گنجور

 
جامی

ابلهی رخت خود به خواب سپرد

رختش از تن کشید و دزد ببرد

جز ازاری که بودش اندر پای

کش ز بی قیمتی گذاشت به جای

چون متاعی که با بها باشد

آفت دزدش از قفا باشد

کاله آن به که کم عیاری او

کند از دزد پاسداری او

ساده دل چون ز خواب سر برداشت

دید گم گشته هر چه در بر داشت

دست خود برد سوی سر دو سه بار

نه کله باز یافت نی دستار

گفت اگر جامه رفت نبود باک

دلم از بی عمامگی شد چاک

زانکه نبود به چشم هیچ گروه

مرد را بی عمامه فر و شکوه

چون نیارست سر برهنه نشست

کرد بیرون ازار و در سر بست

که از آنجا که رسم شهر و ده است

کون برهنه ز سر برهنه به است

آنچه پوشیدنش ضرورت بود

بی ضرورت برهنه کرد و نمود

وانچه بنمودنش به شرع رواست

یکدمش ز ابلهی برهنه نخواست

همچنین زاهد موسوس شهر

که ندارد ز شرع و سنت بهر

دفع وسواس کز سر تحقیق

فرض باشد به شرع اهل طریق

می گذارد ولی به غسل و وضو

می کند گاه شست و شوی غلو

غسل اعضا سه بار اگر چه بس است

شوید او آنقدر که دسترس است

چون ز کار وضو بپردازد

برود تا نماز آغازد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]