گنجور

 
حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید

تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت

فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند

آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دستِ توام مرحمتی کن

فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا

کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی

بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ

پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت