گنجور

حاشیه‌ها

پندار زنگنه در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

بنام حضرت دوست
سلام و عرض احترام

عزیزان دوست دارم به این نکته توجه کنیم جناب سعدی لسان الغیب هست و آنقدر بزرگ که از ما بر نمیاد که در موردش حرف بزنیم همینطور جناب مولوی فوق العاده بزرگ یا جناب حافظ و فردوسی و...
اشعاری این چنین هم از فردوسی هم از سعدی و مولوی... وجود دارد می توانید در مورد هرکدام مطالعه کنید یا سرچ کنید اشعاری از همجنس بازی، سکس حیوانی، بد زبانی، بر علیه زن گفتن،تعصب های مذهبی، توهین به اهل بیت و...البته همگی این خصوصیات رو با هم نداشته اند هر کدام موردی یا مواردی رو با هم داشتن و عده ای این بزرگان را در حد پرستیدن قبول دارند و می پرستند. فقط این‌نکته را عرض می کنم که این ها با وجود بزرگی و دانشمند بودن و ... معصوم نیستند...

زنده باشین و برقرار

رضا از کرمان در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲:

سلام 

 جناب فاضلی این اتفاق در دیوان غزلیات سایر شعرا هم دیده میشه مثلا در غزلیات شاه نعمت الله ولی این مطلب به کرات وجود داره، البته به نظر بنده صرفا به حال وهوای شاعر وتاثیراتی که از سرودن غزلی در یک وزن  داشته بر میگرده وبا اون مطلع یک غزل دیگه با ابیات متفاوت بوجود آمده  البته این نظر شخصی وتجربه خودمه از نظر یک نفر که طبع شعر داره واتفاقا غزلیات شاید شباهت در تعدادی ابیات دارند ولی در عین حال هریک لطف خاص خودشون رو دارن و البته ارائه دهنده مطلبی نو و این غزل حضرت مولانا بنظرم شاهکاره  برای بنده ،که ابیاتی از این غزل همواره همچون چراغی در مواقع مرتبط  در  مواجهه با مردم یا مسایل روزمره برایم روشنی بخش وراهگشاست  ضمنا به دوستان توصیه میکنم تفسیر زیبای آقای استاد پرویز شهبازی رو بر این غزل از دست ندهید  ممنونم    

شاد وخرم باشید 

احسان الف در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۴ در پاسخ به حمید دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

احسنت بر شما. کاملا موافقم. نمیدونم چرا بعضی دوستان موضوع گل و گلاب رو دقیقا برعکس تفسیر می کنند در حالی که شاعر منظورش رو واضح گفته 

محسن خطیبی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

بخوانید ددی بگذار آخر مردمانیم و قائله را ختم کنید

احسان الف در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود خدمت تمامی ادیبان گرامی. 

بنده ادیب نیستم و تخصصی هم در این زمینه ندارم و فقط یک علاقمند به شعر و ادبیات پارسی هستم. با این وجود خواستم درک و برداشت خودم از این شعر رو خدمت اساتید عرض کنم. 

به نظر بنده شاعر این شعر رو زمانی گفته که از دنیا و قواعدش دلگیر بوده و قصد از این شعر گلایه از اوضاع ناعادلانه دنیا بوده به همین دلیل هم شعر رو با این بیت شروع میکنه که

" کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد"

منظورش اینه که میگه وقتی انسان خاطرش غمگین و دلش گرفته باشه حس و انگیزه ای برای شعر گفتن نداره. 

در یک بیت هم میگه " 

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد" 

در اینجا روی صحبتش با دل خودش هست که میگه درسته که تو به اون آرزو و خواسته دل خودت نرسیدی ولی غمگین نباش که شاید خیر تو در نرسیدن به مقصودت باشه. (اینجا هم اشاره به دلگیری و ناراحتی از نرسیدن به مراد دل داره)

در بیت دیگری می گوید : 

"جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد" 

اینجا هم اشاره به بی عدالتی و نا مردی چرخ فلک داره که میگه دنیا قانونش اینجوریه که به یک کسی "جام می|" دادند (منظور جاه و مقام و رو بهش دادند و به مراد دلش رسیده" به بعضی هم فقط خون دل دادند یعنی فقط غم و سختی و دوری و فراق نصیب بعضی دیگر شده در این دنیا. 

