها را کنار بزنی، حقیقت بر تو تجلی خواهد نمود.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۱ - قاعده در بطلان حلول و اتحاد:
«قاعده در بطلان حلول و اتحاد»
449 من و ما و تو و او هست یک چیز
که در وحدت نباشد هیچ تمییز
من، ما، تو و او یک چیز، یک ذات و یک حقیقت است. چون در مرتبۀ وحدت، هیچ تمییزی وجود ندارد. تمییز نشانۀ دویی و کثرت و غیریت است وذات احدیت نیز از غیریت مبراست.
450 هر آن کو خالی از خود چون خلأ شد
انا الحق اندر او صوت و صدا شد
جماعتی چنین اعتقاد دارند، مکان که در او جسم متمکن می شود خلاء است و این مکان لاشیئی است. بنابر این شیخ در مصرع اول این بیت می فرماید: هر کسی از هستی و خودی خود خالی شد یعنی تمام تعینات را کنار زد و لا شیئی شد، در او صورت انا الحق پیدا می شود. صدا در لغت به معنی انعکاس صوت است که از برخورد به یک جسم سخت حاصل می شود. بنابراین صدای انا الحق که از منصور شنیده شد، صوت و نطق حق بود که به طریق انعکاس و به صورت صدایی از منصور یا دیگران شنیده می شود.
451 شود با وجه باقی غیر هالک
یکی گردد سلوک و سیر و سالک
هر موجودی از موجودات و ممکنات دو وجه دارد: یکی وجه من حیث التعین که فناپذیر است و دوم وجه من حیث الحقیقه که ماندگار است و به آن وجه باقی گویند و این عبارت از وجود واحد است. حال شیخ می فرماید: اگر موجودی از تعینات رهایی باید وجه باقی آن پایدار می ماند و از بین نمی رود. در این وجه همه موجودات مثل هم هستند چون وجود حقیقی بیش از یکی نیست، بنابر این سلوک، سیر و سالک با از بین رفتن وجه التعین یکی می گردد.
452 حلول و اتحاد آن جا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است
در مورد حلول در بیت 102 توضیح داده شد و آن عبارت از فرود آمدن چیزی در غیر خود است و اتحاد عبارت است از این که چیزی به عینه چیز دیگر شود. چون در هر دو این عقیده ها غیریت و دویی وجود دارد، پس امری محال است چون حقیقت بیش از یکی نیست و در مرام و عقیده وحدت، دویی، گمراهی می باشد.
453 حلول و اتحاد از غیر خیزد
ولی وحدت همه از سیر خیزد
لازمه حلول و اتحاد غیریت است. چون دو چیز لازم ست که یکی ازآن حالّ شود و دیگری در آن حلول نماید. همچنین دو چیز لازم است که یکی از آن ها با دیگری متحد شود اما در وحدت همه از سیر بر می خیزد بدین معنی که ذات واحد در مراتب تنزلات، تعین می یابد تا به آخرین نقطۀ تنزل که انسان کامل است، می رسد. انسان کامل به طریقۀ سیر و سلوک و تصفیه رجوع نموده، در قوس صعودی به طرف ذات احدیت سیر می کند و تمام تجلیات را کنار می زند تا به حقیقت مطلق برسد.
454 تعین بود کز هستی جدا شد
نه حق شد بنده، نی بنده خدا شد
در ابیات قبل گفته شد، هستی خود را برانداز، مراد این نیست که ترا وجود بود و حال می گوئیم، سعی کن که آن عدم گردد بلکه مراد این است که ظهور حق در صورت کثرات مانند حباب و امواج دریاست و دریا به علت وجود آن حباب و امواج مخفی است و هر کسی به دریا نگاه می کند، حباب و امواج را غیر دریا می بیند، در صورتی که غیر دریا هیچ چیز دیگر نیست. حباب و امواج تعین می باشند که از دریا جدا شده اند. دریا همان وجود یا هستی است، که در مصرع اول به آن اشاره شده است. حال اگر در عالم نیز تعینات کنار زده شود، معلوم می گردد نه حق بنده شده و نه بنده خدا شده است که شبهه حلول و اتحاد باشد بلکه در عالم یک چیز و یک حقیقت بیشتر نیست.
455 وجود خلق و کثرت در نمود است
نه هر چه آن می نماید عین بود است
وجود مخلوقات و کثرات در حقیقت نمود بی بود هستند و با قیود اعتباری نمود پیدا کرده اند و اگر قیود اعتباری کنار زده شود، ملاحظه خواهی کرد که بیش از یک بود یا حقیقت وجود ندارد. بنابراین شیخ در مصرع دوم با لحن تنبیهی می فرماید که اینطور خیال نکن که هر چیزی نمود دارد «بود» یا «وجود» هم دارد. در واقع نتیجه این عبارت این است که هر چه نمود دارد، وجود یا بود ندارد. بلکه آنچه وجود دارد فقط ذات احدیت است.
رضا از کرمان در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
سلام آقا کوروش
معنی مصرع دوم بیت که فرمودی اشاره به حدیث است که در بخش بعدی میتوانید بخوانید با سپاس
آروین یوسفی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۳:
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
زمانیست که همگان از عشق غافل شده اند و وطنِ عشق خالی از عاشق شده است. پس زمان آن است که پای بر جهان عشق بگذاریم و وطن حقیقی و مشترکمان را نجات دهیم.
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
یکدیگر را با هم آشنا سازیم و بین دوستان مهر و عشق جاری سازیم؛ همچون سیب با شفتالو، یا گل لاله با یاسمن (گل تر استعاره از دست محبوب است).
نوبهاران چون مسیحی است فسون میخواند
تا برآیند شهیدان نباتی ز کفن
فصل بهار بسان مسیح افسانۀ حیات میخواند (اشاره به نفس مسیحایی که جان میبخشید) تا گیاهان از دل خاک سر برآرند.
آن بتان چون جهت شکر دهان بگشادند
جان به بوسه نرسد مست شد از بوی دهن
آن بت های زیبا (معشوقان) تا لب به دعا می گردانند، عاشقان چنان از عطر نفسشان مست میشوند که دیگر جانی برای بوسه زدن بر آن لب ها باقی نمی ماند.
تاب رخسار گل و لاله خبر میدهدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
بی صبری و بی قراری چهره معشوق از جوشش عشقی خبر میدهد که در درون دلش پنهان شده. ("چراغی نهان گشته در این زیر لگن" اشاره به میل غریضی معاشقۀ عاشق و معشوق دارد)
برگ میلرزد و بر شاخ دلم میلرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
همچو برگ که با وزش باد به لرزه می افتد، دل من نیز میلرزد؛ اما نه از باد، بلکه از غضب پدر و برادران معشوق (هر آن کسانی که به معشوق تعصب ورزند)
دست دستان صبا لخلخه را شورانید
تا بیاموخت به طفلان چمن خلق حسن
باد صبا همچون لخلخه (ماده ای معطر ترکیبی از عطریات مختلف مانند عود، مُشک و...) خوش عطر و دلپذیر است و برای گل های تازه شکفته و غنچه های نحیف قصه عشق میخواند و رسم مهروزی را به آنان می آموزد.
باد روح قدس افتاد و درختان مریم
دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن
باد همانند روح پاک ملائکه و درختان همانند جسم پاک مریم مقدس هستند و ببین که چگونه این باد و درخت یکدیگر را به کمال و زایش و شکوفایی میرسانند، همانند آنچه که زن و شوهر با یکدیگر انجام میدهند (اشاره به داستان باروری مریم و تولد عیسی مسیح).
ابر چون دید که در زیر تتق خوبانند
برفشانید نثار گهر و در عدن
ابر هنگامی که این گیاهان زیبا و لطیف را (استعاره از عاشق و معشوق) زیر خیمۀ آسمان دید، باران دُرّ و گوهر خود را بر سر آنان پاشید.
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد که به یعقوب رسد پیراهن
هنگامی که گل سرخ به نهایت شکفتگی و زیبایی (آمادگی) رسید، وقت آن است که عاشق از این آمادگی معشوق با خبر شود و وصال اتفاق افتد.
چون عقیق یمنی لب دلبر خندید
بوی یزدان به محمد رسد از سوی یمن
وقتی لبِ همچون عقیقِ یمَنیِ معشوق میخندد، عطر مهر خداوند (معشوق) به عاشق (هر کجای دنیا که باشد) می سد.
چند گفتیم پراکنده دل آرام نیافت
جز بر آن زلف پراکنده آن شاه زمن
هر چه گفتیم و شنیدیم دلمان آرام نگرفت، جز به رؤیت و نوازش زلف آشفتۀ آن سلطان زمان (وصال معشوق).
کوروش در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
طالب دنیا و علم هیچوقت سیر نمیشن
کوروش در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره:
کان رسول حق بگفت اندر بیان
اینک منهومان هما لا یشبعان
کسی معنی مصرع دوم رو میدونه ؟
آبتین صفریان در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:
باسلام
من نسخه قدیمی دیوان اشعار عراقی رو دیدم . با این یه مقدار تفاوت داره . مثلا :
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
یا
که درا درا عراقی که تو هم از آن مایی
جعفر ابراهیمی در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ رهی معیری » منظومهها » گنجینهٔ دل:
سلام
این شعر عالیه!
این شعر باعث میشه یک انسان بتونه تغییر رو در خودش ببینه و زندگیش رو متحول کنه!
ممنون از خداوند بابت این شعر که از دهان یک شاعر خوب بیرون اومده!
آرش در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰:
در این بازار اگر سودیست
با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان
به درویشی و خرسندی ..https://youtu.be/EOUc64BMw2A
محمد در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:
دوست عزیز
همانگونه خداوندا درقران می فرماید من نزدیکترین موجودبه انسان هستم .منظورمولانااین نکته هست
واذاسئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداعی اذادعانی
اماماازروی غفلت خدارادرمکان ها وزیارتگاه ها می جوییم
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۵ - جواب:
جواب سؤال ششم
سر وحدت
396 کسی بر سر وحدت گشت واقف که او واقف نشد اندر مواقف
بدانکه ذات احدیت در مراتب و مظاهر به لباس اسماء، صفات و مظاهر جسمانی و روحانی متلبس گشته و در پردۀ تعینات پوشیده است. سالک تا زمانیکه پردۀ تعینات را با ارشاد یک عارف کامل کنار نزند، وصول به وحدت حقیقی میسور نیست، برای اینکه انسان کامل که در آخرین مرتبه تنزلات است، در یک سیر صعودی الی الله خود را به وحدت حقیقی برساند، باید مراتبی را طی کند. در هر مرتبه ای تعینی را که به صورت حجاب است، کنار بزند. اگر در مرتبه ای از مراتب متوقف شود، وصول او به حقیقت ناتمام خواهد ماند. هر کدام از مراتب فوق در این سفر به منزلۀ ایستگاهی است که در مصرع دوم مواقف از آن تعبیر شده است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: کسی به سر وحدت می تواند آگاه شود که در ایستگاه های تعیّن متوقف نگردیده و به سفر خود ادامه دهد تا به وحدت حقیقی برسد. شیخ به جواب موضوع اول به صورت اجمالی به همین بیت بسنده کرده از بیت بعد به جواب موضوع دوم بیت فوق خواهد پرداخت. در ابیات بعدی جهت تکمیل این سؤال راجع به مراتب ومواقف مطالبی خواهد داشت.
جواب سؤال هفتم
معرفت عارف
397 دل عارف شناسای وجود است وجود مطلق او را در شهود است
قید کلمۀ دل در این بیت بدین معنی است که مرکز و محل این نوع شناخت دل است. غیر از اصحاب دل برای کسان دیگر این معرفت حاصل نمی گردد. پس عارف آن است که دل او بشناسد که وجود حقیقی فقط ذات احدیت است و به غیر از او وجود دیگری نیست و همۀ عالم نمایش و عکس او هستند که در آینۀ تعینات تجلی پیدا کرده است . شخص عارف باید در همه چیز ذات احدیت را ملاحظه و مشاهده نماید و یک لحظه از شهود او غافل نباشد و الا هنوز مشرک است.
398 به جز هستِ حقیقی، هست نشناخت و یا هستی، که هستی پاک در باخت
هست، بود و وجود هر سه به یک معنی است. در بیت قبلی گفته بود عارف کسی است که شناسای وجود باشد و همیشه وجود مطلق را مشاهده کند. در این بیت طــرق این شناخت را بیان می کند و می فرماید: برای این شناخت دو طریق وجود دارد یکی آن است که نور هدایت الهی، رهبرِ محقق گردد و هستِ حقیقی که همان وجودِ حق است بر دلِ او بتابد و بداند که غیر از وجودِ حقیقی، هست دیگری وجود ندارد وهمه موجودات و اشیاء، خیالی و انعکاس وجود حقند یعنی عارف به علم الیقین برسد. چنین شخصی بطور اولیه شک و شبهه ای در این موضوع ندارد.
