چو آگاهی آمد به کاووس شاه
که شد روزگار سیاوش تباه
به کردار مرغان سرش را ز تن
جدا کرد سالار آن انجمن
ابر بیگناهش به خنجر به زار
بریدند سر زان تن شاهوار
بنالد همی بلبل از شاخ سرو
چو دراج زیر گلان با تذرو
همه شهر توران پر از داغ و درد
به بیشه درون برگ گلنار زرد
گرفتند شیون به هر کوهسار
نه فریادرس بود و نه خواستار
چو این گفته بشنید کاووس شاه
سر نامدارش نگون شد ز گاه
بر و جامه بدرید و رخ را بکند
به خاک اندر آمد ز تخت بلند
برفتند با مویه ایرانیان
بدان سوگ بسته به زاری میان
همه دیده پرخون و رخساره زرد
زبان از سیاوش پر از یادکرد
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو شاپور و فرهاد و رهام شیر
همه جامه کرده کبود و سیاه
همه خاک بر سر بجای کلاه
پس آگاهی آمد سوی نیمروز
به نزدیک سالار گیتی فروز
که از شهر ایران برآمد خروش
همی خاک تیره برآمد به جوش
پراگند کاووس بر یال خاک
همه جامهٔ خسروی کرد چاک
تهمتن چو بشنید زو رفت هوش
ز زابل به زاری برآمد خروش
به چنگال رخساره بشخود زال
همی ریخت خاک از بر شاخ و یال
چو یک هفته با سوگ بود و دژم
به هشتم برآمد ز شیپور دم
سپاهی فراوان بر پیلتن
ز کشمیر و کابل شدند انجمن
به درگاه کاووس بنهاد روی
دو دیده پر از آب و دل کینه جوی
چو نزدیکی شهر ایران رسید
همه جامهٔ پهلوی بردرید
به دادار دارنده سوگند خورد
که هرگز تنم بیسلیح نبرد
نباشد بشویم سرم را ز خاک
همه بر تن غم بود سوگناک
کله ترگ و شمشیر جام منست
به بازو خم خام دام منست
چو آمد به نزدیک کاووس کی
سرش بود پرخاک و پرخاک پی
بدو گفت خوی بد ای شهریار
پراگندی و تخمت آمد ببار
ترا مهر سودابه و بدخوی
ز سر برگرفت افسر خسروی
کنون آشکارا ببینی همی
که بر موج دریا نشینی همی
از اندیشهٔ خرد و شاه سترگ
بیامد به ما بر زیانی بزرگ
کسی کاو بود مهتر انجمن
کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش به گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کاو ز مادر نزاد
دریغ آن بر و برز و بالای او
رکیب و خم خسرو آرای او
دریغ آن گو نامبرده سوار
که چون او نبیند دگر روزگار
چو در بزم بودی بهاران بدی
به رزم افسر نامداران بدی
همی جنگ با چشم گریان کنم
جهان چون دل خویش بریان کنم
نگه کرد کاووس بر چهر او
بدید اشک خونین و آن مهر او
نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم
فرو ریخت از دیدگان آب گرم
تهمتن برفت از بر تخت اوی
سوی خان سودابه بنهاد روی
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید
به خنجر به دو نیم کردش به راه
نجنبید بر جای کاووس شاه
بیامد به درگاه با سوگ و درد
پر از خون دل و دیده رخساره زرد
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند
چو یک هفته با سوگ و با آب چشم
به درگاه بنشست پر درد و خشم
به هشتم بزد نای رویین و کوس
بیامد به درگاه گودرز و طوس
چو فرهاد و شیدوش و گرگین و گیو
چو بهرام و رهام و شاپور نیو
فریبرز کاووس درنده شیر
گرازه که بود اژدهای دلیر
فرامرز رستم که بد پیش رو
نگهبان هر مرز و سالار نو
به گردان چنین گفت رستم که من
برین کینه دادم دل و جان و تن
که اندر جهان چون سیاوش سوار
نبندد کمر نیز یک نامدار
چنین کار یکسر مدارید خرد
چنین کینه را خرد نتوان شمرد
ز دلها همه ترس بیرون کنید
زمین را ز خون رود جیحون کنید
به یزدان که تا در جهان زندهام
به کین سیاوش دل آگندهام
بران تشت زرین کجا خون اوی
فرو ریخت ناکاردیده گروی
بمالید خواهم همی روی و چشم
مگر بر دلم کم شود درد و خشم
وگر همچنانم بود بسته چنگ
نهاده به گردن درون پالهنگ
به خاک اندرون خوار چون گوسفند
کشندم دو بازو به خم کمند
و گر نه من و گرز و شمشیر تیز
برانگیزم اندر جهان رستخیز
نبیند دو چشمم مگر گرد رزم
حرامست بر من می و جام و بزم
به درگاه هر پهلوانی که بود
چو زان گونه آواز رستم شنود
همه برگرفتند با او خروش
تو گفتی که میدان برآمد به جوش
ز میدان یکی بانگ برشد به ابر
تو گفتی زمین شد به کام هژبر