بیت دیگری می فرماید : 

"در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد"

اینجا هم مجدد مقصود خودش رو با تمثیل زیبایی بیان کرده. میگه این دنیا رسم و قانونش گویا اینطوره که یک کسی میشه مثل گلاب که شاهد بازاری میشه (یعنی عزیز مردم میشه و اسمش همه جا هست و همه دنبالش هستند و میشناسندش و همیشه در نظرها حضور داره و در بازار بین مردم دست به دست میشه) یک کسی هم میشه مثل گل که پرده نشین هست. یعنی در انظار نیست و در باغ و به دور از بازار و به دور از چشم مردم هست. در حالی که شما وقتی دقت می کنی می بینی گلاب در واقع عصاره گل هست، گلاب اگر عطر و بوی گل نباشه چیزی جز آب بی ارزش نیست، ولی این عطر بوی گل هست که گلاب رو شاهد بازاری کرده در حالی که خود گل که اصل عطر و بو از او نشآت میگیره و منبع زیبایی و طراوت هست به دور از چشمان هست. منظورش از این بیت اینه که میگه قاعده دنیا گویا اینطور بنا شده که دانایان و عارفان واقعی رو کسی نمیشناسه و اسمی ازشون جایی نیست در حالی که افراد دیگری که پای صحبت اینها می نشینند و قطره ای از دریای عرفان اینها رو یاد میگیرند می روند و به اسم خودشون این دانش رو به مردم ارائه می کنند و معروف می شوند و شاهد بازاری می شوند. 

اگر دقت کنیم امروز هم در دنیا همین حالت وجود داره و همیشه دانایان واقعی رو کسی نمیشناسه و فقط کسانی که حراف خوبی هستند رو مردم می شناسند و همه چیز به اسم اونها تموم میشه. 

با سپاس از همه دوستان 

 

امیرالملک در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۴۹ - فی ذمِ حبّ الدّنیا و منع شرب الخمر:

بار شیشه است و ره یخ و خر لنگ

کار دنیا جزین نیست.

حنّان در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۹ در پاسخ به محمدامین مروتی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:

سپاس از شما به خاطر توضیحات خوبتان

sunset در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳:

«ای مردان بکوشید یا جامه ی زنان بپوشید» 

سعدی معیاری به ما می دهد؛ که مردانگی و مرد بودن را منوط به تلاش و کوشش و جهاد می داند و زنان را، پرده پوش و ناز پرور که برای غذا و مسکن و لباس و حتی امنیت خود، نیاز به تلاش ندارند... و شخص دیگری اینها را برای زنان گرد می آورد. از این حیث زنان، مظهر بی تلاشی و طفیلی مردان در نگرفته می شوند. از اینجاست که پوشیدن جامه ی زنانه، نشانه ی پستی برای مردان است؛ زیرا آنان را به بی همتی و بی غیرتی شهره می گرداند. 

بی نشان در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷:

سلام و عرض ادب و احترام 

سیاهه ای از دل برآمده حول بیت اول در قالب چند سوال و جواب 

دوش چه خورده ای بگو ای بت همچو شکّرم 

تا همه عمر بعد از این من شب و روز آن خورم 

مخاطب : بتی همچو شکر 

سوال: از آنچه دیشب خورده است 

هدف و غایت: خوردن از آنچه بت همچو شکر وی خورده است در روز و شب 

ارتباط ظنی این کمترین از عبارات و ارکان بیت 

اول اینکه حال و روز و احوال تو نشان از آن دارد که چه در شب گذشته ی زمان خطی چه در شب ازلی زمان دهری چیزی خورده ای 

بیت دوم که اقتباسی تلمیحی از روایت نبوی صل الله علیه و آله والسلم  ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی است  به دوش در ابتدای بیت اول خاصیت فرازمانی و مکانی می دهد و مخاطب این خطاب را به احمدی سیرتان و گونه گون صورتان تمامی اعصار و امصار تعمیم و گسترش میدهد

مولوی خود در قالب صفت و چه بسا این همانی معشوق خویش با شکّر به سوال مقدر خویش پاسخ می دهد هر آنچه خورده ای خاصیت شیرینی بخشی داشته است و شکرین بودن تو نشانی از آن دارد

من می دانم چون شکرینی و شعشعه ی جمال تو گویاست اما تو خود نیز بگو .....