دوم آن است: شخص بطور اولیه چنین استعدادی را ندارد و بلکه به طریق کشف و شهود و با هدایت و ارشاد یک عارف کامل سیر الی الله داشته باشد و به تدریج وجود مجازی خود را دربازد و بالاخره به مقام فناء برسد و اول با عین الیقین و سپس با حق الیقین عارف بالله شود. مصرع اول حاکی از روش اول و مصرع دوم بیانگر روش دوم است.
399 وجود تو همه خار است و خاشاک برون انداز از خود جمله را پاک
راه سالک برای رسیدن به حقیقت وجود، این است که وجود مجازی خود را از خود دور بیندازد و از هستی خود خلاص یابد. به همین جهت شیخ وجود خود شخص را به عنوانِ موانعِ راه منظور فرموده و به طریق ارشاد گفته است که وجود تو به منزلۀ خار و خاشاک یعنی موانع راه است پس برای رسیدن به حقیقت تمام این موانع را بر طرف کن و جملگیِ این خار و خاشاک را از خود بیرون بینداز و از هستی خود، خودت را پاک و مبرا کن.
400 برو تو خانۀ دل را فرو روب مهیا کن مقام و جای محبوب
در نظر این طایفه، مشاهدۀ جمال حق با دل است. دل باید مانند آئینه ای، صاف و شفاف باشد که قدرت و توانایی شهود حق را داشته باشد. بنابراین شیخ به طریق ارشاد می فرماید که برو دل خود را از خار و خاشاک، رفت و روب کن و آن را آماده کن تا محل تجلی ذات احدیت گردد.
401 چو تو بیرون شوی او اندر آید به تو، بی تو جمال خود فزآید
چون حق در پردۀ هر تعینی مستور است هر گاه پردۀ تعیّن که مانع رویت حق است از میان برخیزد، حق ظاهر می شود و سالک بدون حجاب با دیدۀ حق بین، حق را می بیند. بنابـراین شیـخ می فرماید: چون تو بیرون شوی یعنی تعینات خود را از خود دور کنی، او اندر آید یعنی ذات حقیقی وارد می شود و ذات حقیقی جمال خود را بدون تو به تو نشان می دهد.
402 کسی کو از نوافل گشت محبوب به لای نفی کرد او خانه جاروب
این بیت اشاره به این حدیث قدسی است. «لاَ یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ اَلَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». مفهوم آن است سیر الی الله بدون نوافل و عمل به احکام شرعی میسر نیست و در بین نوافل و عبادات بالاترین عبادت ذکر است و در بین اذکار بالاترین عبادت «لا اِلهَ اِلَّا اللهُ» است چون در این ذکر نفی و اثبات وجود دارد نفی از هر چه غیر از خدا هست و سپس اثبات وجود خدا در دل، بنابراین در مصرع دوم فرموده است: سالک کسی است که خانۀ دل را با ؛لای؛ نفی یعنی ذکر «لا اله الا الله» جاروب کند.
403 درون جان محبوب او مکان یافت ز بی یسمع و بی یبصر نشان یافت
مصرع اول بدین صورت نیز آمده است «درون جای محمودان مکان یافت» در بیت قبل فرموده بود که شخص با عمل به نوافل محبوب می شود حال در این بیت می فرماید هر کسی محبوب شود و دل خود را با ذکر «لا اِلهَ اِلَّا اللهُ» جاروب کند، در آن صورت این دل شایسته تجلی ذات احدیت می گردد و او در این خانه و در این روح مکان یافته، نشان از «بی یسمع و بی یبصر» می یابد. این عبارت بخشی از حدیث قدسی است که در بیت بالا آوردیم.
404 ز هستی تا بود باقی بر او شَین نیابد عِلم عارف صورت عین
شین به فتح اول به معنی ننگ و عار است. در راه سیر الی الله باقی ماندن ذره ای از وجود خود، عار وننگ است و مانع وصول حق است. بنابر این شیخ می فرماید: تا زمانی که از خودی وهستی سالک باقی باشد و به مقام فناء فی الله نرسد. در این صورت علم الیقین عارف به عین الیقین تبدیل نمی شود. در مرحلۀ علم الیقین عارف می داند که وجودی جز ذات احدیت نیست ولی هنوز برای او عینیت پیدا نکرده است. در حالت عین الیقین این علم به عین تبدیل می شود با چشم دل، این حقیقت را می بیند که جز ذات احدیت موجودی دیگر نیست.
405 موانع تا نگردانی ز خود دور درون خانۀ دل نایدت نور
موانع سیر الی الله عصیان، خباثث، اقوال و اعمال ردیه، اخلاق و اوصاف ذمیمه است تا سالک به طریق توبه و طهارت این موانع را از خود دور نکند، نور حقیقی ذات احدیت به درون خانۀ دل او راه نمی یابد.
406 موانع چون در این عالم چهار است طهارت کردن از وی هم چهار است
موانع از نظر جزئیات به تعداد زیادند ولی از نظر کلی به چهار گروه می توان دسته بندی کرد.
به همین مناسبت شیخ فرموه که موانع در این عالم چهار تا است، راه از بین بردن آن ها نیز که به طهارت تعبیر می شود، چهار تاست. در ابیات بعد این چهار تا را بیان می کند.
407 نخستین پاکی از احداث و انجاس دوم از معصیت وز شرّ وسواس
اولین مانع عبارت از حَدَث و نجاست های ظاهری است که بدون پاک کردن آن ها وضو کردن ممکن نیست. دومین مانع نیز وسوسه های شیطانی است که در دل انسان جای می گیرد.
408 سیوم پاکی ز اخلاق ذمیمه است که با وی آدمی همچون بهیمه است
مانع سوم اخلاق ذمیمه مانند شهوت، غرور ، غضب، بخل ، حرص، کبر، حب جاه، حب دنیا و امثال آن است تا انسان خود را از این اخلاق مذموم پاک نکند، مانند چهار پا و حیوان است وباید خود را برای رسیدن به ذات احدیت از این اخلاق ذمیمه پاک کند. پاک کردن موانع اول ودوم که در بیت قبل گفته شد راه شریعت است و پاک کردن مانع سوم که در این بیت گفته شد راه طریقت است.
409 چهارم پاکی سِرّ است از غیر که اینجا منتهی می گرددش سیر
سِرّ به معنی قلب است. شخص سالک باید دل خود را از غیر پاک کند. او وقتی دل خود را از غیر پاک کرد، چیزی غیر از خدا در دلش باقی نمی مانَد و بی مزاحمتِ غیر، حق را می بیند. اگر سالک به این مرتبه برسد، سیر الی الله او پایان پذیرفته، به ذات احدیت می رسد. پاک کردن قلب، از این موانع راه حقیقت است. برای توضیح بیشتر باید گفت: همانگونه که در شریعت بدون پاک کردن جامه، وضو و نماز صحیح نیست، در طریقت نیز بدون پاک کردن روح خود از اخلاق ذمیمه نماز نتیجه ای ندارد. در حقیقت بدون پاک کردن دل از نجاستِ غیریت، نماز سالک موجب وصول حق نمی گردد.
410 هر آن کو کرد حاصل این طهارات شود بی شک سزاوار مناجات
مناجات در این بیت به معنی نماز است. به مصداق «الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن» باید دانست نهایت صلوة، کمال قرب ومواصلت حقیقی سالک به ذات احدیت است. هر کسی این چهار طهارت را انجام داد، بــدون شک او شایسـتۀ نمــازی می شود که او را به وصول حقیقت رهنمون می گردد.
411 تو تا خود را به کلّی در نبازی نمازت کی شود هرگز نمازی
در بیت قبل گفته شد: نماز واقعی آن است که انسان را به خدا برساند. آن نماز مخصوص عارفان کامل است که راه حقیقت را طی می کنند. عرفان کامل نیز وقتی میسوراست که انسان تمام تعینات را که پرده ای بین او و حقیقت مطلق هستند کنار بزند. لذا شیخ به طریق تنبیه می فرماید: تا تو خودی خودت را در نبازی کی لایق و شایسته چنین نمازی می شوی.
412 چو ذاتت پاک گردد از همه شَین نمازت گردد آنگه قرة العین
این بیت اشاره به این حدیث است «حُبِّبَ الیَّ مِن دنیاکم ثلاثٌ: النساءُ و الطّیب و جُعلت قُرّةُ عینی فی الصَّلاةِ.» پیغمبر می فرماید که من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم عطر، زن، نماز که نور چشم من است. شیخ می فرماید: اگر ذات تو از همه عیب ها پاک گردد یعنی از خودی خودت پاک شوی و تویی تو به کلی محو و متلاشی گردد، تو در آن زمان می توانی شایسته این حدیث گردی و نماز تو قرة العین پیغمبر گردد در این حالت تو عارف به سّر وحدت می گردی و با نور الهی چشم بصیرت تو روش می گردد و متوجه می شود که مایی و توییِ همه، پردۀ جمال رویت حق بوده است.
413 نماند در میانه هیچ تمییز شود معروف و عارف جمله یک چیز
شیخ می فرماید: وقتی تو به این مقام رسیدی خواهی دید هیچ موجودی غیر خدا نیست و تمییز که عبارت است فرق قایل شدن بین عابد و معبود، یعنی دویی انگاشتن از بین می رود. در این مقام عارف و معروف، عابد و معبود، تابع متبوع همه، یک چیز می گردد و آن یک چیز غیر از ذات اقدس الٰهی نیست.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۴ - سوال از شرایط شناخت وحدت و موضوع شناخت عرفانی:
ششمین و هفتمین پرسش:
۳۹۵ که شد بر سرّ وحدت واقف آخر؟ شناسای چه آمد عارف آخر؟
سایل سؤال می کند که واقف بر سر وحدت کیست و عارف، چه کسی است و او شناسای چیست. سایل در این سؤال از دو چیز سؤال می کند.
۱ - سر وحدت ۲ - معرفت عارف
شیخ پاسخ سؤال اولی را فقط در یک بیت (بیت ۳۹۶) بیان می کند و سپس از بیت 397 تا بیت ۴۱۳ به پاسخ سؤال دوم می پردازد.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۶ - سوال از کیفیت جمع بین وحدت و کثرت:
هشتمین پرسش
در صورت اتحاد عارف و معروف، سعی و اجتهاد انسان برای کسب معرفت برای چیست؟
414 اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا در سر این مشت خاک است؟
مراد از مشت خاک، انسان است. در ابیات قبل توضیح داده شد که مقام عرفان در بین موجودات فقط برای انسان میسر است. چون انسان است که جامع جمیع اسماء و صفات الهی گشته است. حال در این سؤال سایل می پرسد، اگر عارف و معروف یکی است و آن نیز جز ذات پاک احدیت نیست در این صورت چه سودا و عشقی در سر انسان وجود دارد.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۷ - جواب:
جواب سؤال هشتم
اتحاد عارف و معرف
415 مکن بر نعمت حق ناسپاسی
که تو حق را به نور حق شناسی
مهمترین نعمتی که خدا بر انسان ارزانی داشته است نعمت افاضۀ وجود است. شیخ می فرماید: به این نعمت حق ناسپاسی مکن و یقین بدان که تو به وجود حق موجود گشته ای و علم و شناسایی نیز تابع وجود است، پس علم و شناسایی تو نسبت به حق نیز تابع وجود حق است. در مصرع دوم می فرماید: تو با نور حق، وجود حق را می توانی بشناسی.
416 جز او معروف وعارف نیست، دریاب
و لیکن خاک می باید ز خور تاب
در شرح بیت ۴ توضیح دادیم که در تعین اول ذات احدیت، که آن را عقل کل گویند صورتهای کلی تمام موجودات در علم خداوند بوجود آمدند و گفته شد این صورت های کلی را اعیان ثابته می نامند. بدیهی است هر یک از این اعیان دارای استعدادی و قابلیتی هستند که با تجلی وجودی حق از علم به عین می آیند و به همان صورت که استعداد ذاتی ایشان هست بی کم و زیاد وجود خارجی پیدا می کنند. به عنوان مثال عین ثابتۀ مؤمن تقاضای ایمان می نماید و عین ثابتۀ کافر تقاضای کفر می نماید.
و به عبارت دیگر هر شیئی هر چه می طلبد، ظهور حق در او به همان صفت می باشد. پس هر صفتی را در هر شیئی می بینیم جز تجلی ذات حق نیست. پس عارف و معروف نیز به حقیقت، همان حق است. جز او چیزی دیگری نیست. شیخ با فعل تنبیهــی« دریاب» هشــدار داده، به مخاطب می گوید که این موضوع را دریاب و بفهم. در مصرع دوم با ذکر مثال این موضوع را بیان می کند و می گوید همان گونه که در خاک، استعداد بالقوه وجود دارد و باید تابش خورشید در آن باشد تا استعدادش ظاهر شود و از آن خاک، باغ و گلستان حاصل شود، عین ثابتۀ انسان نیز که مانند آن خاک ، استعداد معرفت وجود دارد ولی لازمه شکوفایی و بروز این معرفت تابش حرارت خورشید است و مراد از حرارت خورشید همان عشق، سودا و طلبی است که در سر انسان وجود دارد. شیخ در این بیت بطور ضمنی پاسخ سؤالی را که سایل پرسیده بود که چه سودا بر سر این مشت خاک است را می دهد و می فرماید که آن سودا عبارت از «تاب خور میباشد ومراد از تاب خورشید، عشق به معرفت خداوند است.
417 عجب نبود که ذره دارد امید
هوای تاب مهر و نور خورشید
این بیت اشار به آیۀ کریمه است که می فرماید«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی».
درمصرع اول کلمه ذره اشاره به اعیان ثابته است که در علم حقند. همان گونه که ذره بدون تابش نــور خــورشید ظهور ندارد، اعیان ثابتۀ موجودات نیز بدون نور تجلی خورشید ذات الهی نمی توانند از علم به عین بیایند. شیخ در این بیت می فرماید: جای تعجب نیست که ذرۀ ناچیز امید و هوای طلب آن داشته باشد که تاب مهر یعنی محبت الهی بر او بیفتد و به سبب آن محبت و نور خورشید، ذات و صفات الهی بر او تابنده شود تا او را از ظلمت عدم به صحرای وجود آورد و هر استعدادی که در کمون او بود به منصّۀ ظهور برسد و از قوه به فعل درآید.
418 به یاد آور مقام حال فطرت
کز آن جا باز دانی اصل فکرت
در بیت 416 توضیح داده شد که هر یک از اعیان ثابته دارای استعدادی هستند و فطرت هر یک از اعیان ثابته نیز معرفتِ همان اسمی از اسماء الهیه است که مظهر آن می باشند. انسان با توجه به اینکه مظهر جامع اسم الله می باشد بنابر این فطرت انسان معرفت تمام اسماء الهیه است. "وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ کُلَّهَا" حال شیخ می فرماید: ای انسان! آن مقامِ فطرت خود را به یاد آور و بدان که فطرت تو معرفت جمیع اسماء الهیه است و به یاد آور که در آن زمان که هنوز از لباس وجود عاری بودی تقاضای آن را داشتی که وقتی از نیستی به هستی بیایی دانش و معرفت مبدأ از تو به ظهور آید و عارف بالله شوی و اگر این عهد و پیمان را به یاد آوری اصل فکرت خود را باز خواهی دانست.
419 الست بربّکم ایزد کرا گفت
که بود آخر که آن ساعت بلی گفت؟
شیخ در این بیت با اشاره به آیۀ کریمه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی» با لحن استفهامی بیان می کند: در مقام فطرت، خدا به چه کسی گفت «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » و چه کسی به او گفت «بلی» مگر این طور نیست که ذُریّات بنی آدم در آن لحظه مخاطب پروردگار بودند و مگر این طور نیست که خداوند در آن روز از ذریات بنی آدم اقرار گرفت. اگر معرفت حق ایشان را ذاتی نبود چگونه اقرار به ربوبیت حق نمودند. پس سودای عشق و طلب برای انسان از همان روز است و در فطرت او می باشد.
420 در آن روزی که گِل ها می سرشتند
به دل در، قصۀ ایمان نوشتند
این بیت اشاره به این حدیث قدسی است «خَمَّرتُ طینة آدم بِیَدیّ أربعین صَباحاً» و می فرماید که در آن روزِ فطرت که طینت و حقیقت انسانی را می سرشتند در دل او قصۀ ایمان نوشتند.
421 اگر آن نامه را یک ره بخوانی
هر آن چیزی که می خواهی بدانی
آن نامه اشاره به روزی است که خداوند از موجودات تعهد و اقرار گرفت هر موجود متناسب استعداد ذاتی که در عین ثابته اش، داشت عهدی را به خدا سپرد. انسان با توجه به اینکه جامعِ جمیع صفات و اسماء الهی بود، مقرّ عشق و معرفت را متعهد شد. حال شیخ می فرماید: اگر آن نامه را بخوانی هر چیزی را که می خواهی بدانی، خواهی دانست. یعنی به اصل موضوع پی خواهی برد و به تعهداتی که کرده ای، واقف خواهی شد.
422 تو بستی عهد عقد بندگی دوش
ولی کرد به نادانی فراموش
در بیت 420 اشاره به روزی شده است که تعین اعیان ثابته و استعدادات می باشد. چون در آن حالت تجلی ذاتی بدون اسماء است و هنوز ملبس به اسماء و صفات نگشته و از شائبۀ کثرات مُبرّاست ولی وقتی از مرتبه احدیت به مرتبه واحدیت تنزل نمود و اسماء و صفات متعین گشت، در این حالت پوشیده به حجاب اسماء و صفات گشت. لذا از این حالت به شب تعبیر نموده و در مصرع اول می فرماید: که دوش یعنی در مرتبه واحدیت با خدا عقد بندگی بستی و خدا در آن روز به تو گفت «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» و تو هم گفتی «بلی» ولی حالا آن عهد و پیمان خود را از روی جهل و نادانی فراموش نموده ای.
423 کلام حق بدان گشتست مُنزَل
که تا یادت دهد آن عهد اول
بر طبق توضیحاتی که در تشریح ابیات قبلی گفته شد، شناخت و معرفت در انسان فطری است و دربیت قبل گفت: انسان از روی نادانی این معرفت خود را فراموش کرده است و باید کسی باشد که این معرفت را دوباره به انسان یادآوری نماید. یعنی چیزهایی را که می دانسته دوباره به او یادآوری نماید. بدین سبب شیخ در این بیت می فرماید: فلسفه نزول کلام حق این است که معرفتی را که انسان فراموش کرده است، به یادش آوَرَد. به اکثر آیات قرآنی اگر دقت کنید ملاحظه خواهید کرد که لحن و آهنگ تذکر و یادآوری دارد نه لحن و آهنگ آموزش اولیه، بنابر این قرآن نازل گشت تا به انسان آن چیزی را که در عهد اول با خدا بسته بود و آن عهد نیز عبارت از معرفت الله است، یادآوری نماید.
424 اگر تو دیده ای حق را به آغاز
در اینجا هم توانی دیدنش باز
در توضیح بیت 416 بیان گردید، هر یک از اعیان ثابته دارای استعداد و قابلیتی هستند که با تجلی وجودی حق از علم به عین می آیند و مثال هم آورده شد که عین ثابتۀ مؤمن، ایمان و عین ثابتۀ کافر، تقاضای کفر می نماید. این استعداد در انسان ها دارای طیف وسیعی است به نحوی که یکی در مراتب کمال به مقامی می رسد که مصداق «لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِی فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ» می گردد و یکی دیگر در مقام اسفل است که مصداق «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» می گردد و توضیح داده شد که این استعدادها در فطرت انسان هاست. بنابراین، آن که در فطرتش استعدادِ دانش و معرفت خاص باشد یعنی جمیع اسماء و صفات الهی در او متعین باشد عرفان او به ذات احدیت کامل خواهد بود.
به همین جهت شیخ فرموده که «اگر تو دیده ای حق را به آغاز» یعنی در مرتبۀ فطرت اگر قابلیت مشاهدۀ جمال حق را داشته ای و حق را دیده ای در اینجا نیز خدا را می توان ببینی. لازم به یادآوری است که در مبدأ فطرت، همه به ربوبیت حق اقرار داشته اند، دیدن حق مخصوص انبیاء و اولیاء و عرفا بوده البته رؤیت اینان دارای مراتب و تفاوت هایی است.
425 صفاتش را ببین امروز اینجا
که تا ذاتش توانی دید فردا
شیخ می فرماید: صفات حق را امروز در آیات آفاق و انفس مشاهده نما و ببین که اسماء وصفات الهی چگونه در صور مظاهر عالم ظهور نموده اند. اگر امروز موفق به دیدن شدی، فردا یعنی بعد از تَجرُّد از علایق بدنی ذات حق را خواهی دید و اگر امروز بینا به صفات الهی نباشی فردا نیز نخواهی دید. آیۀ قرآنی نیز بیانگر همین موضوع است «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا»
البته این مطلب شیخ مربوط به عموم است و الا خواص یعنی کاملان و اولیاء هم در این دنیا و هم در آخرت خدا را مشاهده می نمایند، چنانکه مولی امیر المؤمنین فرموده اند «لَو کُشِفَ الغِطاءُ ما ازدَدتُ یَقینا»
426 و گرنه رنج خود ضایع مگردان
برو بنیوش لا تهدی ز قرآن
این بیت اشاره به این آیه کریمه است «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» یعنی برای تحصیل کمالات قابلیت فطری لازم است و این قابلیت فطری را هدایت الهی می گویند. بدون هدایت الهی سعی و کوشش فایده ندارد. شیخ می فرماید: اگر این قابلیت را نداری رنج خود را ضایع مکن و برو از قرآن آیه لا تهدی را بشنو.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۸ - تمثیل در بیان نسبت عقل با شهود:
تمثیل
تمثیلی است مبنی بر اینکه کسی که قابلیت ادراک چیزی را نداشته باشد منکر آن می شود.
427 ندارد باورت اکمه ز الوان و گر صد سال گوئی نقل و برهان
اکمه، کور مادرزاد را گویند. شیخ می فرماید: تو که بینا هستی، اگر صد سال با نقل و برهان به کور مادرزاد در مورد چگونگی سرخ، آبی، سیاه و الوان دیگر صحبت کنی او تو ا باور نخواهد کرد.
428 سفید و سرخ وزرد و سبز و کاهی به نزد وی نباشد جز سیاهی
در نزد کور مادرزاد سفید، سرخ ، زرد، سبز و کاهی جز سیاهی رنگ دیگری نیست البته اگر دقیق تر بگوئیم حتی سیاهی هم نیست چون اگر سیاهی را درک کند به مصداق «الأشْیاءُ إنَّما یَتَبَیَّنُ بِأضْدادِها» باید سفید را هم درک کند و اگر سفید را درک کرد پس سایر رنگ ها را درک می کند. پس برای کور مادرزاد اصلاً رنگ مفهوم و معنایی ندارد.
429 نگر تا کور مادرزاد بد حال کجا بینا شود از کَحْل کَحّال
شیخ می فرماید: نگاه کن و ببین اگر کوری مادرزاد باشد، چگونه با معالجه چشم پزشک بینا می شود به عبارت دیگر کور مادرزاد با معالجه بینا نمی شود. چشم پزشک آن کوری را می تواند معالجه کند که در اثر بیماری برایش ایجاد شده است. به عنوان مثال کسی که چشمش بواسطۀ آب مروارید نابینا شده است در این صورت با معالجه بینا می شود. به همان ترتیب است اگر مؤمنی در اصل فطرت دیدۀ وی به حق بینا بــود اما به علت شهوات نفسانی چشــم بصیرت وی کــور شده بود با معالجه مرشدان کامل می تواند بینا شود.
430 خرد از دیدن احوال عقبی بود چون کور مادرزاد دنیا
در این بیت شیـخ به کسانی که از راه عقل می خواهند حقیقت را دریابند تعریضی می زند و می گوید: خرد یعنی عقل از ادراک احوال عقبی که یکی از آن احوال، دیدن و مشاهدۀ جمال حق است، مانند کور مادرزاد دنیاست یعنی همان گونه که کور مادرزاد، قادر به دیدن رنگ ها نبوده، معالجه پذیر هم نیست، آن شخص هم هرگز مشاهدۀ جمال حق نمی تواند بکند.
431 ورای عقل، طوری دارد انسان که بشناسد بدان اسرار پنهان
شیخ می فرماید: ماوراء عقل، انسان طوری و طریقــی دیگـر دارد که با آن طـور و طـریق می تواند اسرار پنهان را بشناسد و آن طور به حکم آیۀ قرآن «فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» عبارت است از تصفیه، سلوک، ریاضت، مجاهده و پاک کردن دل از غیر حق که راه انبیاء و اولیاء است و این همان طریق عشق و محبت است.