بزد مهره بر پشت پیلان به جام
یلان بر کشیدند تیغ از نیام
برآمد خروشیدن گاودم
دم نای رویین و رویینه خم
جهان پر شد از کین افراسیاب
به دریا تو گفتی به جوش آمد آب
نبد جای پوینده را بر زمین
ز نیزه هوا ماند اندر کمین
ستاره به جنگ اندر آمد نخست
زمین و زمان دست خون را بشست
ببستند گردان ایران میان
به پیش اندرون اختر کاویان
گزین کرد پس رستم زابلی
ز گردان شمشیرزن کابلی
ز ایران و از بیشهٔ نارون
ده و دو هزار از یلان انجمن
سپه را فرامرز بد پیشرو
که فرزند گو بود و سالار نو
همی رفت تا مرز توران رسید
ز دشمن کسی را به ره بر ندید
دران مرز شاه سپیجاب بود
که با لشکر و گنج و با آب بود
ورازاد بد نام آن پهلوان
دلیر و سپه تاز و روشن روان
سپه بود شمشیرزن سی هزار
همه رزم جوی از در کارزار
ورازاد از قلب لشکر برفت
بیامد به نزد فرامرز تفت
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی
چرا کردهای سوی این مرز روی
سزد گر بگویی مرا نام خویش
بجویی ازین کار فرجام خویش
همانا به فرمان شاه آمدی
گر از پهلوان سپاه آمدی
چه داری ز افراسیاب آگهی
ز اورنگ و ز تاج و تخت مهی
نباید که بینام بر دست من
روانت برآید ز تاریک تن
فرامرز گفت ای گو شوربخت
منم بار آن خسروانی درخت
که از نام او شیر پیچان شود
چو خشم آورد پیل بیجان شود
مرا با تو بدگوهر دیوزاد
چرا کرد باید همی نام یاد
گو پیلتن با سپاه از پس است
که اندر جهان کینه خواه او بس است
به کین سیاوش کمر بر میان
ببست و بیامد چو شیر ژیان
برآرد ازین مرز بیارز دود
هوا گرد او را نیارد بسود
ورازاد بشنید گفتار او
همی خوار دانست پیگار او
به لشکر بفرمود کاندر دهید
کمانها سراسر به زه بر نهید
رده بر کشید از دو رویه سپاه
به سر بر نهادند ز آهن کلاه
ز هر سو برآمد ز گردان خروش
همی کر شد از نالهٔ کوس گوش
چو آواز کوس آمد و کرنای
فرامرز را دل برآمد ز جای
به یک حمله اندر ز گردان هزار
بیفگند و برگشت از کارزار
دگر حمله کردش هزار و دویست
ورازاد را گفت لشکر مهایست
که امروز بادافرَهِ ایزدیست
مکافات بد را ز یزدان بدیست
چنین لشکر گشن و چندین سوار
سراسیمه شد از یکی نامدار
همی شد فرامرز نیزه به دست
ورازاد را راه یزدان ببست
فرامرز جنگی چو او را بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
برانگیخت از جای شبرنگ را
بیفشرد بر نیزه بر چنگ را
یکی نیزه زد بر کمربند او
که بگسست زیر زره بند او
چنان برگرفتش ز زین خدنگ
که گفتی یک پشه دارد به چنگ
بیفگند بر خاک و آمد فرود
سیاووش را داد چندی درود
سر نامور دور کرد از تنش
پر از خون بیالود پیراهنش
چنین گفت کاینت سر کین نخست
پراگنده شد تخم پرخاش و رست
همه بوم و بر آتش اندرفگند
همی دود برشد به چرخ بلند
یکی نامه بنوشت نزد پدر
ز کار ورازاد پرخاشخر
که چون برگشادم در کین و جنگ
ورا برگرفتم ز زین پلنگ
به کین سیاوش بریدم سرش
برافروختم آتش از کشورش
وزان سو نوندی بیامد به راه
به نزدیک سالار توران سپاه
که آمد به کین رستم پیلتن
بزرگان ایران شدند انجمن
ورازاد را سر بریدند زار
برانگیخت از مرز توران دمار
سپه را سراسر بهم بر زدند
به بوم و به بر آتش اندر زدند
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمی شد ز کردارهای کهن
نماند ایچ بر دشت ز اسپان یله
بیاورد چوپان به میدان گله
در گنج گوپال و برگستوان
همان نیزه و خنجر هندوان
همان گنج دینار و در و گهر
همان افسر و طوق زرین کمر
ز دستور گنجور بستد کلید
همه کاخ و میدان درم گسترید
چو لشکر سراسر شد آراسته
بریشان پراگنده شد خواسته
بزد کوس رویین و هندی درای
سواران سوی رزم کردند رای
سپهدار از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی به هامون کشید
فرستاد و مر سرخه را پیش خواند
ز رستم بسی داستانها براند
بدو گفت شمشیرزن سی هزار
ببر نامدار از در کارزار
نگه دار جان از بد پور زال
به رزمت نباشد جزو کس همال
تو فرزندی و نیکخواه منی
ستون سپاهی و ماه منی
چو بیدار دل باشی و راهجوی
که یارد نهادن بروی تو روی