ای علی که جمله عقل و دیده ای

شمه ای واگو از آنچه دیده ای 

یا تو واگو آنچه چشمت یا جانت یافته است 

یا بگویم آنچه بر من تافته است 

از تو بر من تافت و قرار است بتابد چون داری نهان ؟! 

قبل از تو و آمدن تو مخاطب چه رسول الله باشد چه انسان کامل نوعی هر عصر و مصدی من از این خوردنی بی اطلاع بودم 

سرّ ما زاغ و ماطغی را من 

جز از او از کجا بیاموزم 

با دیدن تو و گفتن تو از ابایی که در مقام عند ربی و معیت الهی خورده ای مرا بر آن داشت که ترک هر خوردنی غیر  از آن کرده شب و روز مهمان بر سر مائده و خوان این طعام آن جهانی باشم

یک سوال و جواب با عریزان و فرهیختگان

تو دیشب چیزی خورده ای اگر بگویی چه خورده ای من شب و روز از آن خواهم خورد این اول اینکه چگونه دست می دهد که به محض گفتن تو خوردن رزق تو برای من ممکن  می شود و دو اینکه چطور شب و روز و در همه عمر برای من مقدور می شود ؟!

کجا هستم به کجا می خواهم بروم ؟! 

چه می دانم چه می خواهم بدانم ؟! 

چه می خورم چه ها می خواهم بخورم ....

و ادامه ی بی بدیل و یگانه ی این مخاطبه تا انتهای بی انتهای غزل....

به فرموده ی حضرتش یک دهان باید یا خواهم به پهنای فلک 

و فهمی درست تا بگویم غزل که به صد قرن خلق آن خوانند....

 

 

pooya pooyatanhaabadani@gmail.com در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۱۵ در پاسخ به آرش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

دوست عزیز شاهنامه فردوسی بزرگ فقط یک داستان مصور و داستان تاریخ نیست بلکه فردوسی بغیر از باز تعریف گذشته و نقل کردن داستان به شناخت و روانشناسی ایرانیان قدیم می پردازه و هوشمندانه داره بهمون می گه که همه ما ایرانیان دارای چنین نقطه های قدرت و ضعف هستیم و باید آنها رو بشناسیم تا دوباره در دام و روزگار تاریک نیافتیم.

کوروش در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:

سرمست زئیم :: سرمست زی ایم ::: سرمست زندگی میکنیم

سودابه مهیجی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

مصرع اول سرگرانی درست است. نه سرگردانی.

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۶ در پاسخ به داهی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:

گرامی داهی درود،

نکته شما را متوجه شدم.

در جمله ای که از نیچه نقل قول کردید، او عقیده ای را بیان می کند که درستی و نادرستی آن قابل بحث است. علاوه بر آن، تحقیرِ عامه مردم و بزرگ بینیِ خود و همکارانش را نیز در آن جمله می توان احساس کرد.

در این رباعی اما، آن «یک کوزه» با شهامت، پرسشی (که بدرستی معنا کردید) را مطرح می کند، بدون مدعی بودن به داشتن پاسخی. نیز، هیچگونه حقارت و سرکوفتی به سوی دیگر کوزه ها در این رباعی احساس نمی شود.

فروتنی و برخورد مهربانانه با مردم از ویژگیهای خیام است و در رباعیاتش فراوان می توان یافت.

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۰:

مصرع آخر: 

در پای تو کشته و به تو زنده‌امی

محمد بخارایی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰:

بسیار زیبا

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

نز حجر گوهر رخشان به در آرید ...

نه‌ز حَجَر گوهر رخشان به در آرند؟ شما

چون پسندید که گوهر به حجر بازدهید؟

مگر از سنگ، گوهر رخشان بیرون نمی‌آورند؟

شما چگونه می‌پسندید که گوهر (فرزند گرانمایه) را به سنگ (قبر) پس بدهید؟

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

سیزده روز مه چاردهم تب زده ...

سیزده روز، مَهِ چارده‌شب تب‌زده بود

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

دانهٔ در که امانت به شما داد ...

دانه دُر که امانت به شما دادَستم (داده‌ام)

افسانه چراغی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۴۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید:

همه بیمار نوازان و مسیحا ...

همه بیمارنوازانِ مسیحانفسید

۱
۱۳۳۲
۱۳۳۳
۱۳۳۴
۱۳۳۵
۱۳۳۶
۵۴۶۰