432 به سان آتش اندر سنگ و آهن نهادست ایزد اندر جان و در تن
از ا صطکاک سنگ با آهن آتش ایجاد می شود و هر کدام از آن ها به تنهایی مولد جرقه و آتش نیست و به همان ترتیب است عشق و محبت که منجر به لقاء حق می گردد در جان و تن انسان نهاده است. وقتی جان و تن بر هم زده شد، آن عشق و محبت ظاهر می شود و از هر یکی جان و تن به تنهایی این معنی حاصل نمی شود. بر هم زدن تن و جان نیز عبارت از سلوک، ریاضت و عدم پیروی از خواسته های نفسانی می باشد.
433 از آن مجموع پیدا گردد این راز چو بشنیدی برو با خود بپرداز
یعنی از طریق عقل و استدلال راز کشف نمی شود بلکه از مجموع جان و تن انسانی به طریقه تصفیه، راز، آشکار و پیدا می شود. حال که این موضوع را شنیدی از عقل و استدلال دست بردار و برو با خود بپرداز. یعنی به طریقۀ تصفیه دل و تطهیر آن مشغول باش و نقوش اغیار از دل خود محو گردان .
434 چو بر هم اوفتاد آن سنگ و آهن ز نورش هر دو عالم گشت روشن
چون سنگ و آهن که مراد از آن جان و تن ا ست، بر هم اوفتاد یعنی به طریقه تصفیه دل پرداخت، از نور حاصل از بر هم افتادن جان و تن، هر دو عالم روشن می شود. در این حالت است که انسان از خود بیخود گشته، خود را مظهر و عین نور حقیقت می بیند و دو عالم را با نور خود منور می سازد.
435 تویی تو نسخۀ نقش الهی بجو از خویش هر چیزی که خواهی
این بیت اشاره به این حدیث است که فرمود «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» بارها گفته شده است که انسان جامع جمیع اسماء و صفات الهی است و حق در حجاب تعین «تو» مخفی گشته است بنابر اگر انسانی «تویی» خود را از خود کنار بزند، نسخه کامل نقش الهی در او هویدا می گردد. به همین جهت شیخ می فرماید که تو نسخه کامل نقش خدا هستی. بنابر این هر چیزی را که می خواهی در وجود خودت جستجو کن و این امر نیز جز به طریق عبادت، ،سلوک، مجاهده، ارشاد کامل و تصفیه دل امکان پذیر نیست.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۰ - جواب:
جواب سؤال نهم
درباره راز اناالحق
437 انا الحق کشف اسرار است مطلق به جز حق کیست تا گوید انا الحق؟
شیخ در این بیت جواب سؤال منظور در مصرع دوم بیت فوق الذکر را می دهد و می گوید انا الحق، کشف و اظهار اسرار مطلق است و بی شائبه و بدون شک و شبهه، مطلبی را که منصور بیان فرموده سخن هرزه و بیهوده نبوده است. به جز حق چه کسی می تواند انا الحق گوید.
438 همه ذرات عالم هم چو منصور تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
شیخ می فرماید: ندای اناالحق را تنها منصور نداده بلکه همه ذرات عالم همچو منصور بیخود و مخمورند و این ندا را سر می دهند. اما افشای اسرار جز در حالت مستی و بیخودی مطلق جایز نیست. در این حالت که شخص بواسطۀ حالت مستی و خماری خود را نگاه نمی کند. باید بدانیم که در شریعت و طریقت ندای انا الحق ممنوع است.
439 در این تسبیح و تهلیلند دایم بدین معنی همه باشند قائم
این بیت با بیت بالا موقوف المعنی است. شیخ در ادامه مطلب فوق می فرماید: جمیع ذرات عالم همیشه در تسبیح و تهلیلند. تسبیح عبارت است از تنزیه حق از مشارکت غیر در ذات و صفات، تهلیل یعنی «لا اله الا الله» عبارت از نفی غیر و اثبات حق است. کمال تسبیح و تهلیل این است که ناطق انا الحق گوید چون در بکار بردن «او و تو» که ضمیر غایب و مخاطب است شائبه غیریت وجود دارد کسی که از این الفاظ استفاده می کند، هنوز مشارکت و نفی غیر را تمام نکرده است، به عبارت دیگر در دنیا یک وجود بیشتر نیست و آن هم وجود حق است. در مصرع دوم شیخ فرموده که «بدین معنی همه باشند قائم» یعنی همۀ موجودات به گفتن انا الحق قائم هستند چون اگر ظهور حق در همه ذرات عالم نباشد، همۀ عالم عدم می شوند. پس ظهور حق در همه ذرات عالم هست و به همین اعتبار همه ذرات می تواند بگویند انا الحق.
440 اگر خواهی که گردد بر تو آسان و ان من شیء را یک ره فروخوان
این بیت اشاره به آیۀ کریمه «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» می باشد. شیخ می فرماید: اگر می خواهی فهم این مطلب، یعنی فهم اینکه همۀ موجودات مسبح هستند، بر تو سهل شود، برو و از قرآن کریم این آیه را بخوان.
441 چو کردی خویشتن را پنبه کاری تو هم حلاج وار این دم برآری
بدان که توحید بر دو نوع است: توحید علمی و توحید عیانی. توحید علمی آن است که شخص بداند و علم پیدا کند که غیر حق، موجودی نیست و اشیاء همه مظاهر حقند و همۀ اشیاء ناطق انا الحق بوده، بدون حق عدم هستند. اما توحید عیانی آن است که سالک به طریقۀ تصفیه به مقامی برسد که یقین و هستی خود را که حجاب رؤیت حق هست، محو و فانی کند و به لسان حق ناطق به انا الحق گردد. به همین مناسبت شیخ فرموده: «چو کردی خویشتن را پنبه کاری» یعنی وجود خود را حلاجی کردی و خودی خودت را بر هم زدی و فرو ریختی. در مصرع دوم می گوید اگر این کار را کردی، آن وقت تو هم مثل منصور حلاج خواهی گفت انا الحق.