کنون پیش رو باش و بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
ز پیش پدر سرخه بیرون کشید
درفش و سپه را به هامون کشید
طلایه چو گرد سپه دید تفت
بپیچید و سوی فرامرز رفت
از ایران سپه برشد آوای کوس
ز گرد سپه شد هوا آبنوس
خروش سواران و گرد سپاه
چو شب کرد گیتی نهان گشت ماه
درخشیدن تیغ الماس گون
سنانهای آهار داده به خون
تو گفتی که برشد به گیتی بخار
برافروختند آتش کارزار
ز کشته فگنده به هر سو سران
زمین کوه گشت از کران تا کران
چو سرخه بران گونه پیگار دید
درفش فرامرز سالار دید
عنان را به بور سرافراز داد
به نیزه درآمد کمان باز داد
فرامرز بگذاشت قلب سپاه
بر سرخه با نیزه شد کینهخواه
یکی نیزه زد همچو آذرگشسپ
ز کوهه ببردش سوی یال اسپ
ز ترکان به یاری او آمدند
پر از جنگ و پرخاشجو آمدند
از آشوب ترکان و از رزم سخت
فرامرز را نیزه شد لخت لخت
بدانست سرخه که پایاب اوی
ندارد غمی گشت و برگاشت روی
پس اندر فرامرز با تیغ تیز
همی تاخت و انگیخته رستخیز
سواران ایران به کردار دیو
دمان از پسش برکشیده غریو
فرامرز چون سرخه را یافت چنگ
بیازید زان سان که یازد پلنگ
گرفتش کمربند و از پشت زین
برآورد و زد ناگهان بر زمین
پیاده به پیش اندر افگند خوار
به لشکرگه آوردش از کارزار
درفش تهمتن همانگه ز راه
پدید آمد و گرد پیل و سپاه
فرامرز پیش پدر شد چو گرد
به پیروزی از روزگار نبرد
به پیش اندرون سرخه را بسته دست
بکرده ورازاد را یال پست
همه غار و هامون پر از کشته بود
سر دشمن از رزم برگشته بود
سپاه آفرین خواند بر پهلوان
بران نامبردار پور جوان
تهمتن برو آفرین کرد نیز
به درویش بخشید بسیار چیز
یکی داستان زد برو پیلتن
که هر کس که سر برکشد ز انجمن
خرد باید و گوهر نامدار
هنر یار و فرهنگش آموزگار
چو این گوهران را بجا آورد
دلاور شود پر و پا آورد
از آتش نبینی جز افروختن
جهانی چو پیش آیدش سوختن
فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند
به سرخه نگه کرد پس پیلتن
یکی سرو آزاده بد بر چمن
برش چون بر شیر و رخ چون بهار
ز مشک سیه کرده بر گل نگار
بفرمود پس تا برندش به دشت
ابا خنجر و روزبانان و تشت
ببندند دستش به خم کمند
بخوابند بر خاک چون گوسفند
بسان سیاوش سرش را ز تن
ببرند و کرگس بپوشد کفن
چو بشنید طوس سپهبد برفت
به خون ریختن روی بنهاد تفت
بدو سرخه گفت ای سرافراز شاه
چه ریزی همی خون من بیگناه
سیاوش مرا بود هم سال و دوست
روانم پر از درد و اندوه اوست
مرا دیده پرآب بد روز و شب
همیشه به نفرین گشاده دو لب
بران کس که آن تشت و خنجر گرفت
بران کس که آن شاه را سرگرفت
دل طوس بخشایش آورد سخت
بران نامبردار برگشته بخت
بر رستم آمد بگفت این سخن
که پور سپهدار افگند بن
چنین گفت رستم که گر شهریار
چنان خستهدل شاید و سوگوار
همیشه دل و جان افراسیاب
پر از درد باد و دو دیده پرآب
همان تشت و خنجر زواره ببرد
بدان روزبانان لشکر سپرد
سرش را به خنجر ببرید زار
زمانی خروشید و برگشت کار
بریده سر و تنش بر دار کرد
دو پایش زبر سر نگونسار کرد
بران کشته از کین برافشاند خاک
تنش را به خنجر بکردند چاک
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن ناظر به سوگ و درد عمیق کاووس شاه و ایرانیان پس از مرگ سیاوش است. با شنیدن خبر مرگ سیاوش، کاووس به شدت ناراحت میشود و در غم از دست دادن او به خاک میافتد. ایرانیان به سوگ نشسته و لباس سیاه بر تن میکنند. با گذشت یک هفته از سوگ، رستم با عزم انتقام به میدان میرود و سر و رازاد، فرمانده تورانی، را به قتل میرساند. سپس به افراسیاب، پادشاه توران، خبر مرگ رازاد را میدهند و سراسر لشکری از ایرانیان به میدان میروند تا کینه را از افراسیاب بگیرند. رستم و فرامرز در نبردی سخت علیه دشمنان قرار میگیرند و در نهایت پیروزی را از آن خود میکنند. رستم به همچنین خون سیاوش را در دل دارد و قسم میخورد از انتقام دست برندارد. داستان بر موضوعات انتقام، داغداری، و جنگ تاکید دارد و به مضامین درد و سوگ در ادبیات حماسی پرداخته میشود.
هوش مصنوعی: وقتی کاووس شاه از خراب شدن روزگار سیاوش باخبر شد، احساس نگرانی و ناراحتی کرد.
هوش مصنوعی: سالار آن جمعیت، به مانند پرندگانی که سرشان را از بدن جدا میکنند، خود را از دیگران متمایز کرده است.
هوش مصنوعی: ابر بیگناه را با خنجر بریدند و سر از بدنش جدا کردند، مانند سر یک شاه.
هوش مصنوعی: بلبل از شاخ سرو نالان است، مانند پرندهای که زیر گلها و در نزدیکی غزالها نشسته است.
هوش مصنوعی: شهر توران پر از غم و رنج است و در کنار این دردها، در دل جنگل، گلهای زرد درختان نار وجود دارند.
هوش مصنوعی: در هر کجا که صدا و گریهای به گوش رسید، هیچ کس نبود که یاری کند یا برای آنچه رخ داده، رسیدگی کند.
هوش مصنوعی: وقتی کاووس شاه این گفته را شنید، نام بلندپایهاش از جایگاهش سقوط کرد.
هوش مصنوعی: او لباس خود را پاره کرد و چهرهاش را به خاک انداخت و از تخت بلندی به زمین آمد.
هوش مصنوعی: ایرانیان با اندوه و نالهای دردناک، به سمت سوگ و غم حرکت کردند.
هوش مصنوعی: چشمها پر از اشک و چهرهها زرد است و همه درباره سیاوش صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: همچون طوس و گودرز و گیو، که دلاورانی شجاع هستند، و مانند شاپور و فرهاد و رهام که در شجاعت و قدرت مشهورند.
هوش مصنوعی: همه لباسهای خود را تیره و تار کردهاند و به جای کلاه، خاک بر سرشان ریختهاند.
هوش مصنوعی: در میانه روز، آگاهی و روشنایی به سوی پیشوای جهان نزدیک شد.
هوش مصنوعی: از شهر ایران صدای بلندی برخاست و خاک تیره به جنب و جوش آمد.
هوش مصنوعی: کاووس، پادشاه، بر روی زمین قرار گرفت و لباس سلطنتیاش را پاره کرد.
هوش مصنوعی: چندما داستان را شنید و از شدت ناراحتی و غم، آرامش خود را از دست داد. صدای شیون و نالهای از زابل بهپا شد.
هوش مصنوعی: چهره زال مانند خورشید میدرخشید و زیباییاش باعث میشد که خاک از شاخ و یال اسبش بریزد.
هوش مصنوعی: پس از یک هفتهی سوگواری و غم، در روز هشتم صدای شیپور به گوش رسید و روزی تازه آغاز شد.
هوش مصنوعی: سپاهیان زیادی از کشمیر و کابل گردهم آمدند تا به مقام و شخصیت بزرگی کمک کنند.
هوش مصنوعی: او با چشمانی پر از اشک و دل پر از کینه، به درگاه کاووس روی نهاد.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر ایران رسیدند، همه لباسهای مخصوص پهلوی را درآوردند.
هوش مصنوعی: به خدای بزرگ سوگند میخورم که هرگز بدون سلاح به جنگ نخواهم رفت.
هوش مصنوعی: نمیتوانم سرم را از خاک بشویم زیرا تمام وجودم در تزلزل و غم غوطهور است.
هوش مصنوعی: سرو قدی و شمشیر جام، نمایانگر زیبایی و جذابیتی است که در وجود من وجود دارد، و خمیدگی دل من نیز به سبب محبت و دلباختگی است.
هوش مصنوعی: وقتی که به نزد کاووس رسید، سرش پر از خاک شده بود و با خاک پوشیده بود.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه، تو دچار ویژگیهای منفی هستی و عواقب بد آن به سر تو خواهد آمد.
هوش مصنوعی: عشق سودابه تو باعث شده که از سر تو نشانههای سلطنت و nobility برداشته شود.
هوش مصنوعی: اکنون به وضوح خواهی دید که چگونه بر روی امواج دریا نشستهای.
هوش مصنوعی: از تفکر عمیق و حکمت پادشاه بزرگ، خسارتی بزرگ به ما رسید.
هوش مصنوعی: هر کس که در جمع leaders و افراد مهم قرار دارد، بهتر است از دیگران باشد و اگر اینگونه نیست، بهتر است که به دستورات دیگران عمل کند.
هوش مصنوعی: سیاوش تحت تأثیر سخنان زن قرار گرفت و این موضوع برای او خوشایند بود، زیرا او زنی را دید که از مادر متولد نشده بود.
هوش مصنوعی: چه حیف که آن چهره زیبا و آن قامت خوشتراش و آن سر و شکل دلربا را از دست دادیم.
هوش مصنوعی: افسوس که دیگر هیچکس مانند او را نخواهیم دید، چون او یک سوار شجاع و متفاوت بود.
هوش مصنوعی: وقتی در مهمانی و جشنهای بهاری بودی، به مانند جنگجویان بزرگ و شجاع در نبرد به نظر میرسیدی.
هوش مصنوعی: من با چشمانی گریان به نبرد بر میخیزم و دنیا را همچون دل خودم خالی و بیپناه میسازم.
هوش مصنوعی: کاووس به چهره او نگاه کرد و اشکهای خونینی را دید که نشانهی دلشکستگی و دلتنگی او بود.
هوش مصنوعی: او به خاطر شرم و خجالت، نتوانست به او پاسخ دهد و اشکهایش به آرامی از چشمانش فرو ریخت.
هوش مصنوعی: تهمتن از کنار تخت او برخاست و به سوی خان سودابه رفت و چهرهاش را به سمت او نهاد.
هوش مصنوعی: او با موهایش پرده را کنار زد و از تخت پرابهتش به زمین افتاد و غرق در خون شد.
هوش مصنوعی: با خنجر او را به دو نیم کرد، اما کاووس شاه در جایش حرکت نکرد و بیحرکت ماند.
هوش مصنوعی: او با اندوه و درد به درگاه آمد، دلش پر از خون و چشمانش پر از اشک بود، و چهرهاش زرد و پژمرده به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: تمام شهرهای ایران در اندوه و درد فرو رفته و به یاد رستم دلاور و بزرگ، غمگین شدهاند.
هوش مصنوعی: پس از یک هفته که با اندوه و اشک در درگاه نشسته بود و دلش پر از درد و خشم بود.
هوش مصنوعی: هشتمین روز، نای آهنین به صدا درآمد و طبل نواخته شد و گودرز و طوس در درگاه حاضر شدند.
هوش مصنوعی: افرادی همچون فرهاد، شیدا، گرگین و گیو، و نیز بهرام، رهام و شاپور نیو، همگی قهرمانان و شخصیتهای مهم در تاریخ و افسانههای ما هستند. هر یک از این نامها نماد ویژگیهایی چون شجاعت، وفاداری و عشق است که در داستانها و حماسههای ایرانی به تصویر کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: فریبرز، پسر کاووس، شیر جنگجویی است که همانند یک اژدهای شجاع و دلیر در مبارزهها فعالیت میکند.
هوش مصنوعی: فرامرز رستم، که همیشه در جلو حضور دارد و نگهبان مرزهاست و فرماندهای تازهنفس به شمار میآید.
هوش مصنوعی: رستم به گردان گفت که من بخاطر این کینه، دل، جان و تنم را فدای این کار کردم.
هوش مصنوعی: در دنیا همچون سیاوش، کسی پیدا نمیشود که به بزرگی و نامداری او باشد و همچنان بر خود کمر بسته باشد.
هوش مصنوعی: کارهایی از این قبیل را به طور کامل کنار بگذارید، زیرا هیچ اندازهگیری و سنجشی برای نفرت اینچنینی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از دلها ترس و نگرانی را بیرون کنید و به جای آن، زمین را با خون رود جیحون پر کنید.
هوش مصنوعی: به خداوندی که تا زمانی که در این دنیا زندهام، در دلم خاطرات و احساسات تلخ سیاوش حک شده است.
هوش مصنوعی: کجا میتوان بر تشت زرین خون او را ریخت و او را نادیده گرفت؟
هوش مصنوعی: میخواهم صورت و چشمانم را مالش بدهم تا شاید اندکی از درد و خشم درونم کم شود.
هوش مصنوعی: اگر همچنان که هستم در بند و گرفتار باقی بمانم، به مانند کسی هستم که دستش را بر گردن سگی وفادار انداخته است.
هوش مصنوعی: به من همچون گوسفند رفتار میکنند و به راحتی مرا به زمین میزنند و با طناب میبندند.
هوش مصنوعی: اگر چنین نشود، من با گرز و شمشیر تیز خود در این دنیا قیامی برمیانگیزم.
هوش مصنوعی: چشمانم تنها به میدان جنگ مینگرند و بر من پا گذاشتن در می و شادی ممنوع است.
هوش مصنوعی: هرگاه صدای رستم را از هر پهلوانی بشنود، به او نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: همه با او به شور و هیاهو برخاستند و تو گفتی که میدان به شدت به جنب و جوش درآمده است.
هوش مصنوعی: از میدان صدایی برخاست که گویی ابر را ندا میزد، انگار زمین به کام و کیفر درندهای افتاده است.
هوش مصنوعی: مهرهای را بر روی پشت فیلها قرار دادند و شمشیری را از غلاف بیرون آوردند.
هوش مصنوعی: صدا و نالهی گاو در آسمان به گوش میرسد، و طبع آتشین و آهنین آن، همچون نایی میخروشد.
هوش مصنوعی: دنیا از کینه افراسیاب پر شده است و تو به دریا گفتی که آبش به جوش آمده است.
هوش مصنوعی: جای پوینده بر زمین نبوده و نیزهای که در هواست، در کمین نشسته است.
هوش مصنوعی: در آغاز، ستارهها به نبرد پرداخته و زمین و زمان را از خون پاک کردند.
هوش مصنوعی: گروهی از ایرانیان به دور هم جمع شدند و برای عبور از مشکلات و چالشها، به سوی جلو حرکت کردند و با بهرهگیری از نشانهها و علامتها به سوی هدف خود پیش رفتند.
هوش مصنوعی: پس رستم زابلی یکی از پیشگامان جنگجویان را از میان جنگجویان شمشیرزن کابلی برگزيد.
هوش مصنوعی: از سرزمین ایران و از جنگلهای نارون، ده و دو هزار نفر از پهلوانان به دور هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: فرامرز را به عنوان پیشوای سپاه قرار بده، زیرا او فرزند گو است و رهبر تازهای برای ما به شمار میآید.
هوش مصنوعی: او در حال حرکت بود تا به مرز توران برسد و در راه هیچ دشمنی را ندید.
هوش مصنوعی: در آن ناحیه شاهی به نام سپیجاب بود که دارای سپاه، دارایی و منابع آبی فراوان بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از نام آن پهلوان دلیر و شجاع که در میدان جنگ میدرخشد، بد بگوید، نشاندهندهٔ نادانی اوست.
هوش مصنوعی: سربازانی با مهارت و زورآوری در میدان جنگ، به تعداد سی هزار نفر آماده نبرد هستند.
هوش مصنوعی: یک نفر از دل سپاه فرار کرد و به نزد فرامرز آمد.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چه کسی هستی و چرا به این مرز آمدهای؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی نام مرا بپرسی، حتماً باید به نتایج و عواقب این کار توجه کنی.
هوش مصنوعی: به حقیقت، تو به دستور پادشاه آمدی، حتی اگر از سوی جنگجویان سربازان نیز آمده باشی.
هوش مصنوعی: تو چه چیزی از افراسیاب میدانی؟ خبر داری از تخت و تاج و سلطنت او؟
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که نام تو بدون اجازه و آگاهی من بر دستانم نمایان شود و از درون این جسم تاریک بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: ای آه و حسرت من، من همان درختی هستم که بار سنگینی از خسروان را بر دوش میکشم.
هوش مصنوعی: وقتی نام او برده میشود، شیر هم به خاطر خشمش به شدت غضبناک میشود و مثل یک فیل بیجان و بیحرکت میگردد.
هوش مصنوعی: چرا باید در مورد من و تو صحبت ناپسند کنند؟ باید همیشه نام تو را به یاد داشته باشم.
هوش مصنوعی: برو ای قهرمان با نیروی خود، چون در دنیا تنها کسی که به کینهتوزی میپردازد، او کافی است.
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، کمربند محکم بر کمرش بست و مانند شیر خشمگین وارد میدان شد.
هوش مصنوعی: از این سرزمین که هیچ ارزش و خوبی ندارد، دودی برمیخیزد که هیچ نفعی برای او نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی آزادگان کلام او را شنیدند، به خوبی متوجه شدند که او کیست و چه ویژگیهایی دارد.
هوش مصنوعی: به سربازان دستور داد که تمام کمانها را در تیرکمانها بگذارند.
هوش مصنوعی: سپاه با دو رویه خود را آماده جنگ کرد و کلاهی از آهن بر سر نهادند.
هوش مصنوعی: از هر سو صدای خروشی بهپا شده و همگان از نالهٔ طبل گوشهایشان کر شده است.
هوش مصنوعی: وقتی صدای طبل بلند شد و صدای کرنای فرامرز به گوش رسید، دلها از جا جست.
هوش مصنوعی: با یک حمله سریع، هزار نفر از دشمنان را شکست داد و از میدان نبرد به عقب برگشت.
هوش مصنوعی: سپس او (دشمن) با قدرت و نیرویی فراوان به ما حمله کرد و گفت که لشکر ما مانند مه و ابر متراکم و فراوان است.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر کارهای ناپسند، پاداشی از سوی خداوند به افرادی که بد عمل کردهاند میرسد.
هوش مصنوعی: لشکری گرسنه و بیتاب به راه افتادند، به خاطر نام یک تن معروف و شناخته شده.
هوش مصنوعی: فرامرز با نیزهای در دست، به سمت راه یزدان میرفت و راه را بر رزاد بسته بود.
هوش مصنوعی: فرامرز جنگی وقتی او را دید، با صدایی بلند و نیرومند همچون شیر در جنگل، به استقبالش رفت.
هوش مصنوعی: شبرنگ که نوعی اسب است، به دستور شاه از جای خود برمیخیزد و بر روی نیزه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: یکی به کمربند او نیزهای زد که باعث شد زیر زرهاش پاره شود.
هوش مصنوعی: او چنان تیر را از زین تیرک خود برداشت که گویی یک پشه را در دست دارد.
هوش مصنوعی: سیاووش بر زمین افتاد و به او درودهای زیادی دادند.
هوش مصنوعی: سر نامی را از تنش جدا کردند و پیراهنش که پر از خون بود، به دور انداختند.
هوش مصنوعی: او چنین گفت که ای کسی که سرآغاز کینه و دشمنی هستی، تخم و ریشهی پرخاش و نزاع از تو پخش شده است.
هوش مصنوعی: تمامی سرزمین و دیار در آتش میسوزد و دود آن به آسمان بلند میرود.
هوش مصنوعی: کسی نامهای به پدر نوشت و در آن از کار و رازها شکایت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که در جنگ و دشمنی به او حمله کردم، او را از جایگاهش پایین کشیدم.
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، سرش را برید و آتش را از سرزمینش شعلهور کردم.
هوش مصنوعی: از آن طرف، نوندی به راه آمد و به نزد سالار سپاه توران رسید.
هوش مصنوعی: یک فرد به دنبال انتقام رستم، قهرمان بزرگ، به ایران آمد و باعث شد که بزرگان این سرزمین گردهم آیند.
هوش مصنوعی: در زمانی که آزاد را تیغ زدند و به قتل رساندند، در سرزمین توران هیاهو و اضطراب به پا شد.
هوش مصنوعی: سربازان را دچار آشفتگی کردند و به زمین و آتش حمله بردند.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، از کارهای گذشتهاش احساس غم کرد.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در دشت باقی نماند، بهجز اینکه چوپان از اسپهای رها شده به میدان گله هدایت کرد.
هوش مصنوعی: در گنجینهی گوپال و ابرهای آسمان، همان شمشیر و خنجرهای هندی وجود دارد.
هوش مصنوعی: گنج و ثروت واقعی ارزشمندتر از هر طلا و جواهراتی است که ممکن است به تن داشت.
هوش مصنوعی: به دستور گنجور، همه کلیدها و دربهای کاخ و میدان را از من گرفتند و مرا از هر چیزی که داشتم محروم کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که ارتش به طور کامل آماده شد، خواستهها و آرزوهایشان به طور ناگهانی پراکنده شدند.
هوش مصنوعی: سوت طبل جنگ به صدا درآمد و سواران هندو به سمت میدان جنگ آماده شدند.
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه از جایی خطرناک و دشوار نیروهایش را خارج کرد و آنها را به جایی باز و وسیع منتقل کرد.
هوش مصنوعی: سرخه را به جلو فرستاد و از رستم داستانهای زیادی نقل کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: شمشیرباز، سی هزار ببر مشهور که در میدان جنگ قابلیت دارند.
هوش مصنوعی: از جان خود مراقبت کن تا به فرزندان زال آسیب نرسانی، زیرا در مبارزات، همراهی جز از خواص و متمکنان نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: تو فرزندی و خیرخواه من هستی، همچون ستون و حمایت سپاه و همچنین مانند ماه منی.
هوش مصنوعی: اگر دلی آگاه و هوشیار داشته باشی و در پی یافتن راه باشی، کسی به کمک تو میآید و راه را برایت هموار میکند.
هوش مصنوعی: هم اکنون در جلو حاضر باش و هوشیار باش، و از سپاه خود در برابر دشمن محافظت کن.
هوش مصنوعی: پسر سرخه، پرچم را از نزد پدرش برداشت و سپاه را به سمت هامون هدایت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی طلایهی سپاه را دید، تفت به سرعت تغییر مسیر داد و به سمت فرامرز رفت.
هوش مصنوعی: آوای نیروی نظامی ایران به گوش رسید و صدای طبل جنگ در آسمان پیچید، گویی که فضا را با رنگ سیاه درختان آبنوس پر کرده است.
هوش مصنوعی: با صدای بلند سواران و زوزهی جنگ متوجه شد که وقتی شب فرارسید، دنیا تاریک و پنهان شد و دیگر ماه در آسمان دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: تیغهای زیبا و درخشان مانند الماس، که به خون آغشته شدهاند، جلوهای شگفتانگیز دارند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که در جهان بخار بلندی به وجود آمد و آتش جنگ را افروختند.
هوش مصنوعی: از کشتههای پراکنده در هر نقطه، زمین مانند کوهی عظیم شده است که از یک طرف تا طرف دیگر آن گسترده است.
هوش مصنوعی: زمانی که سرخه، سلاحی از نوع پیگار را دید، پرچم فرامرز، فرمانده بزرگ را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سوارکار افسار اسب را محکم در دست گرفت و با نیزهای برافراشته به میدان جنگ وارد شد.
هوش مصنوعی: فرامرز اسبش را در کنار سپاه رها کرد و با نیزهاش به دنبال انتقام رفت.
هوش مصنوعی: کسی با نیزهای همچون آذرگشسب به کوه حمله کرد و او را به سوی یال اسب برد.
هوش مصنوعی: ترکان به یاری او شتافتند، پر از جنگ و درگیری و جاهطلبی.
هوش مصنوعی: در اثر جنگ و درگیریهای شدید و سردرگمیهای به وجود آمده، فرامرز به صورت شکستخورده و پراکندهای درآمد.
هوش مصنوعی: سرخه متوجه شد که پایانی برای مشکلاتش وجود ندارد، بنابراین نگران شد و روی خود را به سمت دیگری برگرداند.
هوش مصنوعی: پس در سرزمین فرامرز با شمشیر تیز به نبرد میپرداخت و شور و هیجان جنگ را به راه میانداخت.
هوش مصنوعی: سواران ایران با قدرت و شجاعت همچون دیوان، در پشت او به فریاد و غوغا برخاستهاند.
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی سرخه را پیدا کرد، به جنگ با او پرداخت به طوری که شجاعت و مهارتش را به نمایش گذاشت، مانند یاز که با پلنگ مبارزه میکند.
هوش مصنوعی: او کمربند خود را محکم کرد و به یکباره از پشت زین پایین آمد و به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: مردی پیاده به میدان جنگ آمد و دشمن را به ذلت انداخت و او را به سوی لشکرگاه برد.
هوش مصنوعی: پرچم تهمتن در همین لحظه از راه نمایان شد و دور تا دور آن، دشمنان و سپاه شیاطین را در بر گرفت.
هوش مصنوعی: فرامرز در مقابل پدرش مانند گردی در پیروزی بر دشواریهای نبرد ظاهر شد.
هوش مصنوعی: به جلو، درون سرخ را بسته و دست به کار شده و یال را پایین آورده است.
هوش مصنوعی: همه جا از بدنهای کشته شده پر بود و دشمنانی که پس از نبرد به زمین افتاده بودند.
هوش مصنوعی: درود و ستایش بر دلیران و قهرمانان جوانی که نام و نیکیشان در تاریخ جاودان است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که تهمتن (رستم) کارهای بزرگ و شایستهای انجام داد و همچنین چیزی را به یک درویش بخشید. به طور کلی، این متن نشاندهنده ویژگیهای نیک و بخشندگی رستم است.
هوش مصنوعی: داستانی آغاز کرد در مورد جوانمردی که هر کسی که از گروه و جمع جدا شود و سرش را بالا بیاورد، با او مواجه خواهد شد.
هوش مصنوعی: برای داشتن درک صحیح و ارزشمند از زندگی، باید با خرد و دانش آشنا بود و همچنین هنری با ارزش و معروف را جستجو کرد. در این مسیر، فرهنگ و آموزش میتوانند راهنمای خوبی باشند.
هوش مصنوعی: وقتی این سنگهای قیمتی را در جای خود قرار دهد، دلاور به کمال خواهد رسید و قدرت و توانایی پیدا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: از آتش فقط شعلهور شدن جهانی را میبینی، وقتی که به آن نزدیک شوی، متوجه میشوی که به سوختن میانجامد.
هوش مصنوعی: فرامرز تعجب نمیکند اگر کسی سرکش و نافرمان است، زیرا در دل پولاد هم آتش شور و هیجان وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی به گرانبهایی چون سنگ خارا برسد، آن وقت است که رازهای دلش را به روشنی بیان میکند.
هوش مصنوعی: در جایی به نام سرخه، مردی قوی و پرتوان به درختی بلند و زیبا نگریست که در چمنزار روییده بود.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند بهار، زیبا و دلنشین است و پوستش مانند شیر، صاف و درخشان میباشد. بویی خوش دارد که شبیه مشک است و به گلها جلوهای خاص میبخشد.
هوش مصنوعی: سپس فرمان داد تا او را به دشت ببرند و همراهش خنجر و روزبانان و تشت باشد.
هوش مصنوعی: او را با طناب بستهاند و بر زمین خواباندهاند، مانند گوسفندانی که در روزشمار زندگی در خواب به سر میبرند.
هوش مصنوعی: مانند سیاوش، سرش را از بدنش جدا کنند و کرگس (پرندهای خاص) را بر روی او به عنوان کفن قرار دهند.
هوش مصنوعی: وقتی طوس، سپهبد، این خبر را شنید، به سمت میدان نبرد رفت و قصد خونریزی و نبرد را داشت.
هوش مصنوعی: سرخه به شاه سرافراز گفت: چرا بیدلیل خون من را میریزی؟
هوش مصنوعی: سیاوش هم سن و سال من بود و دوست من است، اما روح من پر از درد و غم اوست.
هوش مصنوعی: من همیشه با چشمانی پر از اشک، روز و شب در حال نفرین کردن به دنیا هستم.
هوش مصنوعی: به کسی که آن تشت و خنجر را برداشت، و به کسی که آن شاه را به قتل رساند، توجه کن.
هوش مصنوعی: دل طوس به شدت خواهان عفو و بخشش شد، در حالی که بخت او به ناگهان تغییر کرده و به او روی خوش نشان داده است.
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که فرزند سپهدار در خطر افتاده است.
هوش مصنوعی: رستم گفت: اگر پادشاه اینگونه دلشکسته و غمگین باشد، evidente و روشن است که وضعیت نامناسبی دارد.
هوش مصنوعی: دل و جان افراسیاب همیشه پر از درد و رنج است و چشمانش از اشک پر شدهاند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، همان طور که تشت و خنجر در دست داشتند، به فرماندهان لشکر واگذار شد.
هوش مصنوعی: سرش را با خنجر بریدند و زمانی فریاد زد و در نهایت اوضاع تغییر کرد.
هوش مصنوعی: او را در میانه شهر به دار آویختند و پاهایش را از بالای سرش آویزان کردند.
هوش مصنوعی: کسی که از حس انتقام به کشتن دیگران میپردازد، بدن او را بر روی زمین افکنده و با تبر به تکهتکهاش کردهاند.
هوش مصنوعی: دنیا را به چه چیزی میخواهی از پروردگانی که درد دل بندگان را به دوش میکشند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.