بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری؟
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج خود سخن میگوید و از محبوبش میخواهد که با او همراهی کند تا ماجرای ناگواری را که با او دارد، به اشتراک بگذارد. او از گناهان و خطاهایی که ممکن است انجام داده باشد میگوید و به این نکته اشاره میکند که داشتن دل شکسته و بیحساب تقدیر ناپسند است. در ادامه، شاعر به نابرابریهای اجتماعی اشاره کرده و بیان میکند که ثروتمندان عیبی ندارند اگر در پیادهروهای آنها گدایان دیده شوند.
شاعر ابراز میکند که در مدتها، از دوستان خبری نداشته و هیچکس برای درد او دل نمیسوزاند. اگرچه هزار بار اندیشهاش را آزردهام، اما همچنان دلی روشن دارد. او از آتش و درد خود مینالد و به جهل اطرافش اشاره میکند که بر زندگیاش سایه افکنده است.
شاعر در انتها با اشاره به عشق و دوستی، میگوید که در این دنیا جایی جز در کوی دوست ندارد و در عشق به او تنهاست.
اکنون که بین من و تو گله گزاری و گفتگویی هست، اگر گناهی از من سر زده و یا مرتکب خطایی شده ام، آن را تذکر بده! [ ماجرا: مرکب از "ما" و " جری " صیغهٔ ماضی است، به معنی سرگذشت، قصه و واقعه به کار می برند. سرگذشت، اتفاق و آنچه گذشته باشد. گله و شکایت. / آرایهٔ تکرار: بیا / جناس زاید: اگر، گر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
آیا شایسته است بدین گونه بی حد و حساب مردم را شیفتهٔ خویش سازی؟ چنین مکن! زیرا برای این دادخواهی مردم جزا و عقوبتی وجود دارد. [ مظلمه: ظلم و ستم / کنایه: دل بردن ( شیفته و بی قرار کردن ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر توانگران گاهی از سر لطف به گدایان کوی خود نظری بیفکنند، برای آنان عیبی به شمار نمی آید. [ نظر کردن= نگاه کردن، توجه و عنایت نمودن / تضاد: توانگر، گدا ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
روزگار چند روزی آن گونه سپری شد که دشمن آرزو می کرد و در این مدت از دوستان هم نشنیدم که بگویند این آشنای ماست که دشمن کام گشته است. [ کام: مراد و آرزو / تضاد: دشمن و دوست، بیگانه و آشنا ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
کسی باقی نماند که در این غم دلش بر من نسوزد و به رحم نیاید، اما کسی هم جز تحمل درد و رنج درمانی برایم تشخیص نداد. [ بیرون از: جز از، غیر از / تضاد: درد، دوا ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر هزار بار ذهن و خاطر مرا آشفته سازی و مرا مضطرب نمایی، از جانب من نسبت به تو همچنان صفا و صمیمیت وجود دارد.[ خاطر: فکر و اندیشه، دل / همچنان: قید است، هنوز / کنایه: خاطر کسی شوراندن ( آشفته و پریشان کردن کسی ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
مغزم با دودی که از آتش خیال و سودا بر می خاست سوخت و ازمیان رفت، ولی هنوز هم از روی نادانی می پندارم که برای این بیماری دارویی معجزه آسا همانند کیمیا یافت می شود. [ دِماغ: مغز، خاطر و اندیشه / جهل مصور: نادانی و جهالتی که بر دل و لوح ضمیر نقش بسته شده است. / کیمیا --> بیت ۱۰ غزل ۴۸ / کنایه: دماغ سوختن ( از میان رفتن و رنج بردن ) تشبیه: ماخولیا به آتش ( اضافه تشبیهی )] - منبع: شرح غزلهای سعدی
آرزوی دل ما بر آورده نشد و جان ما برای به در رفتن از تن به حلق رسیده است، ولی اگر این جان به میانهٔ دهان هم برسد، با وجود اینکه میان کام و لب فاصله ای نیست، ما هنوز هم برای رسیدن به او امیدواریم. [ کام: آرزو، مراد / همچنان: قید است، هنوز / رجا: امید / کنایه: جان به حلق رسیدن ( بی تاب و بی قرار شدن، مشرف به مرگ بودن ) ایهام تناسب: بین " کام " ( اول ) در معنای " سقف دهان " که در اینجا منظور نیست با "حلق " / تناسب: حلق، کام / جناس اشتقاق: نرسیدیم، رسید، رسد ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
سوگند به جان دوست که سعدی اصلا باور ندارد که درگیتی جز کوی دوست جایی وجود داشته باشد. [ نوعی رد الصدر علی العجز: دوست / تضاد: نیست، هست ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست
نه به ز کوی مغان گوشهای و جائی هست
دلم به میکده زان میکشد که رندان را
کدورتی نه و با یکدگر صفائی هست
ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم
[...]
ز عشق در اگر نور آشنایی هست
به زیر خاک هم امید روشنایی هست
حریم وصل محال است بی قریب بود
که هر کجا که بود عید، روستایی هست
چه گل ز دیدن صیاد می توانی چید؟
[...]
بهر گلی اگرم ناله و نوائی هست
بجان تو اگرم جز تو مدعائی هست
مگو مگو زکجا آمدی کجا رفتی
ببین ببین که به جز سایه تو جائی هست؟
مگو مگو بجهان آشنا کرا داری
[...]
تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟
مراست غم که ندانسته ای وفایی هست
به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد
مرا که در نظر، ابروی دلگشایی هست
چه بسته ای ره پیغام، محرمان چو شدند
[...]
گمان مبر که مرا با تو ماجرائی هست
و گر بعمد کشی گویمت خطائی هست
میانه من و شیخ این حدیث معهود است
که این ثواب و گنه را مگر جزائی هست
زجام جم بودش عار و تاج کیخسرو
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.