442 برآور پنبۀ پندارت از گوش ندای واحد القهّار بنیوش
غفلت و پندار است که مانع اطلاع از حقیقت می شود. به همین جهت شیخ می فرماید: پنبۀ پندار و خیال از گوشت بیرون بیاور تا در آن صورت این ندا را بشنوی که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» یعنی بدانکه غیر حق موجودی نیست و ملک وجود برای اوست.
443 ندا می آید از حق بر دَوامَت چرا گشتی تو موقوف قیامت
ذات هستی همیشه اقتضـای یگانگـی مطلق می نماید و علـی الدوام این نــدا از حق بر عالم می رسد: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ». شیخ با لحن استفهامی بیان می کند، تو چرا با وجود این ندای دائمی منتظر هستی که در قیامت این ندا را بشنوی. یعنی چیزی را انتظار می کشی که الآن نیز وجود دارد. علت این است که تودر گوشهایت پنبه کرده ای و آن ندا را نمی شنوی و اگر پنبه را از گوشهایت درآوری، آن ندا را خواهی شنید.
444 درآ در وادی ایمن که ناگاه درختی گویدت انّی انا الله
مراد ازعبارت « در وادی ایمن درآی» یعنی برطبق سلوک موسی، دلت را تصفیه کن تا از درخت، ندای انی انا الله بشنوی. مفهوم این بیت آن است با وجود اینکه درخت، کمال انسانی را ندارد، می تواند مظهر تجلی الهی گردد، انسان که موجود کاملتری است، به ترتیب اولی مظهر تجلی الهی می تواند باشد. به کار بردن لفظ ناگاه از این بابت است که همیشه تجلی ناگاه می آید، منتهی بر دل آگاه می آید و انسان باید دل خود را تصفیه کند تا آمادگی تجلی الهی را داشته باشد. این بیت اشاره به این آیه کریمه است «فَلَمّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسی إِنِّی أَنَا الله رَبُّ الْعالَمِینَ»
445 روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیک بختی
قرائت دیگر این بیت چنین است «انا الحق راست باشد از درختی- چرا نبود نکو از نیک بختی»
عده ای به قتل شیخ حسین منصور حلاج گواهی دادند که با گفتن انا الحق کافر شده و واجب القتل است. شیخ به طریقۀ تعجب می پرسد: ندای انا الحق به نص صریح قرآن از درختی صادر شده است، حال چگونه از درختی که کمال او از انسان خیلی پایین تر است مورد پذیرش قرار می گیرد اما از یک نیکبخت پذیرفته نمی شود. مراد از نیکبخت منصور حلاج است که به طریقه تصفیه و تزکیه به مرتبه تعین علمی و عیانی رسیده است و دارای کمال است.
446 هر آن کس را که اندر دل شکی نیست یقین داند که هستی جز یکی نیست
هر آن کس به طریقۀ کشف شهود به حقیقت رسیده و از دل او شک و شبهه زدوده شده، به یقین می داند که هستی یکی بیشتر نیست و آن نیز وجود ذات احدیت است و بقیه موجودات همه مظهری از تجلی ذات احدیت می باشند.
447 انانیّت بود حق را سزاوار که هو غیب است و غایب وهم و پندار
مراد از انانیت یعنی گفتنِ «انی انا الله» و آن نیز مخصوص و سزاوار ذات احدیت است. چون ذات احدیت در جمع مظاهر ظاهر شده است، پس از هر مظهری شنیدن نطق «انی انا الله» جایز است و هو الله گفتن شائبه دویی دارد چون «هو» به غایب اطلاق می شود در صورتیکه حق در همه موجودات تجلی پیدا کرده و حاضر است بنابر این غایب جز وهم، خیال و پندار نیست.
448 جناب حضرت حق را دویی نیست در آن حضرت من و ما و تویی نیست
جناب (آستان) حضرت الوهیت، واحد به وحدت حقیقی است. دویی به آستان آن حضرت راهی ندارد.
بنابراین لفظ «هو» که ضمیر غایب است به او نمی شود اطلاق کرد، چون «هو» شائبه دویی دارد بلکه به آن حضرت من، ما و تویی نیز راه ندارد چون ذات آن حضرت از جمیع کثرات خواه اعتباری خواه حقیقی منزّه و مبرّاست.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۹ - سوال از معنی انا الحق:
درباره راز اناالحق
« در توجیه این که بعضی از کاملان، انا الحق گفته اند»
چون پایان سؤال قبل به اینجا منتهی شد که هر چه می خواهی در وجود خودت جستجو کن، حال در تحقیق آنچه بعضی ارباب کامل به لسان حال اظهار انا الحق نموده اند. سؤال و جواب را مطرح می نماید.
436 کدامین نقطه را نطق است انا الحق چه گوئی هرزه ای بود آن مُزَبَّق؟
مصراع دوم این بیت به صورت های ذیل نیز آمده است «چه گوئی هرزه ای بود آن مُزَنَّق » و یا «چه گویی هرزه بود آن رمز مطلق» ولی در بین این سه قرائت اولی صحیح تر به نظر می رسد، مزبق از کلمه زیبق است و زیبق نیز در لغت معرب جیوه است که با آن پشت آئینه را مکدر می کنند تا شیشه تبدیل به آئینه شود. همچنین با جیوه سکه های نقره ای سیاه شده را براق می کنند. مزبق در بیت فوق صفتی است که به منصور حلاج داده است. شیخ در این بیت منصور حلاج را به آئینه یا سکۀ جلا داده شده تشبیه کرده است. مزنق نیز به معنای مکدر است در این صورت شیخ با استفهام انکاری منصور را مکدر خطاب کرده است. در قرائت سوم نیز شیخ، منصور حلاج را رمز مطلق خطاب نموده است. در هر حال مصرع دوم را باید به صورت استفهامی قرائت نمود.
معنی بیت چنین است: کدامین نقطه یا کدامین کس است نطق اناالحق گفته است. تو چه می گویی؟ مگر آن مزبق یعنی منصور هرزه ای و بیهوده و یاوه سرا بود؟
همیرضا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک:
نظامی عروضی در چهارمقاله و در این بخش مشابه این شیوه را برای کشف نام معشوق بیمار عشق به ابوعلی سینا نسبت داده است.
همیرضا در ۳ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۷ در پاسخ به فرد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک:
با سپاس، نظرتان در مورد ارجحیت «پیغمبر» بر «پیغامبر» درست است، منتهی متن نسخهٔ مرجع همین است (پیغامبر).
رضا از کرمان در ۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره: