گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بی نشان

بی نشان

سلام و عرض ادب 


بی نشان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم..

خانه سوزی و بیابان گردی شِما و  شیوه ی مستان و دیوانگان و به تعبیری ذره صفتانِ حیران است..

حتی اگر مستی به دیوانه ای در مجلسی واحد صدبار تذکار کمتر باده خواری دهد تصویری بدیع و شگرف و بی بدیل را ارمغانه آورده است ....

مدینه و شهر یعنی مدنیت و قانون و قوام، سکونت و قرار، به حقیقت باید در پی یافتن هرآنچه در ۺهر مستان و دیوانگان حاکم است در گفتمان اندیشگانی چونان از می بتر و از باده، باده تری گشت و در پی بنیان نهادن آن بود ....

شهری شوریده و دیوانه ی ساقی ای شیرین دست و شکرین شیوه....

دعوت جان به خرابات؟! 

خرابات جای صحبت جانان؟!

بعد کی گفته حافظ تنها در خرابات مغان نور خدا می دیده ؟! 

تازه چه بی منتها فرقهاست بین نور الله در سماوات و عرض خرابات خراب آباد کائنات دیدن تا به صحبت جانانه ی جانان نائل شدن و تازه بار عام دادن و جانهای نفوس اعصار و امصار را به این تکلیم کلیمی دعوت نمودن؟! 

ای جان بسیط آدمی از ازل تا ابد دعوتت می کنم به خرابات چرا که خوشی جان تنها با مصاحبت و مجالست و فنای مستانه ی در جانان حاصل می شود و لاغیر.... که علیٌ ممسوسٌ فی ذات لله

اگر ضبط ساقی هر هستے صحیح باشد که بعید می نماید اما خود طرفه تعبیری است ...

ساقی ای با ساغری شاهانه که هستی در پیمانه دارد...

ای ساقی هر مستی نیز اگر بوده باشد باز تعبیری شگرف است که الله یرزق کل شیءٍ به حسب طینت و ظرفیت و طلبها...

 جانم به این تعبیرات قلندرانه ی بی شبیه چونان مولانا شیرانی  که در حقیقت یگانه اند و نه چون روبهان در اسم و رسم و نام بیگانه.... 

تو وقفِ خراباتی 

دخلت مِی 

خرجت مِی 

چطوری این تعابیر بدیع در معیت هم مصراعی اینچنین بی بدیل را رقم زده اند: تو وقف خراباتی دخلت مِی و خرجَت مِی.....

با دخل می توان خرج کرده و همان دخل را خرید ؟! 

دخل و خرج یگانه داشتن و ارتباطش با حکم وقف جای بررسی و پژوهش دارد اعزه راهنمایی بفرمایند قدردان خواهیم بود...

 

 

 

 

 

بی نشان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

بیخود شده ام ای جان بیخود تر از این خواهم ...

من مستِ چنین خواهم ...

مست و دیوانه هیچکدام جایشان در هر آنچه از جنس حد و محدودیت و امن و راحت است که خانه مصداق تام آن می تواند باشد نیست ...

نه اینکه ما را کسی به خانه نمی برد، نه ، اصلا جای و جایگاه ما خانه و کاشانه و قرار و سکونت نیست ...

خانه بسوزم بروم تا که به جانان برسم ....

اگر من بی خود است 

تو هم بی خود ...

و شهر شهر بی خودان 

خانه چه معنایی دارد ؟!

و اینکه حرف ننیوش ترین وجود، موجودی است به نام دیوانه و از عقل متعارف معاف وگرنه نمی فرمود این نه تجربه ای یکباره که تذکار و تذکری صدباره است...

صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه ....

در کدام مجلس ؟! در مجلسی که مستی ز بَرِ مستی 

 

بی نشان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

من بی خود به علاوه ی توی بی خود می شود رفع منی و تویی و اتحاد مایی و یگانگی 

مستان خدا گرچه هزارند یکی اند 

مستان هوا جمله گانه ست و سه گانه ست یا دوگانه اند و سه گانه اند 

بی خودی و از خودی رستن غایت قصوا و مقصد اعلای سیر انسان در عرفان اسلامی است/ نیل به مقام عبدللهی 

اگر مستی و بی خودی و بی خان و خانمانی ما مذموم هست که صد البته نیست پس سکونت ما در شهری پر ز مستان و مستی زبر مستی بیخودان چه معنا دارد؟! 

 

بی نشان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

من بیخود و تو بیخود 

من مست و تو دیوانه 

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه 

عرض ادب و احترام خدمت فرهیختگان گرامی و شعر پژوهان گرانسنگ

مطالبی در راستای شرح برخی کلمات و ابیات غزل فوق الذکر توسط اعزه گرام مطرح شد که بهره بردنی بود....

عرائضی از حقیر که صرفا براداشت هایی شخصی و ذوقی هست و سندیت ادبی و پشتوانه ی علم آکادمیک درش نیست و رعایت قواعد تفسیر و تحلیل امروزین متون تاویلی و چند معنا....

طرح سوالاتی چند از بسیار سوالی که قابل طرح است در انتظار پاسخ اعزه ادیبان محترم

من مست تو دیوانه 

من بیخود تو بیخود 

در شهر هیچکس هشیار نیست 

گفتمت کسی ما را به خانه نمی برد در حالت بیخودی و مستی و طرفه اینکه اصلا در این شهر هشیاری نیست همه مست و شوریده و دیوانه و بیخود و یکی بتر و زبر از دیگری است پس جناب مولوی چه می گوید و از چه تجربه ی شگرفی حکایت گری می کند؟! 

ما را کسی به خانه نمی برد 

از خانه برون رفتم ؟! 

سیر معکوس غزل از خانه برون رفتم مستی با خصوصیات کذا و کذا پیش روی من قرار گرفت با او شروع به مخاطبه ای شگرف کردم و بیت اول را در آخر عرض کردم که با همه ی این تفاسیر من مستی و تو دیوانه ای ، تو بیخودی من بیخودی و ورای من و توهای ابیات شاید شگفتی در این باشد که من که تو را از خوردن مسکر منع میکنم خود مستم و لایق منع شدن آنهم در شهر مستان....

مستی که از عاقلان عالم در حسرت اویند که در سرتاسر این تجربه ی شگرف در عین مستی از طوری ورای طور عقل متعارف معارف ناب و نایابی رو افاضه میفرماید که نه جای پرداختن به معارف و معانی مستتر در کلمه کلمه آن اینجاست و نه کار ناشسته رویی چون حقیر .... تصدیع وقت عزیزان خواهد بود

 

بی نشان در ‫۲ سال قبل، شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

سلام و عرض ادب و احترام 

بنده بدون ورود به فرمایشات فرهیختگان حاضر کوتاه مطلبی را به عرض رسانده مرخص میشوم 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود 

آدم آورد در این دیر خراب آبادم 

عزیزان برداشت شخصی حقیر در پاسخ به گفت و گوی پیش آمده در حاشیه های عزیزان ان شاء لله راهبر و گره گشا باشد 

من ملک بودم 

ملَک همان فرشته هست اما نه فرشته بماهو فرشته بلکه بیان صفت غالب فرشتگان که معصومیت جبّلی هست می باشد یعنی اگر آدم نبود من نیز موجودی بودم همردیف فرشتگان که طوعاً او کرهاً به تقدیس و تحمید ذاتی خویش مشغولند 

آدمی برای آدمی شدن و آیینه ی هر دو وجهه ی جمال و جلال خداوند شدن نیاز به عصیان ظاهری و اغوای شیطانی داشت 

فرموش نکنیم کلام قدسی حضرت عشق را که اگر آدمیان معصیت و غفلت و نسیان نمی ورزیدند قومی دیگر را می آفریدم تا خطا نموده ببخشایمشان 

خراب آباد عبارت بینهایت کلیدی هست

خرابی که خود آبادیست یا مقدمه ی آبادانیست زانکه در ویران امید گنج هست 

عرض بسیار هست و متن فی البداهه انشاء میشود و بی مقدمه و دیرهنگام ...

تفکر و تدبر در اسرار بیتی از حضرت مولانا قدس الله نفسه الزکیه در این باب بسیار راهگشاست 

از بهر عتاب تو آن آدم بگزیده 

از صدر جنان آمد در صفّ نِعال تو 

 

 

بی نشان در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

چندانکه که خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را 

می دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما 

ور خود برآید بر سما کِی تیره گردد آسمان 

کز دود آورد آسمان چندین لطیفی و ضیاء

در این ابیات جناب مولوی چونان انسان تماشاگر و فارغی که از ورای یک اتفاق به آن نظر می افکند مخاطب خویش را مورد خطاب قرار می دهد که در حد غایت توان وجودی خود به ستیزه گری با خود و دیگری بپرداز و به تهدید کردن و تعدی کردن خویش ادامه بده اما بدان که این عمل تو مانند دود تون دان و گولخن حمامی است که به فرموده ی یکی از عزیزان با آسمان پاک جان انسان های الهی یا آسمان حقیقت و ملکوت عالم لطمه ای وارد نخواهد ساخت بلکه پیرو فرمایش دیگری این سیاهی و تباهی جنگ آوری و تعدی گری چونان خاکی است که در دستان کاملی به جواهر و لعل و زر و زیور بدل شده صفا افزا و لطافت آفرین استاما این خصلت مذمومی است که در جان چون تویی موقوف طی شدن و گذشتن است  

اشاراتی دارد جناب مولوی برگرفته از آیات قرآنی که آسمان از دود بنا شده است که به این حقیقت که آسمان لطافت و ضیای خود را از دود اخذ نموده است مرتبط است 

آسمان از دود عاشق ساخته است 

آفرین بر صاحب این دود باد 

 

 

 

 

بی نشان در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

 

بی نشان در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷:

سلام و عرض ادب و احترام 

سیاهه ای از دل برآمده حول بیت اول در قالب چند سوال و جواب 

دوش چه خورده ای بگو ای بت همچو شکّرم 

تا همه عمر بعد از این من شب و روز آن خورم 

مخاطب : بتی همچو شکر 

سوال: از آنچه دیشب خورده است 

هدف و غایت: خوردن از آنچه بت همچو شکر وی خورده است در روز و شب 

ارتباط ظنی این کمترین از عبارات و ارکان بیت 

اول اینکه حال و روز و احوال تو نشان از آن دارد که چه در شب گذشته ی زمان خطی چه در شب ازلی زمان دهری چیزی خورده ای 

بیت دوم که اقتباسی تلمیحی از روایت نبوی صل الله علیه و آله والسلم  ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی است  به دوش در ابتدای بیت اول خاصیت فرازمانی و مکانی می دهد و مخاطب این خطاب را به احمدی سیرتان و گونه گون صورتان تمامی اعصار و امصار تعمیم و گسترش میدهد

مولوی خود در قالب صفت و چه بسا این همانی معشوق خویش با شکّر به سوال مقدر خویش پاسخ می دهد هر آنچه خورده ای خاصیت شیرینی بخشی داشته است و شکرین بودن تو نشانی از آن دارد

من می دانم چون شکرینی و شعشعه ی جمال تو گویاست اما تو خود نیز بگو .....

ای علی که جمله عقل و دیده ای

شمه ای واگو از آنچه دیده ای 

یا تو واگو آنچه چشمت یا جانت یافته است 

یا بگویم آنچه بر من تافته است 

از تو بر من تافت و قرار است بتابد چون داری نهان ؟! 

قبل از تو و آمدن تو مخاطب چه رسول الله باشد چه انسان کامل نوعی هر عصر و مصدی من از این خوردنی بی اطلاع بودم 

سرّ ما زاغ و ماطغی را من 

جز از او از کجا بیاموزم 

با دیدن تو و گفتن تو از ابایی که در مقام عند ربی و معیت الهی خورده ای مرا بر آن داشت که ترک هر خوردنی غیر  از آن کرده شب و روز مهمان بر سر مائده و خوان این طعام آن جهانی باشم

یک سوال و جواب با عریزان و فرهیختگان

تو دیشب چیزی خورده ای اگر بگویی چه خورده ای من شب و روز از آن خواهم خورد این اول اینکه چگونه دست می دهد که به محض گفتن تو خوردن رزق تو برای من ممکن  می شود و دو اینکه چطور شب و روز و در همه عمر برای من مقدور می شود ؟!

کجا هستم به کجا می خواهم بروم ؟! 

چه می دانم چه می خواهم بدانم ؟! 

چه می خورم چه ها می خواهم بخورم ....

و ادامه ی بی بدیل و یگانه ی این مخاطبه تا انتهای بی انتهای غزل....

به فرموده ی حضرتش یک دهان باید یا خواهم به پهنای فلک 

و فهمی درست تا بگویم غزل که به صد قرن خلق آن خوانند....

 

 

 

بی نشان در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

بنده خیلی سر در نمیارم از قواعد ادبی و بلاغی شعر و قوانین حاکم بر تفسیر اون اما به زبان ساده و در حد دانسته قلیل این کمترین تغییر بدون قرینه ی متکلم و مخاطب در غزل مولوی و به تاسی از قرآن کریم به دلیل بسامد بالایی که داره جزو ارکان شاعری مولوی و به نوعی سبک شخصی ایشان محسوب میشه پس استبعادی نداره که غزل یا حتی بیتی از زبان گوینده ای در زمان و شخص صرفی خاصی به مخاطب خاصی نسبت داده بشه و الزاما تا انتهای بیت یا غزل بر همان منوال ادامه پیدا کنه 

برای آگاهی عمیق از این مبحث در غزل مولوی به کتاب شاختارشکنی در غزلیات شمس نوشته دکتر تقی پورنامداریان انتشارات سخن مراجعه بفرمایند فرهیختگان عزیز و بزرگوار یقینا مفید فایده خواهد بود ان شاء لله 

 

بی نشان در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

سلام و عرض ادب 

جناب مهدی بزرگوار که اظهار تاسف فرمودید برای دیگران 

آیا با پیش فرض پذیرش اینکه حضرات معصومین علیه السلام مظهر تام و تمام صفات الهی و جانشین و خلیفه ی الله جل جلاله بر گستره ی عوالم مادون ذات هستند اگر پاره هایی از ابیات  این شعر یا هر اثر معرفتی دیگری در رابطه با مناقب ایشان سروده و به ایشان نسبت داده شود جای تاسف دارد؟! 

منظور بنده ی کمترین ابدا قضاوت در مورد صحت یا عدم صحت انتساب ابیات به شخص خاصی نیست که نظام حاکم بر شعر خصوصا اشعار تاویلی عرفانی خود داستانی دارد که اهل آن دانند 

یک زمان بحث در حوزه ی تخصصی و کرسی های مراکز آکادمیک پی گرفته میشود صد البته باید به اقتضائات و التزامات نقد و تحلیل و تفسیر و تاویل پایبند باشد و در چهارچوب مجوزهای شعری بیان نظر کند یک زمان در کنار قدرشناسی از بزرگوار فرهیختگان حاضر در این مقام عده ای نیز به بیان برداشت های ذوقی و صرفا نظرات سلیقه ای خودشون میپردازن که باید به نظر این اعزه نیز احترام گذاشت و در صورت داشتن یقین قطعی و به شرط پردازش استدلالی و برهانی در غایت ادب و احترام نکات مستند و علمی رو به صورت مخاطب باز منتقل کرد تا چه در پسند آید....

 

 

sunny dark_mode